جلسه سی و پنجم-معنای عدالت- مسالک چهارگانه- بررسی مسلک اول


دانلود-جلسه سی و پنجم-PDF

معنای عدالت- مسالک چهارگانه- بررسی مسلک اولجلسه سی و پنجم
معنای عدالت- مسالک چهارگانه- بررسی مسلک اول
۱۴/۰۹/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

عرض
کردیم مجموع عبارات فقهاء درباره معنای عدالت در قالب چهار مسلک اصلی قابل دسته
بندی می­باشد؛ مسلک اول اینکه عدالت عبارت است از عدم ظهور فسق و مسلک دوم اینکه
عدالت عبارت از حسن ظاهر است و مسلک سوم اینکه عدالت عبارت است از استقامت عملی و
فعلی و مسلک چهارم اینکه عدالت عبارت است از ملکه و کیفیت نفسانیه­ای که باعث بر
ملازمت تقوا و مروئة است.

دو احتمال در مسلک سوم:

در
مسلک سوم یعنی استقامت عملی و فعلی دو احتمال وجود دارد یک احتمال اینکه استقامت
فعلی که ناشی از ملکه باشد عدالت محسوب می­شود احتمال دوم اینکه صرف استقامت عملی
و فعلی عدالت است ولو آنکه ناشی از ملکه نباشد.

بررسی
احتمال اول:
 اگر ما گفتیم استقامت فعلی و عملی یعنی عمل به
واجبات و اجتناب از محرمات، اگر ناشی از ملکه باشد عدالت است و گرنه صرف اجتناب از
معاصی و عمل و اتیان به واجبات این عدالت نیست و چه بسا قد یتفق اجتناب از معصیت
در حالی که ملکه عدالت هم در آن شخص وجود ندارد.

پس
اگر کسی گفت عدالت عبارت است از استقامت فعلی و عملی، اگر این استقامت فعلی و عملی
را ناشی از ملکه بداند یعنی بگوید عدالت عبارت است از اینکه کسی واجباتش را انجام
بدهد و محرمات را ترک کند ولی به شرط اینکه این اتیان به واجب و اجتناب از معاصی
برخاسته از یک ملکه نفسانی باشد نه اینکه هر کسی واجبی را انجام داد و گناهی را
ترک کرد عادل باشد ولو اینکه ملکه در درون او ایجاد نشده باشد. اگر کسی این را
بگوید این در واقع رجوع به مسلک چهارم می­کند و این قول در واقع همان ملکه است هر
چند به حسب تعبیر بین آنها تفاوتی وجود دارد چنانچه در عبارت فقهاء بیان کردیم؛ در
عبارتی این گونه تعبیر شد: عدالت «هی الملکة النفسانیة الباعثة علی التقوی» و در
عبارت دیگری آمده: عدالت عبارت است از «الاستقامة الفعلیة الناشئة عن الملکة» پس
در هر دو، محور اصلی عبارت است از ملکه و با ملاحظه این نکته این دو مسلک فی
الواقع روح سخنشان یکی است. چون ملکه بما هی هی و بدون تلبس به عمل و اقتران به
طاعت در شرع هیچ اعتباری ندارد (اگر بگوییم که کسی این ملکه را دارد ولی مقترن به
عمل به واجبات و ترک محرمات نیست، این اساساً تالی فاسد دارد یعنی اگر بگوییم که
ملکه عبارت است از یک کیفیت نفسانی و اصلاً کاری به عمل نداشته باشیم لازمه­اش این
است که عدالت و فسق در شخص واحد در زمان واحد اجتماع کنند چون کسی که این ملکه را
دارد به اعتبار ملکه به او عادل گفته می­شود چون فرض این است که ملاک در عدالت ملکه بما هی هی است لذا شخصی که ملکه
را دارد عادل است از طرف دیگر همین شخصی که این ملکه را دارد مرتکب معصیت شود، به
اعتبار این گناه کبیره فاسق می­شود پس در آن واحد این شخص هم عادل است و هم فاسق؛
عادل است چون ملکه بما هی هی ملاک عدالت است و این ملکه در او موجود است و فاسق
است به اعتبار ارتکاب کبیره لذا در آن واحد هم عادل است و فاسق.

نتیجه­ای
که از این مطلب گرفته می­شود این است که نمی­توان گفت که ملکه بما هی ملکه در
عدالت ملاک و معیار است بلکه در واقع عدالت ملکه­ای است که مقرون به عمل باشد و
نمی­شود عمل و حالت نفسانی را اساساً جدا کرد لذا هم کسی که می­گوید عدالت عبارت
است از ملکه و هم کسی که می­گوید عدالت عبارت است از استقامت عملی هر کدام کنار آن
یک توضیح دارند؛ علامه حلی می­گوید عدالت ملکه است ولی در کنار ملکه قید
"الباعثة
علی ملازمة التقوی
" را آورده است یعنی می­خواهد بگوید عدالت عبارت است از ملکه­ای
که باعث بر عمل است و موجب اتیان واجب و ترک حرام است بنابراین ایشان ملکه بماهی
هی را عدالت نمی­داند. پس علامه و من تبعه که ملاک را ملکه می­دانند و می­گویند که
عدالت عبارت است از ملکه در واقع عمل و فعل و استقامت عملی و فعلی را ضمیمه می­کنند
و کسانی هم که می­گویند الاستقامة العملیة الناشئة عن الملکة در نظر آنان صرف
اجتناب از معاصی و اتیان به واجب عدالت نیست بلکه عدالت یعنی عملی که ناشی از آن
حالت نفسانی باشد به همین جهت ما می­گوییم بنابر یک احتمال مسلک سوم رجوع به مسلک
چهارم می­کند.

بررسی
احتمال دوم:
 اما طبق احتمال دیگر که استقامت عملی می­تواند
ناشی از ملکه نباشد و مجرد عمل به واجبات و ترک محرمات عدالت محسوب می­شود و
لزوماً این گونه نیست که استقامت عملی باید ناشی از ملکه باشد و بدون ملکه هم کسی می­تواند
استقامت عملی داشته باشد در این صورت طبق این احتمال این مسلک سوم یک مسلک مستقل
خواهد بود.

همچنین
در مورد مسلک اول و دوم نیز گفته شده که این دو یک مسلک هستند یعنی عدم ظهور الفسق
با حسن ظاهر یک چیز است؛ گفته­اند که عدم ظهور الفسق یعنی اینکه کسی از او گناه سر
نزند (فسق به ترک واجب یا به اتیان حرام ظاهر می­شود) و حسن ظاهر هم عبارت است
اتیان به واجب و ترک حرام پس عدم ظهور الفسق با حسن ظاهر به نظر برخی یکی است ولی
به نظر ما متفاوت است.

پس
ما این چهار مسلک را می­توانیم در واقع با یک نظر حداقلی به دو مسلک برگردانیم؛ یک
مسلک اینکه عدالت عبارت است از حسن الظاهر و یک مسلک اینکه عدالت عبارت است از
حالت و کیفیت نفسانیه، و وجه آن هم این است که اولاً طبق نظر بعضی حسن ظاهر با عدم
ظهور الفسق فرقی ندارد و ثانیاً می­گویند ما استقامت عملی مجرد از ملکه نیست و این
با مسلکی که عدالت را عبارت از ملکه می­داند یکی است لذا دو مسلک باقی می­ماند.
ولی حق همان چیزی است که بیان کردیم و آن اینکه در این مسئله چهار مسلک وجود دارد.


 

 

بررسی مسالک چهارگانه:

حال
باید به بررسی این چهار مسلک بپردازیم تا قول حق و مختار ما در مسئله معلوم گردد.
آیا حق قول علامه و من تبع ایشان از متأخرین است یا عدالت استقامت فعلی می­باشد یا
عدالت عبارت است از حسن ظاهر؟

بررسی
مسلک اول:

بنابر
مسلک اول عدالت یعنی عدم ظهور الفسق البته اسلام هم در کلام ابن جنید آمده ولی
آنچه که در این مسلک مهم است عدم ظهور الفسق است چون اسلام فی الواقع در همه مسالک
چهار گانه مفروغ عنه است و دیگر نباید آن را یکی از اجزاء حقیقت عدالت ذکر کرد.

این
مسلک به نظر دقیق با حسن ظاهر فرق دارد؛ عدم ظهور فسق یعنی اینکه فسق او آشکار
نشود. اصلاً فاسق یعنی کسی که معصیت خداوند می­کند و به اوامر و نواهی الهی عمل
نمی­کند؛ قدر متیقن از فاسق مرتکب کبیره است و برخی دایره را تنگتر گرفته و مرتکب
صغیره را هم فاسق می­دانند. کسی که این جهت از او آشکار نشود این شخص عادل است طبق
این مسلک؛ اینکه معصیتی از او دیده نشود یک معنای عامی دارد یعنی زنا، تهمت، غیبت
و سایر گناهان از او دیده نشود و ترک واجب هم دیده نشود چون ترک واجب هم معصیت
است. پس عدم ظهور الفسق یعنی اینکه نه ترک واجب از او دیده شود و نه ارتکاب معصیت.

دلیل:

دلیل
بر اینکه معنای عدالت عدم ظهور الفسق است دو روایت است:

روایت
اول:
یکی خبر علقمه که این روایت را سابقاً هم بیان کردیم (در
بحث از اصل اعتبار عدالت) روایت این است: «فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ‏
يَرْتَكِبُ‏ ذَنْباً وَ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ عِنْدَكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ
أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ
مُذْنِبا».[۱]

طبق
این روایت همین که شما خودت نبینی که کسی مرتکب گناه شده یا دو شاهد بر گناه او
شهادت نداده باشند «فهو من اهل العدالة و الستر» معنای این عبارت چیست؟ یعنی فسق
او را نبینی پس به استناد این روایت کسی که فسق او ظاهر نشده باشد، اهل عدالت است.

روایت
دوم:
 خبر علاء بن سیابة: «رُوِيَ عَنِ العَلَاءِ بْنِ
سَيَابَةَ قَالَ‏ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع عَنْ‏ شَهَادَةِ مَنْ‏ يَلْعَبُ‏
بِالحَمَامِ‏ قَالَ لَا بَأْسَ إِذَا كَانَ لَا يُعْرَفُ بِفِسْقٍ».[۲]

از
امام صادق(ع) در مورد شهادت کسی که با کبوتر بازی می­کند، سؤال کردم امام (ع)
فرمودند: هیچ اشکالی ندارد اگر فسقی از او دیده نشده باشد.

طبق
این روایت هم تا مادامی که فسق کسی ظاهر و آشکار نشده شهادتش جائز است و از طرفی
شاهد باید عادل باشد و عدالت در شهادت معتبر است. پس از این دو روایت استفاده می­شود
که عدالت به معنای عدم ظهور الفسق است.

اشکال:

باید
دید که آیا این روایات دلالت بر مدعی می­کند یا نه؟

صرف
نظر از بحث سندی به نظر ما این روایات دلالت بر مدعی ندارند. آنچه که از این
روایات استفاده می­شود مطلبی اعم از مدعی می­باشد چون باید دید روایات در چه مقامی
هستند و ائمه(ع) این مطلب را در چه مقامی بیان فرموده­اند؛ ائمه(ع) در واقع در
مقام بیان حقیقت عدالت نبوده­اند؛ آنچه که از این دو روایت استفاده می­شود این است
که نشانه­ها و علامات عادل چیست. سؤال کردند که ما می­خواهیم به شهادت اینها اخذ
کنیم آیا شهادت چه کسی قبول است؟ امام در پاسخ فرموده­اند شهادت کسی که لم تره
بعینک یرتکب ذنباً، اینکه ندیده­ای مرتکب گناه شده باشد، به چه معناست؟ یعنی کسی
که ندیده­ای گناه کرده می­تواند شهادت بدهد و این یک طریق است برای معرفت عادل. پس
این روایات در مقام بیان حقیقت عدالت نیستند. همچنین در روایت دوم. لذا در ذیل
روایت اول فرموده­اند فهو من اهل العدالة و الستر این از اهل عدالت شمرده می­شود
یعنی در آن دایره قرار می­گیرد و این طریق است برای شناختن عدالت او.

پس در
مجموع به نظر می­رسد که از این دو روایت نمی­توان چنین چیزی را استفاده کرد؛
چنانچه بعداً خواهیم گفت. مشکل بسیاری از روایات هم این است. ما به دنبال فهم
حقیقت عدالت هستیم یا شناخت ابزار کشف
عدالت؟ این روایات در مقام بیان حقیقت عدالت نیستند. پس دلیل قائلین به این مسلک
تمام نیست.

بحث جلسه آینده: اما علاوه
بر اینکه این دلیل تمام نیست این مسلک یک اشکال اساسی دارد که در جلسه آینده به
این اشکال که مرحوم شیخ انصاری[۳]
بیان فرموده­اند، إن شاء الله خواهیم پرداخت.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱]. وسائل، ج۲۷، ص۳۹۵، ابواب الشهادات،
حدیث۱۳) (امالی صدوق، ص۹۱، حدیث۳.

[۲]. وسائل، ج۲۷، ص۴۱۳، باب۵۴، ابواب
الشهادات، حدیث۱) (من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۳۰، حدیث۸۸.

[۳]. رسائل فقهیه، ج۲۹، رسالة العدالة، ص۹.