خارج اصول – جلسه نود و هفتم – وجوب تخییری – پاسخ به اشکالات قول پنجم – بررسی کلام محقق نایینی

جلسه ۹۷ – PDF

جلسه نود و هفتم

وجوب تخییری – پاسخ به اشکالات قول پنجم – بررسی کلام محقق نایینی

۱۳۹۶/۰۱/۲۷

 

خلاصه بحث گذشته

عرض کردیم اشکالات چهارگانه‎ای که به مسئله تعلق وجوب تخییری به «فرد مردد» و «فرد علی البدل» مطرح شده، توسط برخی از بزرگان پاسخ داده شده است. پاسخ اشکالات چهارگانه را بیان کردیم و معلوم شد مانعی بر سر راه آن وجود ندارد.

پاسخ به یک شبهه

در پاسخی که به اشکالات چهار گانه بر اساس آن دو مقدمه داده شد، تأکید روی این بود که به هرحال وجوب متعلق شده به مفاهیم یعنی مفهوم «فرد مردد» و «مفهوم فرد علی البدل» متعلق وجوب است. هرچند این فرد یعنی «فرد مردد لاواقع له فی الخارج» در خارج واقعیتی ندارد زیرا باید هرچه در خارج موجود می‎شود معین باشد یا باید چیزی باشد یا نباشد، اگر بخواهد باشد باید معین باشد، تردید در خارج و واقع راهی ندارد.

شبهه

حال این شبهه قابل طرح است که چطور مفهومی که در ذهن تعین دارد ولی در خارج واقعیتی ندارد، بینشان ارتباط برقرار می‎شود؟ به طور کلی وقتی گفته می‎شود برخی از صفات می‎تواند به مفاهیم متعلق شود، این مفاهیم یک نوعی ارتباط با خارج نیز دارند. به عبارت دیگر این مفاهیم مرآة و آینه واقع می‎باشند، مثلا علم و آگاهی که به عنوان یک صفت در افق نفس انسان حاصل می‎شود متعلق شود به مفهوم مثلا کوه. این مفهوم در واقع بی ارتباط با خارج نیست. این مفهوم کأنه یک آیینه‎ای است که واقع در آن دیده می‎شود. تصویری است از واقع، عکسی است از واقع. پس بالاخره بین این مفاهیمی که متعلق برخی از صفات قرار می‎گیرند و بین واقع یک ارتباطی وجود دارد و این ارتباط به این نحو است که این مفاهیم، آیینه‎ها و مرآة‎های واقع محسوب می‎شوند. حال چطور شما ادعا می‏کنید که «فرد مردد» در واقع و در خارج چیزی ندارد، یعنی «لاواقع له» ولی در ذهن تعین دارد و انسان به یک چنین چیزی علم پیدا می‎کند؟
پس در واقع شبهه این است که اساساً امکان تعلق علم به مفهوم «فرد مردد» وجود ندارد، علم به هر چیزی تعلق بگیرد، به هر مفهومی متعلق شود، این مفهوم مرآة واقع است. پس یک معبر و طریقی است برای واقع، یک سیمی از آن مفهوم به واقع وصل می‎شود. پس علم قابل تعلق به این مفهوم است. وقتی می‎گوییم: به فلان شئ در خارج علم داریم درست است که خودش در ذهن ما نمی‎آید و صورتی از آن به ذهن می‎آید و آن معروض علم ما است، اما بالاخره این مفهوم طبق فرض یک واقعیتی دارد که این مفهوم مرآة آن است. شما می‎گویید: مفهوم «فرد مردد» در ذهن تحقق پیدا می‎کند در حالیکه «لاواقع له». حال چیزی که «لاواقع له»، چیزی که این مفهوم نمی‎تواند آینه آن باشد( زیرا باید چیزی باشد که این آینه آن را نشان بدهد) اگر چیزی نباشد آئینه اصلا کارآیی ندارد، اگر واقع برای«مفهوم مردد» تصویر نشود، اگر در واقع و در عالم واقع و خارج هیچ اساس و بنیانی نداشته باشد، دیگر قابل تعلق علم نیست، اصلاً انسان نمی‎تواند علم به این مفهوم مردد پیدا کند.

پاسخ

ارتباط بین مفهوم با واقع خارجی یک ارتباط حقیقی و واقعی نیست. اینجا یک معلوم بالذات داریم و یک معلوم بالعرض، معلوم بالذات این مفهوم است، آنچه معلوم بالذات است یعنی آن مفهومی که علم به آن تعلق می‎گیرد، همین چیزی است که در ذهن ما است، همین مفهوم است. آن مفهومی که در خارج است معلوم بالعرض است. یعنی علم به واسطه این مفهوم به آن شئ خارجی متعلق می‎شود.
علم به هر چیزی در واقع دو معلوم برایش متصور است: ۱. معلوم بالذات. ۲. معلوم بالعرض.
علم متعلق می‎خواهد و متعلق علم همان معلوم است. آن چیزی که معلوم بالذات است همان مفهوم است، همان صورتی که در ذهن محقق می‎شود. آن چیزی که در خارج است، نمی‎تواند معلوم بالذات باشد. چون اگر بخواهد خود آن معلوم بالذات باشد انقلاب الذهن خارجاً و بالعکس پیش می‎آید. آن چیزی که در خارج است معلوم بالعرض است.
پس ارتباط بین مفهوم و واقع خارج چنین ارتباطی است. یعنی نقش مفهوم نقش وساطت است برای آن چیزی که در خارج است، لذا بالعرض معلوم انسان می‎شود. بر این اساس ما نیاز به این نداریم که حتما در خارج یک وجودی باشد تا این رابطه شکل بگیرد. برای اینکه مطلب روشن شود مثال می‎زنیم به آن مواردی که علم انسان مطابق با واقع نیست. مثلا شما یقین پیدا می‎کنید که آن کسی که از دور می‎آید زید است، شما علم به مجئ زید پیدا کردید و این مفهوم و تصویر در ذهن شما قرار گرفته و معلوم بالذات شما است. معلوم بالعرض چیست؟ در واقع آنکه می‎آید زید نیست بلکه عمر است. این‎جا علم شما مطابق واقع نیست، آیا این مفهوم، معلوم بالذات که عبارت از زید است، را به شما نشان می‎دهد؟ نه، این «لاواقع له» زیرا آن چیزی که می‎آید اصلا زید نیست بلکه عمر است. اما در عین حال این ارتباط بین آن‎ها وجود دارد. مهم این است که یک ارتباطی بین این و خارج ایجاد شود و این به نحو اجمالی ولو مبهم یک وجود خارجی برای این فرض کند که این مفهوم و واسطه و مرآة برای آن باشد. لازم نیست آن معلوم بالعرض یک وجود واقعی حقیقی داشته باشد. شاهدش نیز همین است که گفتیم.
اگر قرار بود آنچه در ذهن نقش می‎بندد و اسمش را مفهوم می‎گذاریم و معلوم بالذات است دقیقا مطابق آن چیزی در خارج و دارای وجود واقعی خارجی باشد هیچ وقت نباید نسبت به اموری که ما علم داریم ولی مطابق واقع نیست بگوییم علم تحقق دارد در حالیکه مسلم این جا علم وجود دارد. موارد جهل مرکب اینگونه هستند، ما علم داریم ولی معلوم بالذات ما غیر از معلوم بالعرض است، یعنی معلوم بالذات یک ما بازاء خارجی صحیحی ندارد.
پس این‎طور نیست که بین این مفهوم و واقع هیچ ارتباطی نباشد، «فرد مردد لاواقع له» این درست است زیرا «فردد مردد» در خارج تحقق ندارد، «لاواقع له» زیرا هر موجود خارجی باید معین باشد، وجود مساوق با تشخص و تعین است ولی این ارتباط حتما نباید ارتباط حقیقی و واقعی باشد. به این معنا که این مفهوم دقیقا مرآة برای همان چیزی باشد که در خارج موجود است. لذا می‎گوییم: بالاخره این یک معلوم بالعرض درست کرده است و این رابطه این‎جا وجود دارد.
پس امکان عروض صفاتی مثل علم به فرد مردد وجود دارد.
خلاصه آن که اشکال مستشکل این بود که ما اصلا نمی‎توانیم به مفهوم مردد علم پیدا کنیم. فرودگاه این اشکال کجاست؟
بعضی از بزرگان تأکیدشان بر این است که فرد مردد از نظر مفهومی تعین دارد. مفهوم فرد مردد در ذهن متعین است ولو اینکه در واقع چیزی نیست یعنی «لاواقع له و لا وجود خارجی له» زیرا نمی‎شود «فرد مردد» در خارج تحقق پیدا کند، باید چیزی معلوم باشد تا بتواند در خارج وجود پیدا کند.
مستشکل می‎گوید: اگر مفهومی «لاواقع له» باشد، اصلا امکان علم به آن نیست. شما چطور می‎خواهید به این مفهوم مردد علم پیدا کنید؟ چطور می‏گویید: مفهوم «فرد مردد» در ذهن متعین است و ما به آن علم داریم؟ این اصلا ممکن نیست. زیرا مفاهیم که متعلق علم واقع می شوند نوعا مرآة برای واقع می‎باشند. شما که خودتان این‎جا می‏گویید: «لاواقع له» آنگاه این ارتباط را چگونه تصویر می‏کنید؟
پاسخ این است که این ارتباط یک ارتباط حقیقی نیست، بلکه ارتباطی است که خود شخص در افق نفسش ایجاد می‎کند. لازم نیست ارتباط واقعی باشد، لازم نیست اینکه در ذهن است حتما در خارج همان چیزی باشد که این، آینه او باشد و الشاهد علیه مواردی که انسان جهل مرکب دارد. در آن‎جا کجا این مفهوم آینه واقع است؟ ارتباط وجود دارد ما یک معلوم بالذات داریم و یک مفهوم بالعرض ولی این دیگر آینه آن نیست، زیرا با هم فرق دارند. اینکه در ذهن ما آمده، غیر از آن چیزی است که در خارج است. مع ذلک همان ارتباطی که آن‎جا است، می‎گویم اینجا کافی است.

مؤید 

سپس ایشان مؤیدی بر اینکه این صفات می‎توانند بر «فرد مردد» عارض شوند بیان می‎کنند. ایشان می‏گوید: کسی که اخبار می‎کند به یک چیزی به صورت مردد، مثلا می‎گوید: من یقین دارم کسی آمده است یا زید آمده یا عمر «الاخبار باحد الامرین» و می‎گوید: «جاء زید او عمر»، خبر می‎دهد از آمدن زید یا از آمدن عمر، این یک خبر است اما مخبر عنه آن مردد است. می گوید: یا زید یا عمر، سوال این است که حال اگر فرض کنیم نه زید آمد و نه عمر آیا این جا کسی می‎گوید: این شخص دو دروغ گفته است؟ هیچ کس نمی‎گوید او دو دروغ گفته است، بلکه می‎گوییم یک دروغ گفت. خبر داده بود از مجئ زید یا عمر، حال کسی نیامده است، این شخص دو خبر دروغ داده یا یک خبر دروغ؟ مسلما یک دروغ گفته است، دو خبر دروغ نیست در حالیکه اگر قرار بود بین آن‎چه که او می‎گوید و واقع ارتباط حقیقی بود اینجا دو دروغ باید گفته باشد، پس این نوع اخبار حکایت از این می‎کند که می‎تواند صفاتی از قبیل علم متعلق به فرد مردد شود.
پس این اشکال که علم به فرد مردد امکان پذیر نیست وارد نیست. اینکه اشکال کردند برخی که «فرد مردد» مفهومش متعین است و «لاواقع له» هیچ لطمه‎ای بر مسئله تحقق علم نمی‎زند، هیچ مشکلی ایجاد نمی‎کند.
این یک اشکال مهمی است که به اساس این پاسخ‎های چهارگانه قابل طرح بود و معلوم شد این اشکال وارد نیست.

نتیجه

فتحصل مما ذکرنا که لامانع من تعلق التکلیف بالفرد المردد او بالفرد علی البدل. این اشکال به نوعی می‎خواست بگوید: اگر فرد مردد باشد اصلا تکلیف به آن متعلق نمی‎شود ولی با این توضیحات وبیاناتی که گفتیم، مخصوصاً با توجه به پاسخی که به اشکال دوم یعنی اشکال محقق خراسانی دادیم معلوم شد که هیچ محذوری در اینکه بعث و امر و تکلیف متعلق به فرد مردد شود وجود ندارد.
بنابراین در بین این اقوال پنج گانه ظاهرا حق همان است که محقق نایینی فرمودند که وجوب تخییری در واقع حقیقتش این است که وجوب متعلق به «فرد مردد» و «علی البدل» شده است. متعلق واجب در وجوب تخییری «فرد مردد» و «فرد علی سبیل البدلیه» است. این قولی بود که محقق نایینی فرمودند.

بررسی کلام محقق نایینی 

دلیل محقق نایینی در استدلال بر این مدعا این بود که مقتضی موجود و مانع مفقود است مقتضی موجود است، بالاخره این تکلیف و بعث متعلق شده به «این» یا «آن» یعنی این تکلیف آمده این را واجب کرده است و آن خطاب آمده آن دومی را واجب کرده است. ما می‎دانیم که هر دو نیز باهم واجب نیستند و این‎جا تخییر وجود دارد، هر کدام هم که انجام شود غرض حاصل است. پس چون غرض بر کل منهما مترتب می‎شود و نیز تعیین یکی از این دو ترجیح بلامرجح است پس باید یکی از این دو واجب شده باشد نه هر دو پس مقتضی موجود است.
از طرف دیگر مانعی هم بر سر راه تعلق تکلیف و امر و بعث و اراده تشریعیه به «فرد مردد» یا «احدهما لابعینه» وجود ندارد. پس مقتضی موجود است و مانع نیز مفقود است. اگر خاطرتان باشد گفتیم که محقق نایینی می‎فرمایند: اگر اراده تکوینه مطرح بود دیگر مسئله امر نیست، کسی خودش می خواهد مباشر باشد معنا ندارد که اراده تکوینیه به فرد مردد متعلق شود. اما در اراده تشریعیه یعنی در امر و بعث هیچ منعی از تعلق تکلیف و امر و بعث به فرد مردد وجود ندارد. این نهایت استدلال محقق نایینی است.
ایشان در مقام اشکال می‎گوید:  چیز غریبی است که محقق نایینی این‎طور استدلال کند و این نحوه استدلال ایشان متناسب با یک بحث علمی نیست، لذا لازم بود که محقق نایینی بالاتر از صرف ادعا بیاید آن چیز‎هایی را که ممکن است به عنوان محذور و مانع وجود دارد را مطرح کند و آن وقت درصدد پاسخ و دفع آن‎ها بر بیاید. در حالیکه محقق نایینی صرفاً ادعا کرده است مانعی وجود ندارد و دیگر توضیحی نداده که این موانع چه چیزی می‎تواند باشد. البته محقق نایینی به اجمال از این گذشته است نه اینکه اصلا توضیح نداده باشد، خیلی مجمل از آن عبور کرده است ولی حقا صاحب منتقی الاصول این اشکالات و محاذیر را به خوبی تبیین کردند و به همه آن‎ها پاسخ دادند. یک اشکال دیگر هم به محقق نایینی کرده‎اند.
پس ایشان دو ایراد به محقق نایینی گرفته است:
۱.چرا محقق نایینی استدلال نکرده و فقط گفته مقتضی موجود و مانع نیز مفقود است. در خصوص وجود مقتضی حرفی نیست و روشن است، اما در مورد مسئله عدم مانع باید توضیح دهد که چه موانعی این‎جا می‎تواند بر سر تکلیف به فرد مردد باشد در حالی‎که توضیح نداده اند.
۲.محقق نایینی اساسا ادعای تعلق وجوب به احدهما مفهوما را انکار کرده است. محقق نایینی می‎گوید: وجوب متعلق به مفهوم احدهما نشده زیرا به اینکه ما وجوب را متعلق به مفهوم بکنیم نیازی نداریم. مفهوم احدهما به عنوان یک جامع و قدر مشترک بین آن دو واجب است. ما نهایتا می‎خواهیم وجوب را متعلق کنیم به این مفهوم که قدر مشترک آن دو واجب است زیرا نیاز داریم. حال اگر گفتیم نیاز نداریم و احتیاج به این واسطه نداریم، دیگر نیاز نداریم که وجوب را متعلق به مفهوم احدهما کنیم. محقق نایینی می‎فرماید: اینکه ما نیاز به واسطه شدن این قدر جامع نداریم به این دلیل است که اصلا حکم می‎تواند رأسا به خود واقع متعلق شود.
حکم رأسا می تواند به واقع متعلق شود و دیگر نیازی نیست ما وساطت قدر جامع را به میان بکشیم و این به شرطی است که ممکن باشد.
این حرف محقق نایینی محل اشکال است. واقعاً چگونه می‎تواند این حکم رأساً و بدون وساطت مفهوم فرد مردد متعلق حکم قرار بگیرد؟
سوال
استاد: خود مصداق ها یا این یا آن بدون اینکه آن مفهوم قدر مشترک «فرد مردد» تصویر شود امکان ندارد. زیرا اصلا ما می‎خواهیم وجوب تخییری را طوری تبیین کنیم که مسئله جواز و ترک حل شود. اشکال این بود که حقیقت واجب یعنی چیزی که باید انجام شود و ترکش جایز نیست، وقتی پای دو واجب به صورت تخییری به میان می‎آید معنایش این است که این را باید انجام بدهی ولی میتوانی ترک کنی.
پس جواز ترک خودبخود پایش وسط است، همه این تلاش‎ها برای این است که ما یک سازگاری ایجاد کنیم بین وجوب تخییری و حقیقت وجوب. ایشان می‎فرماید: نیازی به این مفهوم و قدر جامع و قدر مشترک نیست. می‎گوییم اگر این واسطه نیاز نیست شما چطور می‎خواهید این حکم را متعلق به واقع کنید؟ خود این مسئله امکانش زیر سوال است.
فتحصل مما ذکرنا کله حق در تصویر وجوب تخییری همان است که گفته شد یعنی واجب در وجوب تخییری عبارت است از «فرد مردد»، «فرد علی سبیل البدل»، «فرد علی البدل»، «احدهما لابعینه» هر کدام از این تعبیرات که می‎خواهید ذکر کنید.