جلسه هجدهم – علوم پیش نیاز شرح و تفسیرنهج البلاغه

جلسه ۱۸ – PDF

جلسه هجدهم
علوم پیش نیاز شرح و تفسیرنهج البلاغه
۰۲/۰۳/۱۳۹۸

  خلاصه جلسه گذشته 
موضوع بحث ما علوم پیش نیاز تفسیر نهج البلاغه بود. عرض کردیم تفسیر نهج البلاغه نیز مانند تفسیر قرآن نیازمند دانش‎هایی است. یعنی برخی از دانش‌ها و علوم برای شرح و تفسیر نهج البلاغه لازم و ضروری است، به حدی که اگر این آگاهی‎ها وجود نداشته باشد به جرأت می‎توانیم بگوییم شرح و یا تفسیر نهج البلاغه ناقص و ابتر و چه بسا ممکن است بر خلاف مقصود و منظور صاحب سخن باشد. زیرا تفسیر و شرح یعنی کشف مراد و مقصود گوینده و این در صورتی مقدور است که ابزارهای لازم برای کشف مقصود متکلم در اختیار شارح باشد. بدون این ابزارها چه بسا فهم مقصود و مراد گوینده ممکن نباشد یا حتی به عکس مطلبی بر خلاف و برعکس منظور او فهمیده شود و به دیگران منتقل شود.
تا کنون در مورد پنج دانش ضروری برای شرح و تفسیر نهج البلاغه مطالبی را عرض کردیم.
۶. علم فقه 
وقتی می‎گوییم علم فقه برای تفسیر نهج البلاغه لازم است، لزوما به این معنا نیست که کسی که در صدد شرح نهج‎ البلاغه بر می‎آید باید فقیه باشد، البته اگر یک فقیه، در مقام شرح کلام حضرت علی(ع) بنشیند، مسلماً خیلی متفاوت است با شرح و تفسیر کسی که به حد اجتهاد نرسیده است. بالاخره فقیه با اشرافی که به مبانی دارد و با آگاهی از ادله احکام، حداقل در بخش‎هایی از کلمات حضرت علی(ع) قطعا بهتر می‎تواند به توضیح و تفسیر آن بپردازد.
در نهج البلاغه مطالب مختلفی وجود دارد از جمله اعتقادی، اخلاقی، تاریخی و بعضا هم احکام شرعی. مسلماً در حیطه احکام شرعی فقیه یا آشنای به فقه و احکام شریعت بهتر می‎تواند مراد حضرت علی(ع) را تبیین کند. در سایر بخش ها هم درست است فقاهت به آن معنا کاربرد مستقیم ندارد اما فقیه و مجتهد یعنی کسی که قدرت و قوه استنباط احکام شرعی را دارد نه تنها در خصوص احکام بلکه در غیر از احکام نیز این قوه به کمک او می‎آید و چه بسا عمیق‎تر می‎تواند به شرح و تفسیر کلمات حضرت علی(ع) بپردازد.
پیوستگی بین فقه و اصول با یکدیگر، نتایج و ثمرات خودش را در مقام شرح نهج البلاغه بیشتر آشکار می کند. در جلسه قبل یک نمونه را بیان کردم که اگر کسی علم اصول بداند، در تعارض برخی بین سخنان مثلا حضرت علی(ع) می‎داند که چگونه وارد شود و جمع کند. نمونه دیگری را نیز امروز بیان می کنم،
۱. در خطبه شانزده نهج البلاغه حضرت علی به مردم کوفه امر به بازگشت به خانه ها و دوری از برخی اجتماعات می‎کند، ایشان می‎فرماید: «… فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ [ذَنْبَهُ‏] …» ؛ «ای مردم به خانه‎های خود بازگردید، مسائل بین خود را اصلاح کنید و توبه پس از بازگشت از زشتی‎ها میسر است. به جز پروردگار خود کس دیگری را ستایش نکنید و جز خویشتن دیگری را سرزنش ننماید»
اگر کسی تنها این جمله را ببینید، می‎گوید: حضرت علی(ع) امر کرده است به خانه‎های خود بروید و توبه کنید و خودتان را اصلاح کنید و فقط خودتان را سرزنش کنید. در حالی‎که امیرالمؤمنین در نامه ۴۷ سخن از جهاد و تلاش در راه خدا و مقاومت و ایستادگی به میان آورده و به شدت مردم را به جهاد با مال و زبان و جان در راه خدا ترغیب می‎کند.
ممکن است به نظر بیایید این دو کلام باهم سازگار نیستند زیرا از یک طرف امر به رفتن به کنج خانه و سرزنش خویشتن و جز پروردگار را پرستش نکردن نموده و از سوی دیگر امر به جهاد با مال و زبان جان می‎کند، این دو کلام علی الظاهر با هم سازگار نیستند. اما اگر کسی به دانش اصول و فقه آشنا باشد می‎داند که در تعارض بین این دو متن چگونه باید راه جمع را برگزیند. اینجا تعارض بین مفهوم جمله اول و منطوق جمله دوم است. در تعارض بین مفهوم یک جمله و منطوق جمله دیگر چه باید کرد؟ راه این را اصول برای ما مشخص کرده و یک فقیه یا آشنای با فقه که با قواعد اصول آشنا است می‎داند که در مواجهه با این سخن چه باید بکند.
مؤید این سخن نیز این است که اگر حضرت علی(ع) امر به رفتن به کنج خانه می‎کند برای این است که مردم دور هم ننشینند تا حرف‎های نامربوط بزنند. حضرت در خطبه ۱۶ می‎فرماید: «بی جهت در هر جا اجتماع نکنید و به شب نشینی‎های وقت کش و خلاف اسلام روی نیاورید و هرزه‎گرد نباشید.» پس این سخن حضرت در مقام نفی هرزه گردی و شب نشینی‎هایی است که از دل آن جز دروغ و غیبت و تهمت بیرون نمی‎آید. در آن زمان از دل تجمعات چند نفره در کوفه حرف‎ها پیش می‎آمد، علیه کسی حرف می زدند به افراد مختلف حمله می‎کردند. حضرت می‏خواهد بگوید: به جای این کارها رو به اصلاح خود بیاورید، به دنبال فتنه‎انگیزی و آشوب طلبی نباشید. بعضی از مردم در این شب نشینی‏ها نقشه می‎کشیدند تا آشوب و بلوا ایجاد کنند، حضرت این‎ افراد را از این کار نهی کردند و فرمودند: به جای این کارها به فکر توبه و به فکر آبادانی آخرت خود باشید. پس این کلام مولی هیچ منافاتی با امر به جهاد و مجاهده در راه خدا با مال و جان ندارد.
۲. مورد دیگری خدمتتان عرض می‎کنم،‎ در جایی حضرت علی(ع) در مورد مجروحین و شکست خوردگان در جنگ می‎فرماید: این‎ افراد را تعقیب نکنید، دنبالشان نکنید و آنان را نکشید. اما در جایی دیگر امر می‎کند به تعقیب این افراد و حتی کشتن مجروحانشان و رفتن تا عمق پایگاه‎ها و مقر فرماندهی آن‎ها. مثلا در مورد خوارج می‎فرماید: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه‏»  «بعد از من خوارج را نکشید، زیرا کسی که به دنبال حق بوده و اشتباه کرده مثل کسی که طالب باطل بوده و به آن دست پیدا کرده نیست» خوارج مثل اصحاب معاویه نیستند، منظور از «كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَه» معاویه و اصحابش می‎باشند. در مورد مجروحین به روشنی دستور دادند که « لَا [تُقَاتِلُونَهُمْ‏] تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَى حُجَّةٍ وَ تَرْكُكُمْ إِيَّاهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَكُمْ عَلَيْهِمْ فَإِذَا كَانَتِ الْهَزِيمَةُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لَا تُصِيبُوا مُعْوِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَ لَا تَهِيجُوا النِّسَاءَ بِأَذًى وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَكُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَكُمْ فَإِنَّهُنَّ ضَعِيفَاتُ الْقُوَى وَ الْأَنْفُسِ وَ الْعُقُولِ إِنْ كُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْكَفِّ عَنْهُنَّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِكَاتٌ وَ إِنْ كَانَ الرَّجُلُ لَيَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَيُعَيَّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ.» «اگر به اذن خدا شکست خوردند و فرار کردند، کسی را که پشت کرده نکشید و آن کسی که نمی‎تواند دفاع کند به او آسیب نزنید و مجروحان را نکشید». سپس حضرت توصیه‎هایی در مورد زنان و کودکان دارند، این‎ها از اصول مهم انسانی در جنگ است. از یک طرف نهی از کشتن خوارج و نهی از تعقیب مجروحین، نهی از آزار کسانی که در جنگ شکست خوردند و فرار می‎کنند.
اما از آن طرف دستور می‎دهد شکست خوردگان را تعقیب کنید تا ریشه  فساد و جنگ برچیده شود، «حَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا الْمَنَاسِرُ وَ يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ تَقْفُوهَا الْحَلَائِبُ وَ حَتَّى يُجَرَّ بِبِلَادِهِمُ الْخَمِيسُ يَتْلُوهُ الْخَمِيسُ وَ حَتَّى تَدْعَقَ الْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ أَرْضِهِمْ وَ بِأَعْنَانِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ.»
«آنها از جنگ دست بر نمی‎دارند تا آنکه گروه‎های لشکر پیاپی به آن‎ها حمله کنند و آن‎ها را تیر باران کنند و سربازان ما هجوم آورند و صف‎هایشان را درهم بشکنند و لشکرهای عظیم، پشت سر لشکرهای انبوه، آنها را تا شهرهایشان عقب برانند و تا اسبها سرزمین‎هایشان را که روی در روی دیگر قرار دارد و اطراف چراگاههایشان و راه های آنان را زیر سم بکوبند.»
طبق این سخن، کسانی که در حال فرار می‎باشند را باید تا شهرهایشان دنبال کرده و از بین برود. چرا حضرت در یک‎جا می‎فرماید: اگر به اذن خدا دشمن شکست خورد رهایشان کنید و به دنبال اینها نروید یا اگر مجروح هستند تعقیبشان نکنید، کسی که از خودش نمی‎تواند دفاع کند به دنبالش نروید اما در این‎جا می‏فرماید: این‎ها را تا خانه‏هایشان و عمق شهرهایشان تعقیب کنید و از بین ببرید.
از این موارد در نهج البلاغه کم نیست، کسی می‏تواند این تعارض را برطرف کند که با فقه آشنا باشد، کسی که با فقه آشنا است و ادله را دیده می‏تواند بین این‎ها جمع کند.
صورت اول و موضع اول که امر به رها کردن و عدم کشتن مجروحین بعد از شکست و فرار کردن شده، مربوط به جایی است که دیگر دشمن کانون فرماندهی ندارد و متلاشی شده است. کانون فرماندهی و قرارگاه اصلی از بین رفته است، یعنی امکان جمع‏آوری نیرو، امکانات و حمله مجدد وجود ندارد. لذا می‏گوید: تعقیبشان نکنید و مجروحین را رها کنید ولی جایی که عقبه دشمن هنوز منهدم نشده است و می‎تواند از آن مقر دوباره به تجمیع نیرو و جمع آوری امکانات اقدام کند، می‎فرماید: بروید تا آن کانون و مقر را از بین ببرید. حضرت به این دلیل در جنگ نهروان در خطبه ۱۲۴ فرمان تعقیب آن‎ها را دادند که هنوز آن کانون بر قرار بود اما آن‎جا که می‎فرماید: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي» به این دلیل است که دیگر کانون فرماندهی نداشتند. این چیزی است که در فقه بحث شده است و روشن است، لذا کسی که آشنایی به فقه واحکام شریعت ندارد و با ادله آشنا نیست نمی‏تواند به درستی این کلمات را شرح کند و بین این تعارضات به نحوی جمع کند.
 
۷. علم تاریخ
منظور از آشنایی به علم تاریخ این نیست که حتما کسی که می‎خواهد نهج البلاغه را شرح کند مورخ باشد بلکه منظور این است که با تاریخ و منابع معتبر تاریخی آشنا باشد و بداند که در بین منابع تاریخی کدام معتبر است و کدام مورخ سخنش قابل اعتنا است و به سخن کدام مورخ نمی‎توان اعتماد کرد، یعنی اهل تمیز است و منابع معتبر را از غیر معتبر بشناسد و یک اشراف و اطلاعات اجمالی نسبت به وقایع تاریخی بویژه وقایع تاریخ صدر اسلام و زمان پیامبر(ص) و دوره خلفاء و حکومت حضرت علی(ع) داشته باشد. برای اینکه این مسئله روشن شود موردی را خدمتتان عرض می‎کنم.
در جنگ صفین حضرت علی(ع) شنید که اصحاب او به یاران معاویه دشنام می‎دهند، آنان جمع شده بودند و بد و بیراه و دشنام نثار آن‎ها می کردند حضرت در خطبه ۲۰۶ این افراد را نصحیت می‎کند و می‎فرماید: «انِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ.»
«من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید بلکه به جای دشنام اگر رفتار آن‎ها را توصیف می‎کردید و حالات آن‎ها را بازگو می‎کردید به سخنان راست نزدیک‎تر و عذر پذیرتر بودید. چه خوب بود به جای دشنام دادن به آن‎ها می‎گفتید خدایا خون ما و خون آنها را حفظ کن، بین ما و بین آن‎ها اصلاح فرما و آن‎ها را از گمراهی به راه راست هدایت فرما آنان که جاهلند حق را بشناسند و آن‎ها که با حق در ستیز هستند پشیمان شوند و به حق باز گردند.»
این نهی از سب و دشنام برای این است که راه هدایت به سوی حق در مقابل آن‎ها بسته نشود. طبیعی است که کسی دشنام و ناسزا بشنود عصبانی می‎شود و بر موضع باطل خودش بیشتر پافشاری می‎کند، حضرت با این سخن می‎خواهد دل این‎ها را نرم کند.
اما از طرف دیگر در مشاجره‏ای که بین امام(ع) و خلیفه سوم واقع شد، شخصی به نام مغیرة بن اخنس در دفاع از خلیفه سوم به عثمان گفت: بگذار من پاسخ علی را بدهم، امام به محض اینکه این جمله را از مغیره شنید به تندی به او پاسخ گفت، قبلا این جمله را نقل کردم که حضرت فرمود: «يَا ابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ وَ الشَّجَرَةِ الَّتِي لَا أَصْلَ لَهَا وَ لَا فَرْعَ أَنْتَ تَكْفِينِي فَوَاللَّهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ وَ لَا قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاكَ ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ فَلَا أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْكَ إِنْ أَبْقَيْتَ.»
امام به مغیره فرمود: «ای فرزند لعنت شده، دم بریده (این  خودش دشنام است ) ای درخت بی ریشه تو مرا کفایت کنی؟ (زیرا او به خلیفه سوم گفت که اجازه بده من جواب علی(ع) را بدهم) به خدا سوگند کسی را که تو یاور باشی خدا نیرومندش نگرداند (تو که هستی که بخواهی از کسی حمایت کنی) آن کس را که تو دستگیری کنی، بر جای نمی ماند، از نزد ما بیرون برو، خدا خیر را از تو دور بسازد، پس هرچه خواهی تلاش کن، خدا تو را باقی نگذارد اگر از آنچه که می توانی انجام ندهی»
حال چرا امام(ع) از یک طرف خودشان نهی می‎کنند از دشنام و سب ولی این‎جا اینقدر عریان به این آقا پاسخ می‎دهد؟ این علت دارد. اگر کسی مغیرة بن اخنس را بشناسد، پدرش را بشناسد و بداند که در تاریخ این‏ها چه کسانی هستند، آن وقت می‎تواند وجه این سخن امام را معلوم کند.
پدر مغیره از مشرکین بود و روز فتح مکه آن وقتی که ابوسفیان هم مسلمان شد این شخص اسلام آورد. برادر مغیره به نام ابوالحکم در جنگ احد به دست امیرالمؤمنین کشته شد. یعنی خانوده‎ای بودند منافق و طرد شده، اما در زمان خلیفه سوم مجال پیدا کردند و مسلمان دو آتشه شدند، آن‎هایی که آن زمان اسلام نیاورده بودند، این زمان مسلمان دو آتشه شدند و مدعی حضرت علی(ع). این‎قدر وقاحت به خرج داد که در مقابل حضرت علی(ع) ایستاد و در دفاع از خلیفه سوم مثلا حضرت علی را مغلوب و محکوم کند. این خیلی وقاحت می‎خواهد. آدمی که خودش و خانواده‎اش آن سابقه را داشتند، حالا در مقابل تمام حق ایستاده. اینجا حضرت علی(ع) اگر با او با تندی برخورد می‎کند به این دلیل است که می‎خواهد سابقه او را به دیگران نشان دهد و بگوید: این آدمی که الان در مقابل من ایستاده کسی بوده که از اول منحرف و منافق بوده است. حال الان مدعی شده و مسلمان دو آتشه شده است و می‎خواهد از خلیفه سوم دفاع کند. لذا فرمود: آن‎جایی که تو بخواهی از آن حمایت کنی آن‎جا را خدا نیرومند نمی‎سازد، آن کسی که تو او را دست گیری کنی او برجای نمی‎ماند.
لذا کسی که به شرح نهج البلاغه اقدام می‎کند تا تاریخ نداند، تا این سابقه و ریشه برایش روشن نباشد، نمی‎توانند بفهمند علت اینکه حضرت به مغیره می‎فرماید: «يَا ابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ وَ الشَّجَرَةِ الَّتِي لَا أَصْلَ لَهَا وَ لَا فَرْعَ …» چیست.
لذا آشنایی به این امور و احوالات در تاریخ خیلی کمک می‎کند به اینکه انسان بتواند تفسیر و شرح مناسبی از نهج البلاغه داشته باشد.
این هم اجمالا درباره علوم پیش نیاز تفسیر و شرح نهج البلاغه.
بحث‏های دیگری هنوز باقی مانده که من اشاره کردم از جمله روش تحقیق و تفسیر یا روش‎های تفسیر نهج البلاغه. روشهایی که در شرح نهج البلاغه انسان می‏تواند از آن روش‎ها بهره بگیرد.
بحث بسیار مهم دیگر بحث اعتبار نهج البلاغه است. زیرا نهج البلاغه مرسلات سید رضی است. مجموعه‎ای از سخنان حضرت علی(ع) را گردآوری کرده آن هم بدون ذکر سند، لذا به عنوان مرسله سید رضی شناخته می‎شود. حال سوال این است که آیا مرسلات سیدرضی در استنباط احکام و در آموزه‎های اخلاقی و اعتقادی یا حتی مسائل تاریخی قابل اخذ است؟ مخصوصاً در حوزه احکام زیرا این‎جا در این محدود سخت‎گیری و دقت بیشتری نیاز است. این بحثی است که باید در فرصت مناسب دنبال کنیم.