جلسه نهم – آیه ۳۰ _ بخش اول _ مصادیق خلیفۀ الله

جلسه ۹ – PDF

جلسه نهم
آیه ۳۰ _ بخش اول _ مصادیق خلیفۀ الله
۲۲/۰۸/۱۳۹۸

مصادیق خلیفه الله
آخرین بحثی که در پایان بخش اول آیه ۳۰ لازم است مورد بررسی قرار بگیرد این است که مصادیق خلیفۀ الله از دید روایات و قرآن چه کسانی هستند. درباره ویژگی های خلیفۀ الله، آثار و برکاتش و وجه جعل خلیفۀ و بعضی مسائل دیگر نکاتی را عرض کردیم، اما باید دید که مصادیق مشخص و معینی هم برای خلیفۀ الله ذکر شده است یا خیر؟ ما با استمداد از برخی روایات می‌توانیم به این مصادیق اشاره کنیم. البته مصادیقی که ذکر می‌شود چه بسا بارز ترین مصادیق خلیفۀ الله باشند، ولی این به معنای انحصار نیست، یعنی اینطور نیست که صرفا این نمونه هایی که در روایات ذکر شده خلیفۀ الله باشند بلکه دایره آن اوسع از این است و البته چون خود خلیفۀ الله دارای مراتب است و ما به سرّ اختلاف مرتبه در گذشته اشاره کردیم، لذا دامنه این وسع تر است از این مصادیقی که در روایات ذکر شده، هر چند درجه خلافت و یا به تعبیر دیگر مرتبه آن‌ها با هم متفاوت است. البته برخی مقرب ترند و سعه وجودیشان وسیع تر است مانند انبیاء و اولیاء و صیاء و در بین خود انبیاء هم نبی گرامی اسلام (ص) و در بین اوصیاء امیر المؤمنین قهرا افضل و اشرف از دیگران اند اما به غیر از این موارد، اولیاء الهی در زمان های مختلف بسیار اند و کم نبودند انسان هایی که تالی تلو معصومین بودند یعنی برگزیده نبودند و نیستند و از ویژگی عصمت برخوردار نبودند و نیستند اما آنچنان در زندگی تلاش کردند که خطا و گناهی از آنها سر نزد و نافرمانی و عصیان از آن‌ها صادر نشود و نه تنها فعل و عمل معصیت از آنها سر نزده بلکه در کنترل خطورات فکری خودشان هم مراقبت داشتند و همواره خودشان را در محضر خدا دیدند و سعی کردند که آنطور که خدا می‌خواهد زندگی کنند. بنابراین اگر ما به آنها هم اطلاق کنیم آدم (ع) کامل را یا قریب به انسان کامل را و یا عنوان خلیفۀ الله را، جزاف نگفته ایم. چنانکه عرض کردیم خلیفۀ الله شخص آدم (ع) نیست، صرفا انبیاء و اوصیاء نیستند بلکه نوع انسان ها به حسب استعداد منظور است. یعنی همه انسان ها توانایی خلیفۀ الله شدن را دارند البته با آن مرتبه ای که برای هر کسی مقدور است.
روایات
اما در عین حال در روایات برخی از مصادیق خلیفۀ الله ذکر شده از جمله:
۱. در این روایت که در بحار و نور الثقلین به آن اشاره شده که امیرالمؤمنین میفرماید: در بعضی از راه ها و طرق مدینه با پیامبر در حال حرکت بودیم، ناگهان پیرمردی که شانه های پهنی داشت و پیشانی فراخی داشت با ما مواجه شد. آن پیرمرد بر پیامبر سلام کرد و درود فرستاد و بعد رو به من کرد و گفت: «السلام علیک یا رابع الخلفاء و رحمۀ الله و برکاته،» یعنی سلام بر تو ای چهارمین خلیفه و رحمت و برکات خدا بر تو باد. بعد او خطاب به رسول خدا عرض کرد «أ لیس کذلک هو یا رسول الله،» آیا اینچنین نیست ای رسول خدا؟ پیامبر فرمود بله همینطور است. «ثمّ مضی، فقلتُ: یا رسول الله ما هذا الّذی قال لی: هذا الشیخ و تصدیقک له؟» من به رسول خدا عرض کردم این پیرمرد چه گفت و جریان تصدیق شما چه بود؟ «قال (صلی الله عله و آله و سلّم): أنت کذلک و الحمدُ لللّه،» تو اینچنین هستی و حمد و ستایش خدا را که تو اینچنین هستی. «إن الله عزّ و جلّ قال فی کتابه: إنی جاعلٌ فی الأرض خلیفۀ و الخلیفۀ المجعول فیها آدم.» بعد پیامبر شروع کرد به شرح آن نکته ای که آن پیر مرد گفته بود (رابع الخلفاء). خداوند متعال در قرآن فرموده: «إنی جاعلٌ فی الأرض خلیفۀ» و خلیفه ای که خدا در زمین قرار داد آدم بود. «و قال عزّ و جلّ یا داوود إنا جعلناک خلیفۀً فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق.» همچنین خداوند تبارک و تعالی به داوود فرمود ما تو را به عنوان خلیفه در بین زمین قرار دادیم، پس بین مردم به حق حکم و قضاوت کن. «فهو الثّانی؛» کأنّ پیامبر میفرماید اولین خلیفه حضرت آدم بود (و البته چون در ادامه حدیث دارد که الخلیفۀ المجعول فیها آدم، بعضی به استناد همین گفته اند که آن خلیفه شخص آدم است در حالی که او اولین فرد نوع انسان به عنوان خلیفه است که قرار داده شده.)
لذا آیه دوم را که مربوط به حضرت داوود خواند، فرمود فهو الثانی؛ البته در مورد معنای خلیفه در این آیه بحث خواهیم کرد که به چه معنا است و آیا خلیفه در آیه مربوط به حضرت داوود به معنای خلیفه ای است که در إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفۀ مطرح شده بود، یا اینکه معنای دیگری دارد بخاطر فأحکم بین الناس؟ «و قال عزّ و جلّ حکایۀً عن موسی حین قال لهارون: اخلُفنی فی قومی و أصلِح. خداوند تبارک و تعالی در قرآن میفرماید: که موسی به هارون فرمود تو خلیفه من در میان قومم باش و دست به اصلاح بزن، «فهو هارون إذا استخلفه موسی فی قومه و هو ثالث؛» پس این خلیفه دیگر که موسی به جانشینی خودش در میان قومش گماشت هارون بود و این سومین است. «و قال عزّ و جلّ و أذانٌ من الله و رسوله إلی الناس یوم الحج الأکبر.» همچنین خداوند در قرآن این آیه أذانٌ من الله و رسوله إلی الناس یوم الحج الأکبر، در آخرین حج پیامبر فرمود که این یک اعلامی است از طرف خدا «و کنت أنت المبلّغ عن الله عزّ و جلّ؛ یعنی تو آن چیزی هستی که از ناحیه خدا اعلام شده و تبلیغ شده، «و عن رسوله و أنت وصیی و وزیری وقاضی دینی و المؤدّی عنّی فأنت منی بمنزلۀ هارون من موسی إلا أنّه لا نبیَّ بعدی؛» بعد رسول خدا به امیرالمؤمنین میفرماید که تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی، منتهی فرق ما این است که بعد از موسی پیامبری بود ولی بعد از من نیست و لذا «فأنت رابعُ الخلفاء،» یعنی تو چهارمین خلیفه هستی «کما سلّم علیک شیخ،» همانطور که آن پیرمرد با این تعبیر به تو سلام کرد.
پس خلیفه اول حضرت آدم، دومی حضرت داوود، سومی هارون و چهارمی حضرت علی. بعد رسول خدا به امیرالمؤمنین فرمود: «أ و لا ثدری من هو؟» آن پیرمرد را نشناختی؟ «قلتُ: لا،» امیرالمؤمنین فرمود خیر. «قال: ذاک أخوک الخضر،» او برادر تو خضر است.
طبق این روایت برخی از خلفای الهی و انسان های کامل معرفی شدند.
۲. روایت دیگری به همین مضمون وارد شده که خود امیرالمؤمنین فرموده: «من لم یقل إنی رابعُ الخلفاء الأربعۀ فعلیه لعنۀ الله.» قال الحسن بنُ زید: فقلت لجعفر بن محمد علیهما السلام: قد رَویتم غیر هذا فإنکم لا تکذبوا؟ قال: نعم. حسن بن زید می‌گوید: من به امام صادق عرض کردم که غیر این را روایت کردید و شما تکذیب نمی‌کنید؟ «قال: نعم، قال الله تعالی فی محکم کتابه و إذ قال ربّک للملائکۀ إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفۀ، فکان آدم اول خلیفۀ الله و یا داوود إنا جعلناک خلیفۀٌ فی الارض و کان داوود الثانی، و هارون خلیفۀ موسی و هو خلیفۀ محمد (ص) فلِمَ لم یقل إنی رابعٌ الخلفاء الأربعۀ؟» وقتی خداوند تبارک و تعالی اینچنین فرمود، پس چرا امیرالمؤمنین نگوید که رابع الخلفاء الأربعۀ هستم؟
این روایت تقریبا نقل داستان آن پیرمرد و پیامبر و امیرالمؤمنین بود ولی این از زبان خود امیرالمؤمنین است که خودش را به عنوان رابعُ الخلفاء معرفی کرده و امام صادق (ع) مستند این بیان امیرالمؤمنین را در این حدیث ذکر کرده که در واقع قرآن مستند عنوان رابعُ الخلفاء است.
در روایات دیگری هم داریم راجع به خود امیرالمؤمنین که او خلیفۀ الله است. راجع به ائمه دیگر هم در روایات بسیار داریم مانند این روایت:
۳. محمد بن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبی الحسن الأول، ألا تدّلنی علی من آخذ عنه دینی؟» میگوید من به امام موسی بن جعفر عرض کردم که نمیخواهی من را راهنمایی کنی که دینم را از چه کسی بگیرم؟» فقال: هذا علیٌّ، یعنی دینت را از علی بگیر. «إنّ أبی أخذ بیدی فأدخلَنی إلی قبر رسول الله (ص)، فقال: یا بنیّ إن الله عزّ و جلّ قال: إنی جاعلٌ فی الأرض خلیفۀ و إن الله عزّ و جلّ إذا قال قولا وفی به». این روایت خیلی مضمومن خوبی دارد که میگوید امام موسی بن جعفر به من فرمود که پدرم دست من را گرفت و من را داخل قبر رسول خدا کرد و بعد فرمود ای پسرم خداوند تبارک و تعالی در قرآن فرمود إنی جاعلٌ فی الارض خلیفه و اگر خداوند تبارک و تعالی مطلبی را بگوید و سخنی را اعلام کند، حتما به آن وفا می‌کند.  یعنی امیرالمؤمنین خلیفۀ الله است، درست است که خلیفۀ رسول خدا است ولی با واسطه می‌شود خلیفۀ الله.
از اطلاق خلیفه خدا و یا رابع الخلفاء در قرآن و روایات معلوم می‌شود که انسان های کامل چه کسانی هستند. تطبیقی که در روایات در ذیل این آیه صورت گرفته گواه بر این مطلب است.
دو نکته
دو نکته ای که باید عرض کرد این است که:
۱. چرا امیرالمؤمنین را رابع الخلفاء معرفی کرده؟ آیا منظور از رابع الخلفاء این است که از نظر رتبه و منزلت امیرالمؤمنین بعد آنها قرار می‌گیرد؟ قطعا اینچنین نیست و ما به استناد روایات بیشماری ادعا می‌کنیم که امیر المؤمنین برتر از همه انبیاء است و لذا از آدم، داوود و هارون افضل است و چه اینکه خود حضرت آدم در هنگام خلقت وقتی که سخن از تلقّی اسماء الهی به میان آمد، آن کلماتی که او تلقّی کرد و موفق به توبه گردید، یکی از آن‌ها حقیقت مقدس امیرالمؤمنین بود. لذا لفظ رابعُ الخلفاء بیشتر نظر به کاربرد کلمه خلیفه در قرآن و ترتیبی است که در قرآن برای این منظور وجود دارد. چون در قرآن ملاحظه فرمودید که  تقریبا عنوان خلیفه برای آن سه ذکر شده است و این ترتیب به هر حال یک ترتیبی است که یکی بعد از دیگری به این عنوان و مقام رسیده اند لذا معنایش نفی خلافت نوح، خلافت عیسی، یونس و سایر انبیاء نیست. پس عنوان رابع الخلفاء که بر امیرالمؤمنین اطلاق شده، این به معنای ترتیب در فضل نیست و این به جهت کاربرد و استعمال واژه خلیفه در قرآن برای آن مصادیق دیگر است.
۲. خلیفۀ الله منحصر در اینها نیست و بر همه انبیاء منطبق است منتهی بعضی خلیفه مستقیم و بی واسطه خدا هستند مانند آدم، داوود و یا سایر انبیاء و برخی خلیفه با واسطه هستند. خلافت امیرالمؤمین با واسطه می‌شود خلافت خداوند و البته این واسطه مربوط به خلافت ظاهری است و إلا به یک معنا خداوند همه انسان ها را به عنوان خلیفه جعل کرده چون همگی استعداد خلیفه الهی شدن را دارند.
مجموعا تا اینجا بحث هایی که در مورد بخش اول آیه لازم بود مطرح بشود را گفتیم و بخش دوم مربوط می‌شود به گفتگو و سخن فرشتگان با خداوند که جلسه بعد دنبال خواهیم کرد.