جلسه شصت و سوم-اجتماع امر و نهی– ادله امتناع – دلیل سوم و بررسی آن

چلسه ۶۳ – PDF

جلسه شصت و سوم
اجتماع امر و نهی– ادله امتناع – دلیل سوم و بررسی آن
۲۸/۱۰/۱۳۹۸

بحث در ادله قائلین به امتناع اجتماع امر و نهی بود. تا کنون دو لیل از ادله امتناع مورد بررسی قرار گرفت و معلوم شد این دو دلیل توانایی اثبات امتناع را ندارند.
دلیل سوم 
دلیل سوم در واقع نه به خود امر و نهی بر می‎گردد نه به مراحل متقدم بر امر و نهی، بلکه به وجود خارجی توجه دارد. دقت کنید در دلیل اول امتناع با مقدماتی که بیان شد، سخن در این بود که نمی‎شود شئ واحد هم مأموربه باشد و هم منهی عنه، در دلیل دوم بحث در این بود که در مراحل متقدم بر امر و نهی یا به تعبیر دیگر در مبادی امر و نهی نمی‎شود اراده و کراهت با هم جمع شوند، نمی‎شود حب و بغض که از مبادی اخیره اراده است با هم جمع شوند، نمی‎شود تصدیق به مصلحت و تصدیق به مفسده در افق نفس مولا با هم اجتماع کنند. این سه بیان در واقع همه ناظر به مراحل متقدم بر امر و نهی بود یا به تعبیر دیگر ناظر به مبادی امر و نهی بود که ظرفش نفس مولا است؛ پاسخ این دلیل نیز معلوم شد.
اما دلیل سوم امتناع این است که اگر قائل به جواز اجتماع امر و نهی شویم، لازمه‎اش این است که موجود واحد خارجی هم برای مولا محبوبیت داشته باشد و هم مبغوضیت، زیرا امر کشف از محبوبیت می‎کند و نهی کشف از مبغوضیت می‎کند. در واقع لازمه قول به اجتماع این است که یک وجود یعنی موجود واحد خارجی هم دارای محبوبیت باشد و هم دارای مبغوضیت در حالیکه محبوبیت و مبغوضیت مثل سواد و بیاض می‎باشند که در آن واحد نمی‎توانند در یک چیز جمع شوند. این اساس دلیل سوم است. سواد و بیاض را در نظر بگیرد، سواد و بیاض متضادین هستند، هر دو عرضند اما این دو حقیقت و واقعیت نمی‎توانند بر موضوع واحد عارض شوند و یک جسم در آن واحد هم سیاه باشد و هم سفید، موجود خارجی نمی‎تواند در آن واحد هم سیاه باشد و هم سفید، اینجا نیز همین طور، موجود واحد نمی‎تواند هم مبغوض باشد و هم محبوب، دقیقا مثل سواد و بیاض.
فقط به نکته‎ای که گفتم توجه کنید که مسئله اجتماع محبوبیت و مبغوضیت که یکی از بیان‎ها و مراحل دلیل دوم هم بود با این دلیل متفاوت است، در دلیل دوم گفتیم: لازمه اجتماع این است که در افق نفس مولا هم محبوبیت و هم مبغوضیت با هم نسبت به یک چیز پیدا شود، البته پاسخ  آن را دادیم، در این دلیل در واقع کاری به افق نفس مولا نداریم، مستدل می‎گوید: موجود واحد خارجی نمی‎تواند در آن واحد هم محبوب باشد هم مبغوض، مثل اینکه جسم واحد در آن واحد نمی‎تواند هم سفید باشد و هم سیاه. پس مسئله اجتماع محبوبیت و مبغوضیت را از دو جهت مطرح کردند، قائلین به امتناع در دلیل دوم از یک جهت این را مطرح کردند، در دلیل سوم از یک جهت دیگری مطرح شده است.
 
سوال
استاد: دلیل سوم نظر به امتناع اجتماع این دو ضد در موجود خارجی واحد دارد. در دلیل چهارم امتناع، اجتماع مصلحت و مفسده در موجود خارجی واحد است، یعنی شئ واحد خارجی ذو مصلحة تامه و ذو مفسدة تامه باشد، ما مسئله مصلحت و مفسده تامه را و اجتماعشان را در دلیل دوم نیز داشتیم ولی آن‎جا از یک زاویه دیگری است، آن‎جا از حیث تصدیق مولا به مصلحت و مفسده بحث می‎کردیم، اینکه مولا هم مصلحت تامه را در این ببیند هم مفسده تامه را، در دلیل چهارم توجه به این جهت است که شئ واحد ذو مصلحة تامه و ذو مفسدة تامه باشد و این ممتنع است.
بررسی دلیل سوم 
به نظر می‎رسد این دلیل نفی امکان اجتماع را نمی‏کند و دال بر امتناع نیست. برای اینکه این مطلب روشن شود ابتدائاً در مورد خود سواد و بیاض یک توضیحی می‎دهیم تا فرقش با مسئله حب و بغض و اجتماعشان در شئ واحد خارجی روشن شود.
مقدمه 
سواد و بیاض به عنوان دو عرض، برای تحقق نیاز به موضوع دارند. این عناوین واقعیاتی هستند که اگر بخواهند محقق شوند باید موضوعی وجود داشته باشد تا بتوانند به این‏ها رنگ تحقق دهد، در مقابل، جواهر می‎باشند که برای تحقق نیاز به موضوع ندارند. دیوار خودش بخواهد موجود شود، نیاز به موضوع ندارد، اما اگر سفیدی بخواهد محقق شود نیازمند به جوهری است به نام دیوار که بدون این معروض امکان تحققش نیست. حال در مورد بیاض یا سواد به عنوان معروض‎هایی که برای تحقق، نیازمند موضوع هستند، گفته شده است امکان اجتماع فی زمان واحد و مکان واحد ندارند. یعنی اصلا ممکن نیست که این دیوار در یک زمان بخواهد هم سفید باشد و هم سیاه، این چیزی است که در جای خودش ثابت شده است و بحثی ندارد.
عمده این است که آیا حب و بغض که در واقع از اوصافی هستند که قائم به نفس آدمی هستند نیز مثل سواد و بیاض است یا خیر؟ اینکه می‎گوییم از اوصاف نفس آدمی است برای این است که حب یک صفتی است در درون انسان به معنای کشش و تمایل و دوست داشتن شدید، بغض هم به معنای تنفر شدید است، محل تحقق حب و بغض نفس آدمی است، کسی که دارای نفس و روح نیست حب و بغض در او معنا ندارد، حال ممکن است یک نفس حیوانی باشد که یک مرتبه ضعیفی از حب و بغض در او شکل بگیرد مثل بعضی از حیوانات که اینطور هستند، یعنی نسبت به موجودات پیرامون خودشان گاهی یک حبی پیدا می‎کنند به طور غریزی یا بغض و تنفر پیدا می‏کنند، اما نفس انسانی که عالی‎ترین موجود و وجود روحانی است، معروض یک سری از اوصاف قرار می‏گیرد، علم یکی از اوصافی است که بر نفس انسان عارض می‎شود، حب و بغض و خیلی از اوصاف دیگر این‎چنین هستند. این اوصاف ضمن اینکه قائم به نفس هستند یک اضافه‎ای هم به خارج دارند، البته همه اوصاف نفسانیه این‎چنین نیستند، برخی از اوصاف که قائم به نفس انسانی است، یک اضافه و نسبتی هم با خارج دارند.
مثلا شما علم را در نظر بگیرید، علم یک صفت نفسانی است وقتی حاصل می‎شود که یک نفس و موضوعی باشد، اگر نفس انسانی نباشد اصلا وصف علم و آگاهی تحقق پیدا نمی‎کند، اما علم به چه چیزی؟ متعلق علم چیست؟ متعلق علم یا به تعبیر دیگر معلوم در افق نفس انسان شکل می‎گیرد، مثلا علم پیدا می‎کنیم به اینکه هوا امروز بارانی است، الان من عالم شده‎ام، معلوم چیست؟ متعلق علم من چیست؟ همان واقعیت بارانی بودن هوا؟ اما آیا معلوم خودش در نفس من حاضر است یا صورتی از آن معلوم در نفس من حاضر است؟ قطعا خود باران و بارانی بودن هوا به عنوان یک واقعیت خارجی  در نفس ما وجود ندارد، اصلا امکان ندارد که آن واقعیت خارجی و معلوم بالعرض در افق نفس ما تحقق پیدا کند. پس در نفس چه چیزی حاصل شده است؟ یک صورتی از آن واقعیت بیرونی، این در نفس معلوم شده است و نفس ما به اعتبار آگاهی به این صورت واجد صفت عالم شده است. حال شما حساب کنید، ممکن است کسی ده‎ها و یا صدها از این آگاهی‎ها چه تصوری و چه تصدیقی داشته باشد، در همه آنها علم و آگاهی انسان‎ها که علم حصولی است، صورتی ازآن اشیاء و واقعیات در نفس تحقق پیدا می کند. لذا در تعریف علم حصولی می‏گویند: «هو العلم بالصورة الحاصلة من الاشیاء»، نمی‎گویند: علم به خود اشیاء زیرا علم به خود اشیاء امکان ندارد، علم به چه متعلق می‏شود؟ به آن عکسی که ما از واقعیات می‏گیریم که ممکن است یک امرخارجی باشد یا یک امر اعتباری و انتزاعی، هر چه هست خود آن واقعیات در افق نفس پدید نمی‎آید. آنچه که در نفس بوجود می‎آید صورت آن وجودات و واقعیت‎های خارجی است.
به آن صورتی که در ذهن و نفس انسان تحقق پیدا می‎کند می‎گویند: معلوم بالذات و آنچه در خارج وجود دارد، خارج از ذهن ما، حال در عالم خارج یا واقعیت یا در عالم اعتبار، آن می‎شود معلوم بالعرض. یعنی ما به واسطه این صورت به آن علم پیدا کردیم و آن می‏شود معلوم بالعرض و صورتی که در ذهن ما تحقق پیدا کرده است می‎شود معلوم بالذات، به این جهت گفته شده است علم از اوصاف نفسانی است که یک اضافه‎ای به خارج دارد منظور از «ذات الاضافه بالنسبة الی الخارج» این است.
اگر علم در واقع همان حصول صورت‎ها در ذهن باشد این قابلیت و این خاصیت را دارد که حتی چیزی در خارج موجود نباشد، اما بتواند این صورت را در ذهن تصویر کند، علم ما به قضایایی که فی الحال اتفاق می‎افتد، معلومش همین الان در خارج موجود است. آنچه در گذشته بوده است معلومش بوده و از بین رفته، اما آنچه که مربوط به آینده است با اینکه هیچ تحقق خارجی نداشته اما در عین حال می‏تواند عالم به آن شود، اینکه می‏تواند عالم شود می‎تواند به صورت جهل مرکب باشد، چه اینکه جهل مرکب نسبت به واقعیات موجود فعلی خارجی نیز گاهی پیش می‎آید. پس علم می‏تواند به چیزی تعلق پیدا کند که الان موجود نیست و در آینده وجود پیدا می‎کند، این خاصیت علم است.
نظیر همین ماجرا در مورد حب و بغض جاری است. حب و بغض، (دوست داشتن شدید یا تنفر شدید) وصفی است که حتما باید در افق نفس شکل پیدا کند، اصلا بدون نفس و روح انسانی حب و بغض معنا ندارد. زیرا یک موضوع و معروض می‏خواهد تا این  صفت عارض شود، این صفت یک اضافه‎ای به خارج دارد، یعنی انسان می‎تواند از بعضی از چیزهایی که در خارج هستند خوشش بیاید و محبت و شوق شدید به آن‏ها داشته باشد و می‏تواند از بعضی از آن‎ها تنفر شدید داشته باشد. آنچه که در خارج وجود دارد می‎تواند منشأ تعلق خاطر و محبت شود یا بغض، اما گاهی اوقات ممکن است چیزی در خارج موجود نباشد یا حتی ممکن است وجود خارجی چیزی امکان نداشته باشد اما در عین حال در نفس انسان نسبت به آن حب و بغض شکل بگیرد. شما الان نسبت به چیزی که ندارید نمی‏توانید حب شدید داشته باشید؟ الان موجود نیست اما صورت و تصورهایی در نفس انسان پدید می‎آید، انسان خودش این‎ها را می‎سازد و محبوبش می‎شود، آمال و آرزو همین است، خیلی اوقات انسان برای خودش آمالی می‏سازد، آرزوهای دست نیافتنی می‎سازد و همان‎ها را محبوب خودش می‎کند و همان‎ها را گاهی تبدیل به معبود خودش می‏کند، «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»  همین است، انسان خودش صورت‎هایی را می‎سازد، آرزوهای دست نیافتنی برای خودش خلق می‏کند و آن صورت‎ها و آرزوها و آمال می‎شوند محبوب، در مورد مبغوض نیز همین است، گاهی انسان چیزهایی را خلق می‎کند و لو وجود خارجی ندارند مبغوضش می‎شوند. اساسا بسیاری از مشکلات و گرفتاری‎ها و افسردگی انسان‎ها ناشی از همین است، یعنی انسان صورت‎ها و اموری را برای خودش خلق می‏کند و نسبت به آن‎ها بغض و تنفر پیدا می‎کند و با این بغض زندگی می‎کند، لذا همیشه در رنج و عذاب است، خیلی از این‎ها خود ساخته است، خیلی از خود خوری‎ها و نگرانی‎هایی که انسان دارد ناشی از همین است. صورت‎هایی که انسان می‎سازد، کم کم تبدیل به چیزی می‎شود که مبغوض انسان است و این باعث می‎شود که به آرامش نرسد و با نگرانی طی وقت و عمر و مسیر کند.
با این توضیحاتی که دادیم کاملا معلوم شد که متعلق حب و بغض لزوما موجود خارجی نیست یا اساسا موجود خارجی نیست. اصلا موجود خارجی خودش هیچ راهی برای نفوذ و ورود به نفس ما ندارد، نه به عنوان معلوم و نه به عنوان محبوب، بله صورتی از آن وجود خارجی می‏تواند معلوم یا محبوب باشد، لذا آن وجود خارجی همیشه محبوب بالعرض است، آن چیزی که در افق نفس است، محبوب بالذات است و کذلک در وادی علم و اتصاف نفس به صفت علم. با این مقدمه‎ای که بیان شد به سراغ پاسخ به دلیل سوم می‎آییم.
نتیجه   
دلیل سوم این بود که امتناع دارد موجود واحد خارجی هم محبوب باشد و هم مبغوض، با این توضیحاتی که دادیم پاسخ این دلیل معلوم می‎شود. پاسخ این است که اصلا موجود خارجی محبوب و مبغوض نیست، آن چیزی که محبوب و مبغوض است دو ماهیت جداگانه‏ای است که در ذهن وجود دارد. اگر وجود خارجی نماز در دار غصبی را در نظر بگیریم، آن وجود خارجی نه محبوب است نه مبغوض. پس صورت‏های این‎ها محبوب و مبغوض هستند، وقتی در ذهن می‎آیند نماز یک صورت دارد، غصب یک صورت جداگانه دارد. صورت نمازی برای مولا تماما محبوب است و صورت غصبی تماما برای مولا مبغوض است. پس اساسا در نفس انسان بین این دو اتحادی وجود ندارد. ما صورتی به عنوان نماز در دار غصبی که متحد بشوند و متصادق شوند نداریم.  این را در پاسخ به دلیل دوم نیز بیان کردیم، در سواد و بیاض عرض کردیم که این مربوط به خارج است و یک واقعیت خارجی است که برای تحقق نیاز به موضوع دارد، اما در مورد حب و بغض یا در مورد علم، آنچه که وجود دارد صورت حاصله از اشیاء است که حتی ممکن است وجود خارجی هم نداشته باشد و وقتی این ماهیات و این صور به ذهن می‎آیند بین آن‎ها هیچ اتحادی وجود ندارد و کاملا مستقل از هم می‎باشد، یا محبوب هستند یا مبغوض
و یؤید ذلک: در مورد علم و آگاهی، گاهی از اوقات انسان یک علم اجمالی به یک موجودی پیدا می‏کند، مثل شبحی که از دور در تاریکی می‏بیند، این را در منطق نیز مثال زدند که انسان موجود را می‏بیند که در حال حرکت است، جنسش برای او معلوم می‎شود، می‎داند یک حیوانی است اما فصلش برای او معلوم نیست، نمی‏داند ناطق است، ناهق است یا ساحق، این را نمی‏داند. چطور اینجا جنس برای ما معلوم است اما فصل مجهول است، یک موجود خارجی است، اما یک موجود خارجی می‏تواند معلوم باشد و در عین حال مجهول. این‏ها همه برای این است که علم در واقع عبارت است از همان صورت حاصله از آن اشیاء نه خود آن اشیاء. وقتی این‏ها در ذهن می‏آیند صورت جنسیت معلوم است اما صورت فصلیت مجهول است، یک بُعد آن موجود خارجی می‏شود معلوم و یک بُعد آن موجود خارجی می‎شود مجهول، با اینکه این‎ها در خارج اتحاد دارند و از هم جدا نیستند بلکه اینها اساسا دو جزء تحلیلی عقلی هستند، اما همین موجود واحد تحلیلی در خارج دارای دو جزء تحلیلی عقلی جداگانه می‏شود که هیچ اشکالی ندارد که یکی معلوم باشد و یکی مجهول. در مورد حب و بغض نیز همین‎طور است، نماز در دار غصبی نیز همینطور است، درست است که در خارج واحد است اما این موجود واحد خارجی خودش که محبوب نیست، محبوب بالعرض است، خودش مبغوض نیست، مبغوض بالعرض است،  آنچه که محبوب و مبغوض بالذات است صور این موجود خارجی است که در ذهن تحقق پیدا می‏کند. اینکه در ذهن می‎آید یک صورت نمازی دارد و یک صورت غصبی، صورت نمازی محبوب مطلق است و صورت غصبی مبغوض است مطلقا، چه اشکالی دارد؟ پس با این توضیحاتی که داده شد، اجتماع حب و بغض یا اجتماع محبوبیت و مبغوضیت فی شئ واحد خارجی پیش نیامده.