جلسه شصت و دوم-اجتماع امر و نهی– ادله امتناع – دلیل دوم و بررسی آن

چلسه ۶۲ – PDF

جلسه شصت و دوم
اجتماع امر و نهی– ادله امتناع – دلیل دوم و بررسی آن
۲۵/۱۰/۱۳۹۸

دلیل اول قائلین به امتناع مورد بررسی قرارگرفت و به تفصیل درباره مقدمات این دلیل و راهی که برای اثبات امتناع در آن طی شده است سخن گفته شد.
دلیل دوم بر امتناع اجتماع امر و نهی 
این دلیل در واقع به مراحل متقدم بر امر و نهی بر می‎گردد. در دلیل اول بحث در این بود که با توجه به مقدمات چهارگانه، امکان ندارد یک شئ هم مأموربه باشد و هم منهی عنه، نماز در دار غصبی نمی‎تواند هم متعلق امر واقع شود و هم متعلق نهی. این دلیل بالنسبه به خود امر و نهی بود. دلیل دوم به نوعی به مراحل متقدم بر امر و نهی بر می‎گردد، مراحل متقدم بر امر نهی در واقع همان مبادی امر و نهی است، مبادیی که در نفس مولا موجود است، از جمله اراده و کراهت، اینکه یک چیز هم متعلق اراده واقع شود و هم متعلق کراهت، اینکه یک چیز هم محبوب باشد و هم مبغوض، اینکه یک شئ هم دارای مصلحت باشد و هم دارای مفسده، اینکه یک شئ بخواهد هر دو جهت در آن باشد، ممکن نیست. وقتی می‎گوییم: مراحل متقدم بر امر و نهی، یعنی مراحلی که در افق نفس مولا شکل می‎گیرد و منجر به امر و نهی می‎شود، شما در موالی عرفی این را تصویر کنید، با یک تفات‎هایی در مورد خداوند نیز به نوعی می‎توان این را گفت.
مولایی که می‎خواهد امر کند، قهرا طبق نظریه تبعیت احکام از مصالح و مفاسد، می‎بیند در چیزی مصلحت ملزمه وجود دارد، به خاطر این مصلحت ملزمه آن شئ محبوب می‏شود، بعد از آنکه محبوب شد اراده مولا به آن تعلق می‎گیرد و وقتی اراده تعلق گرفت بعث به آن صورت می‎گیرد و امر صادر می‎شود. مولایی که می‎خواهد به عبدش دستور دهد که فلان کار را انجام بده، به صورت اتفاقی که دستور نمی‎دهد؛ اگر امری از مولا صادر می‎شود مبتنی بر این مراحل است که در افق نفس او شکل می گیرد، یک چیزی را دارای مصلحت می‎بنید و به دنبال آن از آن خوشش می‎آید و محبوب او می‎شود، بعد اراده می‎کند و این اراده اگر به بعث تعلق بگیرد می‎شود امر.
در نهی نیز همنیطور است، اگر مولایی از چیزی نهی می‎کند به این دلیل است که در نفس او بر یک مبادی و مراحلی استوار بوده، قبل از هر چیزی می‎بیند که این چیز مفسده دارد، چون مفسده دارد (این مفسده چه واقعی باشد و چه به گمان خودش، ولی حتی کسی که از یک چیز مفید نهی می‎کند حتما یک مفسده‎ای در ذهنش تصویر می‎کند) به دنبال مشاهده مفسده یا درک مفسده آن شئ مبغوض می‏شود و مولا از آن تنفر پیدا می‏کند و به خاطر آن مفسده وقتی مبغوض شد انزجار پیدا می‏کند و ارادة الزجر در او پدید می‎آید یا به تعبیر دیگر در افق نفس او کراهت شکل می‎گیرد، کراهت همان نقطه مقابل اراده است، این‎ها همه به عنوان مبادی امر و نهی شناخته می‎شوند. یعنی این مراحل طی می‎شود تا امر صادر شود.
دلیل اولی که برای امتناع اقامه شد ناظر به خود امر و نهی بود، اما دلیل دوم مبتنی بر مبادی امر و نهی یا مراحل متقدم بر امر و نهی است که حوزه‎اش بیشتر نفس مولا است. این دلیل اصلا ناظر به افق نفس مولا است. حال توضیح می‎دهیم به چه دلیل قائل به امتناع هستند. دلیل‏های بعدی یعنی سوم و چهارم نه به خود امر کار دارد، نه به خود نهی و نه به مبادی امر و نهی، بلکه بیشتر به آن وجود خارجی کار دارد که آن‏ها را بررسی می‎کنیم.
پس دلیل دوم ناظر به  مبادی امر و نهی و مراحل متقدم بر امر نهی است، منتهی در این مرحله سه بیان یا سه دلیل می‏توان بیان کرد. تاکنون کلیت دلیل را بیان کردیم، اما خود این دلیل قابل تجزیه است. اگر بخواهیم نسبت به هر یک از این مراحل مسئله را جداگانه بررسی کنیم، هر کدام می‏تواند یک دلیل باشد.
مرحله اول: اساسا اینکه به یک شئ امر شود، تابع وجود مصلحت در متعلق امر است. اگر از یک شئ نهی می‎شود به خاطر این است که در متعلق نهی مفسده وجود دارد و لازمه اجتماع امر و نهی این است که شئ واحد هم مفسده داشته باشد و هم مصلحت، یک چیز هم دارای مصلحت باشد و هم دارای مفسده، اگر امر و نهی در نماز در دار غصبی اجتماع کند لازمه‏اش این است که مولا هم مصلحت تامه لازمة الاستیفاء در آن دیده هم مفسده تامه لازمة الاجتناب و هو ممتنع. ممتنع است یک چیزی هم دارای مصلحت تامه باشد و هم دارای مفسده تامه باشد.
مرحله دوم: اگر بخواهیم همین اجتماع را نسبت به مرحله بعد تصور کنیم. معنای آن این است که آن شئ در افق نفس مولا هم محبوب باشد و هم مبغوض، زیرا داشتن مصلحت منجر به حب آن شئ می‎شود و داشتن مفسده منجر به بغض می‎شود و یک شئ نمی‎تواند هم محبوب باشد و هم مبغوض. معنای اجتماع امر و نهی این است که در افق نفس مولا این شئ هم محبوب باشد و هم مبغوض و هو ممتنع، اصلا معنا ندارد و امکان ندارد که نفس نسبت به یک شئ محبت شدید پیدا کند و در عین حال تنفر شدید از آن شئ داشته باشد. جمع بین دوست داشتن شدید و تنفر شدید اصلا معنا ندارد، این اصلا ممکن نیست.
مرحله سوم: تعلق الارادة و الکراهه به شئ واحد ممتنع، این‎ها همه مربوط به قبل از مرحله امر است، اینکه بعد از مصلحت داشتن و محبوب شدن، مولا متعلق آن شئ را اراده کند و این اراده را در قالب امر اظهار کند، ارادة البعث داشته باشد و در عین حال بعد از آنکه مفسده می‏بیند و مبغوض او واقع می‎شود کراهت نسبت به این شئ پیدا کند، این محال است که نسبت به یک چیز هم اراده داشته باشد و هم کراهت. اراده چیست؟ وقتی انسان از چیزی خوشش می‏آید و نسبت به آن علاقمند می‎شود، وقتی یک شوقی در او پدید می‎آید که محرک عضلات می‎شود برای رسیدن به آن مطلوب به آن اراده می‎گویند. شما فرض کنید الان می‎خواهید آب بخورید، آب یک مصلحت تامه دارد، این محبوب شما می‎شود، سپس آن را اراده می‎کنید، یعنی شوق شدید محرک عضلات شده و این باعث می‎شود پای شما و دست شما حرکت کند تا آب را بیاشامد. گاهی نیز این شوق باعث می‎شود که شخص امر و بعث نماید، یعنی به جای اینکه عضلات خودش تحریک شود، ارادة البعث در او شکل می‎گیرد، در افق نفس او اراده تحریک کردن دیگران شکل می‎گیرد، به یکی می‎گوید: برای من آب بیاور، فرقی نمی‎کند، آن ارادة الفعل است، این ارادة البعث است. دقت کنید، اینکه برسد به اینجا که مولا در افق نفسش اراده نسبت به انجام این کار شکل بگیرد و ارادة البعث داشته باشد و درعین حال ارادة الزجر نیز داشته باشد، زیرا کراهت یعنی ارادة الزجر، ارادة المنع، یک وقت کسی می‎خواهد داخل اتاق شود و مولا خوشش نمی‎آید از جا بر می‏خیزد و خودش در خانه را می‎بندد اما یک وقت دستور می‎دهد، داخل نشو ارادة المنع و الزجر در او شکل می‎گیرد، حال چطور می‎تواند در افق نفس مولا هم اراده نسبت به یک شئ محقق شود تا بر اساس آن امر کند و هم کراهت نسبت به آن واقع شود تا بر اساس آن نهی صورت بگیرد، این اصلا قابل اجتماع نیست.
پس دلیل دوم بر امتناع اجتماع امر و نهی در واقع به مراحل متقدم بر امر و نهی بر می‎گردد و چون حداقل سه مرحله یا مرتبه در نفس باید محقق شود تا امر صورت گیرد، در هر یک از این مراحل می‎تواند این امتناع تصویر شود، پس محال بودن اجتماع امر و نهی به اعتبار محال بودن اجتماع مصلحت و مفسده فی شی واحد است. گاهی به اعتبار آن است که شئ واحد نمی‎تواند هم محبوب با
شد و هم مبغوض باشد و گاهی نیز به این دلیل است که شئ واحد نمی‎تواند هم متعلق اراده باشد و هم متعلق کراهت، پس ما قائل می‎شویم به امتناع اجتماع امر و نهی.
سوال
استاد: آن یک دلیل دیگر است. دلیل محقق خراسانی بیشتر ناظر به خود امر و نهی بود، ایشان گفتند: اصلا امکان ندارد شئ واحد هم مأموربه باشد و هم منهی عنه. اما این دلیل در واقع به قبل از امر و نهی بر می‎گردد، یعنی می‏گوید: اصلا اجتماع امر و نهی ممتنع است، زیرا امکان ندارد در افق نفس مولا اراده و کراهت با هم جمع شوند، امکان ندارد در افق نفس مولا حب و بغض با هم جمع شود، امکان ندارد در افق نفس مولا یک شئ هم دارای مصلحت تامه باشد و هم ذو مفسده تامه.
سوال:
استاد: آن یک مرحله بعد است، اصلا یکی از ادله این است کون الموجود الخارجی محبوبا و مبغوضا، ما الان اینجا بحث وجود خارجی نداریم، اینجا نسبت به مراحل متقدم بر امر و نهی است.
بررسی دلیل دوم 
این دلیل تمام نیست. زیرا در افق نفس اصلا بحث تحقق خارجی و وجود خارجی مطرح نیست، هر چه هست تصور است، هر چه هست عناوینی است که در ذهن و نفس مولا تصور می‎شود و در نفس، این اتحاد وجود ندارد. یعنی مولا مثلا وقتی می‎خواهد طبیعت نماز را تصور کند، تصور می‏کند که طبیعت نماز همیشه دارای مصلحت است و زمانی که طبیعت غصب را تصور می‎کند، تصور می‎کند که طبیعت غصب همیشه دارای مفسده است. این دو طبیعت وقتی تصور می‎شوند، هر کدام دارای مصحلت یا مفسده مربوط به خودشان هستند و هر کدام غیر از دیگری است. متصور در نماز غیر از متصور در غصب است، متصور در محبوب غیر از متصور  در مبغوض است، مورد تعلق ارادة البعث با مورد تعلق ارادة الزجر دو تا هستند، اصلا در هیچ یک از این مراحل سه‎گانه قبل از امر که در افق نفس تحقق پیدا می‎کند، این اتحاد بینشان پیش نمی‎آید تا بخواهد اشکال شود که نمی‎شود شئ واحد هم محبوب باشد و هم مبغوض، نمی شود شئ واحد هم متعلق اراده قرار بگیرد و هم متعلق کراهت. اصلا شما نمی‎تواند این تصادق را در ذهن ایجاد کنید، در ذهن  آنچه که تصور می‎شود طبیعت کلی نماز است و طبیعت کلی غصب.
پس مولا هنگام تصور در دار آن را دارای مصلحت تامه می‎بیند و وقتی به غصب نگاه می‎کند آن را داری مفسده تامه می‎بیند، بالاخره این متصور و وجود عنوانی آنها، در هر صورت در ذهن باهم متحد نیستند، اتحاد در خارج پیش می‎آید، در یک ظرفی غیر از ظرف ذهنی. اتحاد در وجود ذهنی بین امر و نهی اصلا پیش نمی‎آید تا بخواهیم بگوییم: این‎ها با هم قابل اجتماع هستند یا خیر. قبلا هم گفتیم که وقتی مولا می‎خواهد امر به نماز کند به نحو مطلق امری کند اطلاقی که در امر «اقیموا الصلوة» است با توجه به این است که این طبیعت دارای مصلحت است، و به همین جهت دارای محبوبیت می‏شود، این مطالب به عینه در باب غصب هم جاری است.
پس برخلاف تصور مستدل که گمان کرده  این دو عنوان و این دو مفهوم در ذهن نیز با هم متحد می‎شوند، اساسا ظرف اتحاد این دو خارج است، تصادق مربوط به عالم خارج است، در ظرف تعلق امر که ذهن است هیچ اتحادی نیست، آنجائی که مولا امر می‏کند اصلا نظر به اتحاد نداشته است، این‎جا که نهی کرده است اصلا نظر به اتحاد نداشته است، هر کدام به نحو مطلق یا امر به آنها تعلق گرفته است یا نهی. هنگام امر یا نهی اصلا جای این نیست که در ذهن تصور کند که ممکن است این نماز در جای غصبی خوانده شود، کاری به این ندارد، او می‎گوید: این طبیعت دارای مصلحت است و امر می‎کند، می‎گوید: من شوق شدید به این طبیعت دارم که محقق شود و مکلف آن را انجام دهد، لذا امر می‏کند، در مورد غصب نیز همینطور است.
پس اساسا در ذهن که ظرف تعلق امر و نهی است هیچ اتحادی بین دو طبیعت پیش نمی‏آید، هر چه هست مربوط به خارج است، وجود عنوانی این‎ها نیز همینطور است، وجود عناوینشان به هیچ وجه در ذهن اتحاد با هم پیدا نمی‏کنند. بله، شما می‏توانید در ذهن نماز در دار غصبی را تصور کنید، ولی متعلق امر و نهی این نیست، متعلق امر نماز است، وجود عنوانی نماز یا آن چیزی که در نماز تصور شده است، متعلق نهی وجود عنوانی غصب است، خود عنوان متحداً نه در مقام امر به آن توجه شده است و نه در مقام نهی.
پس اصلا ایشان می‎خواهد ریشه هر سه اشکال و هر سه دلیل را بزند، کأنه می‎خواهد بگوید: شما استدلالتان را بر یک پایه نادرست استوار کردید، گمان شما این است که شئ دارای مصلحت و شئ دارای مفسده با هم در ذهن متحد می‎شوند و می‎خواهد امر و نهی به آن‏ها تعلق بگیرد، شئ محبوب و شئ مغضوب با هم متحد می‏شوند و امر و نهی به آن تعلق می‏گیرد. نه، اصلا در ذهن هیچ اتحادی بین این دو وجود عنوانی پیش نمی‏آید، در مقام تعلق امر و نهی که در ذهن اتفاق می‎افتد هیچ اتحادی بین وجود این دو عنوان پیش نمی‏آید. پس اساس این دلیل باطل است و نمی‏تواند دلیل بر امتناع باشد.
این اشکال را امام خمینی مطرح نمودند و به نظر ما نیز قابل قبول است.
تذکر اخلاقی
امام علی(عليه السلام) فرمودند:
«عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ»
عجب و خود بینی یکی از حسودان عقل آدم است. به عبارت دیگر خود بینی رشک برنده به عقل است. این جمله عجیبی است، اینکه حضرت علی(ع) می فرماید: «عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ». گاهی انسان کارهایی انجام می‏دهد که باعث عجب و خودبینی و خودپسندی می‎شود. گاهی انسان کار کوچکی انجام می‏دهد ولی در ذهنش بزرگ می‎آید و برایش خودپسندی حاصل می‎شود، البته عجب، غرور و تکبر اموری هستند که به هم نزدیک هستند ولی با هم فرق می‏کنند، غرور غیر از عجب است، غیر از تکبر است. اگر انسان کاری انجام دهد و این کار را بزرگ ببیند و باعث خودپسندی او شود که بله، بالاخره ما چنین کاری کردیم، (این می‏تواند یک عبادت باشد، عبادت به معنای خاص، یا خدمتی به دیگری باشد، یک اقدامی به نفع کسی یا جامعه یا جمعی کرده باشد) اگر این خودبینی برای انسان حاصل شد و این را در میزان عقلش مورد سنجش قرار نداد، باعث گرفتاری اوست. نسبت دو حسود با هم چگونه است؟ یا کسی که به دیگری حسادت می‎ورزد؟ حسود به هیچ وجه محسود علیه را مورد توجه قرار نمی‎دهد، اصلا حسابش نمی‏کند، اصلا نمی‎خواهد به حساب بیاید، می‎خواهد نادیده‎اش بگیرد، می‎خواهد هرچه بیشتر نقش او را کم رنگ کند و خودش را پر رنگ جلوه دهد، حسود این‎طور است، حسود از اینکه آن شخص محسود مطرح شود، نامش، عنوانش یا امکاناتی برایش فراهم شود یا موقعیتی پیدا کند در رنج و عذاب است، تمام تلاش حسود این است که محسود علیه را حتی الامکان محو کند، نام و یادش نادیده گرفته شود، هرچه بیشتر از این جهت محسود متروک شود، برای حسود خوشایندتر است.
حالت عجب و خودبینی برای انسان چنین وضعیتی دارد، کسی که گرفتار عجب است در واقع به عقل حسودی می‏کند و عقل را کنار می‏گذارد، یعنی عقل را نادیده می‎گیرد و نقش عقل را کم رنگ می‎کند. اگر انسان عقل داشته باشد، با یک عبادت کوچک گرفتار عجب نمی‏شود، پیامبر(ص) و حضرت علی و ائمه معصومین (علیهم السلام) با آن عظمت و آن همه کارهایی که می‏کردند گرفتار عجب و وخودپسندی و خوشنودی نمی‏شدند، زیرا بر ممکلت وجود آنها عقل حاکم بود، عقل اجازه خودبینی نمی‏داد، ولی در ما، عجب با حسادتی که به عقل دارد، درب عقل را به روی ما می‎بندد و می‎خواهد آن را کم رنگ کند و وقتی میزان عقل در مملکت وجود ما کم رنگ شود و نادیده گرفته شود، انسان گرفتار این خودبینی و غرورها و بزرگ انگاشتن اعمال بسیار بسیار ناچیزش می‎شود