جلسه سی و هشتم
آیه21_«والذین من قبلکم» و «لعلکم تتقون»
06/۱۲/۱۳۹۶
خلاصه جلسه گذشته
در مورد آیه بیست و یکم نسبت به بخش اول آیه که جمله«یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ» میباشد، عرض کردیم متضمن بیان سه اصل در مورد عبادت است، یکی اصل لزوم عبادت و دوم اینکه معبود ربّ ما میباشد، و سوم اینکه معبود خالق ما هم است، یعنی ملازمه بین ربوبیت و خالقیت.
انواع سهگانه استدلال بر لزوم عبادت در قرآن
همینجا لازم است به این مطلب اشاره کنیم که بطور کلی در قرآن برای بیان لزوم عبادت به طرق مختلفی استدلال شده است، البته معمولاً در قرآن برای احکام جزئیه استدلال نمیشود. البته در مورد اینکه روزه باید گرفته شود یا مثلا نماز واجب شده است اشاره به برخی آثار آنها میشود که آن آثار هم نوعا در عبادتها مشترک است، اما در مورد بعضی مسائل کلی استدلال میشود، لذا میبینیم در قرآن براهین مختلفی بر توحید و نبوت و معاد اقامه میشود، یکی از موضوعاتی که برای آن برهان اقامه شده، مسئله لزوم عبادت است.
۱. استدلال به علت فاعلی و مبداء، گاهی دلیل لزوم عبادت را اینگونه بیان میکند«اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ» عبادت کنید رب خود را، یعنی ربوبیت خداوند علت برای عبادت شما میباشد، چون رب است باید عبادت شود و نیز چون خالق است باید عبادت شود. پس ربوبیت و خالقیت در واقع اشاره به علت فاعلی، یا مبداء فاعلی دارد.
۲. در برخی از آیات به غایت و علت غایی اشاره شده و علت عبادت را آن قرار داده است، مثلا آیه«فَلا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ» ، اینکه میفرماید، من عبادت میکنم خدایی که شما را توفی میکند، « الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ» مانند «الذی خلقکم» مشعر به علیت است و به این معنا است که خدا را باید عبادت کرد چون اوست که شما را توفی و اخذ و دریافت میکند، پس استدلال بر لزوم عبادت به غیر از آنچه در این آیه بیان شده، میتواند به نحو دیگری باشد و آن هم اتکا به مبداء و علت غایی است.
۳. طریقه سوم استدلال به هر دو میباشد، یعنی هم علت فاعلی و هم علت غایی ذکر شده است و آن را علت برای عبادت قرار داده است، مثل سخن مؤمن آل فرعون که میگوید« وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ » ، هم مسئله خلقت خدا و هم مسئله رجوع به سوی خدا را ذکر میکند« الَّذِي فَطَرَنِي» اشاره به علت فاعلی دارد،«إلیه ترجعون» اشاره به مبداء غایی دارد، یعنی خدایی که ما را خلق کرده است و خدایی که بسوی او بازگشت صورت میگیرد باید عبادت شود، علت عبادت هر دو میشود.
پس استدلال در این آیه از یک طریق است اما در قرآن علاوه به دو نحوه دیگر هم استدلال شده است.
« وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ»
سوال این است که چرا اشاره به خالقیت نسبت به پیشینیان کرده است؟ به نظر میرسد این در واقع در مقام رد سخن و گفتار و رفتار مشرکین حجاز و گروههایی بود که کار آنها پرستش بتها بود، مشرکین حجاز میگفتند ما این بتها را پرستش میکنیم چون پیشینیان ما بتها را میپرستیدند، چون آنها در برابر بتها خضوع میکردند پس ما هم این روش را ادامه میدهیم، خداوند در پاسخ این جماعت میفرماید: خدا خالق پیشینیان شما هم بوده است، یعنی در واقع خود آنها مخلوقی بیش نبوده اند و کار آنها هم باطل بوده است، آنهایی که خودشان مخلوق خدا بودند و میبایست به خاطر همین خالقیت خدا را عبادت میکردند و نکردند، نمیتوانند سرمشق شما در عبادت بت باشند، پس علت عبادت و آن حد وسطی که برای لزوم عبادت بیان میکند، مسئله ربوبیت است و سپس خالقیت، آن هم خالقیت انسانهایی که الان موجود هستند و خالقیت کسانی که در گذشته بودهاند، لذا آنها هم باید خدا را عبادت میکردند، آنها مخلوقی بیش نبودند، لذا در مقام رد آنها خداوند این را میفرماید.
البته پیروی از سنت پیشینیان در اقوام و امم گذشته هم بود، قوم ثمود به صالح میگفتند« أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا» ، آیا ما را نهی میکنی از عبادت چیزی که پدران ما آن را عبادت میکردند! آنوقت خداوند در برابر این فکر غلط و روش نادرست میفرماید، شما کسی را عبادت کنید که هم شما را آفرید و هم پیشینیان شما را، و اینکه بخواهید از روش آنها پیروی کنید این غلط و نادرست است.
پس در آیه خطاب به همه انسانها که سه دسته هستند، «کفار، منافقین و مؤمنان»، میفرماید، پروردگارتان را عبادت کنید چون او رب شما و خالق شما و خالق پیشینیان شما میباشد.
«لعلکم تتقون»
«لعلکم تتقون»، در این آیه تقوی غایت و هدف عبادت معرفی شده است، «لعلکم»، غایت برای «اعبدوا» است، « اعْبُدُوا … لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»، درست است برخی احتمال داده اند که لعلکم غایت برای «خلقکم» هم باشد، ولی اگر این هم پذیرفته شود در واقع باز هم واسطه همان عبادت است، یعنی خدا شما را خلق کرده است که عبادت کنید تا به تقوا برسید، لذا آنچه از ظاهر این آیه استفاده میشود، این است که خدا امر به عبادت کرده است،« یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ … لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»، ظاهر و سیاق آیه مساعد با اینکه ما این را غایت برای «خلقکم» قرار دهیم نیست.
از این آیه استفاده میشود عبادت زمینه ساز حصول تقوا میباشد، یعنی ما باید عبادت کنیم تا به تقوا برسیم، اگر هم خلقت در این میان ذکر شده برای این است که هدف خلقت عبادت است، «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِیَعْبُدُونِ» ، خلقت برای عبادت است و عبادت برای تقوا میباشد. پس به هر حال واسطه عبادت است
غایت تقوی
مسئله مهم این است که آیا خود تقوا هدف نهایی است یا تقوا در واقع یک واسطه و وسیله است برای یک امر مهمتر، در این آیه دیگر اشاره به این نشده است، این آیه غایت عبادت را تقوا قرار داده است و اینکه عبادت کنید برای اینکه به تقوا برسید، اما رسیدن به تقوا چه ثمر و نتیجه ای دارد؟ این را از آیات قرآن میتوان فهمید: ۱. از جمله این آیه که میفرماید، « واتقوا الله لعلکم تفلحون» تقوای الهی را پیشه کنید چه بسا به رستگاری برسید، یعنی هدف اصلی قرآن و خداوند از عبادت، فلاح و رستگاری است.
۲. از جمله آیات دیگری که این معنا را تاکید میکند که تقوا هدف نهایی نیست آیه« تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى» و است که تقوا را به عنوان زاد و توشه بیان میکند، تقوا هدف اصلی نیست، بلکه زاد و توشه ای است که با آن انسان به خداوند میرسد، یعنی قرب به خداوند، کرامت انسان و سلامت انسان در گرو تقوا است، خود تقوا یک ابزار و هدف متوسط است برای این منظور.
۳. در سوره حج میفرماید:«وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى» ، تقواست که انسان را به خدا میرساند.
۴. در آیه « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ » ، با تقواترین شما، با کرامتترین شما است، یعنی محور کرامت انسان تقوی است، تقوی باعث میشود که انسان نزد خدا مکرم باشد، مکرم بودن نزد خدا، فلاح و رستگاری، قرب به خدا، سعادت، همه اینها در پرتو سعه وجودی انسان و قرب به ذات اقدس الهی حاصل میشود.
خلاصه آنکه خداوند تبارک و تعالی در این آیه یک خط سیر کلی برای انسان ترسیم میکند، و این شامل همه انسانها است، آن خط سیر کلی و آن بزرگراه و آن صراط مستقیم که انسان را به مقصد میرساند عبادت است، البته عبادت به معنای عام و شامل و جامع آن نه خصوص مناسک، این عبادت بسیار جامع و فراگیر است، یعنی اینکه انسان هم در حوزه عقاید و هم در حوزه اخلاقیات و هم در حوزه افعال به نحوی رفتار کند که رضایت خدا را حاصل کند و کارهای او طاعت خدا محسوب شود و نافرمانی خدا در آن نباشد، اگر ما تسلیم باشیم و عقایدمان را سامان دهیم و اخلاقمان را اخلاق الهی کنیم، و رفتارمان را در چهار چوب ضوابط شریعت قرار دهیم نتیجه آن حصول تقوا میباشد ولی تقوا هدف نهایی نیست، عبادت لعل ما به مقام تقوا برسیم و اگر تقوا پیشه کنیم لعل به فلاح برسیم، امیدی که از عبادت میرود وصول به مقام تقوا است، و امیدی که از تقوا حاصل است، فلاح و کرامت و رستگاری و قرب به مقام ذات احدیت است، این خط سیر کلی است که انسان باید طی کند، اگر غیر از این خط سیر کلی را طی کند مسلماً به آنچه که هدف اصلی از خلقت انسان است دست پیدا نخواهد کرد.
دو نکته از مفسرین
در اینجا به دو نکته که دو تن از مفسرین بیان کرده اند اشاره میکنم:
نکته اول: طبری در تفسیر خود میگوید: این آیه بهترین دلیل بر بطلان و فساد رأی کسانی است که تکلیف ما لا یطاق را بدون اعانت خدا جایز نمیدانند، چون خدا به کسانی امر به عبادت کرده است که یقین دارد آنها مؤمن نیستند، آنگاه کسی که ایمان ندارد چگونه میخواهد عبادت کند، برخی گفتهاند، تکلیف ما لا یطاق با اعانت خداوند جایز است اما بدون اعانت خدا جایز نیست، طبری میگوید این آیه بهترین دلیل بر فساد رأی آنها میباشد.
اما این سخن محل تامل است چون تکلیف کافران به عبادت تکلیف به مالا یطاق نیست، به این دلیل که الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار، درست است کافران وقتی ایمان ندارند نمیتوانند عبادت کنند، عبادت برای غیر مؤمن ممتنع است، کسی که خدا را قبول ندارد معنا ندارد که عبادت کند، ولی مهم این است که مبداء آن در اختیار خودشان بود، اینکه ایمان نیاوردند با اختیار بوده است، پس اگر الان امتناع دارد عبادت برای آنها، این تکلیف بما لا یطاق نیست، چون مبداء عدم امکان عبادت همان عدم ایمان است، و عدم ایمان با اختیار خودشان بوده است، لذا این مسئله محل اشکال است.
نکته دوم: آلوسی در روح المعانی میگوید: این مایه شگفتی و تعجب است که ابو عبدالله بصری میگوید اطلاق خالق بر خدا محال است چون در معنای خلقت تقدیر و محاسبه و اندازهگیری نهفته است، و تقدیر به این معنا در مورد خدا محال است چون خدا که اهل محاسبه و اندازهگیری نیست، خدا همه چیز را میداند، و لذا نمیتوانیم به خدا اطلاق خالق کنیم. این مطلبی است که مورد قبول کسی واقع نشده است.
برای اینکه این معنا بیشتر واضح شود و ادعایی که ابوعبدالله بصری کرده است بیشتر معلوم شود لازم است به معنای خلق اشاره کنیم، چون خلق همانطور که در لغت آمده صرفا به معنای ایجاد نیست، لذا معنای خلق با ابداع و ایجاد و تکوین و امثال اینها متفاوت است، آنگونه که اهل لغت گفته اند: اصل الخلق التقدیر، اصل خلق تقدیر است، بنابر این خلق عبارت است از ایجاد الشیئ بالکیفیة الخاصه و التقدیر عن حکمة، ایجاد شیئ با کیفیت خاص و اندازهگیری حکیمانه، چه بسا آنچه باعث شده ابوعبدالله ادعا کند که خالق برخدا قابل اطلاق نیست، همین اندازهگیری و تقدیر است، که در معنای خلق نهفته است.
این سخن واضح البطلان است، یعنی ما خلق به این معنا را هم میتوانیم در مورد خدا اطلاق کنیم، چون تقدیر فرع علم است، یعنی ما باید علم داشته باشیم تا از روی محاسبه بتوانیم یک شیئ را اندازهگیری کنیم، منظور از اندازهگیری یعنی تعیین درجه وجودی یک شیئ، هر شیئ در این عالم یک اندازه و یک حدی از وجود دارد، لذا میبینید حدود وجودی اشیاء کاملا متفاوت است، اشیاء بسیط یک حدی از وجود دارند، و اشیاء مرکب حد دیگری دارند، اگر کسی بخواهد با علم حصولی این اندازهگیری ها و تقدیر را صورت دهد و خلق به این معنا داشته باشد، این مستلزم فکر و محاسبه است و ممکن است تولید اشکال کند، اما خداوند متعال به علم حضوری تقدیر میکند و تقدیر او بر اساس علم حضوری هیچ محذوری ندارد، بنابر این جایی برای اشکال ابوعبدالله بصری نیست.
بحث جلسه آینده
تنها نکتهای که در مورد آیه بیست و یکم مانده است چند روایت است که به بعضی از مطالب این آیه اشاراتی دارد که جلسه آینده عرض خواهیم کرد.