جلسه بیست و هفتم-مسئله ۱۸- مقام اول: نظر به اجنبیه در غیر از دست و صرت- ادله حرمت: دلیل اول: آیه ۳۰ سوره نور- مفردات آیه

جلسه ۲۷ – PDF

جلسه بیست و هفتم

مسئله ۱۸- مقام اول: نظر به اجنبیه در غیر از دست و صرت- ادله حرمت: دلیل اول: آیه ۳۰ سوره نور- مفردات آیه

۱۳۹۸/۰۸/۲۹

       

خلاصه جلسه گذشته

درباره آیه ۳۰ سوره نور نکات و مطالبی مطرح شد؛ درباره مفردات این آیه به تفصیل بحث کردیم و در مورد هر یک از این مفردات اجمالا نظر خودمان را هم بیان کردیم.سپس احتمالات، بلکه اقوالی که در مورد غض بصر و متعلق آن (که به نوعی تعیین کننده این است که آیا می‌توانیم به این آیه استدلال کنیم بر حرمت مطلق نظر به اجنبیه به عنوان یک عامی که اگر دلیلی عضوی یا جزئی را استثنا کرد، آنگاه در مورد مستثنی قائل به جواز شویم) را ذکر کردیم وجود دارد. به هر حال مطالب مقدمات مهمی درباره این آیه مطرح شد.

شأن نزول آیه

قبل از آنکه تقریب استدلال را ذکر کنیم، دانستن شأن نزول این آیه هم مهم است. در روایتی از کافی شأن نزول این آیه بیان شده؛ روایت از سعد اسکاف از امام باقر(ع) است؛ «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: اسْتَقْبَلَ‏ شَابٌ‏ مِنَ الْأَنْصَارِ امْرَأَةً بِالْمَدِينَةِ»، یکی از جوانان مدینه با یک زنی مواجه شد؛ «وَ كَانَ النِّسَاءُ يَتَقَنَّعْنَ خَلْفَ آذَانِهِنَّ»، در آن زمان زنان مقنعه و روسری که روی سرشان می‌انداختند، پشت گوش‌ها قرار می‌دادند، یعنی دو طرف مقنعه را زیر چانه گره نمی‌زدند یا به نحوی نبود که چانه و گردن و سینه را بپوشاند. معمولاً این چارقدها و روسری‌ها را پشت گوش قرار می‌دادند؛ همین حالا هم مرسوم هست که این کار را انجام می‌دهند. «فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ هِيَ مُقْبِلَةٌ»، این جوان چشمش به این زن افتاد و این در حالی که آن زن از روبرویش می‌آمد. «فَلَمَّا جَازَتْ نَظَرَ إِلَيْهَا وَ دَخَلَ فِي زُقَاقٍ»، وقتی که با این زن مواجه شد و چشمش به او افتاد، بعد از آنکه عبور کرد همین طور با چشمش او را دنبال می‌کرد و او هم چشمش به این افتاد. یعنی چشم در چشم شدند تا اینکه این زن وارد یک کوچه شد. «قَدْ سَمَّاهُ بِبَنِي فُلَانٍ»، اسم یک کوچه را برد که داخل آن شده است. «فَجَعَلَ يَنْظُرُ خَلْفَهَا»، این همین طور که می‌رفت، با چشم این زن را دنبال می‌کرد و به اصطلاح خیره شد و دست برنمی‌داشت. «وَ اعْتَرَضَ وَجْهَهُ عَظْمٌ فِي الْحَائِطِ أَوْ زُجَاجَةٌ فَشَقَّ وَجْهَهُ»، این همین طور که داشت می‌رفت و نگاهش به این زن بود، قهرا جلوی پایش را نمی‌دید و یک دفعه به دیوار برخورد کرد؛ منتهی در آن دیوار یک استخوان یا یک شیشه‌ای گذاشته‌ بودند؛ مثل میخی که به دیوار بزنند؛ صورت او به این شیشه یا استخوان برخورد کرد و صورت او را شکافت و خون جاری شد. «فَلَمَّا مَضَتِ الْمَرْأَةُ نَظَرَ فَإِذَا الدِّمَاءُ تَسِيلُ عَلَى صَدْرِهِ وَ ثَوْبِهِ»، ظاهرا برخورد شدید بود به نحوی که خون بر صورت و لباس‌های او جاری شد. «فَقَالَ وَ اللَّهِ لآَتِيَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) وَ لَأُخْبِرَنَّهُ»، پیش خودش قسم خورد که من ا لان می‌روم نزد رسول خدا(ص) و او را از این قصه آگاه می‌کنم. «قَالَ فَأَتَاهُ فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) قَالَ لَهُ مَا هَذَا»، وقتی پیامبر(ص) او را دید، گفت این چه وضع و شرایطی است که برای تو پیش آمده است؟ «فَأَخْبَرَهُ»، او داستان را برای رسول خدا(ص) تعریف کرد. «فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ(ع) بِهَذِهِ الْآيَةِ: قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ‏ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى‏ لَهُمْ‏ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ‏» ، وقتی که این داستان را نقل کرد، این آیه نازل شد که به مؤمنین بگو غض بصر کنند. در تفاسیر روایی این روایت را نقل کرده‌اند، از جمله در تفسیر نورالثقلین .
ظاهر این روایت به نظر بدوی مؤید برخی از مطالبی است که ما در گذشته گفتیم؛ ظاهر «یغضوا من ابصارهم» این نیست که نگاه نکنند؛ بلکه این است که چشم‌شان را خیره نکنند و زل نزنند، همان نگاه آلی که مرحوم شهید مطهری گفته‌اند. با توجه به این شأن نزول و شرایطی که در آن زمان بوده، پوشش بدن‎ها پوشش داشت اما صورت‌ها و دست‌ها آنچنان که باید پوشیده نبود، لذا حداقل گردن و گوش زنان پیدا بود. لذا لزوم بستن چشم از این روایت بدست نمی‌آید. همانطور که شهید مطهری گفته و علاوه بر آن معنای لغوی غض و شواهدی که گفته‌اند، همین شأن نزول شاید برای ایشان یک مسیری را باز کرده که غرض آن است که نگاه به وجه و کفین، نگاه آلی باشد، نه استقلالی؛ نگاه خیرهِ شهوانی نباشد. اینکه آیا این با زائده بودن «مِن» می‌سازد یا اینکه «مِن» باید تبعیضیه باشد، اینها نکاتی است که بعدا عرض خواهیم کرد.
سؤال:
استاد: شما وقتی که با کسی حرف می‌زنی به چهره او نگاه می‌کنی اما حواست به چهره او نیست بلکه حواست به حرف‌های خودت و حرف‌های اوست. ایشان می‌گوید باید همین نگاه به زن باشد، نه اینکه همه نگاه فقط برای چهره باشد و یا اینکه مخلوط باشد؛ یعنی بخشی مخاطبه و صحبت است و بخشی دیگر ممکن است جهات دیگری باشد.
سؤال:
استاد: در این باره به تفصیل بحث خواهیم کرد؛ ولی اینکه در این روایت در واقع داستان کسی را نقل کرده که فعلی از او سر زده که می‌بایست مورد نهی قرار می‌گرفت. او چه نگاهی داشته؟ نگاه آلوده، نگاه طمع‌کارانه، نگاه شهوانی. مرحوم آقای خویی در اینجا همین را می‌گوید؛ ایشان می‌گوید این «مِن» تبعیضیه است و این نگاه شهوانی است و بنابراین آیه تنها از نگاه شهوانی منع می‌کند. ایشان هم می‌گوید این آیه دال بر حرمت نظر مطلقا نیست. هرچند نظر آقای مطهری با مرحوم آقای خویی متفاوت است، ولی اگر ما باشیم و این شأن نزول چه مطلبی را می‎رساند؟ این آقا چه کرد؟ چه نگاهی داشت؟ درست است که مورد مخصص نیست؛ ولی می‌خواهیم بگوییم این شأن نزول در واقع درباره نگاه کسی است که شهوانی است و خیره شدن و زل زدن است. وقتی می‌گوید «یغضوا» دارد از این نهی می‌کند یا امر به نگاهی به غیر از این نگاه می‌کند. اینجا در واقع آن چیزی که اشکال دارد این حالت اوست و آیه نازل شده و می‌گوید اینطور نگاه نکنید، یعنی نگاه شهوانی نداشته باشید. ما نمی‌گوییم ادله دیگر دال بر بستن چشم نیست؛ ما می‌گوییم اگر ما باشیم و این آیه، به حسب نظر بدوی با توجه به این شأن نزول وقتی می‌گوید «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم» یعنی غض بصر کنند. ملاحظه فرمودید که غض در لغت چطور معنا شده است.
سؤال:
استاد: اتفاقا اکثر کتب لغت این معنا را می‌گویند و مسأله دُنُوّ الجفن علی الجفن یا کسر یا نقص، اینها را معنا کرده‌اند. فقط بعضی گفته‌اند ضمّ الاجفان. …….. من عرض کردم ایشان می‌گوید در کتاب‌های لغت دو یا چند معنا ذکر شده؛ هم فرو کاستن و کم کردن، هم بستن که یا مستقیماً به معنای ترک النظر است یا چیزی که کنایه از ترک النظر باشد. ما این را جواب دادیم و گفتیم اکثر کتب لغت بدون تردید آن معنا را ذکر کرده‌اند. عمده چیزی که ایشان در مورد کتب لغت فرموده، این است که اینها دو معنا گفته‌اند، یکی فرو کاستن و یکی هم بستن. منتهی می‌گوید آنهایی که کتب لغت گفته‌اند مثل نقص و کسر و خفز، اینها هم کنایه از ترک النظر است؛ ایشان این را می‌گوید، نه اینکه صریحا همه کتب لغت بیشتر این معنا را گفته باشند. ایشان می‌گوید آن معانی که آنها گفته‌اند به نوعی می‌تواند کنایه از ترک النظر باشد؛ حال آنکه اینطور نیست و ما این را جواب دادیم. واقع مطلب این است که در کتاب العین، تهذیب اللغة، جمهرة اللغة، اینها نوعا خفض، کسر را ذکر کرده‎اند و اینها به معنای بستن نیست. ایشان می‌گوید خفض و کسر و نقص، اینها همه کنایه از بستن است. ما در مورد آن روایات هم جواب دادیم و گفتیم در آن روایات یا لفظ عورت ذکر شده که می‌تواند قرینه بر مجازیت شود یا اساسا غض بصر که گفته، منظور از بصر این چشم ظاهری سر نیست بلکه این یک معنای اعم است که بیشتر جنبه معنوی دارد و این هم قرینه است بر اینکه اینجا غض در معنای مجازی به کار رفته است. بنابراین بعید به نظر می‌رسد که ما بتوانیم از کتب لغت آن چیزی که ایشان فرموده را استفاده کنیم.
سؤال:
استاد: بعضی می‌گویند تناسب حکم و موضوع اقتضا می‌کند ترک النظر عن الانسان است و نه همه چیز؛ بعد یک مواردی را هم می‌گویند که با ادله خاصه استثنا شده است.

بررسی سندی روایت

علی أی حال این روایت آیه برای بیان شأن نزول این آیه وارد شده است. اولا از نظر سند ظاهراً غیر از خودِ سعد اسکاف، سایر افرادی که در سند این روایت ذکر شده‌اند مشکلی ندارند. ولی در مورد سعد اسکاف بحث شده است.
۱. نجاشی درباره سعد اسکاف می‌گوید: او همان سعد بن طُریف حنظلی است که «کوفیٌ یعرف و ینکر روی عن الاصبغ بن نباتة و روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله (علیهما السلام) و کان قاضیاً»  . نجاشی تعبیر «یعرف و ینکر» درباره او به کار برده است؛ معنای «یعرف و ینکر» این است که کأن بعضی از روایات او صحیح و برخی ناصحیح است.
۲. ابن غضائری درباره او می‌گوید «ضعیفٌ»، این را هم ابن داود در رجال خود از غضائری نقل کرده  و هم مرحوم علامه حلی در کتاب خلاصه  از او نقل کرده است.
۳. کشّی می‌گوید سعد اسکاف، سعد حقاف و سعد بن طریف یک نفر است منتهی اسامی و نام‌های مختلف دارد؛ این را از قول حَمدِوَیه نقل می‌کند. بعد از قول او اضافه می‌کند که «کان ناووسیاً و قد وقف علی ابی عبدالله (علیه السلام)» . آنچه که درباره سعد اسکاف در رجال کشی آمده عمدتاً درباره مذهب اوست و درباره آن جهت قضاوتی نکرده است؛ فقط گفته ناووسی بوده که وقف بر امام صادق(ع) کرده است. البته ناووسیه از فِرق واقفه هستند ولی نه آن واقفه معروف؛ واقفه معروف کسانی هستند که بر امام کاظم(ع) وقف کردند. اما ناووسیه کسانی‌اند که معتقدند امامت در امام صادق(ع) متوقف شده است؛ البته می‌گویند امام صادق(ع) از دنیا نرفته بلکه غایب شده است.
۳. شیخ طوسی او را صحیح الحدیث دانسته است؛ رجال طوسی این را در باب اصحاب علی بن الحسین این را ذکر کرده است.
لکن همانطور که سابقا گفتیم، تضعیفات ابن غضائری هیچ اعتباری ندارد؛ چون تمام همت ابن غضائری در انتساب صحت و ضعف به راویان، بر مبنای مضمون روایت و عقاید راوی بوده است. یعنی خودش عقایدی داشته و بسیاری از عقاید دیگران را غلو آمیز می‌دانسته، لذا خیلی‌ها را متهم به غلو کرده و مبادرت به تضعیف نموده است. لذا اصحاب نوعاً به تضعیفات ابن غضائری اعتنا نمی‌کنند؛ هر چند توثیقات او قابل توجه است. نجاشی هم کأن بین روایات او تفصیل داده و برخی روایات را صحیح و برخی را ناصحیح دانسته است. این ممکن است مربوط به روایاتی باشد که بعد از وقف از او نقل شده است. رجال کشی هم فقط سخن از مذهب او و اشکالی که مذهب او داشته به میان آورده اما از این طرف شیخ طوسی او را صحیح دانسته و فقها هم نوعاً به روایات سعد اسکاف عمل می‌کنند. لذا روایت از نظر سند معتبر است و مشکلی ندارد.
اجمالا این روایت هم سند خوبی دارد و دلالت آن را هم ملاحظه فرمودید. با اینکه این شأن نزول بیان شد، باید تقریب استدلال به این آیه بر حرمت نظر به اجنبیه مطلقا را بیان کنیم. اینجا دو وجه برای تقریب استدلال به این آیه قابل طرح است؛ ما این دو وجه را باید ذکر کنیم و اشکالاتی که وجود دارد را بررسی کنیم.

شرح رساله الحقوق

در ادامه بحث رسالة الحقوق سخن به اینجا رسید که حق الله الاکبر بر انسان آن است که او را عبادت کند و در این عبادت چیزی را شریک خداوند قرار ندهد، «فَأَمَّا حَقُّ اللَّهِ الْأَكْبَرُ فَإِنَّكَ‏ تَعْبُدُهُ‏ لَا تُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً». ما درباره اضلاع سه‌گانه عبادت اجمالا مطالبی را عرض کردیم. آخرین مطلبی که گفتیم، این بود که معبود متقوم به سه چیز است؛ ما گفتیم برای عبادت سه رکن وجود دارد، یکی اصل عبادت و اینکه حقیقت عبادت چیست؛ دوم، معبود کیست؛ سوم، عابد به چه کسی می‌گویند و او چه ویژگی‌‌ای باید داشته باشد. حقیقت عبادت را بیان کردیم؛ بحث در ضلع دوم بود، یعنی مقومات معبود؛ اینکه معبود چیست و چه ارکانی دارد. گفتیم الوهیت، ربوبیت و خالقیت مقومات معبود است. دو مورد اول را توضیح دادیم و گفتیم کسی می‌تواند معبود باشد که اله باشد، یعنی سیطره و سلطنت مطلق بر تمام جهان داشته باشد. کسی‌ می‌تواند معبود باشد که ربوبیت داشته باشد؛ اصلا پرورش این عالم به دست او باشد.

۳. خالقیت

کسی می‌تواند معبود باشد که خالق باشد. معنای خالقیت روشن است؛ کسی می‌تواند معبود باشد که آفریدگار باشد، غیر آفریدگار شأنیت معبود واقع شدن را ندارد. در برخی از آیات قرآن به این جهت اشاره شده است، از جمله همان آیه‌ای که در ابتدا خواندیم که به هر سه رکن و مقوم معبود اشاره می‌کند: «ذَلِكُمُ اللَّـهُ رَبُّكُمْ لَا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ» . همچنین آیه «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ‏ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» ، ای مردم کسی را عبادت کنید که ربّ شماست و شما را خلق کرده است؛ نه تنها شما، قبل از شما را هم هر کسی بوده خدا خلق کرده است. اینجا در واقع به حیث خالقیت و ربوبیت اشاره کرده است. خالقیت همان جنبه ایجاد و احداث را اشاره می‌کند؛ ربوبیت به مسأله بقاء اشاره دارد. یعنی خداوند هم سبب احداث و هم علت ابقاء است؛ موجودات هم در حدوث نیازمند خداوند هستند و هم در بقاء.
در آن ایام چه بسا اعتقاد به خالقیت الله فراگیر بود، عمده این بود که گمان می‌کردند خدا این عالم و انسان را خلق کرده اما در ادامه، امور این عالم و تدبیر و ربوبیت آن را به دیگران تفویض کرده است. بت پرستان در حجاز عمدتاً بر این عقیده بودند که خدا این عالم را خلق کرده اما اداره امور آن را به دیگران واگذار کرده است. یکی الهه باران، یکی الهه رزق و روزی، یکی الهه مرگ و میر. کأن خدا امور مختلف این عالم را به اصنام مختلف تفویض کرده است. خداوند در این آیه می‌فرماید الله تبارک و تعالی هم این عالم را احداث کرده و هم در حال تدبیر و پرورش این عالم است. همانطور که گفتیم رب به معنای مالکیت تدبیر این عالم است. یا آیه شریفه: «وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني‏ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» ، می‌گوید چرا کسی را نپرستم که مرا خلق کرده و همه به سوی او باز می‌گردید. فَطَرَ به معنای خَلَقَ است. می‌گوید چرا کسی را نپرستم که مرا خلق کرده است؛ از این معلوم می‌شود حیث خالقیت مقوم معبود بودن است. انسان فقط باید کسی را عبادت کند که معبود باشد.
پس ملاحظه فرمودید که معبود باید این ویژگی‌ها را داشته باشد. اگر اله نباشد، رب نباشد، خالق نباشد، شایستگی معبود واقع شدن را ندارد. در این بین آیاتی که به این سه مقوم و رکن اشاره کرده، بیشترین تأکید و تکرار آن بر الوهیت است؛ شاید بیش از چهل آیه در قرآن درباره اله آمده و اینکه چون او اله شماست، پس او را بپرستید. شاید هم به دلیل همان نکته‌ای بود که عرض کردم که اعتقاد مشرکان در آن ایام این بود که خداوند خالق این عالم است اما امور این عالم را به افراد و اشخاص و نیروهای مختلف واگذار کرده است. وقتی می‌گوییم خدا اله است و چون اله است باید پرستیده شود، این الوهیت یعنی سیطره و سلطنت کامل خداوند بر این عالم؛ و چون چنین سیطره و سلطنت مطلق دارد باید پرستیده شود. به همین جهت روی خصوصیت الوهیت بیش از آن دو مقوم تأکید شده است.

استقلال در ارکان سه گانه

اساس مسأله هم این است که انسان‌ها فقط کسی را می‌توانند بپرستند و معبود قرار دهند که استقلال در الوهیت و ربوبیت داشته باشد؛ به عبارت دیگر اگر کسی دیگری را رب بداند اما ربوبیت او را در عرض ربوبیت خدا نداند، این معبود او نیست؛ معبود یعنی اینکه استقلال در ربوبیت داشته باشد. مثلا فرض کنید ما در مورد ائمه اطهار(ع) معتقدیم «بکم فتح الله و بکم یختم»، «بکم ینزل من السماء»، آسمان به سبب شما می‌بارد، آسمان به سبب شما ابری می‌شود، به سبب شما رزق و روزی به انسان‌ها داده می‌شود. درست است اینجا ما برای انسان‌های کامل و ائمه اطهار(ع) این سببیت را در عالم تکوین قائل هستیم ولی این در طول سببیت خداوند و به اذن خداوند است. لذا ائمه(ع) هیچ‌گاه معبود ما نیستند، چون ما نه آنها را اله می‌دانیم، نه رب می‌دانیم و نه خالق. اگر هم برای آنها اشراف و احاطه‌ای بر عالم قائل هستیم، در طول اشراف و احاطه خداوند است و اگر آنها را مؤثر در عالم تکوین می‌دانیم، در سلسله علل بعد از خداوند می‌گوییم این حقایق واسطه فیض خداوند هستند.
پس باید توجه داشت که وقتی می‌گوییم معبود، یعنی این سه رکن و سه خصوصیت را باید داشته باشد به نحو استقلالی. البته نوع مشرکان در آن زمان در خالقیت خدا تردید نداشتند؛ در حیث خالقیت برای خدا شریک قائل نبودند. اما یک بتی داشتند که مثلا این الهه فلان است و بخشی از امور عالم در سیطره این بت است. این همان معبود‌های مجازی و دروغین است که ما قبلاً اشاره کردیم.
من قبلا هم اینجا برخی خصوصیات و نشانه‌های معبود راستین و معبود دروغین را از قرآن نقل کردم؛ گفتیم معبود راستین و حقیقی از دیدگاه قرآن، بصیر، عالم، قادر، حی لایموت است و معبود دروغین طبق برخی از آیات قادر، بصیر، عالم، حی لایموت نیست. اگر بخواهیم اینها را در یک عنوان کلی یا برخی عناوین کلی قرار دهیم، در واقع همان رب، خالق و اله است، این عنوان جامع همه آن ویژگی‌هاست.
اینکه در این جمله امام(ع) فرموده «فَأَمَّا حَقُّ اللَّهِ الْأَكْبَرُ فَإِنَّكَ‏ تَعْبُدُهُ‏ لَا تُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً»، یعنی او را عبادت کنید. ما حقیقت عبادت را بیان کردیم. معلوم شد انسان اگر می‌خواهد عبادت کند، چه کسی را باید عبادت کند؟ این را هم گفتیم که معبود کیست. ضلع سوم به عبادت کننده برمی‌گردد؛ عبادت کننده باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد و اصلا عبادت کننده کیست؟ در ضلع سوم نکاتی وجود دارد که ان شاء الله بیان خواهیم کرد.
 «فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ بِإِخْلَاصٍ جَعَلَ لَكَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ يَكْفِيَكَ أَمْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ يَحْفَظَ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْهَا وَ أَمَّا حَقُّ نَفْسِكَ عَلَيْكَ فَأَنْ تَسْتَوْفِيَهَا فِي طَاعَةِ اللَّهِ فَتُؤَدِّيَ إِلَى لِسَانِكَ حَقَّهُ وَ إِلَى سَمْعِكَ حَقَّهُ وَ إِلَى بَصَرِكَ حَقَّهُ وَ إِلَى يَدِكَ حَقَّهَا وَ إِلَى رِجْلِكَ حَقَّهَا وَ إِلَى بَطْنِكَ حَقَّهُ وَ إِلَى فَرْجِكَ حَقَّهُ وَ تَسْتَعِينَ بِاللَّهِ عَلَى ذَلِكَ وَ أَمَّا حَقُّ اللِّسَانِ فَإِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِيدُهُ عَلَى الْخَيْرِ وَ حَمْلُهُ عَلَى الْأَدَبِ»