جلسه بیست و دوم-استمرار نهی پس از مخالف با آن – وجه چهارم و بررسی آن

جلسه ۲۲ – PDF

جلسه بیست و دوم

استمرار نهی پس از مخالف با آن – وجه چهارم و بررسی آن

۱۳۹۸/۰۸/۲۲

 

خلاصه جلسه گذشته 

عرض کردیم درباره وجه استمرار نهی و بقاء آن بعد از مخالفت با نهی، بین بزرگان اختلاف شده است. تا اینجا سه وجه را بیان کردیم، محقق خراسانی از یک طریق قائل به استمرار شدند، محقق نایینی راه دیگری را برای بقاء نهی بعد از مخالفت ذکر کردند و سرانجام بعضی از بزرگان نیز تلفیقی از دو وجه محقق خراسانی و محقق نایینی را اختیار کردند که ما هر سه راه را رد کردیم و گفتیم: هر سه طریق و وجه محل اشکال است.

وجه چهارم (بیان محقق اصفهانی) 

ایشان نیز از طریقی خواستند استمرار در نهی را بعد از مخالفت توجیه و اثبات کنند. ملخص بیان محقق اصفهانی که آن را توضیح خواهم داد این است:
ایشان می‎گویند: آنچه که در نهی انشاء شده شخص طلب نیست که متعلق به ترک یا عدم الطبیعه شده باشد بلکه سنخ طلب است. زیرا ایشان مثل محقق خراسانی معتقد است حقیقت نهی عبارت از طلب ترک فعل، طلب عدم طبیعت. لذا می‎گوید: وقتی نهی صورت می‎گیرد در واقع طلبی که متعلق به عدم طبیعت است انشاء می‎شود، ولی از این طلب تارتاً شخص طلب منظور است و اخری سنخ طلب، یعنی در نهی یک طلب جزیی انشاء نمی‎شود بلکه یک طلب کلی انشاء می‎شود، لازمه انشاء سنخ طلب این است که هر فردی از این طلب متعلق شود به فردی از «طبیعة العدم» یا «طبیعة الترک»، لذا چون هر فردی از طلب متعلق می‎شود به فردی از عدم و ترک، اگر یک مورد مخالفت شود بقیه افراد به قوت خودش باقی می‎ماند. توضیح ذلک:
این بیان در واقع مبتنی بر چند مطلب است:
مطلب اول: ایشان مثل محقق خراسانی حقیقت نهی را طلب الترک می‎داند نه زجر از طبیعت. ایشان می‎گوید: نهی یعنی «طلب عدم الطبیعة» شما از مکلف می‎خواهید طبیعت خمر را محقق نکند، شما از مکلف می‎خواهید «طبیعة الزنا» را ترک کند، نهی به معنای طلب است، ترک طبیعتی است که دارای مفسده است.
مطلب دوم: این طلب نیز به طبیعت می‏خورد. می‎گوییم: «طلب ترک الطبیعه»؛
مطلب سوم: طلب متعلق می‏شود به یک معنای کلی. به عبارت دیگر همان‎طوری که مثلا در مفهوم شرط، بحث در این است که آیا هنگام انتفاء شرط سنخ حکم و کلی حکم منتفی می‎شود یا خیر، و الا شخص حکم که قطعا منتفی می‎شود. وقتی گفته می‏شود «ان جائک زید فاکرمه» این یک جلمه شرطیه است، در بحث مفهوم شرط سؤال این است اگر شرط محقق نشد و زید نیامد، آیا اکرام وجود دارد یا ندارد؟ اینجا بحث می‎کنند که منظور این است که سنخ حکم اکرام هنوز واجب است یا خیر؟ و الا شخص این حکم با نیامدن زید قهراً منتفی می‎شود. در «ان جائک زید فاکرمه» بحثی نیست که اگر زید نیاید آن حکم خاص منتفی می‏شود، پس وقتی بحث می‎کنیم این جمله مفهوم دارد یا خیر معنایش این است که اگر زید نیامد کلی حکم وجوب اکرام نیز منتفی می‎شود یا فقط در آن مورد منتفی می‎شود و درسایر موارد باقی است؟ آنجا می‏گویند: ما وقتی می‎گوییم: شرط مفهوم دارد معنایش این است که اگر زید نیامد سنخ الحکم منتفی می‎شود، اصلا وجوب اکرام به کلی از بین می‎رود. منظور از شخص الحکم و سنخ الحکم در عبارت محقق اصفهانی این است که آنچه که در نهی انشاء می‎شود شخص الطلب نیست بلکه سنخ الطلب است. با این مثال تقریبا ذهن شما روشن شد که وقتی می‏گوییم: آنچه که انشاء می‎شود سنخ الحکم است یعنی چه؟ این سنخ الحکم و سنخ الطلب به چه چیزی متعلق می‎شود؟ به کلی ترک طبعیة العدم، لاتفعل یا لاتشرب الخمر، یعنی یک سنخ کلی از طلب است نه یک شخص، یک طلب کلی است نه طلب جزیی که متعلق می‏شود به یک کلی به نام خمر، یک طبیعتی به نام خمر.
اساس راه محقق اصفهانی بر این مطلب استوار است که ما دو مسئله داریم که هر دو کلی است. یکی طلب است، زیرا حقیقت نهی طبق نظر ایشان طلب الترک است و این کلی طلب مد نظر است، این طلب کلی است نه جزیی، شخص الطلب انشاء نمی‎شود بلکه سنخ الطلب است، یعنی طلب کلی.
پس تا کنون سه مطلب گفتیم:
۱: حقیقت نهی عبارت است از طلب الترک.
۲: خود این طلب جزیی نیست بلکه کلی است، شخص الطلب انشاء نمی‎شود بلکه سنخ الطلب انشاء می‎شود.
۳: آن چیزی که طلب به آن متعلق می‎شود نیز یک امر کلی است، زیرا می‎گوید: طلب الترک یعنی طلب طبیعه الترک، آن چیزی که از عبد طلب می‎شود این است که به طور کلی طبیعت ترک شود، طبیعت الخمر ترک شود.
مطلب چهارم: در واقع نتیجه این سه مطلب است. ایشان می‎گوید: وقتی عقل می‎بیند نهی طلب الترک است و می‎بیند این طلب جزیی نیست بلکه کلی است، یعنی سنخ طلب انشاء شده است نه شخص الطلب، وقتی می‎بیند متعلق این طلب خودش یک امر کلی و طبیعت است، می‎گوید: اگر کلی طلب و سنخ الطلب متعلق به یک ماهیت و طبیعت شده، پس هر فردی از افراد طلب کأنه یک فرد از افراد آن طبیعت را در بر می‎گیرد، وقتی می‎گوید: لاتشرب الخمر، کانه یک طلب کلی کرده برای ترک خمر که این ترک الخمر خودش یک طبیعت کلی است. پس کأنه هر فردی از این طلب متوجه هر فردی از آن طبیعت می‎شود، هر فردی از افراد شرب خمر در واقع یک طلب به او تعلق گرفته است.
سوال:
استاد: وقتی می‎گوییم سنخ الطلب انشاء شده است نه شخص الطلب، یعنی یک طلب کلی، مثلا سقف و نهایت افراد و مصادیق این طلب یک میلیون طلب می‎باشد، زیرا کلی طلب شده است و فرضاً از اول تا آخر عالم بیش از این مقدار نمی‎تواند وجود داشته باشد. از آن طرف طلب به طبیعت شرب خمر متعلق شده است، فرض کنید آن هم یک میلیون فرد دارد و طلب متعلق شده است به هر فردی ازآن طبیعت، لذا اگر یک فرد مخالفت شود یعنی مکلف یک فرد از این طلب را که به یک فرد از آن طبیعت متعلق شده است نادیده بگیرد، لطمه‎ای به بقیه ۹۹۹/۹۹۹ فرد دیگر نمی‎زند و هذا هو معنی الاستمرار، لذا نه تنها یک مخالفت بلکه صدها مخالفت هم بشود باز هم چون افراد دیگری وجود دارند، باز هم نهی استمرار دارد و باقی است.

فرق وجه سوم و چهارم 

جهت روشن‎تر شدن بحث می‎گوییم: راه محقق اصفهانی در واقع همان انحلال محقق نایینی است. اینکه می‏گویم برای تقریب به ذهن می‎گویم و الا عبارت نارسا است. محقق نایینی در واقع با تحلیل الفاظ و از راه دلالت لفظیه مسئله انحلال را پیش گرفتند و فرمودند: خطاب «لاتشرب الخمر» با همان توضیحات ایشان انحلال پیدا می‎کند به ده‎ها خطاب که هر کدام موافقت و مخالفت مستقل و ثواب و عقاب مستقل دارد، این‎ها مستقل از هم می‎باشند. ولی محقق اصفهانی از راه حکم عقل به این نتیجه رسیده است. ایشان نیز فی الواقع می‎گوید ما ده‎ها طلب داریم که به ده‎ها فرد متعلق شده است، این نیز فی الواقع همان انحلال است، منتهی محقق نایینی این را از راه دلالت لفظیه بیان می‎کند، ولی محقق اصهفانی از راه عقل.

بررسی کلام محقق اصفهانی

به نظر می‎رسد این راه حل نیز مبتلا به اشکال است.
اولاً: همانطور که به ذهن شما نیز حتما رسیده است، ما اصل مبنای ایشان در باب حقیقت نهی را قبول نداریم، همانطور که به محقق خراسانی اشکال کردیم نهی عبارت از طلب الترک نیست، حقیقت نهی عبارت از زجر عن الفعل است لذا بنیان استدلال ایشان که بر این پایه استوار شده است منهدم می‎شود. ایشان فرمود: آنچه که در نهی انشاء شده است سنخ الطلب است نه شخص الطلب در حالیکه ما می‎گوییم در نهی چیزی به نام طلب انشاء نشده است.
ثانیاً: سلمنا بپذیریم که مُنشأ در نهی عبارت از طلب الترک است، اما بحث در این است که چرا ایشان می‎فرماید این طلب کلی است و شخص الطلب انشاء نشده است، بلکه سنخ الطلب است در حالیکه ایشان در امر این مطلب را نمی‎گوید: ایشان در باب اوامر مدعی است که آنچه که انشاء می‎شود جزیی و شخصی است، اگر مثلا مولا می‎گوید: «افعل کذا» آنجا جزیی الطلب انشاء شده است، یعنی طلب به یک وجود از وجودات تعلق گرفته است، برای همین است که با اتیان به یک فرد امر ساقط می‎شود، وقتی می‎گوید: «افعل کذا» آنجا طلب کلی نیست، آنجا یک طلب جزیی است که وقتی اتیان می‎شود دیگر آن امر ساقط می‎شود، لذا آنجا ذکر کردیم که خصوصیت امر این است که با اتیان به یک فرد از افراد مأموربه ساقط می‎شود و عنوان امتثال صدق می‏کند.
اصل سؤال و مشکل این است که چه دلیلی بر این فرق وجود دارد؟ شما به چه دلیل می‏گویید: آنجا طلب جزیی است و اینجا طلب کلی است، این صرف یک ادعا است، واقعا باید معلوم شود که چرا شما در امر می‏گویید طلب جزیی است ولی اینجا می‎گویید: سنخ مُنشأ جزیی است، به چه دلیل سنخ الطلب است؟
ثالثاً: بر اساس فرمایش ایشان، کأنه هیئت «لاتفعل» وضعش عام و موضوع له آن عام است، وقتی ایشان می‎گوید: سنخ الطلب در نهی انشاء شده است و متعلق این طلب نیز یک کلی و طبیعت الترک است، اگر این را تحلیل کنیم در واقع به این نتیجه می‎رسیم که ایشان کأنه معتقد است که وضع هیئات عام و موضوع له آن عام است. برای اینکه این مطلب روشن شود توضیح مختصری عرض می‏کنم تا نتیجه این اشکال معلوم شود.
اگر خاطرتان باشد در بحث اقسام وضع گفتیم بسته به اینکه واضع در هنگام وضع معنا را چگونه لحاظ کند و چه تصوری از معنا داشته باشد و چه چیزی را موضوع له قرار دهد، چهار حالت پیش می آید:
۱. وضع عام، موضوع له عام، ۲. وضع خاص، موضوع له خاص. ۳. وضع عام، موضوع له خاص، ۴. وضع خاص، موضوع له عام.
البته محقق خراسانی قسم چهارم را قبول ندارند و فرمودند که این قسم محال است. یعنی وضع خاص و موضوع له عام باشد محال است، در حالیکه که ما گفتیم محال نیست و هر چهار قسم ممکن است.
در وضع حروف، بین محقق خراسانی و مشهور یک اختلافی واقع شده است، مشهور معتقدند وضع حروف عام، موضوع له آن خاص است. یعنی واضع هنگامی که می خواسته لفظ «من» را وضع کند معنای کلی «من» را که عبارت از مفهوم کلی ابتدا است را تصور کرده. چون در مقام وضع باید معنایی را تصور می کرده و لفظ «من» را تصور کند  و نیز معنای کلی «من» را تصور نماید که عبارت است از معنای کلی «ابتدا»، بعد ملاحظه کرده که معنای کلی «ابتدا» مصادیق بسیاری دارد، لذا گفته است من وضع می‎کنم لفظ «من» را برای مصادیق این مفهوم کلی «ابتدا»، یعنی مفهوم کلی «ابتدا» به اعتبار هر فردی که از هر جایی که می‎خواهد یک کاری را شروع کند مصداق دارد، شما هر کدامتان امروز صبح از خانه خارج شدید، می‎گویید: «خرجت من کذا الی کذا»، هر جایی که می‏خواهید این لفظ را استعمال کنید، این را به کار می‏برید، واضع لفظ «من» را وضع کرد ولی مصادیق «من» را که نمی‎تواند لحاظ کند، زیرا آن‏قدر زیاد است که اصلا واضع به آن احاطه ندارد که بخواهد آن ها‎را تصور کند، لذا چه چیزی را از لحاظ معنا اول تصور می‎کند؟ معنای کلی ابتدا را. منتهی می‎گوید: من لفظ «من» را برای مصادیق این مفهوم وضع می‏کنم. این نظر مشهور است. محقق خراسانی با مشهور مخالفت کرده و گفتند: وضع حروف نیز مثل اسماء عام و موضوع له آن نیز عام است. ولی فرق بین اسماء و حروف را در استعمال دانستند و گفتند: که استعمال این‎ها با هم فرق دارد که توضیحش داده شد.
در باب هیئت که ملحق به حروف می‎باشد مثل هیئت «افعل»، هیئت «لاتفعل» نیز همین بحث است. وضع هیئات نیز طبق نظر مشهورعام و موضوع له خاص است، اما طبق نظر محقق خراسانی وضع هیئات عام و موضوع له عام است. ما گفتیم حروف وضعش عام و موضوع له آن خاص است، هیئات نیز مثل حروف می‎باشند، یعنی موضوع له آن‎ها مثل حروف می‎باشند، لذا اگر ما هیئات را دارای موضوع له خاص دانستیم اینجا نمی‎توانیم بگوییم نهی انشاء شده برای کلی طلب، یا سنخ الطلب زیرا موضوع له هیئات خاص و جزیی است.
این هم یک اشکال دیگری است که در ادامه اشکال دوم مطرح می‎شود، به عبارت دیگر کانه محقق خراسانی هیئت «افعل» را وضع عام و موضوع له خاص محسوب کرده است، اما هیئت «لاتفعل» را وضع عام و موضوع له عام قرار داده است. بالاخره هر دو هیئت می‎باشند، به چه دلیل هیئت «افعل» وضعش عام و موضوع له آن خاص باشد، اما هیئت «لاتفعل» وضعش عام و موضوع له آن عام باشد، لذا راه حل محقق اصفهانی تمام نیست.

اهانت به مقدسات هیچ انسانی جایز نیست

تذکر و یاد آوری بعضی از مطالب خودش اهمیت دارد و دارای مصلحت است. مخصوصا این ایام که موضوع وحدت بین مسلمین مطرح می‎شود، بحث‏های تعامل بین شیعه و سنی داغ‎تر می‎شود، مخصوصاً در شبکه‎های اجتماعی و فضای مجازی بحث و حمله و هجوم به یکدیگر بیشتر می‎شود.
به حکم شرع و عقل، به حکم نقل و عقل، به حکم تجربه، به حکم مصلحت دنیایی، از هر زاویه که نگاه کنیم وحدت بین مسلمین امروز یک ضرورت است. در شرایطی که مشاهده می‏شود دنیای کفر علیه اسلام و مسلمین متحد شدند و همه توان و نیروی خود را به کار می‏برند تا مسلمین را تضعیف کنند و کشورهای اسلامی را روز به روز به عقب برانند، واقعاً جایی برای صرف انرژی‎ها برای این اختلاف‏ها وجود دارد؟
وقتی صحبت از وحدت می کنیم هیچ گاه منظورمان این نیست که از اصول اعتقادی یا فروع احکام دست برداریم، هیچ کسی این حرف را نمی‏زند که از اصول اعتقادی‏ خودمان مثل مسئله امامت دست برداریم، هیچ کس نمی‏گوید ما در فروع فقهی، در ابواب مختلف فقهی به یک روش و شیوه دیگری عمل کنیم. مثلا بگوییم تا به حال اینطور وضو می‏گرفتیم، از این به بعد به شکل دیگری وضو بگیریم. بلکه منظور از وحدت این است که بالاخره همه ما به عنوان مسلمان اشتراکاتی داریم، بالاخره این اشتراکات می‏تواند ما را در یک مسیر قرار دهد، وقتی اشتراکات در دنیای امروز می‎تواند ما را در مقاطعی کنار دشمنان قرار دهد برای مصالح بزرگتر، آنوقت بین مسلمین امکان ندارد؟ شما در فقه نگاه کنید، در یک مقاطعی با یک دشمن می‎توان متحد شد علیه دشمن دیگر، ملاکش چیست؟ حال بین خود مسلمین امکان این اتحاد نیست؟ من واقعا تعجب می‏کنم، گاهی می‏بینیم حتی از روحانیون و طلاب، این‎چنین به مسئله وحدت هجوم می‏برند و می‏گویند: اصلا شدنی نیست، مگر می‏شود ما فراموش کنیم؟ مگر می‏شود … ؟ اصلا بحث فراموشی تاریخ نیست، بحث نادیده گرفتن حق نیست، بحث این است که ما امروز در معرض حمله و هجمه استکبار جهانی قرار گرفتیم. اسرائیل در کنار مسلمین درصدد است که چیزی به نام اسلام وجود نداشته باشد، مسلمانی در این عالم در آینده وجود نداشته باشد، دیگران که وضعشان معلوم است. آن‎وقت بهترین خدمت به این‎ها در این منطقه و دنیا این است که به جان هم بیفتیم.
واقعا توهین به مقدسات اهل سنت نه فقط اهل سنت، اصلا توهین به مقدسات دیگران هم به نظر من جایز نیست.  یک قاعده‏ای در فقه داریم به نام حرمت اهانت به مقدسات، البته در آن قاعده بحث کردیم و ان شاء الله چاپ می‏شود، ما آن‎جا با دلیل ثابت کردیم که اهانت به مقدسات دیگران ولو غیر مسلمان جایز نیست، اهانت غیر از نقد و بحث و گفتگو است، این‎ها گاهی با هم خلط می‏شود. در آن بحث‎ها ملاک اهانت بیان شده است، حال وقتی می‏گوییم اهانت به مقدسات کفار جایز نیست، آیا می‏توانیم به مقدسات مسلمین اهانت کنیم؟ واقعا اینکه حالا این همه مراجع با همه سلیقه‏هایی که دارند تأکید می‏کنند که این اهانت‏ها جایز نیست، باز انسان می‏بیند که در این فضاهای مجازی صوت ها و تصاویر و مطالب و رفتارهایی را منتشر می‏کنند که نتیجه‎اش این  است که اگر یک مسلمان غیر شیعه ببیند چه ذهنیتی نسبت به مکتب اهل بیت(ع) پیدا می‏کند. این خدمت به مکتب اهل بیت(ع) است؟ جز اینکه آن‎ها را از این ساحت دور کند و خدای نکرده بغض ایجاد کند. ما هرچه بتوانیم محبت عامه مسلمین را نسبت به اهل بیت(ع) جلب کنیم به اهل بیت(ع) کمک کرده‏ایم. خدمت به اهل بیت(ع) این است، نه ایستادن و ناسزا گفتن و استفاده از الفاظ رکیک که متأسفانه مقداری هم زیاد شده است و کأنه انسان احساس می‏کند که دست‎هایی در کار است و دشمنان نیز تلاش می‏کنند این اتفاقات بیفتد. امام خمینی، مقام معظم رهبری و مراجع تقلید خطر را می بینند و حس می‏کنند و دست و رد پای دشمن در این تحریکات را مشاهده می‎کنند و این همه تذکر می‏دهند، ولی گاهی ما همه دنیامان همین محیطی می‎شود که در آن زندگی می‎کنیم و فکر می‎کنیم که هیچ کس از این اتفاقات مطلع نمی‎شود. کوچکترین رفتارها امروز انعکاس بیرونی و بین المللی دارد و بهانه‎ای فراهم می‎کند برای آنهایی که دوست دارند اثری از شیعه و شیعیان باقی نباشد.