جلسه ۴۸ – PDF

جلسه چهل و هشتم

اصل برائت – ادله  برائت – دلیل اول: کتاب – آیه اول: پاسخ اشکال سوم – اشکال چهارم – پاسخ            

۱۴۰۴/۰۹/۱۱

خلاصه جلسه گذشته

بحث پیرامون استدلال به آیه «وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» و کیفیت دلالت آن بر برائت بود. تقریب استدلال به این آیه ذکر گردید. سپس بیان کردیم که اشکالاتی نسبت به این استدلال مطرح شده است. دو اشکال دیروز مورد اشاره قرار گرفت و پاسخ داده شد. اشکال سوم نیز ذکر گردید، اما پاسخ آن باقی ماند.
خلاصه اشکال سوم این بود که آیه مزبور، تنها بر نفی فعلیت عذاب دلالت می‌کند؛ چون می‌فرماید: ما هیچ‌کس را پیش از بعثت رسولان و بیان تکلیف، عذاب نکردیم. نفی فعلیت عقاب، ملازمه‌ای با نفی استحقاق عقاب ندارد و آنچه در استدلال به این آیه لازم است، نفی استحقاق عقاب می‌باشد. بنابراین، این آیه برای استدلال مورد نظر کاربرد ندارد؛ چرا که آیه نهایتاً بیان می‌دارد که ما کسی را عذاب ننمودیم، اما این بدان معنا نیست که آنان استحقاق عقاب نداشتند. چه بسا استحقاق عقاب داشتند، لکن خداوند تبارک تعالی به واسطه فضل و لطف و کرم خویش، ایشان را عقاب ننمود.
خلاصه‌ کلام و در یک جمله، دلیل اعم از مدعاست و بدیهی است که دلیل اعم نمی‌تواند مدعای اخص را اثبات نماید. این خلاصه اشکال سوم بود که بیان گردید.

پاسخ اشکال سوم

پاسخ اشکال این است که ما در علم اصول و به‌ویژه در بحث برائت، به بیش از نفی فعلیت عقاب نیاز نداریم. مسئله استحقاق یا عدم استحقاق عذاب و پاداش، در حقیقت یک مسئله کلامی است و ریشه‌های این دو گزاره را باید در آن علم جستجو نمود. ما در علم اصول، عمدتاً در پی مؤمن از عقاب هستیم؛ می‌خواهیم بدانیم آیا اگر مکلف فعلی را انجام دهد یا آن را ترک نماید، عقوبتی دارد یا خیر؟ آیا باید از عواقب ارتکاب و ترک اعمال خوف داشته باشد یا خیر؟ خوف نیز معلوم است که نسبت به عقاب معنا پیدا می‌کند. ما در اصول تنها به همین مقدار نیاز داریم، مومن از عقاب. اما اینکه استحقاق عقاب ثابت است یا نه، و آیا این آیه بر آن دلالت می‌کند یا خیر، به ما ارتباطی نداشته و تأثیری در بحث ما ندارد. آنچه مهم است، نفی فعلیت عقاب است که به هر دلیلی، خداوند تبارک و تعالی هیچ‌کس را بدون بعث رسل و بیان تکلیف، عقاب نمی‌نماید و هذا یکفی لِاثباتِ البَراءَة؛ این برای اثبات برائت کفایت می‌کند.
سوال:
استاد: باز همان بحث پیش می‌آید که وظیفه عملی مکلف فعلاً، تا وصول تکلیف، جواز عمل است و این در واقع طبق مبنای مشهور، حکم ظاهری است… نه جواز تکلیف… ما باید ببینیم در برائت چه نیاز داریم؟… ما نفی فعلیت عقاب را اگر ثابت کردیم، برائت از تکلیف، چه در شبهات تحریمیه و چه در شبهات وجوبیه ثابت می‎شود… قاعده این است: هر کس که اطاعت کند، استحقاق پاداش دارد و اگر عصیان نماید، استحقاق عقاب. حال، ما با نظریه حق الطاعة کار نداریم، بنابراین مبنای عقاب و ثواب، اطاعت و عصیان است؛ یعنی میان اطاعت و استحقاق ثواب، و عصیان و استحقاق عقاب، ملازمه وجود دارد. حداقل آن است که بر اساس نظر مشهور، شخص مطیع مستحق پاداش و شخص عاصی مستحق عقاب است. این امر نیز مستند به حکم عقل و همچنین بیان شرع است: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»؛ تا زمانی که تکلیف واصل نگردد، عقابی در کار نیست. فرض ما این است که آیه، نفی فعلیت عقاب می‌کند. بحث عقل را کنار می‌گذاریم؛ هرچند می‌گوییم این بیان شرع، در حقیقت تأکید همان حکم عقل است… اکنون شما می‌فرمایید مواردی داریم که حرمت وجود دارد اما عقاب ندارد. این به بیان شارع است، یعنی اگر بیان شارع نبود، هر حرامی که انجام می‌شد، عقاب داشت….چرا، زیرا ملازمه وجود دارد. آیا چنین نیست؛ بنده می‌گویم: اگر کسی مرتکب حرامی شود، اگر آن حرام به او واصل شده بود، مسلماً عقاب داشت. تفضل و بخشش خداوند، بحث دیگری است. از سوی دیگر، خود آیه می‌فرماید: «ما هیچ‌کس را بدون بیان (تکلیف) عقاب نکردیم». … این آیه دلالت بر نفی فعلیت عقاب می‌کند. این درست است… نفی فعلیت عقاب یعنی چه؟ ما می‌گوییم تا زمانی که بیانی نباشد، کسی عقاب نمی‌شود. کاری به استحقاق هم نداریم. شما می‌فرمایید در جاهایی عقاب نفی شده (خود شارع فرموده)، ولی حرمت دارد. عرض ما این است: نفی فعلیت عقاب در همه جا به معنای نفی حرمت یا نفی وجود تکلیف نیست، مگر آنجایی که خود شارع تصریح کند. اگر شارع بیانی نداشت، شما در مورد «ظهار» می‌گفتید حرام است؟… این طرف هم همان است، فرقی نمی‌کند.… ما می‌گوییم نفی فعلیت عقاب از این آیه فهمیده می‌شود. یعنی چه؟ … شما می‌خواهید نتایج و آثار دیگری بگیرید. من یک سؤال می‌کنم: آیا با نفی فعلیت عقاب، برائت ثابت می‌شود یا نه؟… تفضل یا توبه؛ اینکه کسی گناه کرده و توبه کند، بحث دیگری است و اصلاً در وادی دیگری قرار دارد… ما که داریم می‌گوییم اصلاً نفی استحقاق مد نظر نیست. این درست است. آیه نفی فعلیت می‌کند… ما خودمان (و حتی خود مستشکل) همین را گفتیم. ما آن را نیز قبول کردیم که عدم فعلیت عقاب، دلیل بر عدم استحقاق نیست. خداوند به فضل و کرمش، چه بسا از باب لطف، گناهکاران را مشمول عفو قرار می‌دهد. اما سؤال این است: ما در علم اصول و در اصل برائت، در پی چیستیم؟ همین اندازه که نفی فعلیت عقاب کنیم، کفایت می‌کند، می‌خواهد بگوید حرام نیست،… ما به استحقاق کاری نداریم. ما اکنون می‌گوییم: حتی ممکن است کسی به خاطر کراهت… چرا امکان ندارد؟ امکانش وجود دارد ؟ … ممکن است استحقاق عقاب باشد. مستشکل این را گفته است. اما شارع عقاب نمی‌کند. اگر ما گفتیم در جایی که احتمال حرمت داده می‌شود، اگر مرتکب شوی قطعاً عقاب نخواهی شد، آیا اینجا اگر بگوییم هو جائزٌ الا ان یَصِلَ من الشارِعِ بیانٌ علی حرمته اشکالی دارد؟
سوال:
استاد: اگر یقین به تکلیف حاصل شود، حتی اگر رسولی نیز مبعوث نشده باشد، خود آن یقین برای لزوم احتیاط و اجتناب کفایت می‌کند. بحث این است که وقتی یقین حاصل می‌شود – خودش بیان است، و این بیان، اعم از بیان شرعی و عقلی است. همان‌گونه که دیروز نیز عرض کردیم، وقتی این آیه می‌فرماید «حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»، معنایش این نیست که فقط باید شارع بگوید. اگر عقل گفت، آن نیز بیان است. یقین از هر راهی که حاصل شود، حجیت ذاتی دارد و آن مسلّماً بیان است. … بله، اگر به حکم عقل – عقل قطعی و یقینی – یا به هر دلیل دیگری (مثلاً) شما شب خوابیدید و صبح برخاستید و با پریدن کلاغی از درخت یقین پیدا کردید، در اینجا این تکلیف است و باید اطاعت کنید. اگر خلاف آن عمل کنید، معاقب خواهید شد؛ زیرا قطع و یقین پیدا کرده‌اید. یقین حجیت ذاتی دارد، بلکه جعل حجیت برای آن ممکن هم نیست. حال اگر عقل شما حکم قطعی‌ را برایتان ثابت کرد، شما باید اطاعت کنید و اگر نکنید، معاقب هستید. مهم در اینجا، یقین است. من گفتم: حتی اگر از پریدن کلاغ، یا حتی اگر در خواب ببینید و صبح برخیزید و یقین کنید، این دیگر یقین است و نمی‌توان برای آن کاری کرد. مگر آنکه قطاع باشید که آن هم بحث خود را دارد که آیا قطعِ قطاع حجت است یا نه.

اشکال چهارم

اشکال چهارم، اشکالی است که محقق نائینی مطرح کرده‌اند. ایشان می‌فرمایند: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»؛ بعث رسل کنایه از اتمام حجت است، نه بیان تکلیف. لذا این آیه اصلاً ارتباطی به بحث ما ندارد. آیه مربوط به امت‌های سابق و عذاب آن‌هاست . خداوند تبارک و تعالی می‌خواهد بفرماید: هر امتی را که ما در گذشته عقاب کردیم، اول برای آنان اتمام حجت کردیم. به همه آنان فهماندیم، حجت آوردیم که اگر مخالفت کنید عقاب می‌شوید، و علی‌رغم اتمام حجت، آنان هیچ اعتنایی نکردند، لذا عذاب بر آنان نازل شد. پس این اصلاً هیچ ارتباطی به مسئله برائت ندارد؛ زیرا ما در بحث برائت می‌خواهیم بگوییم هر حکم مشتبهی (چه شبهه تحریمیه و چه وجوبیه) مجرای برائت است؛ چرا که بدون بیان، هیچ‌کس را عقاب نمی‌کنیم. لذا این هیچ ارتباطی به این داستان ندارد. این داستان مربوط به امت‌های قبلی است که خدا می‌خواهد بگوید ما برای همه اینان اتمام حجت کردیم.

پاسخ

بخشی از این اشکال در حقیقت برگرفته از همان اشکال مرحوم شیخ است. اشکال ایشان این بود که این آیه مربوط به امت‌های سابق است (قرائنش نیز همین است) و «کُنَّا» فعل ماضی است که دلالت بر زمان گذشته می‌کند. محقق نائینی نیز در واقع می‌گوید این مربوط به امت‌های پیشین است، منتها «حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً» را به معنای اتمام حجت گرفته، نه بعث رسل به معنای خودش. یعنی تنها بعث رسل نیست، بلکه همراه هر رسولی اتمام حجت می‌شد؛ یعنی رسول می‌آمد، دعوت می‌کرد، معجزه و شاهد صدق اقامه می‌کرد، هشدار می‌داد، نشانه‌های عذاب را نیز به مردم یادآور می‌شد، مع‌ ذلک این‌ها عصیان می‌کردند و به دنبال این اتمام حجت‌ها، عذاب نازل می‌شد.
پس پایه و اساس اشکال محقق نائینی همان سخن شیخ است، منتها ایشان توسعه‌ای در معنای بعث رسل داده و آن را به معنای اتمام حجت گرفته است. ما همان پاسخی که به مرحوم شیخ دادیم، اینجا تکرار می‌کنیم.
اولاً: این (آیه) مربوط به امت‌های پیشین به عنوان یک قصه و قضیه اتفاق‌افتاده صرف نیست. «کُنَّا» اگرچه فعل ماضی است، اما از زمان منسلخ شده و برای بیان یک سنت و سیره استعمال شده است. وجهش را نیز عرض کردیم، این در واقع یک شیوه عرفی برای بیان آن سیره و سنت الهی است و شواهدش را نیز گفتیم، خداوند می‌خواهد بگوید اصلاً سیره و روش ما این نیست که بدون بعثت رسل عقاب بکنیم. بعث رسل معلوم است که معنای حقیقی خود این لفظ مدنظر نیست، این یک معنای کنایی دارد؛ یعنی بدون اینکه ما بیان کنیم، بیاییم عقاب کنیم، نه، چنین نیست. لذا محتمل است که بعث رسل در اینجا کنایه از اتمام حجت باشد.
اما واقعاً با توجه به مجموع این آیه و توضیحاتی که ارائه شد، کدام یک از این موارد است؟ آیا «حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً» به معنای بعث صرف رسولان است؟ بعث رسل، در واقع به منظور ابلاغ دستورات الهی است. یکی از شئون مهم رسولان، بیان احکام و قوانین الهی است. این درست است که خودِ بعثت حجت است، اما به طور خاص در این مقام، حداقل بیان احکام و تکالیف، جزو مأموریت رسولان بوده است. لذا آیه می‌خواهد بگوید: بدون بیان تکلیف که البته از طریق رسل و کتب رسولان صورت گرفته است، ما به شکل دیگری کسی را عقاب نکرده‌ایم. ابتدا اینها را اعلام کردیم و پس از عمل نکردن مردم، آنگاه عقاب کرده‌ایم.
بنابراین، به نظر می‌رسد مجموعاً این آیه، با توجه به فهم عرفی و استظهار عرفی از آن، می‌تواند دلالت بر برائت داشته باشد. آیه می‌خواهد بگوید عذاب و عقاب ما، دایر مدار بیان تکلیف است، نه تکلیف واقعی. «حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً» در حقیقت همان کنایه از بیان تکلیف است. حال، اگر تکلیفی در واقع وجود داشت، اما به ما واصل نشده بود، آیا عقاب به دنبال آن خواهد بود؟ به طور قطع چنین نیست. قاطعانه می‌توان گفت کسانی که تکلیفی به آنان نرسیده است (حال در همان چهارچوب خودش) هرگز عقاب نمی‌شوند، هرچند استحقاق عقاب نیز داشته باشند. این برای اثبات برائت کافی است.
شما می‌گویید: ما در جاهایی تکلیف داریم اما عقاب نیست. پس امکان ثبوت تکلیف، بدون اینکه در مخالفت با آن عقابی باشد، وجود دارد. شما می‌خواهید بگویید امکانش هست، پس با نفی فعلیت عقاب، ما نمی‌توانیم نفی تکلیف بکنیم. این را می‌خواهید بگویید.
ما می‌گوییم: نفی فعلیت عقاب در صورت عدم البیان، مسلماً دلالت بر عدم تکلیف دارد. شما به عنوان اشکال مورد ظهار و امثال آن را می‌فرمایید؛ ما می‎گوییم که در آنجا بیان داریم. ما نمی‌گوییم اگر بیانی بر تکلیفی رسید و خداوند عقاب را برداشت، ما می‌توانیم آن را مرتکب شویم. نه، مدعا این است: اگر بیانی بر تکلیف نرسید، قطعاً عقاب فعلی به دنبال آن نخواهد بود، وَ هذَا یَکْفِی فِی إِثْبَاتِ الْبَرَائة.

بحث جلسه آینده

استدلال به آیه دوم