سوال: با عرض سلام به استاد نور مفیدی: بنده بحث شما درباره اعتبار کتاب الکافی شیخ کلینی را خواندم ولی دو سؤال برایم پیش آمده:
۱) اگر مرحوم کلینی به صحت تمام روایات کتاب الکافی اطمینان داشتند، آیا به روایاتی که دلالت بر تحریف قرآن کنند، اطمینان داشتند و به تحریف قرآن معتقد بودند؟
۲)اگر معتقد نبودند، پس چطور میتوان گفت که ایشان به تمام روایات الکافی اطمینان داشتند در حالیکه روایات تحریف قران در الکافی زیاد هستند؟
۳)چطور میتوانیم برای کسی که معتقد به تحریف قرآن بوده، احترام داشت باشیم و ایشان را بهترین محدث بدانیم؟
۴) مرحوم سید مرتضی معتقد بودند که اگر کسی به تحریف قرآن معتقد بوده، کافر شده،با توجه به این، آیا میتوان استنباط کرد که ایشان مرحوم کلینی را ، نعوذ بالله، کافر میدانستند؟
۵)اگر گفته شود که خیر، کلینی به تحریف قرآن معتقد نبوده، پس چرا روایات تحریف را در کتاب الکافی نقل کرده؟ آیا از کم فهمیه ایشان بوده؟ روحشان شاد باشد انشا الله ۶) به طور کلّی، اگر کسی معتقد به تحریف قرآن باشد، آیا متوان او را مومن دانست؟
پاسخ:
ضمن عرض سلام و اعتذار از تأخیر در پاسخ به سؤال شما به علل مختلف، اجمالاً مطالبی را درباره موضوع مورد سؤال اشاره مینمایم:
- قول به اعتبار کتب اربعة، در بین بزرگانی از علمای شیعه مطرح بوده و هست که جهت اطلاع از انظار آنان میتوانید به کتب مربوطه مراجعه نمایید.
- منظور از اعتبار کتب اربعة و کافی این نیست که همه افرادی که در سلسله اسناد کتاب کافی واقع شدهاند، ثقه میباشند.
- وقتی سخن از صحت روایات کافی به میان میآید، صحیح در اصطلاح متأخرین نیست بلکه مراد همان صحیح قدمائی است که به معنای اعتبار روایات آن به واسطه قرائن داخلیه و خارجیه است بدین معنی که مجموعهای از قرائن و شواهد، موجب حصول وثوق و اطمینان به صدور این روایات از معصومین علیهم السلام میشود حتی اگر بعضی از وسائط آن ضعیف باشند.
- اما روایاتی که در کافی ذکر شده و ادعا گردیده دلالت بر تحریف قرآن میکند، چند دسته است:
الف) دستهای از روایات که دلالت بر ذکر نام علی (ع) در بعضی آیات قرآن میکند. عدم دلالت این طائفه بر تحریف، کاملاً روشن است چه اینکه ذکر نامی به معنای تصریح به آن نیست بعلاوه مراد از ذکر علی(ع) بیان فضائل و مدائح ایشان است که آیات متعددی عهده دارد بیان این مسئله میباشند.
ب) روایتی که دلالت بر ذکر نام برخی از اشخاص در قرآن میکند که محرّفین آنها را حذف کردهاند. این روایت نیز دلالت بر تحریف قرآن نمیکند چه اینکه محتمل است در آن مصحف که راوی در آن نظر کرده، علاوه بر آیات، شأن نزول، یا تفسیر و تطبیق بعضی از آیات هم ذکر شده و وجود اسامی این اشخاص در آن لزوماً به معنای بودن آن به عنوان جزئی از قرآن نیست.
ج) روایاتی که بیشتر از دو دسته قبل ممکن است در جهت اثبات ادعای تحریف مورد استفاده قرار گیرد، از جمله روایت هشام بن سالم عن ابی عبدالله (ع) قال: «إن القرآن الذی جاء به جبرئیل الی محمد (ص) سبعة عشر الف آیة» یا روایت دیگر عن ابی جعفر (ع) قال: «نزل جبرئیل بهذه الآیة علي محمد صلي الله عليه وآله هكذا : بئسما اشتروا به أنفسهم أن يكفروا بما أنزل الله في علي بغياً» میباشند.
اما روایت اول با وجود معارضه بعضی از روایات با آن، قابل قبول نیست و یا باید تأویل شود که با آن روایات قابل جمع باشد بعلاوه مراداز اعتبار روایات کافی این نیست که به هیچ روایت معارض با آنها توجه نشود چه اینکه در خود کافی بعضاً روایات متعارض هم ذکر شده که به سفارش خود کلینی باید با استفاده از قواعد باب تعارض، ناسازگاری آن را حل کرد.
و اما روایت دوم هم محتمل است که آنچه در ذیل آیه آمده در واقع بیان برای «ما أنزل الله» باشد که این بخش جزء آیه نیست بلکه به عنوان توضیح از سوی جبرئیل برای پیامبر(ص) بیان شده و در کتابت به این نحو به عنوان جزئی از آیه قلمداد شده است.
به هر حال نقل این روایات دال بر اعتقاد مرحوم کلینی به تحریف قرآن نیست.
با توجه به آنچه گفته شد پاسخ همه موارد روشن میشود. اگر مرحوم کلینی این روایات را نقل کرده نه به عنوان روایاتی که دال بر تحریف است بلکه روایاتی است که او اطمینان به صدور آنها داشته و در عین حال در نظر وی دلالت بر تحریف نداشتهاند.