خارج اصول – جلسه هشتاد و دوم – ۱. ظواهر – قول پنجم – بررسی دلیل اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم                  

جلسه ۸۲ – PDF

جلسه هشتاد و دوم

۱. ظواهر – قول پنجم – بررسی دلیل اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم 

۱۴۰۲/۱۲/۰۱

     

خلاصه جلسه گذشته

ما ادله پنجگانه جمعی از اخباریین مبنی بر عدم حجیت ظواهر قرآن را دیروز نقل کردیم. از این پنج دلیل، سه دلیل مربوط به صغری بود که در واقع انکار وجود ظهور در قرآن محسوب می‏شود و دو دلیل مربوط به کبری بود به این معنی که ظهورات قرآنی قابل اخذ نیست و اعتبار ندارد.
اجمال این پنج دلیل دیروز بیان شد. محقق خراسانی در کفایه نیز این ادله را متعرض شدند. خود ایشان نیز به بررسی این ادله پرداخته‎اند و اشکالاتی را متوجه این ادله کرده‎اند.

بررسی دلیل اول

گفته شد که عده‎ای از اخباریین با استناد به برخی روایات در صدد اثبات این مطلب بودند که غیر از مخاطبان حقیقی قرآن هیچ کس معانی قرآن را درک نمی‏کند. یعنی اساسا قرآن برای کسی قابل فهم نیست بلکه «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌» این را حالا توضیح دادیم و دو روایت را نقل کردیم. لکن این دلیل محل اشکال است. زیرا:
اولا: اینکه گفته شده «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌»؛ معرفت قرآن مراتب دارد، وقتی می‏گوید انما یعرف القرآن، یعنی یعرف القرآن حق معرفته، پی بردن به کنه قرآن و حقیقت قرآن مختص به پیامبر و ائمه معصومین (علیهم السلام) است، همانی که از آن به عنوان بطن یا بطون قرآن یاد می‏شود ولی این به این معنا نیست که مراتب سطحی و ابتدایی معرفت هم ممکن نباشد. پس معرفت به حقیقت قرآن تنها بوسیله اهل بیت ممکن است ولی مراتب دیگری از معرفت نیز اینجا قابل تصویر است که دیگران هم می‎توانند به آن دست یابند.
ثانیا: در قرآن یک سری آیاتی وجود دارد که نص است، بسیار روشن است، آنجا دیگر بحث ظهورات مطرح نیست، اگر اینها می‏گوبند «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه‌» دیگر نباید فرقی بین ظاهر و نص بگذارند. مثلا «إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» بالاتر از ظهور نص در قدرت فائقه خداوند نسبت به همه اشیاء این عالم است. آیا اینها می‏توانند بگویند این آیه را فقط اهل بیت می‏فهمند و غیر ایشان نمی‏فهمند؟ پس قطعا در قرآن مواردی است که بسیار معنایش روشن است و اینکه اینها منحصر می‏کنند معرفت و فهم قرآن را به اهل بیت باید ملتزم شوند به اینکه حتی فهم نصوص قرآنی هم در انحصار اهل بیت است.
ثالثا: روایتی که مربوط به ابوحنیفه و قتاده بود. در آن دو امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) گفتند شما بر چه اساسی فتوا می‏دهی؟ گفتند بر اساس قرآن. حضرت فرمود شما از قرآن چیزی درک نمی‏کنید. منظور ائمه این است که شما در تفسیر و فهم قرآن مستقلا و بدون استمداد از برخی دیگر از آیات که مخصص و مقید برخی آیات هستند فتوا می‏دهید. شما بدون استمداد از ما اهل بیت و مستقلا قرآن را مورد استناد قرار می‏دهید. پس آنچه که از ناحیه امام صادق (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) مورد نهی قرار گرفته، استناد به قرآن مستقلا و بدون مراجعه به آیات دیگر است که جنبه تبیین و تفسیر نسبت به برخی دیگر آیات دارند و این مورد نهی قرار گرفته و الا نمی‏خواهند بگویند که هیچ کس از قرآن چیزی را نمی‏فهمد، نمی‏خواهند بگویند که قرآن هیچ ظهوری در هیج معنایی ندارد. ابوحنیفه و قتاده بعضا به متشابهات قرآن استناد می‏کردند و لذا ائمه نیز اینها را مورد خطاب قرار دادند که شما از متشابهات قرآن چیزی سر در نمی‎آورید، ما متشابهات قرآن را درک می‏کنیم.
پس مواخذه ابوحنیفه و قتاده به چند جهت بوده است:
1. تفسیر متشابهات در حالیکه معنای متشابهات برای آنها معلوم نبود.
2. اخذ به اطلاقات و عمومات بدون فحص از مقیدات.
3. عدم استمداد از اهل بیت به عنوان من خوطب به، که این باعث برخی انحرافات شده بود.
4. تفسیر به رأی، که بعدا آن را بررسی می‏کنیم.
با این حال این به این معنا نیست که هیچ کس از قرآن چیزی نمی‏فهمد جز اهل بیت، اصلا متشابهات را هم کنار بگذاریم. عمومات و اطلاقات و مقیدات و مخصصات آنها را اگر در نظر بگیریم، این خودش یک معنایی دارد و امام باقر و امام صادق نخواستند فهم معنای قرآن را محصور در خودشان به این معنا کنند.

بررسی دلیل دوم

دلیل دوم این بود که قرآن مشتمل بر مطالب بسیار رفیع و مضامین بلند است و روشن است که مضامین و مطالب رفیع و بلند را جز اهل بیت نمی‏توانند درک کنند، دیگران نمی‏فهمند، متخصص فقط می‎فهمد، همانطور که کتابهای علمی بزرگان از علوم مختلف را هر کسی نمی‎فهمد، عده خاصی هستند که آن کلمات را می‏فهمند و برای دیگران هم بیان کنند.
این دلیل نیز مردود است. زیرا:
تمام مطالب قرآن اینچنین نیست. یعنی قرآن مشتمل بر معانی و مضامین مختلف است. آیات الاحکام دارد، عقائد دارد، اخلاق دارد، قصص و داستان‏های مربوط به امم گذشته را دارد. آیات الاحکام قرآن که مشتمل بر مضامین بلند و رفیع نیست، اقیموا الصلوه، آتوا الزکاة، وامر بالمعروف، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْ‍جُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ» این همه آیات مربوط به احکام در قرآن است که مضامین عالیه و مطالب رفیعه ندارد.
پس برخی آیات مشتمل بر مضامین عالیه و بلند است. آنها را باید به اهلش سپرد و اهلش هم معلوم است که چه کسانی هستند ولی وجود برخی مطالب اینچنینی باعث نمی‎شود که بگوییم کل قرآن ظهور در هیچ معنایی ندارد. قطعا این حرف درست نیست.

بررسی دلیل سوم

در این دلیل که مربوط به منع صغری بود گفتند که اگر قرآن ذاتا هم متشابه نباشد بالعرض متشابه است. زیرا علم اجمالی داریم که برخی از مطلقات و عمومات تقیید خوردند یا تخصیص زده شده‎اند. ما در مواردی شک داریم که آیا این از آن موارد است یا خیر؟ با توجه به آن علم اجمالی دیگر نمی‏توانیم به آن عمومات و اطلاقات اخذ کنیم زیرا این باعث اجمال می‏شود. پس اینجا این عام یا مطلق بالذات متشابه نیست، معنایش معلوم است ولی بالعرض متشابه است و دلیل و منشأ آن نیز همان علم اجمالی است.
این دلیل محل تأمل است؛ زیرا:
در مواردی که احتمال تخصیص و تقیید را می‏دهیم، با رجوع به مواضعی که احتمال ذکر مخصص و مقید در آن است علم اجمالی ما انحلال پیدا می‏کند. ما در مظان وجود قید و مخصص در قرآن و روایات جستجو می‏کنیم، اگر مقید و مخصص پیدا کردیم تکلیف معلوم می‏شود، اگر مقید و مخصص هم پیدا نکردیم به اصالة العموم و اصالة الاطلاق می‏توانیم اخذ کنیم. پس اگر عنوان تشابه هم به کار رود (که ما با این نیز مخالفیم زیرا اصلا متشابه محسوب نمی‏شود،) ولی این یک ابهام اولیه دارد، یک شک اولیه اینجا وجود دارد اما برای خروج از این شک راه داریم، فحص و یأس، اگر فحص کردیم و جستجو کردیم و پیدا نکردیم مقید و مخصصی را به عمومش اخذ می‏کنیم، اگر هم پیدا کردیم آن عام یا مطلق را تخصیص یا تقیید می‏زنیم. بنابراین تشابهی در کار نیست، ما اصلا تشابه بالذات و بالعرض نداریم، این موارد را کسی متشابه نمی‏گوید. لذا ظواهر قرآن از این جهت مشکلی ندارد.

بررسی دلیل چهارم

دلیل چهارم یک قیاس بود به این بیان که:
ظواهر قرآن جزء متشابهات است. متشابهات قابل تبعیت و اخذ نیستند. پس ظواهر قابل تبعیت و اخذ نیستند.
این دلیل نیز فیه تأمل؛ زیرا:
اولا: صغرای این دلیل مخدوش است، اینکه گفتند ظواهر جزء متشابهات است این اول کلام است، چه کسی گفته که ظواهر جزء متشابهات است؟ ظواهر معنایش معلوم است؛ ظاهر یعنی آشکار. اگر می‏گوییم یک لفظی ظهوری در یک معنایی دارد یعنی این لفظ در این معنا روشن و آشکار است برای همین است که می‏گوییم که کلام از نظر دلالت چند قسم است:
1. گاهی صریح در معناست، یعنی هیچ احتمال خلافی در آن وجود ندارد.
2. گاهی ظهور در معنا دارد، یعنی یک احتمال مرجوحی نسبت به خلاف داده می‏شود.
3. گاهی مبهم و مجمل است یعنی مراد در آن معلوم نیست.
بنابراین ظواهر قسیم متشابهات هستند نه جزء متشابهات. این یک امر کاملا واضح و روشنی است. پس بدون تردید مقدمه اول قیاس محل اشکال است.
ثانیا: اینکه از متشابهات نباید پیروی کرد، صحیح است، یعنی متشابه مادام کون متشابها قابل اخذ نیست. اما اگر ما به کمک روایات و اهل بیت توانستیم متشابه را از متشابه بودن خارج کنیم این قابل اخذ است.

بررسی دلیل پنجم

دلیل پنجم روایاتی است که نهی از تفسیر به رأی می‏کند مثل «من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار» کسی که قرآن را با نظر و رأی خودش تفسیر کند جایگاه او آتش جهنم است. بر این اساس یک قیاس تشکیل می‎شود:
صغری: اخذ به ظواهر قرآن تفسیر به رای است.
کبری: تفسیر به رأی ممنوع است.
نتیجه: اخذ به ظواهر قرآن ممنوع است. و لذا حجت نیست و اعتبار ندارد.
سوال:
استاد: نه، محکمات با نص فرق دارد. یعنی منحصر در آن نیست. ممکن است یک ظاهری جزء محکمات باشد. محکمات فقط نصوص نیست. محکمات بر دو دسته هستند: نصوص و ظواهر. متشابهات آنهایی هستند که نه نص هستند و نه ظاهرند.
این دلیل نیز مردود است. زیرا:
اولا: آیا واقعا اخذ به ظاهر قرآن مصداق تفسیر به رأی است، اصلا تفسیر به رأی به چه معناست؟ عمل به ظواهر به چه معناست؟ اخذ به ظواهر و عمل به ظواهر یعنی اینکه ما بر ظاهر کلام متکلم اثر مترتب کنیم. الان مثلا کسی گفت طلعت الشمس، خورشید طلوع کرد، این ظهور دارد در طلوع همین شمس واقعی، درست است که احتمال مجاز داده می‏شود که منظور از این شمس یک شخص خاصی باشد ولی اینجا هیچ شاهدی نیست که ما بخواهیم آن را حمل بر معنای مجازی کنیم. اگر متکلم گفت طلعت الشمس و شما فهمیدید که خورشید طلوع کرده است، آیا این تفسیر به رأی است؟ یعنی اگر این جمله را نزد صد نفر بیان کنند همه معنای طلوع شمس را می‏فهمند، آیا می‏توانیم بگوییم همه این صد نفر تفسیر به رأی کردند؟ این تفسیر به رأی نیست. تفسیر به رأی یعنی کشف و پرده داری بر اساس رأی و نظر شخصی. پس: اخذ به ظواهر و عمل به ظواهر قرآن تفسیر به رأی نیست.
ثانیا: سلمنا که اخذ به ظواهر قرآن یا حمل الظاهر علی الظاهر تفسیر به رأی باشد، اما آیا این روایات که تفسیر به رأی را حرام دانسته است مطلق تفسیر به رأی را حرام دانسته است؟ منظور چیست؟ اینکه می‏گوید تفسیر به رأی جایز نیست معنایش چیست؟ یعنی می آییم سراغ کبری. در اشکال اول ما صغری را مورد خدشه قرار دادیم ولی در اشکال دوم به کبری می‎پردازیم و می‏گوییم بله در کبری گفته است که تفسیر به رأی حرام است ولی معنای رأی چیست؟ این رأیی که گفتند به چه معناست؟
رأی یعنی اینکه انسان بر اساس ظنیات و رجحانی که برای برخی از آنها قائل است در مواردی که چند وجه و احتمال وجود دارد یک احتمال را ترجیح دهد، یعنی کلامی که دارای چند احتمال است یک احتمال بر اساس ظن و استحسان شخصی بر سایر احتمالات ترجیح داده شود. پس کلام متشابه یعنی آن که از میان چند احتمال، یک احتمال بر پایه ظن و رجحان بی پشتوانه ترجیح داده می‎شود.
پس حمل ظاهر بر ظاهر واقعا تفسیر به رأی نیست؟ اینکه ظاهر لفظی را بر ظاهر معنایی آن حمل کنیم، تفسیر به رأی محسوب نمی‏شود.
ثالثا: ما در مقابل این روایات روایاتی داریم معارض با اینها، روایاتی داریم که ما را مکلف کرده به مراجعه به قرآن «إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَدا» باید تمسک به قرآن شود، ما مکلف شدیم به تمسک به قرآن. یا مثلا در باب تعارض خبرین می‏گویند آن خبری که موافق کتاب است را اخذ کنید و مخالف کتاب را کنار بگذارید. اگر ما از ظاهر قرآن چیزی نفهمیم دیگر نمی‏توانیم بفهمیم که این خبر موافق کتاب است یا خیر؟
لذا دلیل پنجم نیز باطل است.

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , ,