خارج اصول – جلسه دوم – بررسی امکان اقسام قطع موضوعی – کلام محقق اصفهانی در عدم امکان دو قسم – بررسی کلام محقق اصفهانی در عدم امکان دو قسم – بررسی کلام محقق اصفهانی – پاسخ اول – پاسخ دوم

جلسه ۲ – PDF

جلسه دوم 

بررسی امکان اقسام قطع موضوعی – کلام محقق اصفهانی در عدم امکان دو قسم – بررسی کلام محقق اصفهانی در عدم امکان دو قسم – بررسی کلام محقق اصفهانی – پاسخ اول – پاسخ دوم

۱۴۰۲/۰۷/۰۹

       

خلاصه جلسه گذشته

عرض کردیم قطع به انقسامات مختلف، دارای اقسامی می‎شود. ابتدا به قطع طریقی و موضوعی و قطع موضوعی هم، به قطع موضوعی به نحو تمام الموضوع و به نحو جزء الموضوع تقسیم می‎شود. هر یک از این دو نیز منقسم نیز می‎شوند به قطع علی نحو الصفتیه و قطع علی نحو الطریقیه و الکاشفیه. این هم تقسیم می‎شود به کشف تام یا مطلق کشف، ولو کشف ناقص.

بررسی امکان اقسام قطع موضوعی

از این تقسیمات پنج قسم پدید آمد. اکنون بحث در این است که آیا همه این اقسام امکان دارند و هیچ محذور عقلی در آنها نیست یا اینکه بعضی از این اقسام عقلا ممتنع هستند و محذور دارند.
قطع طریقی که هیچ محذوری ندارد. مباحثی هم که تا به حال داشتیم پیرامون قطع طریقی بود؛ اما در مورد قطع موضوعی این بحث وجود دارد. قطع طریقی نه امکانش و نه وقوعش محل بحث نیست؛ ولی امکان بعضی از اقسام قطع موضوعی مورد اشکال قرار گرفته است.

کلام محقق اصفهانی در عدم امکان دو قسم

محقق اصفهانی دو قسم از اقسام قطع موضوعی را ممتنع می‎داند و معتقد است امکان ندارند.
ایشان می‎گوید قطع موضوعی بر وجه صفتیت به هر دو قسمش امکان ندارد، چه به نحو تمام الموضوع باشد و چه به نحو جزء الموضوع.
مثال‎ها حتما خاطرتان است، قطع موضوعی به وجه صفتیت علی نحو تمام الموضوع مثالش این بود «اذا قطعت بخمریه شئ فیحرم علیک کذا» اینکه تمام الموضوع، قطع باشد و قطع نیز به عنوان صفتیت اخذ شده باشد، یعنی به عنوان یک صفتی از اوصاف نفس، اگر در افق نفس مکلف یقین به خمریت چیزی پیدا شد، پس اینچنین است.
قطع موضوعی به وجه صفتیت، به نحو جزء الموضوع مثل اینکه بگوید «اذا قطعت بخمریه شئ و هو فی الواقع خمر فیحرم علی الکذا».
عرض شد اینکه وجه صفتیت در قطع مورد نظر باشد یا طریقیت این دیگر تابع لحاظ جاعل است، یا این را از لسان دلیل می‎فهمیم یا خودش تصریح می‏کند که اگر قطع را به نحو تمام الموضوع در دلیل اخذ کرده، این منظورش کدام قطع است؟ قطع علی وجه الصفتیه است یا وجه علی الکاشفیه است؟ این را باید از لسان دلیل یا دلیل دیگری به دست بیاوریم که منظور جاعل کدام است؟ حال صرف نظر از اینکه ما چگونه این را بفهمیم و کشف کنیم اصلا ایشان می‎گوید این ممکن نیست.
به هر حال محقق اصفهانی می‎فرماید قطع به نحو صفتیت در موضوع قابل اخذ نیست، زیرا بین قطع و کاشفیت و طریقیت نمی‎توان تفکیک کرد، قطع چیزی جز کاشفیت نیست. اگر قطع و کاشفیت دو مقوله جدا از هم بودند می‎توانستیم قطع را بدون جهت کشف و کاشفیت در نظر بگیریم و موضوع قرار دهیم، حال یا به نحو تمام الموضوع یا به نحو جزء الموضوع؛ اما وقتی این دو عین هم هستند، منطبق بر هم هستند، چطور می‎توانیم یک عنوان را از عنوان دیگر جدا کنیم؟ مثل این می‏ماند که بخواهیم انسان را بدون جهت انسانیت در نظر بگیریم. آیا امکان دارد کسی انسان را موضوع حکم قرار دهد ولی انسانیت را از آن جدا کند، بگوید «کل انسان یجب علیه العباده» هر انسانی بر او واجب است که عبادت کند لکن جهت انسانیت را سلب کند بگوید این انسان دارای دو حیث است، یک حیث انسانیت است و یک حیث حیوانیت است یا اعم آن؛ آنچه که موضوع قرار گرفته است انسان است با الغاء جهت انسانیت، این اصلا ممکن نیست شما اگر انسان را از جهت انسانیت بتوانید جدا کنید می‎توانید انسان را بدون این حیثیت لحاظ کنید. اینها از هم قابل تفکیک نیستند. پس شما نمی‏توانید هیچ جا انسان را موضوع قرار دهید و در عین حال ادعا کنید آنچه که موضوع قرار گرفته است انسان است بدون جهت انسانیت، این ممتنع است زیرا انسان بدون انسانیت معنا و مفهوم ندارد، قطع نیز همینطور است، قطع نمی‎تواند از آن جهت کاشفیت و طریقیت جدا شود. قطع یعنی اینکه چراغ را برای ما روشن کند و ما همه چیز را ببینیم، معنای یقین این است. قطع چیزی جز جهت کاشفیت و طریقیت نیست.
با این حال آیا می‎توانیم قطع را از حقیقت خودش تهی کنیم و بگوییم ما قطع را علی وجه کاشفیه موضوع قرار نمی‎دهیم، بلکه علی وجه الصفتیه موضوع قرار می‎دهیم، یعنی به عنوان یک صفتی از اوصاف قائم به نفس؟ اصلا این شدنی نیست شما هر چه تلاش کنید نمی‎توانید قطع را از جهت کشف و کاشفیت و طریقیت جدا کنید، این ممتنع است.
پس قطع موضوعی علی وجه کونه تمام الموضوع او جزء الموضوع ممتنع است. نمی‎شود قطع را موضوع یک حکم قرار دهیم علی وجه الصفتیه، به عنوان صفت قائم به نفس، جهت کشف را کلا کنار بگذاریم، این مثل جدا کردن انسان از انسانیت است، جدا کردن قطع از کاشفیت و ملاحظه صفتیت، اصلا ممتنع است، همانطور که انسان را نمی‎شود از انسانیت تفکیک کرد قطع را از کاشفیت نمی‏شود تفکیک کرد. لذا ایشان می‎گوید این دو قسم از اقسام قطع موضوعی ممتنع است.
البته یک قسم دیگر را هم محقق نایینی ادعای امتناع آن را کرده و آن هم جایی است که قطع موضوعی علی وجه طریقیه و کاشفیت اخذ شود ولی به نحو تمام الموضوع؛ یعنی موضوع حکم، عبارت از قطع باشد. یعنی خود مقطوع به کنار رود و صرفا قطع به ما هو قطع و به این دلیل که طریق و کاشف از واقع است موضوع حکم قرار بگیرد. این چرا مشکل دارد؟ امتناع این قسم به چه دلیل است؟ این یک محذور دیگری دارد که اشاره می‎کنیم.

بررسی کلام محقق اصفهانی 

این اشکال مورد توجه قرار گرفته و تلاش کردند به این اشکال پاسخ دهند. عده‎ای هم به نوعی در مسئله تفصیل دادند که بعدا به آن اشاره می‏کنیم.

پاسخ اول 

بعضی مثل محقق خویی در مقام پاسخ به اشکال محقق اصفهانی می‏گویند درست است قطع از جهت کاشفیت و طریقیت قابل انفکاک نیست. ایشان این را می‎پذیرد، کأنه قبول می‎کند که ما نمی‎توانیم کاشفیت را از قطع جدا کنیم همانطور که انسانیت را از انسان نمی‎توانیم جدا کنیم. ولی در مقام لحاظ، مولا می‎تواند این کار را بکند. به عبارت دیگر نمی‎خواهیم این خصوصیت را از قطع سلب کنیم، می‎گوییم قطع در این قضیه موضوع قرار گرفته ولی نه از جهت کاشفیت و طریقیت، بلکه ازجهت اینکه نفس انسانی بر آن تکیه کرده است، از این باب که انسان حالت رکون پیدا می‏کند به سبب قطع، یعنی وقتی آن صفت در انسان حاصل می‎شود موجب رکون و آرامش نفس می‎شود. چه اشکالی دارد در قضیه، قطع به این صورت مورد توجه و لحاظ قرار بگیرد و موضوع در قضیه واقع شود.
پس پای لحاظ در میان است، ما می‎گوییم قطع ضمن این که کاشف است و ما نیز نمی‎توانیم آن را از جهت طریقیت و کاشفیتش جدا کنیم و بین آنها تفکیک کنیم ولی این جهت لحاظ نمی‎شود. جاعل فقط آن حیث رکون النفس، الیها را مورد نظر قرار می‎دهد.
پس پاسخ محقق خویی به این اشکال این است که در مقام لحاظ می‏توانیم این واقعیت را از یک جهتش جدا کنیم و با یک جهت دیگرش لحاظ کنیم. مثلا انسان به حسب مقام واقع از انسانیت جدا نیست، ولی آیا نمی‎تواند انسان در یک قضیه‎ای موضوع واقع شود ولی این حیثش لحاظ نشود بلکه حیث حیوانیتش لحاظ شود و این البته تابع حکمی است که روی این قضیه قرار می‎دهند، ما وقتی می‎گوییم «الانسان ماش» انسان راه می‏رود، خب حیوان هم راه می‏رود، اگر «ماشی» بودن را بر انسان حمل کنیم اینجا لازم است که آن جهت انسانیت را در نظر بگیریم؟ نه هیچ ضرورت و لزومی ندارد پس این پاسخ قابل قبول است که ما می‏توانیم بین مقام لحاظ و مقام واقعیت فرق بگذاریم. واقع همانی است که محقق اصفهانی فرموده اما در مقام لحاظ انسان می‎تواند قطع را از آن حیثیت کاشفیت و طریقیتش جدا کند.

پاسخ دوم

پاسخ دوم که به عنوان یک اشکال مبنایی شناخته می‏شود این است که ما در اصل اینکه قطع و کاشفیت و طریقیت نسبتشان مثل انسان و انسانیت باشد اشکال می‏کنیم. بله انسان و انسانیت ممتنع است از هم تفکیک شوند، زیرا انسان و انسانیت عین هم هستند، انسان چیزی جز انسانیت نیست، اما قطع اینچنین نیست، قطع عین کاشفیت و طریقیت نیست، اگر خاطرتان باشد ما سال گذشته درباره قطع و آثاری که قطع دارد بحث‎هایی داشتیم، کاشفیت و طریقیت عین قطع نیست، از آثار قطع است. اگر یادتان باشد یک بحثی بود، برخی معتقد بودند که کاشفیت و طریقیت لازم ماهیت قطع است، محقق نایینی عقیدشان این بود که مثلا کاشفیت نسبت به قطع مثل زوجیت نسبت به اربعه است، عدد چهار یک حقیقتی دارد و یک خصوصیات و آثاری، زوج بودن و عدد چهار بودن عین هم نیستند اما از هم جدا شدنی نیستند. زیرا زوج بودن، لازم ماهیت عدد چهار است. این نظر محقق نایینی بود. ما گفتیم این مورد قبول نیست بین کاشفیت و طریقیت و قطع چنین رابطه‏ای نیست. پس کاشفیت و طریقیت نه عین قطع است و نه لازم ماهیت قطع، بله لازمه وجود آن است.
اگر این باشد چه اشکالی دارد ما در مقام قرار دادن قطع به عنوان موضوع آن را از این حیث منفک کنیم؟ هیچ محذور و امتناعی به دنبال نخواهد داشت. این نیز پاسخ دوم و اشکال مبنایی که به کلام محقق اصفهانی وارد می‏شود.

بحث جلسه آینده 

اینجا یک نظر دیگری مطرح شده است که به نوعی تفصیل در مسئله است. آمدند بین قطع موضوعی علی وجه الصفتیه تفکیک کردند و گفتند ما دو قسم داریم؛ در یک قسمش ممتنع است و در یک قسمش ممتنع نیست. این برخ خلاف نظرمحقق اصفهانی است، طبق نظر محقق اصفهانی به طور کلی اخذ قطع علی وجه الصفتیه چه به نحو تمام الموضوع و چه به نحو جزء الموضوع ممکن نیست؛ اصلا امکان ندارد و ممتنع است که بخواهد قطع در موضوع قضیه‎ای به عنوان جزء یا تمام الموضوع اخذ شود. اما از برخی کلمات به دست می آید که قطع علی وجه الصفتیه دو قسم دارد؛ در یک قسمش ممتنع است و در یک قسم ممتنع نیست. یعنی تفصیل در مسئله وجود دارد.
پس یک نظر این است که همه این اقسام ممکن است، یعنی قطع موضوعی علی وجه الصفتیه می‎تواند موضوع قرار بگیرد.
یک نظر این است که این ممکن نیست این دو قسم امکان ندارد.
نظر سوم تفصیل است.
برچسب‌ها:, , , , ,