جلسه چهاردهم-حق در باب حقیقت ایمان- آیه پنجم

دانلود-جلسه چهاردهم-PDF

جلسه چهاردهم
حق در باب حقیقت ایمان- آیه پنجم
۲۵/۰۹/۱۳۹۶

  خلاصه جلسه گذشته
به مناسبت بحث از خصوصیاتی که در آیه سوم و چهارم پیرامون متقین مطرح شده بود و دو خصوصیت مسئله ایمان به غیب و ایمان به وحی و رسالت و معاد بود، بحث مختصری درباره حقیقت ایمان مطرح شد، تا به اینجا حدود شانزده قول درباره حقیقت ایمان فهرست‌وار بیان کردیم، هرچند تفصیل این بحث به علم کلام بر می‌گردد و در علم کلام باید بیشتر درباره آن صحبت شود ولی اجمالاً حق در مسئله آن چیزی است که در این جلسه بیان می‌شود.
حق در مسئله
به طور کلی این اقوال با تفاوت‌هایی که بین آنها بود حول سه قید و مدخلیت آنها در ایمان شکل گرفته است: ۱. تصدیق قلبی، یا به تعبیر برخی معرفت قلبی، ۲. عمل، ۳. اقرار لسانی، قیودی که احتمال مدخلیت آنها در حقیقت ایمان داده می‌شود بیش از این سه قید نیستند، منتهی اختلاف در این است که آیا یک قید از این قیود، از اجزاء مقوم حقیقت ایمان است یا دو قید یا سه قید؟ برخی معتقد هستند که حقیقت ایمان یک جزء بیشتر ندارد و آن هم اقرار لسانی است، هرچند مشروط به تصدیق قلبی یا معرفت قلبی طبق نظر برخی از آنها می‌باشد، برخی معتقدند اجزاء مقوم ایمان دو جزء است، یکی اقرار لسانی و دیگری تصدیق قلبی و سوم کسانی هستند که هر سه جزء را در حقیقت ایمان داخل می‌دانند.
اما بحثی که امروز باید دنبال کنیم در واقع دو بحث می‌باشد، یکی بحث از بساطت یا ترکیب حقیقت ایمان است، آیا حقیقت ایمان بسیط است یا مرکب، یعنی جزء واحد دارد یا اکثر از جزء واحد دارد، بحث دیگر که متفرع بر این بحث است این است که آیا عمل بر طبق شرع یا به تعبیر دیگر عمل جوارحی جزء مقوم ایمان می‌باشد یا خیر.
۱. ایمان بسیط است یا مرکب؟
نزاع اول، که یک نزاع مفصلی می‌باشد این است که آیا ایمان بسیط است یا مرکب؟ برخی از اهل تحقیق معتقد هستند، نزاع در اینکه ایمان بسیط است یا مرکب یک نزاع لفظی است، چون تابع این است که ما آن را به چه اعتباری ملاحظه کنیم، اگر ما مبادی ایمان را بخواهیم لحاظ کنیم و به اعتبار مبادی بخواهیم ایمان را بسنجیم، می‌گوییم ایمان مرکب است، چون ایمان همانطور که در برخی روایات هم آمده در واقع هم تصدیق قلبی می‌خواهد و هم اقرار لسانی و هم عمل، اما اگر به اعتبار خود آن و فی نفسه و با قطع نظر از این مبادی لحاظ کنیم چه بسا بسیط باشد، یعنی کأنّ همه قبول دارند، ایمان به اعتبار مبادی تشکیل دهنده آن مرکب است و به اعتبار فی نفسه بسیط است، عند الکل، اگر ما با این نگاه این مسئله را بسنجیم چه بسا نزاعی که در باب بساطت یا ترکیب ایمان واقع شده است یک نزاع لفظی باشد.
۲. عمل جزء مقوم ایمان است یا خیر؟
اما بحثی که متفرع بر این بحث است و مهم‌تر است، این است که بالاخره عمل جزء حقیقت ایمان می‌باشد یا خیر؟
اگر ما روایات را ملاحظه کنیم، روایات هر سه را از ایمان دانسته است، مثلاً روایت معروف «عن الرضا(ع): إنّ  الایمان هو تصدیق بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان» ، ایمان عبارت است از تصدیق قلبی و اقرار لسانی وعمل به ارکان دین، اینکه انسان پایبندی عملی داشته باشد، اگر کسی اقرار لسانی داشته باشد، تصدیق قلبی هم داشته باشد اما عمل نکند، لا یعد مؤمناً بحسب العمل، یا مثلاً کسی تصدیق قلبی نداشته باشد اما عمل به ارکان داشته باشد، اقرار لسانی هم داشته باشد، این هم لا یعد مؤمناً بحسب الاعتقاد، این همان است که از او به منافق تعبیر می‌شود، منافق کسی است که اقرار لسانی دارد، عمل هم به حسب ظاهر دارد، اما اعتقاد قلبی ندارد، یا کسی اعتقاد قلبی داشته باشد، عمل به ارکان هم داشته باشد، اما لساناً اقرارنکند، این را هم می‌توانیم بگوییم به حسب لسان مؤمن نیست.
در یک جمع‌بندی کلی فی الواقع می‌توانیم بگوییم ایمان دارای یک اصل و یک فرع است، یا به تعبیر دیگر درجات و مراتب دارد، در کلامی از امیرالمؤمنان(ع) وارد شده است، که می‌فرماید:«الایمان شجرة اصلها الیقین و فرعها التقی» ایمان درختی است که ریشه آن یقین است و فرع و شاخ و برگ آن تقوی و پرهیزکاری است، یا مثلاً در روایتی از امام صادق(ع) درباره درجات ایمان سخن گفته شده است . طبق این روایت امام صادق(ع) درجات ایمان را ده مرتبه دانسته، ده مرتبه از مراتب درجات ایمان را بر شمرده و آنوقت می‌فرماید هر کسی که در مرتبه بالاتر از ایمان است، نباید به کسی که در مرتبه پایین است بگوید تو هیچ نداری، ایمان، شدت و ضعف و قوت و ضعف و کمال و نقص دارد، ایمان کامل از یک حیث یعنی هم در بعد لسانی مؤمن است و هم در بعد اعتقادی و هم در بعد عملی، یعنی کأنّ اگر ما بخواهیم درباره حقیقت ایمان بحث کنیم می‌توانیم بگوییم ایمان قلب بخشی از ایمان است، ایمان لسان و زبان هم بخشی از ایمان است، ایمان به جوارح هم بخشی از ایمان است، اگر ایمان قلب باشد، یعنی اعتقاد قلبی و تصدیق قلبی، و آن دو نباشد، ایمان به حسب قلب می‌باشد اما به حسب لسان و عمل نیست، کسی اگر اقرار لسانی داشته باشد، ایمان لسان و زبان را دارد، اما ایمان قلب و ایمان جوارح را ندارد، پس ایمان کامل یعنی ایمانی که هر سه بخش ایمان در آن وجود دارد، پس هریک از تصدیق قلبی و اقرار لسانی و عمل به تنهای کافی نیستند.
البته معنای این سخن این نیست که اگر کسی اقرار لسانی داشت، عمل به ارکان داشت، تصدیق قلبی داشت، ایمان او کامل می‌باشد، خیر، یکوقت نقصان در برابر تمامیت مد نظر است و یکوقت نقص در مقابل کمال مورد نظر است، ایمانی که این سه در آن باشد، ایمان قلب و جوارح و لسان، این تمام است ولی لزوماً کامل نیست، چه بسا کسی هر سه بخش ایمان یعنی ایمان زبان و ایمان قلب و ایمان جوارح، (که یکی به اعتقاد حاصل می‌شود و یکی به عمل و دیگری به اقرار)، را داشته باشد، در این صورت ایمان او تمام است، تمام به معنای اینکه هر سه بخش لازم در آن فراهم است، اما لزوماً کامل نیست، وقتی که این اجزاء یا این بخش‌ها محقق شود، هنوز خودش می‌تواند ضعیف باشد، قوی باشد، و قوی‌تر شود تا به ایمان کملین از اولیاء خداوند برسد، بر این اساس ما به کسی که هر سه بخش را داشته باشد، مؤمن می‌گوییم.
اگر کسی تصدیق قلبی و ایمان قلبی داشته باشد، اقرار لسانی هم داشته باشد اما عمل به ارکان نداشته باشد، این در حقیقت کفر عملی دارد، مؤمن به قلب و زبان و کافر به حسب عمل، اگر کسی عملش تمام باشد، از جهت زبان هم مقرّ باشد، اما اعتقاد قلبی نداشته باشد، این منافق می‌شود، کسی که ایمان قلبی و زبانی داشته باشد ولی به مقتضای ایمان خود عمل نکند فاسق می‌شود، کسی که اعتقاد قلبی و ایمان قلبی ندارد اما ایمان زبانی و ایمان عملی دارد این منافق است، و کسی که هیچ‌کدام را ندارد، کافر است، کافر به معنای واقعی نه عمل او نه زبان او و نه قلب او مؤمن نیستند.
بنابر این در نزاع دوم که آیا عمل جزء مقوم ایمان هست یا خیر، به معنای اینکه اگر عمل نکند اصلاً ایمان ندارد، مثل آنچه که خوارج گفته‌اند، (خوارج می‌گویند کسی که عمل ندارد کافر مطلق است، حتی در قبرستان مسلمانان هم نمی‌تواند دفن شود)، درحالی که ما می‌گوییم این شخص مؤمن است ولی فاسق است، این بحثی است که البته در این مقام اجمالاً می‌توانیم طرح کنیم.
فرق ایمان و اسلام
فقط یک نکته را باید دقت کنیم، آیات قرآن هم مطالبی که گفته شد را تأیید می‌کند هر چند یک تفاوتی از حیث تعبیر و اصطلاح هم ممکن است ایجاد شود، و آن هم مسئله اختلاف بین ایمان و اسلام است، در بعضی از آیات این مطلب وارد شده است، که اینها ادعا می‌کنند ما ایمان آوردیم، در حالی که به اینها بگو شما ایمان نیاوردید بلکه اسلام آورده اید، یک تفاوتی بین اسلام و ایمان گذاشته‌‌اند، یعنی در آنجایی که اقرار لسانی باشد، می‌گویند فقط این مسلمان است، نه مؤمن، مؤمن کسی است که اعتقاد قلبی هم داشته باشد و عمل به ارکان هم داشته باشد، یعنی دو نگاه در این رابطه وجود دارد، حال یک بخشی ممکن است فقهی باشد و یک بخشی کلامی، اما از آیات قرآن این مسئله استفاده می‌شود که بطور کلی متعلق ایمان می‌تواند مختلف باشد، مثلاً آیه«مِنَالَّذِينَقَالُواآمَنَّابِأَفْوَاهِهِمْ » اینها کسانی هستند که به زبان می‌گویند ایمان آوردیم ولی قلب آنها ایمان نیاورده است، «آمَنَّابِأَفْوَاهِهِمْ»، یعنی متعلق ایمان یکوقت زبان است و یکوقت قلب، و یا در بعضی از آیات دارد که «و قلبه مطمئن بالایمان» به سبب ایمان یک اطمینان قلبی پیدا کرد، یا این آیه‌ای که «ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم» اینها گفتند که ما اسلام آوردیم ولی ایمان در قلوب شما وارد نشده است.
جمع‌بندی
به هر حال ایمان نه طبق نظر دسته اول است(که سه جزء مقوم ایمان در مقابل کفر می‌باشد که اگر یکی از این اجزاء نبود شخص کافر می‌شود)، که یک دیدگاه حداکثری است، خوارج و امثال اینها چنین عقیده‌ای دارند که اگر کسی عمل نکند نمی‌گویند فاسق است، می‌گویند کافر است و همه احکام کافر باید بر آن اجرا شود، نه آنچنان که برخی حداقلی گرفته‌اند که فقط اقرار لسانی است، ایمان طبق بیانی که کردیم در واقع یک حقیقتی است که به اعتبار متعلق خود سه بخش دارد، ایمان قلبی و ایمان زبانی و ایمان جوارحی، اگر این سه بخش تحقق پیدا کردند ایمان تمام است، خود ایمان تام دارای درجات مختلف و شدت و ضعف است. این خلاصه‌ای از آنچه که در این بخش می‌توان در مورد ایمان مطرح کرد، بدیهی است به اعتبار آنچه در مورد ایمان گفتیم معنای کفر هم معلوم می‌شود، گاهی کفر قلبی است، آنجایی که در قلب تصدیق نباشد، گاهی کفر عملی است و گاهی کفر زبانی است، اگر هیچیک از این یک نباشد کافر علی الاطلاق است، اگر دوتا باشد و یکی نباشد، به حسب آن موردی که نیست کفر هست اما به حسب دو بخش دیگر ایمان ثابت است.
آیه پنجم«أُولَئِکَعَلَىهُدًىمِنْرَبِّهِمْوَأُولَئِکَهُمُالْمُفْلِحُونَ»
متقین بر هدایت از سوی پرورگار خود هستند و آنها کسانی هستند که به فلاح و رستگاری می‌رسند، حال در مورد اجزاء این آیه نکاتی است که عرض خواهیم کرد، اما آنچه که ابتداء لازم است بعد از بیان معنای ظاهری و تحت اللفظی آیه این است که این آیه کیفیت ارتباطش با آیات قبل چگونه است.
کیفیت ارتباط این آیه با آیات قبل
آیات ابتدایی سوره بقره اینگونه بود«الم* ذَلِکَالْکِتَابُلارَیْبَفِیهِهُدًىلِلْمُتَّقِینَ» اینجا بحث از متقین که پیش آمد پنج ویژگی از ویژگی‌های متقین ذکر شد، «الَّذِینَیُؤْمِنُونَبِالْغَیْبِوَیُقِیمُونَالصَّلاةَوَمِمَّارَزَقْنَاهُمْیُنْفِقُونَ»، سه مورد در اینجا و در ادامه فرمود«وَالَّذِینَیُؤْمِنُونَبِمَاأُنْزِلَإِلَیْکَوَمَاأُنْزِلَمِنْقَبْلِکَوَبِالآخِرَةِهُمْیُوقِنُونَ»، دو مورد هم در اینجا، ایمان به وحی و ایمان به معاد، حال درباره متقین می‌فرماید«أُولَئِکَعَلَىهُدًىمِنْرَبِّهِمْوَأُولَئِکَهُمُالْمُفْلِحُونَ»، این چگونه به آیات قبل مربوط می‌شود، و به کدام بخش از آیات قبل ارتباط دارد، در اینجا سه وجه درباره کیفیت ارتباط این آیه با آیات قبل گفته شده است:
وجه اول
آیه اول فرمود«الَّذِینَیُؤْمِنُونَبِالْغَیْبِ» کسانی که به غیب ایمان آوردند، «وَالَّذِینَیُؤْمِنُونَبِمَاأُنْزِلَإِلَیْکَ» کسانی که ایمان به وحی و رسالت آورده اند، اینها کأنّ مبتدا هستند، و خبر آن می‌شود، «اولئک» کأنّ کسی سوال می‌کند که چرا متقین اختصاص داده شده‌اند به این که قرآن کتاب هدایت فقط برای آنها می‌باشد، چرا قرآن فقط آنها را هدایت می‌کند، «ذَلِکَالْکِتَابُلارَیْبَفِیهِهُدًىلِلْمُتَّقِینَ» هدایت فقط برای متقین می‌باشد، (آن هدایتی هم که گفتیم منحصر برای متقین است، یک هدایت پاداشی تکوینی است)، آنوقت سوال پیش می‌آید که چرا متقین اختصاص پیدا کرده‌اند به اینکه این کتاب، کتاب هدایت برای آنها می‌باشد نه برای دیگران، و کسی سوال می‌کند، سبب اختصاص متقین به این خصوصیت چیست، بعد«الَّذِینَیُؤْمِنُونَبِالْغَیْبِوَیُقِیمُونَالصَّلاةَوَمِمَّارَزَقْنَاهُمْیُنْفِقُونَ*وَالَّذِینَیُؤْمِنُونَبِمَاأُنْزِلَإِلَیْکَوَمَاأُنْزِلَمِنْقَبْلِکَوَبِالآخِرَةِهُمْیُوقِنُونَ» جواب این سوال است، کأن می‌گوید: آنهایی که اشتغال به ایمان به غیب دارند، مشتغل به نماز هستند و از روزی که به آنها داده شده است انفاق می‌کنند، اینها«أُولَئِکَعَلَىهُدًىمِنْرَبِّهِمْوَأُولَئِکَهُمُالْمُفْلِحُونَ» آن هم می‌شود عطف بر این و خبری که بعد از آن آمده است، یعنی کأنّ متقین چون این ویژگی‌ها را دارند و از هدایت تکوینی خدا به عنوان پاداش بهره‌مند شده‌اند«علی هدی من ربهم» و بعد می‌فرماید اینها اهل رستگاری هستند، پس طبق این بیان ارتباط این آیه به آیه قبل در حقیقت به این صورت است که به آیه قبل ابتدا شده است یعنی «الذین یؤمنون» مبتدا می‌شود و «اولئک علی هدی من ربهم» خبر آن می‌شود.
وجه دوم
وجه دوم این است که «أُولَئِکَعَلَىهُدًىمِنْرَبِّهِمْ» تابع برای متقین است، یعنی«اولئک» خودش مبتدا است و گویا این چنین گفته شده است که چرا دیگران وارد دایره هدایت نمی‌شوند، کأنّ جواب داده شده است که این بعید نیست، که هدایت شوند و فوراً و عاجلاً هدایت شوند و سپس مآلاً رستگار شوند، طبق این بیان «اولئک» تابع متقین و خود آن مبتدا است و خبر آن هم «علی هدی من ربهم».
وجه سوم
اینکه موصول اول صفت متقین است، یعنی الذین یؤمنون بالغیب و موصول دوم مبتدا است، و «اولئک» خبر آن می‌باشد، یعنی «الذین یؤمنون بالغیب»، اینها متقی هستند، و آنهایی که ایمان به وحی و رسالت دارند، اینها«اولئک علی هدی من ربهم» است.
حق در مسئله
بین این سه وجه، آن وجهی که شاید به نظر دقیق‌تر و بهتر می‌آید همان وجه اول است، پس مجموع آیه این می‌شود که خداوند تبارک و تعالی ابتدا فرمود این کتابی است که اختصاص به متقین داده شده و متقین کسانی هستند که این ویژگی‌ها را دارند، و بعد سوال می‌شود که چرا متقین اختصاص به این داده شده‌اند که این کتاب هدایت برای آنها است، پاسخ داده می‌شود که اولئک علی هدی من ربهم، برای اینکه اینها بر هدایت پروردگارشان مستقر شده‌اند و اینها کسانی هستند که به رستگاری می‌رسند.
مطالبی هم  در باره این آیه وجود دارد که عرض خواهیم کرد.