جلسه سي و يكم-اشکال دوم بر دلیل اول و بررسی آن

دانلود-جلسه سي و يكم-PDF

جلسه سي و يكم
اشکال دوم بر دلیل اول و بررسی آن
۲۶/۰۲/۱۳۹۰

خلاصه جلسه گذشته:

عرض شد که برای اعتبار روایات تهذیبین دو دلیل اقامه شده است، بحث ما در دلیل اول بود که شیخ طوسی اعتراف کردند به اینکه روایات این دو کتاب را از اصول مورد اعتماد اخذ کرده­اند، این دلیل مورد اشکال واقع شده، اشکال اول این دلیل را در جلسه گذشته عرض کردیم و پاسخ آن را هم ذکر کردیم، نتیجه دلیل اول این شد که ما می­توانیم از مجموع کلمات شیخ طوسی استفاده بکنیم که ایشان به این مضمون اعتراف کرده­اند که روایات این دو کتاب را از کتب و اصول معروفه و مشهوره اخذ کرده­اند ولو اینکه صراحتاً این مطلب را بیان نکرده باشد.

اشکال دوم:

اشکال دوم این است که سلّمنا که ادعای مرحوم فیض کاشانی صحیح باشد و شیخ طوسی چنین اعترافی کرده باشد که روایات تهذیبین را از کتب و اصول مشهوره اخذ کرده اما این در واقع شهادتی است که شیخ طوسی بر صحت روایات می­دهد حال باید ببینیم آیا شهادت او بر صحت روایات این دو کتاب(تهذیب و استبصار)دلیل بر صحت روایات تهذیبین نزد ما هم می­شود یا نه؟ اگر شیخ طوسی اعتراف کرده که روایات تهذیبین را از کتب مشهوره اخذ کرده و صحیح می­باشند این اعتراف برای او حجت است و شهادت او به اخذ روایات از کتب و اصول مشهوره و حجیت روایات تهذیبین برای او، موجب حجیت این روایات برای ما نمی­شود چون زمانی این روایات برای ما حجت خواهد بود که ما هم شرائطی را که او برای صحت روایات معتبر می­داند معتبر بدانیم؛ به عبارت دیگر صحت روایات تهذیبین نزد شیخ طوسی ملازم با صحت روایات نزد ما نیست، اساس این اشکال بر این مبنا استوار است که شیخ طوسی روایتی را صحیح می­داند که راوی آن روایت امامی باشد؛ یعنی عادل باشد اعم از اینکه ثقه باشد یا نباشد در حالیکه ما روایتی را معتبر می­دانیم که روای آن روایت ثقه باشد حال اگر علاوه بر ثقه بودن امامی هم باشد صحیح مصطلح عند المتأخرین است و اگر ثقه باشد ولی امامی نباشد موثقه است، پس صحت نزد شیخ طوسی به یک معنایی غیر معنایی که نزد ما است.

پاسخ:

به نظر ما این اشکال هم به دلیل اول وارد نیست برای اینکه همانطور که در تبیین اشکال عرض کردیم اساس این اشکال بر این مبنا استوار است که شیخ طوسی ملاک اعتبار روایت را فقط عادل بودن راوی بداند اما این محل اشکال است چون در نظر شیخ طوسی علاوه بر عدالت راوی، ثقه بودن او هم لازم است شواهدی بر این مطلب اقامه شده که در ذیل به آن­ها اشاره می­کنیم.

شواهد اعتبار وثاقت در راوی نزد شیخ طوسی:

شاهد اول:

از جمله شواهد ما بر این مسئله، کلامی است که مرحوم محقق در معارج داشتند که عرض کردیم شیخ طوسی عمل به هر خبری که امامی آن خبر را نقل بکند جایز نمی­داند بلکه علاوه بر عدالت معتقد است که راوی وثاقت هم باید داشته باشد مرحوم محقق می­فرماید:«قال الشیخ یکفی کونُه ثقةً متحرّزاً عن الکذب فی الرّوایة و ان کان فاسقاً بِجَوارِحه وادَّعی عملَ الطائفه علی اَخبار جماعةِ هذه» [۱] ، مرحوم محقق فرموده­اند: شیخ طوسی معتقد است برای عمل به خبر صرف ثقه بودن کفایت می­کند ولو اینکه فاسق به جوارحش باشد، در فقه گاهی عادل را در مقابل فاسق بکار می­برند و گاهی عادل را در مقابل مخالف در مذهب بکار می­برند، آنچه که مرحوم محقق از کلام شیخ طوسی استفاده کرده این است که ثقه بودن راوی کافی است و حتی اگر فسق در مقابل عدالت هم داشته باشد مشکلی ندارد، البته شیخ طوسی عبارات دیگری دارد که از آن­ها فهمیده می­شود که حداقل ایشان بر عدالت در مقابل مذهب تأکید دارد و اینطور نیست که بگوید تنها ثقه بودن راوی کفایت می­کند، به هر حال ما با این بخش از کلام محقق در معارج کار داریم که بالاخره از نگاه صاحب معارج شیخ طوسی بر وثاقت راوی تأکید داشته و فعلاً کار نداریم که آیا غیر از وثاقت چیز دیگری را هم معتبر می­دانسته یا نه؟ پس وثاقت راوی نزد شیخ طوسی مهم بوده است، گرچه عرض کردیم کلمات شیخ طوسی این مطلب را اثبات می­کند که علاوه بر وثاقت عدالت هم اعتبار دارد.

شاهد دوم:

یکی از شواهد، مطلبی است که شیخ طوسی در کتاب عدة الاصول در بحث از حجیت خبر واحد فرموده که عبارت است از:«فامّا ما اختَرتُه من المذهب فهو اَنّ خبر الواحد اذا کان وارداً من طریق اصحابِنا القائلین بِاالِامامة و کان ذلک مرویاً عن النّبی(ص) اَو عن احد الائمة…..فإذا احالهم الی کتابٍ معروفٍ او اصلٍ مشهورٍ و کان راویه ثقةً لا ینکر حدیثهُ سَکَتوا و سَلِموا الامر فی ذلک» [۲] ، ایشان می­گوید اگر در کنار خبر، قرینه­ای باشد که دلالت بر صحت بکند این اعتبار به موجب قرینه پیدا شده و موجب علم می­شود و از محل بحث ما خارج می­شود، مرحوم شیخ طوسی در عبارت فوق می­فرمایند:«اذا کان وارداً من طریق اصحابنا القائلین بالامامة» که تأکید دارند بر اینکه راوی باید از امامیه باشد، بعد در ذیل این عبارت وقتی که ادعای اجماع فرقه مُحقّه را می­کند می­گوید اگر روایت از کتاب یا اصل معروف و مشهوری نقل شده باشد و راویِ آن هم ثقه باشد اصحاب، آن روایت را می­پذیرند و بر این مطلب ادعای اجماع کرده است.

ان قلت: ممکن است کسی ادعا بکند که در عبارت آمده:«فإذا اَحالَهم الی کتابٍ معروفٍ او اصلٍ مشهورٍ و کان راوِیه ثقةً»، اگر واو را عاطفه بگیریم؛ یعنی روایت در کتاب یا اصل مشهور وجود داشته باشد و علاوه بر این راوی آن هم ثقه باشد، پس یک احتمال این است که بگوییم این عبارت دال بر این است که ممکن است روایتی در کتاب معروف یا اصل مشهوری وجود داشته باشد اما راوی آن روایت ثقه نباشد که اگر این مطلب از عبارت فهمیده شود اصل دلیل اول مشکل پیدا می­کند.

قلت: این احتمال صحیح نیست و واو در عبارت:«و کان راویه ثقةً» عاطفه یا حالیه نیست بلکه بیانیه است؛ یعنی در واقع توضیح«احالهم الی کتاب معروف او اصل مشهور»است، یعنی می­خواهد بگوید اگر احاله بدهد به این کتاب که این کتاب خصوصیاتش این است که راویان آن کتاب ثقه هستند اصحاب می­پذیرند و دو تا ملاک نیست بلکه یک ملاک است.

شاهد سوم:

شاهد سوم این عبارت است که می­گوید:«وقد وَرَدَ جواز العمل به فی الشرع الّا اَنّ ذلک موقوفٌ علی طریقٍ مخصوصٍ و هو ما یرویه من کان من الطائفة المحقه و یختص بروایته و یکون علی صفةٍ یجوز معها خبرُهُ من العدالةِ و غیرِها»، می­گوید در شرع عمل به خبر واحد را جائز دانسته­اند منتهی منظور مطلق خبر واحد نیست بلکه جواز عمل به خبر واحد متوقف است بر یک طریق مخصوصی و آن این است که راوی آن روایت از امامیه باشد و راوی باید اوصافی داشته باشد که با وجود آن اوصاف خبر او جایز العمل باشد که عبارتند از عدالت و غیر عدالت، اگر نظر شیخ طوسی در حجیت خبر واحد فقط بر عدالت راوی بوده چرا گفته علاوه بر عدالت باید صفات دیگری را هم داشته باشد پس از عبارت«و غیرها» استفاده می­شود که راوی باید ثقه باشد.

مرحوم محقق در شرایع می­گوید شیخ طوسی فقط وثاقت راوی را معتبر می­داند در حالیکه از بعضی عبارات شیخ طوسی استفاده می­شود که ایشان عدالت را هم معتبر می­داند و ما فعلاً در مقام ارزیابی کلام شیخ طوسی نیستیم که آیا عدالت راوی را هم معتبر می­داند یا نه بلکه ما می­خواهیم بفهمیم که آیا مرحوم شیخ طوسی وثاقت راوی را معتبر می­داند یا نه؟

شاهد چهارم:

در عبارت دیگری می­گوید:«و اما العدالةُ المراعاة فی ترجیح احد الخبرین علی الآخر فهو ان یکون الراوی معتقداً للحق مستبصراً ثقةً فی دینِهِ متحرّزاً عن الکذب غیر متّهمٍ فی ما یرویه»، که عبارت«متحرزا عن الکذب غیر متهم فی ما یرویه» به وضوح دلالت می­کند بر اینکه راوی باید ثقه باشد.

مراد از عدالت در این عبارت عدالتی است که در مقابل مذهب است ولی می­توانیم اینطوری توجیه کنیم که چون بحث ترجیح خبرین است در واقع شیخ طوسی می­خواهد بگوید دو خبر واجد شرائط حجیت اگر تعارض داشتند یکی از وجوه ترجیح این است که راوی عادل باشد، مسئله این است که اگر ما عدالت به معنای اعتقاد به مذهب را جزء ملاک­های حجیت خبر دانستیم ذکر ترجیح به عدالت معنا ندارد چون کسی که عادل نیست در واقع خبرش واجد شرائط حجیت نیست تا ما بخواهیم آن دو روایت را متعارض بدانیم چون فرض این است که خبرین متعارضین هر دو واجد شرائط حجیت هستند، مشکلی که پیش می­آید این است که ایشان عدالت را اینطور معنا می­کند که عدالتی که در ترجیح احد الخبرین بر دیگری ملاک قرار می­گیرد این است که معتقد به حق باشد و مستبصر باشد پس جای این سؤال است که با توجه به این جهاتی که در کلمات شیخ طوسی وجود دارد آیا عدالتی که ایشان در تعارض خبرین ذکر می­کند عدالتی است که به عنوان جزئی از شرائط حجیت خبر است؛ یعنی عدالت به معنای مقابل فسق است که اگر منظور این باشد با بعضی از کلمات خود شیخ طوسی منافات دارد چون در عبارت دیگری می­خوانیم که:«فامّا من کان مُخطئاً فی بعض الافعال او فاسقاً باَفعال الجوارح و کان ثقةً فی روایته متحرزاً فیها فاِنّ ذلک لایوجب ردَّ خبرِهِ و یجوز العمل به لانّ العدالةَ المطلوبةَ فی الروایة حاصلةٌ فیه»، محقق هم از فرمایش شیخ طوسی همین مطلب را فهمیده است؛ یعنی در بحث عدالت، شیخ طوسی قائل نیست که فاسق نمی­تواند نقل روایت بکند پس مسلماً ایشان عدالت به معنایِ مقابل فسق را جزء ملاک­های حجیت خبرنمی­داند و این مطلب قطعی است و از عبارات خود شیخ طوسی استفاده می­شود، پس باید بگوییم عدالت به معنای مذهب امامی داشتن را معتبر می­داند که اگر بگوییم این عدالت را معتبر می­دانند و بگوییم عدالت به معنای مذهب امامی داشتن، ملاک حجیت خبر است در این صورت به چه دلیل شما در ترجیح یکی از خبرین متعارض بر دیگری می­گویید این عدالت ملاک ترجیح است چون اگر عدالت به معنای مذهب امامی داشتن باشد اصلاً کار خبرین به تعارض نمی­کشد تا ما خواسته باشیم یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم، اگر دو خبر داشتیم و راوی یکی از آن دو خبر از اهل سنت بود و یکی امامی بود و ما گفتیم شیخ طوسی نظرش این است که حتماً خبری که راوی آن امامی مذهب است حجت است و خبری که راوی آن امامی مذهب نیست حجت نیست معنا ندارد که ما این دو خبر را متعارض بدانیم چون یکی از این دو خبر واجد شرائط حجیت هست و دیگری شرائط حجیت را ندارد پس اگر بخواهیم عدالت را به معنای اعتقاد به مذهب حقه قرار بدهیم با این عبارت که نقل شد نمی­خواند لذا بعید نیست حرف مرحوم محقق در شرائع که به شیخ طوسی نسبت می­دهد و می­گوید:«قال الشیخ یکفی کونه ثقةً» درست باشد.

شاهد پنجم:

شاهد پنجم این است که می­گوید:«فامّا من کان مُخطئاً فی بعض الافعال او فاسقاً باَفعال الجوارح و کان ثقةً فی روایته متحرزاً فیها فاِنّ ذلک لایوجب ردَّ خبرِهِ و یجوز العمل به لانّ العدالةَ المطلوبةَ فی الروایة حاصلةٌ فیه»؛ می­گوید اگر کسی در بعضی از افعالش خطاکار است و در افعال جوارحی فاسق است نه فکر و قلب و اعتقادش؛ یعنی اگر اعتقادش سالم باشد و اهل مذهب حق باشد و ثقه باشد این خطاکار بودن به افعال و جوارح موجب نمی­شود خبری که روایت می­کند رد بشود و جایز است به خبری که چنین شخصی نقل می­کند عمل شود بخاطر اینکه عدالتی که در روایت مطلوب است وجود دارد که معلوم می­شود عدالت مطلوب در روایت عدالت در مقابل فسق نیست.

پس از مجموع کلمات شیخ طوسی استفاده می­شود که ایشان قطعاً وثاقت راوی را معتبر می­داند و فسق را مضر نمی­داند؛ یعنی عدالت در مقابل فسق را معتبر نمی­داند، مسئله­ای که باقی می­ماند این است که آیا شیخ طوسی عدالت در مقابل مذهب را معتبر می­داند یا نه؟ از بعضی کلمات شیخ استفاده می­شود که ایشان عدالت به معنای اعتقاد به مذهب حقه را در راوی معتبر می­داند.

شاهد ششم:

شیخ طوسی در مورد بعضی از اشخاص، ادعاهایی دارد از جمله اینکه در ذیل یک روایتی می­گوید:«لاَنّ ابن ابی نجران قال عن رجلٍ و لم یَذکُر مَن هو و لا یَمتنع أن یکون غیر موثوقٍ به» [۳] ؛ می­گوید این خبر مرسل است و ممتنع نیست که آن شخصی که نامش ذکر نشده ثقه نبوده باشد، پس اگر مرحوم شیخ طوسی رجل گمنام و مبهم را رد می­کند چون معلوم نیست که ثقه هست یا نه، معلوم می­شود که ایشان وثاقت راوی را معتبر می­داند.

نتیجه: از آنچه که ذکر شد نتیجه می­گیریم که مرحوم شیخ طوسی وثاقت راوی را معتبر می­داند، پس اینکه گفته شود شیخ طوسی اگر روایتی را صحیح دانسته شاید بر طبق مبنای خودش صحیح بوده چون او ملاک را عدالت می­دانسته نه وثاقت و ما ملاک را وثاقت می­دانیم پس صحت نزد او ملازم با صحت نزد ما نیست، صحیح نمی­باشد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . معارج، ص۱۴۹.

[۲] . عدة الاصول، ص۳۳۷.

[۳] . استبصار، ج۱،حدیث۳۲۹.