جلسه بیست و پنجم-آیه۲۷_ بخش چهارم(أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)

دانلود-جلسه بیست و پنجم-PDF

جلسه بیست و پنجم
آیه۲۷_ بخش چهارم(أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)
۰۸/۱۰/۱۳۹۷

  بخش چهارم: « أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»
عرض کرده کردیم در آیه بیست و هفتم چهار بخش قابل بررسی است. تا اینجا سه بخش را متعرض شدیم.
بخش چهارم این است «أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» . این بخش در واقع نتیجه واضح و روشن سه بخش پیشین است.
ارتباط این بخش با بخش‌های پیشین
در بخش اول بحث از نقض عهد به میان آمد «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ». البته ظاهر این نقض عهد این است که این بلافاصله بعد از میثاق و إحکام عهد صورت گرفته یعنی فاصله‌ای بین پیمان و نقض آن وجود ندارد چون مِن بَعدِ میثاقِه ظهور در این مطلب دارد که نقض بعد از میثاق صورت گرفت و این حاکی از فوری بودن و سریع بودن نقض عهد است. یعنی این‎ها با اینکه پیمان بستند به این معنا که عقل و فطرت به ضمیمه کتب و رسل و هدایت الهی پیمان آن‎ها را تشکیل می‌داد، این‎ها پیمان خوشان را بعد از میثاق بلافاصله نقض کردند. در برخی از آیات هم به این نقض فوری اشاره شده مانند: «أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» . ظاهر این آیه این است که این‎ها اساساً وفاء به عهد نزدشان معنا و مفهومی ندارد و هیچگاه پایبندی به عهد نداشتند و از همان ابتدا نقض را شروع کردند. چنانچه در آیه دیگری هم این معنا مورد اشاره قرار گرفته «وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» و معنایش این است که این‎ها به سرعت این عهدها را نقض کردند و زیر پا گذاشتند.
در بخش دوم بحث قطع ما امر الله مطرح شد، فرق بین نقض عهد و قطع ما امر الله به ان یوصل روشن است؛ البته برخی گفته‌اند که فرق بین عام و خاص است، یعنی از باب ذکر خاص بعد از عام است که ما این نظر را نپذیرفتیم و گفتیم که بعید نیست که این‎ها هر دو اشاره به یک معنا و مفهوم داشته باشند، ولی علی رغم تساوی مفهومی این‌ها، ما می‌توانیم یک تفاوتی را بین این‎ها ذکر کنیم به این معنا که نقض در واقع به معنای از بین بردن تار و پود ریسمانی است که به هم تنیده شده و قطع به معنای بریدن است و لذا می‌تواند شدیدتر از نقض باشد، چون نقض عهد به این معنا است که اجزاء مجتمع را از هم جدا می‎کند همانگونه که تار و پود ریسمان از هم جدا می‌شوند و تبدیل به اجزاء متفرق، می‌شوند ولی بریدن یک مرحله شدیدتر است که وقتی پیوند بریده شد، دیگر قابل بازگشت نیست، پس در بخش اول سخن از نقض عهد است و در بخش دوم سخن از قطع ما امر الله به ان یوصل است.
بخش سوم افساد فی الأرض است که به دنبال نقض عهد و قطع ما امر الله أن یوصل محقق می‌شود. یعنی کسی که عهد خودش را باخدا قطع می‎کند و یا نقض می‎کند، در واقع دارد بنیان اجتماع و مجتمع را بر هم می‎ریزد؛ اگر سخن از فساد فی الأرض است به همین خاطر است. در جلسه گذشته گفته شد که گاهی نقض عهد از ناحیه غیر مشرکان هم صورت می‌گیرد و یا حتی خود شرک و کفر قطع و نقض هست ولی ممکن است افساد فی الارض در آن نباشد. در آن به شرط اینکه آمیخته با استکبار نباشد، چون حتی مسلمین هم نقض عهد می‎کنند و یا قطع ما امر الله می‎کنند اما با همه این‎ها، افساد فی الأرض ندارد. افساد فی الأرض مربوط به مشرکان و کافرانی است که فساد شخصی دارند و این فساد شخصی سرایت به مجتمع پیدا کرده است. این‎ها کسانی هستند که همه پیوندها را قطع می‎کنند و به دنبال قطع همه چیزهایی هستند که خداوند امر به وصل آن‎ها کرده است.
به هر حال نتیجه این سه بخش که سه وصف برای فاسقان محسوب شده‌اند، خسران است «أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛ پس در واقع بخش چهارم نتیجه واضح فسق است که فسق هم با آن سه صفت عمده معرفی شده است.
حصر خسران در فاسقین
ظاهر آیه نشان می‌دهد که در این مسئله یعنی خسران یک حصری وجود دارد «أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛ تصّدر جمله به اسم دلالت بر حصر دارد. وقتی شما می‎گوید زیدٌ جاء، دلالت بر حصر مجیء در زید می‎کند. ولی اگر بگویید جاء زیدُ، از این جمله حصر استفاده نمی‎شود چون جمله فعلیه دلالت بر حصر ندارد. اینجا هم که می‎فرماید «أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»، در واقع دارد خاسرین واقعی را محصور می‎کند در کسانی که گرفتار فسق‌اند و این اوصاف را دارند. به علاوه خسران و زیان منحصر در خودشان نیست بلکه دیگران هم از اهل و خانواده آن‎ها گرفتار خسران می‎شوند «إنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ  أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» ؛ خاسرین کسانی هستند که هم خودشان و هم اهلشان در روز قیامت گرفتار خسران شدند که این خسران، خسران مبین و آشکار است.
مشرکان و کافرانی که با خوی استکباری و فسق اعتقادی خودشان بنیان جامعه را دچار تزلزل می‎کنند و باعث تفریق مجتمع می‎شوند، این‎ها خاسر و زیان کارند. زیان و خسران واقعی منحصر در این‎ها است، این‎ها هم خوشان و هم خانواده شان گرفتار خسران شدند.
علت اینکه فسق اعتقادی این‎ها منجر به چنین نتیجه‌ای می‎شود، این است که این‎ها از سرمایه‌های اصلی خود نه تنها استفاده نکردند، بلکه آن‎ها را هم از دست دادند. مانند کسی که در معامله نه نتها سود نمی‎کند، بلکه سرمایه خود را هم از دست می‌دهد. سرمایه این‎ها عقل وفطرت بود که در وجود آن‎ها نهاده شد، سرمایه این‎ها انبیاء، کتب و دین بود که این را هم از دست دادند. چون با اعتقاد و عملشان نور فطرت را خاموش کردند. به سراج عقل بی اعتنایی کردند و این سراج را هم خاموش کردند. از نقشه انبیاء و ادیان و کتب آسمانی هم استفاده نکردند و به بیراهه رفتند و در ظلمات گم شدند و مقصد را از دست دادند. پس وقتی کسی سرمایه‌ای که برای تجارت به او داده شده را از دست دهد، قطعاً دیگر زمینه‌ای برای سود بردن ندارد. برای همین است که می‎گوید خسران مبین چون در روز قیامت خاسرین فقط این‎ها هستند.
البته خسران مراتب دارد،خود ما که این سرمایه‌ها را داریم، اگر از این‎ها درست استفاده نکنیم، ما هم به نوعی زیان کار هستیم، «إنّ الإنسان لفی خسر». منتهی خسران مبین مربوط به این‎ها و منحصر در این‎ها است. در این دنیا هم شما می‌بینید برخی باید اول محاسبه کنند تا بفهمند که آیا سود کرده‌اند یا زیان، اما گاهی بعضی از افراد آنقدر زیانشان آشکار و روشن است که نیاز به محاسبه ندارد و همه این را می‌فهمند. روز قیامت روزی است که این اشخاص و اهل آن‎ها خسرانشان مبین و آشکار است و احتیاج به محاسبه ندارند. چون جز ضرر چیزی در نامه اعمال آن‎ها ثبت نشده است. و البته این خسران به طور طبیعی متوجه اهل و عیال و خانواده و متربطین و پیروان آن‎ها هم می‎شود، بالاخره وقتی آتش ضرر به سرمایه این‎ها افتاد، دیگر این ضرر متوجه همگان می‎شود.
پس « أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» هم دلالت بر حصر خسران در این گروه می‎کند و هم آشکار بودن این خسران از آن استفاده می‎شود و هم اینکه خسران منحصر به خود این گروه نیست و بلکه شامل اهل آن‎ها هم می‎شود. اما این که این‎ها خسران آشکار دارند به این جهت است که در قرآن فرموده این‎ها کسانی هستند که می‎گویند چه ما را موعظه کنی و یا نکنی، برای ما هیچ تأثیری ندارد « قَالُوا سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْوَاعِظِينَ» ؛ یعنی می‎گویند برای ما یکسان است، چه ما را وعظ کنی و چه نسبت به ما واعظ نباشی و برای ما فرق نمی‎کند. اگر کسی بگوید موعظه و عدم موعظه برای من یکسان است، یعنی دیگر قابلیت نجات او از دست رفته و بخاطر همین است که می‎گویند خسران مبین. چنین مضمونی در قرآن زیاد بکار رفته است: « سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» . گاهی از قول خود آن‎ها خطاب به پیامبر چنین چیزی را اخبار می‎کند، و گاهی هم خداوند چنین چیزی را اخبار می‎کند چون این‎ها از همان اول نقض عهد و قطع ما امر الله به ان یوصل کردند و از همان اول بنای خود را بر افساد فی الأرض گذاشتند. لذا با این ویژگی‌ها جایی برای نفع و سود بردن در روز قیامت برای این‎ها نیست.
 
روایتی در ذیل آیه۲۷
همانطور که وعده داده بودم روایتی را از امام عسکری میخوانم که همه این چهار بخش را به نوعی توضیح مختصر داده است.
« عن العسکری (علیه السلام): «ثم وصف هولاء الفاسقین الخارجین عن دین الله و طاعته منهم»؛ فاسقین را معنا می‌کند، می‌گوید: کسانی که از دین خدا خارج شدند. فاسقین کسانی هستند که از دین خدا خارج شدند،« الخارجین عن طاعته»آن‎هایی که از طاعت خداوند خارج شدند یعنی نه متدین شدند و نه مطیع، نه ایمان آوردند و نه اطاعت کردند، نه قلباً و اعتقاداً و نه عملاً ملتزم به دین و احکام خداوند نشدند؛ این‎ها همان کسانی هستند که عهد خدا را نقض می‎کنند (الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ) و همانطور که عرض کردم استعمال فعل مضارع در اینجا دلالت بر استمرار نقض عهد دارد، یعنی این نقض عهدشان مستمر است.
« الماخوذ علیهم الله بالربوبیه و لمحمد (صلی الله علیه وآله) بالنبوه و لعلی بالامامه ولشیعتهما بالمحبه و الکرامه » منظور از عهد این‎ها هستند، ربوبیت خداوند، نبوت پیامبر خاتم، امامت علی ابن ابیطالب و فرزندان امیرالمؤمنین. یک عهد دیگر هم هست که آن محبت و کرامت به پیروان علی و پیامبر می‎باشد. آن معاهده‌ای که خداوند بین خودش و انسان قرار داده این‎ها هست.
« (من بعد میثاقه) احکامه و تغلیظه »، در ادامه امام عسکری« من بعد میثاقه » را معنا می‌کند؛ یعنی محکم کردن و شدید کردن این عهد و پیمان « (و یقطعون ما امر الله به ان یوصل) من الارحام والقرابات ان یتعاهدوهم و یقضوا حقوقهم وافضل رحم و اوجبه حقا رحم محمد (صلی الله علیه وآله) » ، قطع می‎کنند آن چیزهایی را که خداوند امر به وصل آن‎ها کرده است که عبارتند از: ارحام و قرابات. اینکه با آن‎ها معاهده داشته باشند، حقوق آن‎ها را ادا کنند و در این میان آنکه برترین رَحِم‌ها است و خداوند حقّش را واجب کرده، رَحِم پیامبر است.
« فان حقهم بمحمد کما ان حق قرابات الانسان بابیه و امه»، این قسمت را قبلاً هم به مناسبی خوانده بودیم، حق اینها به پیامبر (ص) مثل حق قرابات انسان به پدر و مادرش است؛ « و محمد اعظم حقا من ابویه »؛ حق پیامبر از حق پدر و مادر هم برتر است، « کذلک حق رحمه اعظم و قطیعته اقطع وافضح »؛ حق رحم پیامبر بزرگتر است و آن کسی که این را قطع می‌کند، قطع کننده‌تر و رسواتر است؛ «(و یفسدون فی الارض) بالبرائه ممن فرض الله امامته و اعتقاد امامة من قد فرض الله مخالفته » آن‎هایی که از امامت کسانی که خداوند امامت آن‎ها ار واجب کرده، برائت می‌جویند و نه تنها از خود آن‎ها بلکه از کسانی که اعتقاد به امامت آن‎ها داردند برائت می‌جویند.
(أُولئِكَ) اهل هذه الصفۀ، (هُمُ الْخَاسِرُونَ)؛ یعنی فقط این‎ها هستند که خسران میبینند بعد خاسرون را معنا می‎کند « (اولئک) اهل هذه الصفته (هم الخاسرون) خسروا انفسهم لما صاروا الی النیران و حرموا الجنان » ، یعنی آن‎ها کسانی هستند که خودشان را گرفتار خسارت و زیان کردند چون خودشان را بسوی آتش سوق دادند و جنان را بر خودشان حرام کردند، « فیالها من خساره الزمتهم عذاب الابد و حرمتهم نعیم الابد»؛ یعنی آن‎ها کسانی هستند که خسارتی را برای خودشان ایجاد کردند که آن خسارت موجب عذاب ابدی و نیز حِرمان از نعمت ابدی است.
این یک روایتی است که تقریباً به طریق اجمال هر ۴ بخش را تطبیق کرده؛ اینکه شما می‌بینید که در بعضی از این‎ها نقض عهد را در موارد خاص ذکر کرده و یا قطع ما امر الله به ان یوصل را در یک محدوده خاصی بیان کرده در حالی که ما در گذشته مصادیق متعددی را ذکر کردیم و یا همچنین در مورد افساد فی الأرض، به این جهت است که معمولاً اگر در روایات مصادیقی برای برخی از آیات ذکر می‎شود، این از باب تطبیق است و تفسیر نیست و فرق است بین این دو. اینکه در یک آیه مصداق خاصی را برای آن آیه ذکر کنند، تطبیق داده می‎شود و به معنای نفی سایر مصادیق نیست.
آخرین مطلب که مربوط به این آیه می‌باشد این است که اگر کسی در دنیا به عهد خود وفا کند، خداوند تبارک و تعالی هم در آخرت به عهد خود وفاء می‎کند و اگر کسی در این دنیا نقض عهد کند، خداوند هم نقض عهد می‎کند منتهی نقض عهد خدا به معنای رها کردن است ولی اضلال و گمراه کردن خدا هیچگاه ابتدایی نیست و به همین دلیل است که ما گفتیم «أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛ و این در واقع مؤید همان نکته‌ای است که در گذشته گفتیم که هدایت خدا هم می‌تواند ابتدایی باشد، هم کیفری. اما اضلال در مورد خداوند نسبت به انسان همواره کیفری و جزایی است و هیچگاه خداوند اضلال ابتدایی ندارد. یعنی خداوند می‎فرماید که این کیفر آن فسق است، کیفر قطع ما امرالله به أن یوصل است، کیفر نقض عهد است، کیفر فساد فی الأرض است که خداوند انسان را به حال خودش رها می‎کند و کسی که به حال خودش رها شود، از مسیر به بیراهه می‌رود و گم گشته می‎شود و به همین صورت تا روز قیامت باقی می‎ماند. آن‎ها هم که به این عهد وفا می‎کنند طبق روایت امام باقر(ع)، خداوند در روز قیامت به ملائکه خطاب می‎کند « یا ایها الملائکه! وفی هذا فی الدنیا بعهوده ففوا له هیهنا بما وعدناه و سامحوه و لا تناقشوه »  ای ملائکه این عبد در دنیا به عهد های خودش وفا کرد، پس الان شما هم وفا کنید به آنچه که من وعده دادم. « ففوا له هیهنا بما وعدناه و سامحوه و لا تناقشوه » با او مسامحه کنید و آسان بگیرید برای او « فح تصیره الملائکه الی الجنان»، یعنی ملائکه او را بسوی بهشت می‌برند اما کسی که قطع رحم کند، به او می‎گویند که تو اینچنین بودی « فاستعن بهم الان یعینوک، فلا یجد معینا و لا مغیثا و یصیر الی العذاب الالیم المهین ».