جلسه سی و نهم-اشکالات قول به عدم تبعیت مصادف


دانلود-جلسه سی و نهم-PDF

اشکالات قول به عدم تبعیت مصادفجلسه سی و نهم
اشکالات قول به عدم تبعیت مصادف
۳۰/۰۹/۱۳۸۹

خلاصه بحث گذشته:

با توجه به تعطيلات ايام محرم و فاصله­اي كه بين بحث افتاد مناسب است خلاصه­اي از بحث را براي يادآوري عرض كنيم. بحث در ملاک حکم شرعی بود و عرض کردیم كه در مورد تبعيت احکام از مصالح و مفاسد سه قول وجود دارد: قول اول، قول به عدم تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعی در اشیاء بود، قائلین به این قول برای اثبات مدعای خويش يك دلیل عقلی ذکر کرده­اند که مبتنی بر چند اصل اعتقادی بود، كه اشكالات آن اصول اعتقادی را ذكر كرديم؛ در نتیجه دلیل عقلی اینها رد شد. همچنين قائلين به اين قول به استناد بعضي از آیات و روايات می­خواستند بگویند احکام تابع مصالح و مفاسد واقعی نیست كه پاسخ آن نيز بيان شد. دلیل ديگري كه اقامه کرده اند این بود که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد واقعیه باشند در مورد بسیاری از احکام دچار مشکل خواهیم شد و این قول لوازمی دارد که هیچ فقیهی به آن ملتزم نیست پاسخ این دلیل را هم ذکر کردیم. دلیل ديگر اينها مسئله نسخ بود که گفتند وقوع نسخ امر مسلم و روشنی است و نفس تحقق نسخ با تبعیت احکام از مصالح و مفاسد منافات دارد، این را هم پاسخ دادیم در مجموع ادله­ای که توسط قائلین به عدم تبعیت ذکر شده بود همه را رد کردیم.

دو اشكال به قول به عدم تبعيت:

دو اشکال دیگر به این قول می­توان ذکر کرد. این دو اشکال صرف نظر از ادله­ای است که آنها اقامه کرده­اند. يعني تا اينجا هر چه گفتيم مربوط به رد ادله­ای بود که برای اثبات عدم تبعیت اقامه کرده­اند و گفتيم این ادله وافی به مقصود اينان نیست اما این دو اشکال به اصل این قول مربوط است و به ادله آنها کاری ندارد. پس اصل این مدعا مبتلا به دو اشکال اساسی است.

اشكال اول:

اشکال اول اشکال تناقض بر اين قول است، یعنی این قول از دو جهت دچار تناقض است یعنی اگر کسی قائل شود که احکام تابع مصالح و مفاسد نیست چنانچه مشهور اشاعره قائل به این قول شده­اند موجب تناقض خواهد شد.

تناقض اول:

تناقض اول این است که از یک طرف قائلین به این قول احکام را تابع مصالح و مفاسد واقعی نمی­دانند و می­گویند برای افعال خداوند تبارک و تعالی نمی­توان هیچ غرض یا غایتی را در نظر گرفت، چون تصور غرض برای افعال خداوند موجب محدود کردن و مقید کردن خداوند مي­شود و این محال است و از طرف دیگر اشاعره ملتزم به قیاس شده­اند و قياس را حجت مي­دانند در حالي كه در تعريف قیاس گفته مي­شود: قياس مبتنی بر یک امری است که اگر آن امر نباشد قیاس تحقق ندارد یعنی قوام قیاس به یک چیز مهمی است و آن وجود یک علت و مناط و وصف مشترک بین مقیس و مقیس علیه است. به عبارت ديگر قیاس یعنی اینکه حکمی را كه در مقیس علیه وجود دارد به خاطر وجود یک علت و مناطی به مقیس سرایت بدهيم، حکمی که برای مقیس علیه ثابت است برای مقیس ثابت کنیم و علت اینکه این حکم مقیس علیه را برای مقیس ثابت می­کنند به خاطر وجود یک مناط و علت یا وصف مشترک است. پس يكي از منابع اينان قياس است وعمده قیاس آنها مبتنی بر همین علت مستنبط است چیزی را به عنوان علت استنباط کنند و حکم را هم در جايي كه آن علت باشد ثابت می­کنند.

پس از یک طرف قائلين به اين قول می­گویند احکام تابع مصالح و مفاسد واقعی نیست چون ما نمی­توانیم برای خداوند غرضی در نظر بگیریم و از طرف ديگر التزام به قیاس دارند و التزام به قياس در واقع یعنی پذیرش علتی که قدر جامع بین مقیس و مقیس علیه است یعنی حکم در مقیس علیه به خاطر آن علت -و لو غیر منصوص و علت مستنبطه- در مقیس علیه ثابت شده و برای وجود همان علت در مقیس حكم تسري پيدا مي­كند واین تناقض است.

به عبارت خلاصه سخن اول اینان این است که خداوند تبارک وتعالی غرضی در افعالش ندارد و محال است چون محدود کردن خدا است كه اين با پذیرش قیاس سازگار نیست، چون وقتي گفته مي­شود احکام تابع مصالح و مفاسد نیست این یعنی نفی علت برای حکم و از طرف ديگر آنان قیاس را پذیرفته­اند که پذیرش قیاس به مثابه پذیرش علت برای حکم است و این تناقض است.

پس تناقضی که اینجا وجود دارد تناقض بین بودن علت برای حکم و نبودن علت برای حکم است، از یک طرف می­گویند احکام تابع مصالح و مفاسد نیست كه مساوی است با نفی علت برای احکام و از طرف دیگر پذیرش قیاس یعنی پذیرش علت برای حکم؛ پس در یک جا ملتزم به علت برای حکم هستند(قياس) و در جایی ملتزم به نفی علت برای حکم(قول به عدم تبعيت) می­شوند و هذا هو تناقض.

تناقض دوم:

همچنين تناقض دومی بنا بر قول به عدم تبعیت احکام از مصالح و مفاسد پدید می­آید، یک طرف تناقض همين مطلبی است که در تناقض اول اشاره کردیم، يعني این که اينان معتقدند افعال خداوند تبارک وتعالی تابع هیچ علت و غرضی نیست چون می­گویند فرض وجود علت و غرض در افعال خداوند و حتی تشریع به معنای محدود کردن ذات حق تعالی است و این محال است. پس از یک طرف ملتزمند به این که افعال خداوند هیچ غرض و علتی ندارد و از طرف دیگر خود قائلین به عدم تبعیت احکام از مصالح و مفاسد معتقدند احکام الهی برای تامین مصالح عباد جعل شده است و این با هم سازگار نیست و تناقض دارد. چون از یک طرف نفی غرض شده و از طرف دیگر برای احکام الهی یک غرض فرض شده پس تناض دوم بین نفی غرض و پذیرش غرض است.

سوال: در تناقض شرط است که جهت در هر دو یکی باشد ولی در اینجا جهت یکی نیست چون منظور از اینکه خداوند غرض ندارد از این حیث است که مصلحت واقعیه در احکام نیست.

استاد: خیر این گونه نیست، يكي از مباني مورد اتکا برای قول به عدم تبعیت احکام از مصالح و مفاسد این است که در افعال خداوند هیچ غایت و غرضی نمی­شود تصور کرد چون این یعنی محدود کردن خدا به نحو مطلق يعني می­گویند مطلقا نمی­شود غرضی را تصویر کرد چون تصویر هر نوع غرض و علت برای خدا یعنی محدود کردن ذات خدا ولي همین که بگوییم خداوند برای تامین مصالح عباد این احکام را جعل کرده این خودش هم بنا بر آن نظر نوعي محدود کردن است

اشكال دوم:

اشکال مهم دوم که به اساس این قول وارد است، اشکال ترجیح به بلامرجح است، این اشکال برگرفته از یکی از ادله قائلین به تبعیت است. اساس این اشکال این است که نفی تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعیه به معنای این است که احکام یعنی وجوب، استحباب، حرمت و کراهت بدون هیچ علت خاصی به شارع نسبت داده شود و قائل شویم که هر حکمی فقط به خاطر خواست خدا جعل شده و هیچ علت و جهت دیگری هم در کار نیست و این یعنی ترجیح بلا مرجح؛ به عبارت ديگر اگر ما قائل شویم که احکام تابع مصالح و مفاسد نیست یعنی قبل از جعل احکام در متعلق این احکام هیچ مصلحت و مفسده­ای نبوده که شارع به خاطر آن جهات حسن و جهات قبح حکم به وجوب یا حرمت کرده باشد و احکام هیج ربطی به حسن و قبح و مصالح و مفاسد واقعیه در متعلقات احکام ندارد که این ترجیح بلا مرجح است.

پس اگر قائل به عدم تبعيت باشيم لازمه اين قول اين است كه خداوند مثلا بدون هيچ علتي خمر را حرام كرده و نماز را واجب يا بدون هيچ علتي لحم خنزير را حرام كرده و ترجیح داده حرمت را بدون هیچ علتی و شارع آمده وجوب را برای نماز جعل کرده فقط چون دلش خواسته، اگر اين طور است پس چرا نماز را حرام نکرده؟ یا لحم خنزیر را حلال نکرد؟ در اين باره مناسب است گفتار صدر المتالهین را نقل كنيم ايشان مي­فرمايد:« فرقۀ زعمت ان الله سبحانه خصص الافعال بالاحکام المخصوصه من الوجوب و الحذر و الحسن و القبح من غیر ان یکون فیه طبایع الافعال ما یقتضی تلک الاحکام» [۱] یک فرقه­ای گمان کرده که خداوند تبارک و تعالی افعال را مختص به این احکام مخصوصه کرده بدون اینکه در طبیعت افعال و در واقعیت آن افعال چیزی که مقتضی این احکام باشد وجود داشته باشد. ایشان همچنين مي­فرمايند اگر ما ندانیم آن مصالح و مفاسد موجود در متعلقات افعال که مقتضی این احکام شرعیه هست چیست یعنی جهل به یک چیزی مستلزم نفی اش نیست و فوق اش این است که ما این مصالح و مفاسد را درک نکرده باشیم و عدم درک ما مستلزم این نیست که چنین مصلحت و مفسده­ای وجود نداشته باشد.

پاسخ به اين اشكال

سوال: اشکالی مطرح است که نفس اراده خداوند براي جعل كافي است.

استاد: این اشکال واردي است و از این مسئله ترجیح بلا مرجح پاسخ داده­اند. به عبارت دیگر این اشکال به قول عدم تبعیت احکام از مصالح و مفاسد وارد نيست.

پاسخی که اینجا می­شود ذکر کرد این است که اولا خود استحاله ترجیح بلا مرجح مبتنی بر این است که ما این ترجیح بلامرجح را به معلول بلا علت برگردانیم یعنی بگوییم معلول بلا علت محال است و در این صورت این حرف صحیح است اما اگر کسی بگوید ترجیح بلا مرجح به معلول بلا علت بر نمی­گردد و در جایی هم ترجیح بلا مرجح تحقق پیدا کند مشكلي ايجاد نمي­شود یعنی گویا مطلق ترجیح بلا مرجح اشکال ندارد.كه اين بايد در جاي خودش بحث شود. پس اولا خود این قاعده بحث دارد.

اما مسئله دوم این است که به چه دلیل مرجح باید یک امر واقعی و مصلحت واقعی موجود در متعلق حکم باشد يعني لازم نيست كه در خود افعال یک مصلحت واقعیه باشد تا وجوب و حرمت از ناحیه خداوند صادر شود بله؛ ترجیح بلا مرجح محال است اما چه کسی گفته این مرجح باید آن مصلحت و مفسده موجود در آن شی باشد چه بسا مرجح عبارت باشد از یک علت غایی یا اراده شارع. به هر حال علت مجموعه ای از این امور است و این طور نیست که یکی از اینها به تنهایی علت باشد، اراده شارع، علت غایی، مصلحت موجود در متعلق این احکام هم ممکن است علت واقع شوند.



[۱] . اسفار، ج ۱، ص۲۰۸