جلسه پنجاه و یکم-اقسام وضع – وقوع قسم سوم- معانی حرفیه(مسلک اول)

دانلود-جلسه پنجاه و یکم-PDF

جلسه پنجاه و یکم

اقسام وضع – وقوع قسم سوم- معانی حرفیه(مسلک اول)

۱۳۹۱/۱۰/۰۹

 

خلاصه جلسه گذشته

عرض شد در مورد وقوع قسم سوم از اقسام وضع بحث شده که آیا مثال و مصداقی برای آن وجود دارد یا نه؟ مشهور وضع حروف و اسماء اشاره را از قبیل وضع عام و موضوع‏له خاص می‏دانند بنابراین لازم است هم در باب وضع حروف و هم در باب وضع اسماء اشاره و ضمائر که از آنها به مبهمات تعبیر می‏شود مستقلاً بحث کنیم. بحثی که در این دو مورد واقع شده بحثی طولانی و مبسوط است، نخست از بحث حروف شروع می‏کنیم، در این باره در دو مقام بحث می‏شود: مقام اول درباره اصل معنای حرفی است و مقام دوم درباره وضع حروف است. در مورد معنای حرفی چند مسلک وجود دارد که اصلاً معنای حرفی چیست؟ و آیا اصلاً معنای حرفی وجود دارد یا خیر؟ ما ابتدا این مسالک را ذکر می‏کنیم و بعد به مسئله وضع حروف می‏پردازیم، البته در لابلای بحث از معانی حروف تا حدودی وضع حروف هم روشن می‏شود اما این طور نیست که لزوماً اگر ما از مبنای کسی در باب معنای حرفی مطلع شدیم از مبنای او در باب وضع هم اطلاع پیدا کنیم، این دو موضوع از هم جدا هستند اگر چه مقام دوم متوقف بر مقام اول است.

مقام اول(معنای حرفی)

به طور کلی در این باره سه مسلک وجود دارد:

مسلک اول: اینکه اساساً حروف برای هیچ معنایی وضع نشده‏اند و صرفاً همانند علامات اعراب می‏باشند.

مسلک دوم: اینکه حروف برای معنی وضع شده‏اند و موضوع‏له حروف مثل موضوع‏له اسماء است.

مسلک سوم: اینکه معنای حرفی با معنای اسمی اختلاف ذاتی و جوهری دارند. خود این گروه به شعب مختلف تقسیم شده‏اند و در خود این مسلک شش نظریه وجود دارد:

۱) نظریه صاحب هدایة المسترشدین(صاحب حاشیه، مرحوم شیخ محمد تقی اصفهانی).

۲) نظریه محقق نائینی.

۳) نظریه محقق اصفهانی.

۴) نظریه محقق عراقی.

۵) نظر امام (ره).

۶) نظر مرحوم آقای خویی.

این نظرات با اینکه در دائره مسلک سوم جای می‏گیرند یعنی همه آنها معتقدند معنای حرفی با معنای اسمی اختلاف جوهری دارد اما در اینکه آن چه معنایی است با هم اختلاف دارند.

مسلک اول

طبق این مسلک حروف اساساً برای هیچ معنایی وضع نشده‏اند، این مسلک یکی از دو نظر منسوب به نجم الأئمة شیخ رضی است چون یک نظر دیگر هم به ایشان نسبت داده شده که آن را ذکر خواهیم کرد.

بر اساس این مسلک حروف برای هیچ معنایی وضع نشده‏اند بلکه علامت‏هایی برای بعضی حالات خاص می‏باشند که بر مدخول آنها عارض می‏شود برای نشان دادن معنایی در غیر، یعنی برای اینکه یک معنایی در مدخول آنها معلوم شود مثل حرکات اعراب که هیچ معنایی ندارند بلکه صرفاً علامت‏هایی هستند برای شناخت معنی در آنچه که بر آنها وارد می‏شوند؛ مثلاً در زیدٌ و ضاربٌ، علامت رفع وجود دارد. رفع تنها علامت برای شناخت حالتی خاص است که این دو دارند یعنی دلالت دارند بر معنای فاعلیت مدخولشان پس خود این علامت رفع هیچ معنایی ندارد جز اینکه دلالت می‏کند بر اینکه زید فاعل است. نظیر این مسئله در حروف هم وجود دارد یعنی مثلاً لفظ فی در «زیدٌ فی الدار» هیچ معنایی ندارد بلکه صرفاً یک علامت است برای اینکه یک حالتی را در مدخول خودش نشان دهد، فی بر کلمه «دار» وارد شده که صرفاً علامتی است برای نشان دادن حالت ظرفیت برای «دار» و الا خودش به تنهایی هیچ معنایی ندارد. لفظ مِن به تنهایی هیچ معنایی ندارد ولی علامتی است برای نشان دادن معنای ابتدائیت در مدخولش. پس طبق این مسلک حروف هیچ معنایی ندارند و صرفاً علامت برای بعضی معانی و حالاتی می‏باشند که در مدخول آنها وجود دارد مثل حرکات اعراب.

بررسی مسلک اول

مقدمه

این مسلک از سوی اکثریت قریب به اتفاق محققین رد شده و آنها بر این نکته که حروف برای یک معنایی وضع شده‏اند اتفاق نظر دارند اگر چه در اینکه آن معنی چیست اختلاف نظر دارند ولی اصل اینکه حروف دارای معنی هستند تقریباً مورد تسالم است. مثلاً گفته‏اند فرق حرف و اسم در این است که اسم عبارت است از: «ما دل علی معنیً فی‏نفسه» و حرف عبارت است از: «ما دلّ علی معنیً فی غیره».

ممکن است گفته شود همین که گفته می‏شود حرف چیزی است که بر معنایی در غیرش دلالت دارد، دال بر این است که خود حرف معنایی ندارد و همه کسانی که حرف را این گونه معنی کرده‏اند در واقع قائل به این هستند که حروف صرفاً علامتند و هیچ معنایی ندارند.

قطعاً چنین تفسیری از تعریف معنای حرفی صحیح نیست، چون معنای این تعریف این است که حروف دارای معنی هستند اما این معنی مستقل نیست و قائم به غیر است. بله اگر ما علامت بودن را به این معنی بگیریم همه الفاظ علامت برای معانی خود می‏باشند اما کسانی که می‏گویند حروف فقط علامت هستند و هیچ معنایی ندارند منظورشان این است که حرف نه معنای مستقل دارد و نه معنای غیر مستقل ولی کسانی که در تعریف حرف می‏گویند: «ما دلّ علی معنیً فی غیره» صرفاً استقلال معنای حرف را رد می‏کنند نه اصل معنی داشتن حرف را، نمی‏خواهند بگویند حرف معنی ندارد بلکه می‏گویند حرف معنای استقلالی ندارد. شبیه این مطلب در مورد جوهر و عرض هم وجود دارد، چون در مورد جوهر گفته می‏‏شود: جوهر چیزی است که برای تحقق نیاز به موضوع ندارد لکن عرض چیزی است که نیاز به موضوع دارد، حال اینکه گفته می‏شود عرض برای تحقق نیاز به موضوع دارد به این معنی نیست که هیچ معنایی ندارد و وابسته بودن به یک چیز برای افاده معنی غیر از نداشتن معنی است. پس در مجموع این مسلک از طرف اکثریت قریب به اتفاق بزرگان از اهل ادب و علماء سایر علوم رد شده و هیچ کس هم نمی‏تواند ادعا کند که تعریف حرف به «ما دلّ علی معنیً فی غیره» این همان ادعای معنی نداشتن حروف و علامت بودن حروف است.

با عنایت به مطالبی که عرض شد دو اشکال بر مسلک اول وارد است که آنها را ذکر می‏کنیم:

اشکال اول

اگر حروف، علامت برای معنایی در غیر باشند لازمه‏اش این است که مدخول حروف که یک معنای اسمی است هیچ گاه در معنای خودش استعمال نشود بلکه همیشه استعمالش مجازی باشد؛ چون مدخول حروف قطعاً یک اسم است که دارای یک معنای کلی و عام است و بعد از دخول حرف بر آن مسلماً یک معنای جدیدی را افاده می‏کند که قبل از دخول این حرف آن معنی را دلالت نمی‏کرد پس معلوم می‏شود خود حرف بر یک معنایی دلالت می‏کند و نمی‏توان گفت حرف فقط علامت صرف است و هیچ معنایی ندارد، فرض کنید کلمه «دار» یک معنای اسمی دارد که عبارت از خانه است، این کلمه تا زمانی که مدخول حرف «فی» قرار نگرفته معنایش مشخص است، حال اگر قرار باشد حرف «فی» فقط علامت باشد و خودش هیچ معنایی نداشته باشد معنای علامت بودن «فی» این است که علامت برای یک معنایی در غیر باشد، پس حرف «فی» طبق این مسلک علامت یک معنای جدید برای کلمه «دار» می‏شود که قبل از دخول «فی» آن معنی نبود و آن ظرفیت «دار» است. پس اگر گفته شود حروف فقط علامت برای یک معنایی در مدخول هستند و هیچ معنایی ندارند لازمه‏اش آن است که گفته شود مدخول حروف همیشه به نحو مجازی استعمال ‏شوند یعنی «دار» تا قبل از دخول حرف «فی» یک معنی داشت و بعد از آمدن «فی» معنای دیگری پیدا کرد در حالی که مدخول حروف در معنای حقیقی خود استعمال شده و هیچ کس نگفته استعمال آنها مجازی است.

إن قلت: این گونه نیست که مدخول حروف به نحو مجازی استعمال شوند و اصلاً استعمال مجازی پیش نمی‏آید چون ما که می‏گوییم حروف بر معنایی در غیر دلالت می‏کند منظور این نیست که معنای موضوع‏له مدخول را تغییر دهد بلکه منظور این است که معنای موضوع‏لهی مدخول را در یک وضعیت و حالت جدیدی قرار دهد نه اینکه معنای جدیدی به آن بدهد. لذا استعمال آن حقیقی است نه مجازی.

قلت: اگر مدعای قائل به این مسلک این باشد که حروف علامت برای تبیین یک وضعیت و حالت جدید در مدخول می‏باشند نه اینکه علامت برای معنای جدید در مدخول باشند اشکال فوق وارد است ولی قائل به این مسلک در واقع ادعا می‏کند حروف علامت برای یک معنای جدید در غیر هستند نه اینکه علامت برای یک حالت و وضعیت جدید باشند که در این صورت اشکال فوق در دفاع از مسلک اول وارد نیست، چون مثلاً ظرفیت معنایی جدید برای «دار» است که تا قبل از اینکه مدخول حرف «فی» قرار بگیرد این معنی را نداشت. این معنی یا از خود حرف «فی» فهمیده می‏شود و یا حرف «فی» این معنی را در مدخولش ایجاد می‏کند، وقتی گفته می‏شود: «زیدٌ فی الدار» «دار» در یک معنای جدید و خاصی که ظرفیت باشد استعمال می‏شود؛ یعنی با دخول «فی» بر «دار» معنای کلی «دار» مقید شده به یک مصداق از آن کلی و دیگر از کلیت خارج شده و یک مفهوم جزئی می‏شود و بدیهی است که بین این دو مفهوم تغایر وجود دارد، لذا استعمال لفظ در این معنای جدید مجازی است در حالی که هیچ کس قائل به مجازیت آن نشده است لذا اشکال ما بر مسلک اول کما کان باقی است. پس نمی‏توان گفت حروف علامت برای افاده معنایی در غیر هستند.

اشکال دوم

در خود علامات اعراب هم مسئله از این قرار نیست که در مسلک اول گفته شد. اینکه گفته شود علامات اعراب مثل رفع و نصب و جر هیچ معنایی ندارند و صرف علامت هستند قابل قبول نیست چون خود این اعراب مثلاً رفع دلالت بر معنای فاعلیت دارد که یکی از اقسام نسبت‏ها است، وقتی گفته می‏شود: «ضربَ زیدٌ» تا قبل از اینکه علامت رفع بر زید داخل شود، زید معنای فاعلیت نداشت ولی وقتی علامت رفع بر آن داخل شد حیث فاعلیت پیدا می‏کند و این معنی را دلالت می‏کند که ضرب از او صادر شده است و این معنایی است که به وسیله علامت رفع حادث می‏شود کما اینکه اگر علامت نصب روی زید قرار بگیرد نسبت مفعولیت پیدا می‏کند و این معنای دیگری است که به وسیله علامت نصب حادث می‏شود. پس این گونه نیست که گفته شود علامات اعراب صرفاً وجود معنی در غیر را افاده می‏کنند و خودشان هیچ معنایی ندارند. لذا در بطلان مسلک اول تردیدی نیست و بر همین اساس اکثریت قریب به اتفاق محققین، این مسلک را رد کرده‏اند.

بحث جلسه آینده: مسلک دوم و سوم را انشاء الله در جلسه آینده مورد بررسی قرار خواهیم داد.