جلسه هفتاد و نهم-مقام دوم – کیفیت وضع حروف

دانلود-جلسه هفتاد و نهم-PDF

جلسه هفتاد و نهم

مقام دوم – کیفیت وضع حروف

۱۳۹۱/۱۲/۰۷

 

خلاصه جلسه گذشته

بحث در مورد اقوال و انظار مختلف درباره کیفیت وضع حروف بود، قول چهارم قول محقق اصفهانی است، محصل فرمایش ایشان این شد که ملاک خصوصیت موضوع‏له این نیست که موضوع‏له از جزئیات حقیقیه باشد بلکه ملاک در اینکه ما موضوع‏له را خاص بدانیم عبارت از اَخصیت معنای موضوع‏له از معنای ملحوظ است، همین که معنای موضوع‏له أخص از معنای متصور در حال وضع باشد کفایت می‏کند برای اینکه بگوییم وضع حروف از قبیل وضع عام و موضوع‏له خاص است.

بررسی قول سوم

اگر در نظریه محقق اصفهانی دقت شود، تشابه فرمایش ایشان با فرمایش صاحب حاشیه و صاحب فصول معلوم خواهد شد، لذا نظر ایشان مانند نظر صاحب حاشیه است که ذکر آن گذشت بنابراین همان اشکالاتی که بر نظریه سوم (صاحب حاشیه) وارد بود اینجا هم مطرح می‏شود. مشکل اصلی نظر محقق اصفهانی این است که به هر حال معنایی که ایشان برای خصوصیت موضوع‏له تصویر کرده در واقع یک معنای کلی است که قابل صدق بر کثیرین است، درست است که ایشان می‏گوید معنای موضوع‏له اَخص از معنای ملحوظ است اما بالاخره این ملازم با یک کلیت است و کلیت مطلقا با معنای حرفی سازگار نیست، چون معنای حرفی نه در ذهن و نه در خارج استقلال ندارد. ما کراراً بر این مطلب تأکید کرده‏ایم که معنای حرفی نه در ذهن می‏تواند به نحو استقلالی تصور شود و نه در خارج می‏تواند وجود پیدا کند لذا هم وجود معنای حرفی متقوم به غیر است و هم در ذهن و در مقام تصور، متقوم به غیر است و این تقوم به غیر و وابسته بودن به طرفین خواه ناخواه این معنی را غیر قابل صدق بر کثیرین می‏کند چون هم ربط در ذهن و هم ربط در خارج تقوم به طرفین دارد و این تقوم به طرفین باعث جزئیت معنای حرفی می‏شود لذا قابل صدق بر کثیرین نخواهد بود اما معنایی که محقق اصفهانی از خاص ارائه داده مستلزم نوعی کلیت در معنای حرفی است و کلیت معنای حرفی با خصوصیتی که در معنای حرفی وجود دارد (تقوم به غیر) قابل جمع نیست.

به نظر می‏رسد جهتی که باعث شده که محقق اصفهانی هم مانند صاحب حاشیه به این نظریه روی آورد فرار از اشکالی است که نسبت به قول مشهور وجود دارد، گفتیم طبق نظر مشهور وضع حروف عام و موضوع‏له آنها خاص است لکن منظور از خاص، جزئی حقیقی است. اشکال این بود که اگر موضوع‏له حروف، خاص یعنی جزئی باشد در مواردی از استعمالات حروف مثل موارد استعمال در جملات انشائیه یا موارد استعمال در جملاتی که یک نحوه کلیتی در آنها می‏باشد مثل «الجسم له البیاض»، معنای حرف را نمی‏توان جزئی دانست. این اشکال موجب شد که بعضی از بزرگان مثل صاحب حاشیه، صاحب فصول و محقق اصفهانی به راه حل‏هایی پناه ببرند که خود آن راه حل‏ها موجب اشکالات دیگری است یعنی این بزرگان از روی ناچاری در صدد تفسیر خاص بودن موضوع‏له حروف بر آمده‏اند اما خود این تفاسیر دچار اشکال است. محقق اصفهانی هم در واقع گویا برای فرار از اشکالی که متوجه مشهور است مستلزم به این نظریه شده و بیان ایشان هم تقریباً همان بیان صاحب حاشیه است لکن تعابیر این دو با هم فرق می‏کند به این بیان که صاحب حاشیه گفته موضوع‏له حروف، جزئی اضافی است لکن محقق اصفهانی فرموده معنای موضوع‏له حروف، اَخص از معنای ملحوظ است. به هر حال مشکله اصلی این دو نظریه این است که این در واقع به نوعی بازگشت به وضع عام و موضوع‏له عام دارد، اینکه محقق اصفهانی موضوع‏له حروف را اَخص از معنای ملحوظ قرار داده موجب خروج این معنی از کلیت نمی‏شود و معذلک قابل صدق بر کثیرین است لذا فرمایش محقق اصفهانی هم مردود است.

قول چهارم (محقق عراقی)

ایشان معتقد است عموم و خصوص موضوع‏له در حروف تابع کلیت و جزئیت طرفین است یا به عبارت دیگر تابع کلیت و جزئیت موضوع و محمول است، اگر طرفین کلی باشند، موضوع‏له هم یک معنای کلی است و اگر طرفین جزئی باشند، موضوع‏له یک معنای جزئی است، در مثل «الجسم له البیاض» موضوع‏له حرف «لام» یک معنای کلی است اما در مثل «زیدٌ فی الدار» که طرفین، جزئی هستند، موضوع‏له حرف «فی» یک معنای جزئی است.

اساس این نظریه در واقع به یک تفصیلی بر می‏گردد که ایشان در باب قسم دوم وضع ارائه کرده‏اند، ما وقتی اقسام وضع را توضیح می‏دادیم یکی از اقسام، وضع عام و موضوع‏له عام بود، در مورد همین قسم گفتیم چند تفسیر وجود دارد که بیان آن گذشت، این نظریه در واقع بر مبنای آنچه که در بحث وضع عام و موضوع‏له عام گفته شده اختیار شده است که ما در مقام بررسی کلام محقق عراقی به آن نظریه اشاره خواهیم کرد ولی اجمالاً عرض می‏کنیم که این قول در باب وضع حروف مبتنی بر مبنایی است که محقق عراقی در بحث قسم دوم از اقسام وضع یعنی وضع عام و موضوع‏له عام اختیار کردند.

توضیح مطلب: محقق عراقی ابتدائاً ضمن نقل نظر مشهور از صاحب تشریح الاصول نقل می‏کند که می‏گوید از عیوب معنای حرفی این است که عموم موضوع‏له در آن تصور نمی‏شود، دلیل آن هم این است که آنچه از معنای حرفی در موارد استعمال آنها به ذهن می‏آید مصادیق خاص از روابط است مثلاً ربط حاصل از اضافه سیر به بصره در «سرتُ من البصرة» با ربط حاصل ار اضافه سیر به کوفه در «سرتُ من الکوفة» فرق دارد و این روابط هیچ قدر جامعی ندارند و جز مفهوم ربط که یک معنای اسمی است، جامع واحدی بین این روابط وجود ندارد، پس از یک طرف ما نمی‏توانیم عموم موضوع‏له را در حروف تصویر کنیم و از طرف دیگر هم می‏بینیم موارد استعمال حروف خاص هستند لذا چاره‏ای جز اینکه بپذیریم موضوع‏له خاص است نداریم.

محقق عراقی بعد از نقل این مطلب از قول صاحب تشریح الاصول، می‏فرماید: طبق مبنای مشهور در باب اقسام وضع و تفسیرشان از عموم موضوع‏له چاره‏ای نیست جز این که قائل شوند به اینکه در ما نحن فیه وضع در حروف عام و موضوع‏له خاص است ولی می‏فرماید طبق تفسیری که ما برای وضع عام و موضوع‏له عام کردیم امکان اینکه وضع حروف عام و موضوع‏له آنها هم عام باشد وجود دارد؛ به این بیان که موضوع‏له در حروف در هر صنفی از روابط آن، جامع بین اشخاص آن صنف است، ایشان می‏گوید هم ابتدائیت، هم ظرفیت و هم انتهائیت، ربط و نسبت هستندپس همه اینها نوعی از ربط را دارا می‏باشند اما این ربط‏ها به اصناف مختلف تقسیم می‏شود و اصناف مختلف دارد که یک صنف از ربط، ابتدائیت، صنف دیگر از ربط، انتهائیت و صنف سوم از ربط هم ظرفیت است و هر کدام از این اصناف هم دارای مصادیق و افراد می‏باشد، پس ما یک نوعِ ربط داریم که این نوع خودش چند صنف دارد و هر صنفی هم دارای افراد و مصادیق خاصی است و بین افراد هر صنف مثلاً افراد صنف ابتدائیت یا افراد صنف ظرفیت جامعی وجود دارد که این جامع و وحدت سنخیه در افراد صنف دیگر وجود ندارد یعنی بین همه موارد صنف ابتداء یک وحدت سنخی وجود دارد که این وحدت سنخی در مصادیق صنف ظرفیت نیست، پس خود آن مفهوم کلی ربط یک مفهوم اسمی است اما صنوف مختلف ربط دارای افراد و مصادیقی هستند که در هر صنفی افراد و مصادیق آن صنف از یک وحدت صنفی بر خوردارند که آنها را از افراد و مصادیق صنف دیگر تفکیک و ممتاز می‏کند، درست است که خود این جامع موجود بین مصادیق یک صنف در ذهن مستقل نیست یعنی ما نمی‏توانیم مثلاً وحدت سنخیه بین همه مصادیق «من» را در ذهن مستقلاً تصور کنیم چون این جامع فقط در ضمن فرد و خصوصیت وجود دارد و از آنها جدا نمی‏شود اما واضع در مقام وضع می‏تواند لفظ را به ازاء آن جامع وضع کند به گونه‏ای که خصوصیات از دائره موضوع‏له خارج شود یعنی معنی را به گونه‏ای تصور کند که اشاره به افراد داشته باشد با اینکه خصوصیات فردیه افراد از دائره معنای موضوع‏له خارج است، ایشان در بیان کیفیت این تصور می‏فرماید: از آنجا که هم خصوصیات ذهنیه این افراد و هم وحدتی که بین آنها متصور است بعینه در خارج موجود است لذا وقتی که این جامع را در قالب افراد در ذهن تصور می‏کند در واقع به واسطه یک مفهوم اجمالی به افراد منتقل می‏شود.

پس محقق عراقی معتقد است خاص یا عام بودن موضوع‏له حروف تابع کلیت و جزئیت طرفین است. همچنین گفتیم این نظریه مبتنی است بر تفسیری که از ایشان در وضع عام، موضوع‏له عام نقل کردیم و در ادامه گفتیم محقق عراقی می‏گوید اگر ما بخواهیم طبق بیان مشهور در تفسیر وضع عام و موضوع‏له عام عمل کنیم باید در ما نحن فیه بگوییم وضع حروف عام و موضوع‏له آنها خاص است اما اگر وضع عام و موضوع‏له عام را طبق تفسیر خودمان بیان کنیم در ما نحن فیه هم امکان تصویر وضع عام و موضوع‏له عام در حروف وجود دارد. ایشان می‏فرماید: وضع حروف در برخی موارد از قبیل وضع عام و موضوع‏له عام است مثل وضع حرف «لام» در «الجسم له البیاض» و در برخی موارد هم وضع حروف از قبیل وضع عام و موضوع‏له خاص است مثل وضع حرف «فی» در «زیدٌ فی الدار». [۱]

بررسی قول چهارم

مهمترین مشکله این نظریه تفصیلی است که از محقق عراقی در وضع عام و موضوع له عام ذکر کردیم. برای اینکه اشکال کلام محقق عراقی معلوم شود به طور خلاصه تفصیل ایشان در وضع عام و موضوع‏له عام را بیان می‏کنیم و سپس به بیان اشکال نظریه ایشان می‏پردازیم. ایشان می‏گوید تفسیر ما از وضع عام، موضوع‏له عام با تفسیر مشهور فرق دارد، مشهور معتقد بود واضع یک معنای عامی را تصور می‏کند و لفظ را برای همان معنای عام متصور وضع می‏کند اما محقق عراقی معتقد است تفسیر دیگری هم غیر از تفسیر مشهور برای وضع عام و موضوع‏له عام وجود دارد و آن اینکه کلی طبیعی دارای حِصص متعدد و متکثر در خارج است ولی برای همین حِصص طبیعی یک جامعی در خارج وجود دارد که همراه و ملاصق با خصوصیات است؛ مثلاً انسان یک کلی طبیعی دارد و یک خصوصیات که افراد و مصادیق انسان هر کدام خصوصیاتی دارند که ملاصق با یک حصّه‏‏ای از وجود طبیعی انسان شده است لکن در عین حال که یک وحدت ذاتیه بین این افراد و مصادیق می‏باشد، خصوصیت هم در آنها هست یعنی هر فردی دو رکن دارد؛ یکی خصوصیات مختص خودش و دیگری حصّه‏ای که از وجود طبیعی انسان دریافت کرده است. ایشان سپس می‏گوید همان طور که فرد در وجود خارجی خود متضمن جهت وحدت و جهت خصوصیت است در وجود ذهنی هم همین گونه است یعنی صورت آن فرد که در ذهن نقش می‏بندد هم متضمن جهت وحدت و هم متضمن جهت خصوصیت می‏باشد پس چون افراد و مصادیق هم در خارج، واجد حصّه‏ای از کلی طبیعی وخصوصیات می‏باشند و هم در ذهن، لذا واضع در مقام وضع می‏تواند آن جهت واحده را تصور کند نه جهت خصوصیت را و آن جهت واحده چون با خارج متحد است و عیناً در خارج هم وجود دارد لذا می‏تواند صورت آن جهت واحده‏ای که با خارج متحد است را به واسطه یک مفهوم اجمالی تصور کند و لفظ را در قِبال آن وضع کند یعنی عامی که منفصل از خصوصیت نیست. لازمه این معنی از وضع این است که نفس در مقام استعمال به صور افراد و مصادیق منتقل شود. پس از توضیح تفسیر خاص ایشان از وضع عام، موضوع‏له عام، اکنون به بعضی از اشکالات نظر ایشان اشاره می‏کنیم:

اولاً: اشکال اول این که این مبنا اساساً باطل است؛ چون نمی‏شود برای وجود کلی طبیعی در خارج به حِصص مختلف ملتزم شد و وجود جامع بین وجودات خارجیه هم ممکن نیست.

ثانیاً: اشکال دوم این که اصل نظریه محقق عراقی در باب حقیقت معنای حرفی (وضع حروف برای اعراض نسبیه) هم مورد خدشه است.


[۱] . نهایة الافکار، ج۱، ص۵۳ و ۵۴؛ مقالات الاصول، ج۱، ص۲۳.