جلسه هشتاد و سوم-مقام دوم – کیفیت وضع حروف- نظر مختار

دانلود-جلسه هشتاد و سوم-PDF

جلسه هشتاد و سوم

مقام دوم – کیفیت وضع حروف- نظر مختار

۱۳۹۱/۱۲/۱۳

 

خلاصه جلسه گذشته

عرض کردیم در جایی که حروف حکایی یا ایجادی استعمال شوند گاهی معنای آن یک واحد شخصی است و گاهی معنای کثر دارد، در جایی که طرفین یک واحد شخصی باشد مثل «زیدٌ فی الدار»، ربط و نسبت، واحد است و در جایی که طرفین کثیر باشد مثل «سر من البصرة» یا «کل عالمٍ فی الدار»، ربط و نسبت، کثیر است. در حروف ایجادی هم مطلب از همین قرار است، یعنی مثلاً گاهی منادا واحد است مثل «یا زید» و گاهی منادا کثیر است مثل «یا ایها الناس»، ما مسئله چگونگی وضع حروف را در جایی که معنای حروف حکایی و حروف ایجادی، شخصی و واحد باشند بیان کردیم.

نوع سوم

به همین قیاس در جایی که معنای حروف حکایی و ایجادی کثیر باشد چگونگی وضع حروف قابل تشریح است، در مثل «کل عالِمٍ فی الدار»، حرف «فی» برای حکایت از ربط و نسبت بین هر یک از افراد عالِم و دار استعمال شده، اینجا حکایت از ربطِ یک شخص با دار نیست بلکه حکایت از ربط‏های متعدد است، همچنین در «سِر من البصرة»، حرف «فی» حکایت از ربط بین فاعل و یک نقطه خاص از بصره نمی‏کند چون هنوز سیری محقق نشده تا جزئی باشد و اصلاً امر نمی‏تواند متعلق به جزئی باشد، لذا در این دو مثالی که عرض شد، معنی کثیر است، کیفیت وضع حروف در اینجا به همان کیفیتی است که در معنی واحد عرض کردیم، در این دو مثال و اشباه آن حرف «فی» برای حکایت از ربط‏ها و نسبت‏های متعدد و کثیر بین هر یک از این اشخاص با دار، استعمال شده است، اینجا در واقع لفظ واحد از کثیر حکایت می‏کند نه اینکه یک معنای کلی باشد که قابل صدق بر کثیرین باشد، این از قبیل کلی انسان که دارای مصادیق و افراد متعدد است نیست یعنی از قبیل تطبیق کلی بر افراد و مصادیق خودش نیست بلکه از قبیل استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد است، به عبارت دیگر در اینجا لفظ واحد و موضوع‏له کثیر است همانند مشترک لفظی با این تفاوت که در مشترک لفظی هر بار که لفظ برای معنایی وضع می‏شود برای معنای دیگر وضع دیگری داریم یعنی به تعداد معانی وضع‏های متعددی هم وجود دارد اما در ما نحن فیه وضع متعدد نیست بلکه واضع به یک وضع مثلاً لفظ «فی» را برای ربط‏ها و نسبت‏های متعدد وضع می‏کند ولی این ربط‏ها و نسبت‏های متعدد مصادیق یک معنای کلی نیستند بلکه یک لفظ واحد است که حکایت از کثیر می‏کند و فرق است بین حکایت واحد از کثیر و انطباق کلی بر کثیر.

نوع چهارم

در حروف ایجادی هم مطلب همین گونه است، یعنی جایی که حروف ایجادی در معنای کثیر استعمال می‏شوند مثل جایی که منادا شخص واحد نیست مانند «یا ایها الناس» بر خلاف جایی که منادا شخص واحد و جزئی باشد مثل «یا زید» که منادا جزئی است چون به وسیله استعمال حرف «یا» معنای نداء ایجاد می‏‎شود و ایجاد مساوق با جزئیت است، یعنی چیزی قبلاً نبوده و تا جزئی نشود ایجاد معنی ندارد و ایجاد یعنی جزئیت. اما در «یا ایها الناس» منادا جمع کثیری از مردم هستند، حال چگونه با اینکه منادا کثیر است قائل به عام بودن وضع و خاص بودن موضوع‏له می‏شویم؟ فرق نمی‏کند که منادا واحد باشد یا کثیر، در مواردی هم که منادا کثیر است از قبیل استعمال کلی که بر افراد کثیر منطبق می‏شود نیست تا نتیجه گرفته شود وضع عام و موضوع‏له عام است بلکه در این موارد هم وضع عام و موضوع‏له خاص است به این نحو که جایی هم که منادا کثیر است از قبیل استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد است یا فوقش این است که در این موارد ما قائل به انحلال می‏شویم مثل اینکه گفته می‏شود یک خطاب متوجه همه شده ولی این خطاب به تعداد افراد منحل می‏شود.

پس نتیجه نظر امام (ره) این شد که به طور کلی در همه حروف چه ایجادی، چه حکایی و چه در معنای واحد استعمال شود و چه در معنای کثیر استعمال شود، وضع عام و موضوع‏له خاص است، ایشان می‏فرماید: اگر کسی هم این مبنا را قبول نداشته و بگوید استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد جایز نیست، می‏گوییم این فقط نسبت به اسماءقابل قبول است که معنای آنها استقلالی است اما در حروف که معنای آنها غیر مستقل و وابسته به غیر است هیچ اشکالی ندارد که از یک لفظ چندین معنی اراده شود، البته امام (ره) معتقد است استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد جایز است که ما در جای خودش به آن اشاره خواهیم کرد اما می‏فرماید: بر فرض گفته شود استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد صحیح نیست این کلام در رابطه با مفاهیم مستقله؛ یعنی اسماء، صحیح است ولی در رابطه با حروف هیچ اشکالی ندارد که ما معتقد شویم از یک لفظ می‏توان چند معنی را اراده کرد؛ چون معنای حرفی یک معنای تبعی است و ذات آن تعلق به طرفین دارد و این تعلق به غیر هم در حروف ایجادی است و هم در حروف حکایی و نفس تعلق و تقوم به غیر اقتضاء می‏کند ما بتوانیم از یک لفظ چند معنی را اراده کنیم.

نظریه مختار

ما تا اینجا شش نظریه را در باب وضع حروف بیان کردیم که در بین این نظریات پنج نظریه مبتلا به اشکال بود اما نظریه امام (ره) به نظر ما قابل قبول است و نظر مختار ما هم همان نظریه امام (ره) است. ما محصل نظریه امام (ره) را که مختار ما هم می‏باشد عرض می‏کنیم.

حروف به طور کلی بر دو قسم‏اند؛ حروف حاکیه و حروف ایجادیه.

گفتیم در حروف حاکیه یک واقعیتی وجود دارد که این حروف از آن واقعیت ربط و نسبت خبر می‏دهد و حکایت از ربط و نسبت می‏کند و در این جهت هم فرقی بین جُمل خبریه و جُمل انشائیه نیست. هم «فی» در «ضربتُ زیداً فی الدار» حکایت از ربط دارد و هم «فی» در «اضرب زیداً فی الدار» که در اینجا هم با اینکه جمله، انشائی است اما «فی» از یک ربط حکایت می‏کند، فرقی بین فعل ماضی و مضارع هم نیست، چه گفته شود «سوف اَضربُ زیداً فی الدار» و چه گفته شود «ضربتُ زیداً فی الدار» معذلک در هر دو جمله، حکایت از ربط و نسبت است، پس خاصیت حروف حکایی، حکایت از ربط و نسبت است اعم از اینکه این ربط در ذهن باشد یا در خارج.

در مورد حروف ایجادی هم گفتیم واقعیتی وجود ندارد تا این حروف از آن واقعیت حکایت کنند بلکه به نفس همین حروف، معنای آنها محقق می‏شود؛ مثلاً با حرف «انّ» معنای تأکید و با حرف قسم معنای قسم ایجاد می‏شود، «زیدٌ قائمٌ» و «انّ زیداً قائمٌ» از نظر واقعیت هیچ فرقی با هم ندارند، این گونه نیست که «انّ زیداً قائمٌ» حکایت از یک قیام مخصوص برای زید بکند، تأکید در واقع برای مهم نشان دادن این مسئله یا برای قانع کردن مخاطب است، پس معنای تأکید معنایی است که در وعاء خودش با استعمال حرف تأکید ایجاد می‏شود، قسم، نداء و امثال آن هم این گونه‏اند. فقط باید به این نکته توجه شود که مفهوم ایجاد تأکید، مفهوم ایجاد قسم، مفهوم ایجاد نداء و امثال آن مورد توجه نیست چون اگر چنین باشد، معنای حرفی نخواهد بود بلکه معنای اسمی است، لذا حروف ایجادی فقط معنای خودشان را ایجاد می‏کنند ولی مثل حروف حکایی اگر به تنهایی استعمال شوند هیچ معنایی ندارند و معنای آنها با تعلق و اضافه به غیر محقق می‏شود.

حال بعد از تبیین حقیقت معنای این دو قسم از حروف (حروف حکایی و ایجادی)،کیفیت وضع این حروف به این ترتیب است که هم در قسم اول (حروف حکایی) و هم در قسم دوم (حروف ایجادی)، وضع عام و موضوع‏له خاص است. تبیین خصوصیت موضوع‏له هم به این ترتیب است که واضع لفظ یعنی حرف را تصور می‏کند و معنای حرفی را هم تصور می‏کند، منظور از معنای حرفی کلی مفهوم ابتداء، کلی مفهوم ظرفیت، کلی مفهوم انتهاء و امثال آن نیست چون اگر کلی معنی تصور شود، یک معنای اسمی خواهد بود و به وسیله معنای اسمی نمی‏توان سراغ مصادیق و جزئیات معنای حرفی رفت و این عام مرآت برای آن خاص نیست، مثلاً مفهوم کلی ابتداء به هیچ وجه نمی‏تواند مرآت برای ابتداء من از بصره باشد، کلی انسان مرآت برای افراد و مصادیقش می‏باشد و از طریق این کلی می‏توان به مصادیق آن منتقل شد لکن افراد چون دارای یک جامع ذاتی هستد به نحو اجمالی تصور می‏شوند و از طریق آن جامع ذاتی انتقال به مصادیق و افراد صورت می‏گیرد، اما در معنای حرفی این گونه نیست، پس مفهوم کلی ابتداء نمی‏تواند معبَر به سوی ابتداء من از بصره، ابتداء شما از بصره و ابتداء شخص سوم از بصره باشد، چون معنای حرفی معنای عامی نیست و هیچ جامع ذاتی بین مصادیق ربط و نسبت و ابتداء، انتهاء، ظرفیت و امثال آن وجود ندارد و مثل زید و عمرو و بکر نیستند که همه در حقیقت انسانیت مشترک باشند، لذا ابتداء من با ابتداء شما با ابتداء شخص سوم هیچ جامع ذاتی ندارند، بنابراین نمی‏توان گفت واضع مثلاً مفهوم ابتداء را تصور می‏کند و لفظ «من» را برای مصادیق آن قرار می‏دهد؛ چون این ابتداءها کاملاً با هم مغایرند لذا واضع یک جامع عنوانی که در مقابل جامع ذاتی است را تصور می‏کند یعنی تمام این مصادیق را تحت یک عنوان انتزاعی جمع می‏کند و این عنوان را از این جهت قرار می‏دهد که از طریق آن به همه آن جزئیات اشاره کند، و واضع این عنوان را مرآت برای همه افرادی قرار می‏دهد که هیچ جهت اشتراک ذاتی با هم ندارند؛ چون معنای حرفی متقوم به غیر است و برای محقق شدن نیاز به غیر دارد. نقطه‏ای که من سیر خود را از آن نقطه شروع کرده‏ام غیر از نقطه‏ای است که شما سیر خود را از آن نقطه شروع کرده‏اید، پس هیچ اشتراکی در ماهیت و ذات این ربط‏ها وجود ندارد، بنابراین واضع چاره‏ای ندارد جز این که یک جامع عنوانی را تصور کند که شامل همه ربط‏ها و نسبت‏ها بشود، پس واضع در مقام وضع نخست لفظ را تصور می‏کند، سپس یک جامع عنوانی را هم تصور می‏کند که چون این جامع یک معنای عامی دارد لذا می‏گوییم وضع عام است، یعنی آن معنایی که واضع تصور می‏کند تا لفظ را برای آن معنی قرار دهد یک معنای عام است ولی موضوع‏له خاص است چون واضع لفظ را برای خود آن جامع عنوانی وضع نمی‏کند؛ زیرا اگر وضع را برای آن جامع عنوانی متصور قرار می‏داد موضوع‏له هم عام می‏بود ولی لفظ را برای معنونات آن جامع عنوانی قرار می‏دهد که این جامع عنوانی معنونات متعددی دارد و کیفیت وضع حروف به نحوی که عرض شد هم در حروف ایجادی است و هم در حروف حکایی.

هم‏چنین گفتیم بعضی از حروف ایجادی و بعضی از حروف حکایی در معنای واحد استعمال نمی‏شوند بلکه در معنای کثیر استعمال می‏شوند. توجه به این نکته لازم است که اینکه گفته می‏شود حروف در معنای واحد استعمال می‏شوند، یک ربط نیست بلکه ربط‏های متعدد است مثلاً در «زیدٌ فی الدار» حرف «فی» بر ربط مشخص بین زید و دار دلالت می‏کند و خود این مصادیق متعددی دارد و به جای «زیدٌ فی الدار» می‏توان گفت «عمروٌ فی الدار»، «بکرٌ فی الدار»، «خالدٌ فی الدار» و امثال آن، پس حرف «فی» در مثال «زیدٌ فی الدار» بر ربط واحد دلالت دارد ولی خود این مصادیق متعددی دارد که طرفین آن واحدند، ولی گاهی گفته می‏شود «کل عالمٍ فی بحرٍ» که طرفین کثیرند و «فی» برای حکایت از ربط‏ها و نسبت‏های متعدد و کثیر، استعمال شده است، لذا کثرت در اینجا به اعتبار ربط‏ها و نسبت‏هایی است که به اعتبار کثرت طرفین وجود دارد که هر کدام از آنها باز مصادیق متعددی دارد، پس در حروف حکایی دو نوع مثال داریم؛ یکی آنجایی که حروف برای حکایت از یک نسبت استعمال می‏شوند و دیگری جایی که حروف برای حکایت از نسبت‏های کثیر استعمال می‏شوند، در حروف ایجادی هم مطلب از همین قرار است یعنی گاهی معنای حرف واحد است مثلاً منادا واحد است و گاهی معنای حرف کثیر است یعنی منادا کثیر است، منادا واحد یا کثیر باشد، ربط واحد یا کثیر باشد در هر حال موضوع، متعدد است. حال چگونه با اینکه موضوع‏له متعدد است می‏گویید موضوع‏له خاص است؟ گفته امام (ره) از راه استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد مسئله را حل می‏کند و می‏فرماید: همان گونه که استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد جایز است در ما نحن فیه هم واضع یک وضع بیشتر ندارد لکن موضوع‏له متعدد است.

پس طبق نظر امام (ره) هم در حروف ایجادی و هم در حروف حکایی وضع عام است چون واضع یک جامع عنوانی را تصور کرده است و لفظ را برای معنونات آن جامع عنوانی قرار داده لذا موضوع‏له متعدد است و این از قبیل وضع لفظ مشترک برای معانی متعدد می‏باشد با این تفاوت که وضع در لفظ مشترک متعدد است لکن در ما نحن فیه واضع با یک وضع لفظ را برای معانی متعدد وضع می‏کند و این از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد می‏باشد.

طبق بیان امام (ره) دو اشکالی که مرحوم آخوند به نظر مشهور ایراد کرده بودند هم بر طرف می‏شود، اشکال اول مرحوم آخوند این بود که در بعضی موارد مثل «سِر من البصرة» اصلاً ربط و نسبتی وجود ندارد تا حرف «فی» بخواهد از آن حکایت کند. اشکال دوم هم این بود که در مواردی مثل «سِر من البصرة» موضوع‏له خاص نیست چون اصلاً امر نمی‏تواند به جزئی تعلق بگیرد بلکه فقط به کلی تعلق می‏گیرد و در این صورت که امر به جزئی تعلق نگرفته موضوع‏له نمی‏تواند خاص باشد.

اما طبق نظریه امام (ره) این دو اشکال وارد نیست؛ چون اولاً: حکایت از ربط در جملات انشائیه در واقع حکایت از یک ربط ذهنی است که بین طرفین ایجاد شده ولو اینکه در خارج هنوز ربطی محقق نشده باشد، اشکال کلیت هم وارد نیست؛ چون گفتیم این موارد از قبیل کلی منطبق بر کثیرین نیست تا اصل مفهوم، کلی و عام باشد بلکه از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است. این بیان در هر دو قسم حروف اعم از ایجادی و حکایی جریان دارد.

پس به این دو نکته در این دو قسم باید توجه شود؛ یکی اینکه در حروف حکایی، بین نسبت‏ها و ربط‏ها و در حروف ایجادی، بین معانی آنها هیچ جامع ذاتی ماهوی وجود ندارد و از طرفی تصور تفصیلی همه جزئیات هم ممکن نیست، لذا واضع یک جامع عنوانی را تصور کرده که همه معنونات در آن جامع عنوانی مشترکند و واضع به وسیله این عنوان به آن معنونات اشاره می‏کند و همچنین مثل مشترک لفظی، واضع یک لفظ را برای چندین معنی وضع می‏کند با این تفاوت که در اشتراک لفظی، وضع متعدد است ولی در ما نحن فیه، وضع واحد و موضوع‏له متعدد است و این از قبیل استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است. «هذا تمام الکلام فی الحروف»