جلسه هشتاد و یکم-مقام دوم – کیفیت وضع حروف- نظر امام (ره)

دانلود-جلسه هشتاد و یکم-PDF

جلسه هشتاد و یکم

مقام دوم – کیفیت وضع حروف- نظر امام (ره)

۱۳۹۱/۱۲/۰۹

 

خلاصه جلسه گذشته

بحث در قول ششم (نظریه امام (ره)) از اقوال مربوط به بحث از کیفیت وضع حروف است، عرض کردیم امام (ره) به دو جهت ادعا می‏کنند وضع در حروف عام و موضوع‏له آنها خاص است؛ یکی ایجادی بودن بعضی از حروف و دیگری عدم استقلال همه حروف است که این دو جهت موجب آن شده که ایشان معتقد شوند به اینکه وضع حروف عام و موضوع‏له آنها خاص است. عرض کردیم چون امام (ره) حروف را دو قسم (حکایی و ایجادی) می‏دانند این مسئله باید در هر دو قسم تبیین شود.

مقدمه

امام (ره) در قسم اول حروف مقدمتاً به همان بحثی که در مقام اول (حقیقت معنای حرفی) فرمودند اشاره می‏کنند و می‏گویند معنای این قسم از حروف نفس ربط است و این حروف از ربط و نسبت حکایت می‏کنند چه آن ربط در ذهن باشد و چه در خارج، این ربط و نسبت یعنی اینکه معنای حرفی معنای مستقلی نیست و متقوم به غیر است، این وابستگی به غیر هم در مرحله خارج است و هم در مرحله ذهن و هم در مرحله دلالت و هم در مرحله کیفیت دلالت، یعنی این وابستگی در چهار بُعد است. ربط و نسبت در خارج چیزی است که وابستگی آن به غیر معلوم است و بدون طرفین هیچ تحقق و وجودی برای ربط و نسبت نیست، مثلاً اگر زید و دار نباشد ظرفیت دار برای زید در عالم خارج محقق نمی‏شود، این وابستگی به غیر در عالم ذهن هم وجود دارد یعنی ربط ذهنی وقتی محقق می‏شود که دو مفهوم در ذهن باشند تا این ربط بین آنها شکل بگیرد پس مفهوم ربط خاص در ذهن متقوم به غیر است، در مرحله دلالت هم مطلب از همین قرار است یعنی وابستگی به غیر در مرحله دلالت هم وجود دارد یعنی مثلاً باید «فی» در بین کلمه دار و زید قرار بگیرد تا بتواند بر ظرفیت دار برای زید دلالت کند لذا تقوم به غیر در مرحله دلالت هم وجود دارد، همچنین این وابستگی در مرحله کیفیت الدلالة هم وجود دارد، منظور از کیفیت الدلالة، دلالت بر وحدت و کثرت است، مثلاً «زیدٌ فی الدار» دلالت بر وحدت می‏کند چون زید یک واحد شخصی است و دار هم بر یک مکان مشخص دلالت دارد و «فی» بر ربط بین زید واحد و دار واحد دلالت دارد، یا در مثال «کل عالم فی الدار»، کل حاکی از کثرت است و «فی» حاکی از ربط بین عالمِ کثیر و دار واحد است که در این مثال یک طرف آن (عالم) کثرت و طرف دیگر (دار) وحدت دارد و یا «الجسم له البیاض» که دو طرف آن کثیر است و حرف «لام» حاکی از ربط بین جسم و بیاض است لذا در مرحله کیفیت الدلالة هم تقوم به غیر وجود دارد. پس همان طور که ربط و نسبت در خارج متقوم به غیر است در ذهن، دلالت و کیفیت دلالت هم این چنین است یعنی متقوم به غیر است پس حرف «فی» همان گونه که در خارج متقوم به غیر است در کیفیت دلالت هم متقوم به غیر است که اگر طرفین واحد باشند یک ربط است و اگر کثیر باشند ربط دیگری است. پس حروف حکایی هم در خارج و هم در ذهن و هم در اصل دلالت و هم در کیفیت دلالت متقوم به غیر است.

در حروف ایجادی هم در واقع این وابستگی به غیر وجود دارد، حروف ایجادی مثل حروف نداء، تأکید، قسم و امثال آن برای ایجاد معنای خودشان وضع شده‏اند، مثلاً حرف نداء برای ایجاد معنای نداء به حمل شایع وضع شده است، حال ممکن است منادا واحد یا کثیر باشد، یعنی ممکن است گفته شود «یا زید» که منادا واحد است و ممکن است گفته شود «یا ایها الناس» که منادا کثیر است. در هر حال با حرف نداء معنای نداء محقق می‏شود و هیچ کدام از حروف ایجادی حاکی از یک معنای مستقر در موطن خودش نیست یعنی با قطع نظر از استعمال هیچ حقیقتی برای این حروف نیست و با استعمال است که معانی این حروف ایجاد می‏شود. اگر گفتیم «یا زید» این واحد شخصی است اما اگر بگوییم «یا ایها الناس» اینجا افراد متعددی را شامل می‏شود و کثیر است. حال ما باید وضع حروف را هم نسبت به جایی که یک واحد شخصی و یک ربط وجود دارد و هم نسبت به جایی که ربط‏های متعدد وجود داردتشریح کنیم، در حروف ایجادی هم مطلب از همین قرار است.

بر این اساس ما باید ادعای امام (ره) (وضع حروف عام و موضوع‏له آنها خاص است) را در مورد هر دو قسم از حروف ( حروف حکایی و ایجادی)توضیح دهیم. مشکلی در عام بودن وضع حروف نیست چون واضع حرف را تصور می‏کند و معنای آن را هم تصور می‏کند لکن سخن در موضوع‏له است چون اگر لفظ را برای همان معنای متصور وضع کند در این صورت وضع عام و موضوع‏له هم عام خواهد بود چون معنای اسمی است لذا باید لفظ را برای مصادیق و جزئیات و ربط‏های حقیقی قرار دهد (در قسم اول حروف) حال سؤال این است که واضع چگونه این کار را انجام می‏دهد و وقتی وضع عام است چگونه موضوع‏له خاص می‏باشد؟ (هم نسبت به وضع حروف ایجادی و هم حروف حکایی و هم در جایی که ربط و ایجاد یک واحد شخصی باشد و هم در جایی که کثیر باشد) پس به طور کلی ۴ نوع مثال در این بحث وجود دارد.

ما فعلاً مسئله را در جایی که ربط و ایجاد واحد باشد حل می‏کنیم و سپس در جایی که ربط و ایجاد کثیر باشد مسئله را مورد بحث قرار خواهیم داد.

۱- نوع اول

اما در قسم اول مثل «زیدٌ فی الدار» که یک ربط جزئی و واحد وجود دارد و حرف هم حکایی است، سؤال این است که واضع چگونه لفظ «فی» را برای همه مواردی که طرفین معنای حرفی یک واحد شخصی است وضع می‏کند. حرف «فی» قرار نیست فقط در «زیدٌ فی الدار» استعمال شود بلکه در مواردی مثل «عمروٌ فی الدار»، «بکرٌ فی الدار» و امثال آن هم استعمال می‏شود یعنی هر کدام از این موارد مصداقی از ربط و نسبت است، وقتی واضع می‏خواهد لفظ «فی» را برای ربط‏های واحد شخصی وضع کند در حالی که طرفین آن یکی هستند چگونه از این عام به مصادیق آن منتقل می‏شود؟ مشکل اصلی این بود که اگر همان معنای عام متصور را بخواهد موضوع‏له قرار دهد و مثلاً بگوید من لفظ «فی» را برای مفهوم کلی ربط وضع می‏کنم، در این صورت معنای اسمی خواهد بود نه حرفی، اگر هم بخواهد بگوید لفظ «فی» را برای مصادیق آن وضع می‏کنم مشکل این است که مصادیق آن نامتناهی هستند که قابل تصور نیستند تا بخواهد حرف را برای مصادیقش وضع کند، بین خود این افراد و مصادیق هم یک جامع ذاتی ماهوی وجود ندارد یعنی بین ربط زید و دار در کلامی که الآن از من صادر می‏شود با ربط بین زید و دار در کلامی که بعداً از من صادر خواهد شد و همچنین ربط بین زید و دار در کلام شما هیچ جامع ماهوی ذاتی که دارای جنس و فصل باشد، وجود ندارد لذا واضع از راه جامع عنوانی مشکل را حل می‏کند، جامع ماهوی و ذاتی همان جنس و فصل و ذاتیات مشترک بین افراد است که در ما نحن فیه متصور نیست لذا یک جامع عنوانی تصور می‏شود که همه افراد و مصادیق را در بر گیرد. پس واضع لفظ «فی» را تصور می‏کند و معنایی را که تصور می‏کند یک معنای اسمی مستقل مثل ربط و نسبت نیست بلکه عنوانی مثل النسبة الظرفیة است که این عنوان، معنونات کثیری دارد مثل اینکه کسی بگوید «کل المجتمعون فی هذه المدرسة» که این یک عنوانی است که معنونات زیادی دارد و این گونه نیست که رابطه «المجتمعون فی هذه المدرسة» و افراد مثل رابطه انسان و افراد آن باشد که در بعضی ذاتیات با هم مشترکند، بلکه رابطه عنوان و معنون غیر از رابطه کلی و فرد است، پس واضع در مقام وضع نخست لفظ «فی» را تصور می‏کند، سپس جامع عنوانی «النسبة الظرفیة» را هم تصور می‏کند و بعد از آن می‏گوید من لفظ «فی» را برای معنونات این عنوان جامع وضع می‏کنم.

۲- نوع دوم

شبیه همین مسئله در مورد حروف ایجادی هم جریان دارد مثلاً در جایی که گفته می‏شود «انّ زیداً قائمٌ» زید یک واحد شخصی و قائم هم یک واحد است و حرف «انّ» معنای تأکید را در مورد قیام زید ایجاد می‏کند، مسئله وضع در این قسم از حروف راحت‏تر است چون در حروف ایجادی تا قبل از استعمال هیچ معنایی نبوده و استعمال است که باعث ایجاد و وجود ایقاعی معنی می‏شود و ایجاد در واقع مساوق با جزئیت است. اما اینکه چگونه مثلاً حرف «یا» بر آن معنای ایجادی جزئی دلالت دارد در حالی که مصادیق آن زیاد هستند؟ عرض می‏کنیم در اینجا هم واضع از راه جامع عنوانی مشکل را حل می‏کند به این نحو که یک جامع عنوانی را تصور می‏کند که معنونات زیادی دارد و لفظ را برای معنونات این جامع عنوانی قرار می‏دهد لذا در مورد حروف ایجادی هم وضع عام و موضوع‏له خاص می‏باشد. [۱]

تذکر اخلاقی: پرهیز از لجاجت

رسول اکرم (ص) می‏فرمایند: «ایّاک و اللّجاجة فانّ اولها جهلٌ و آخرها ندامة» [۲] ؛ از لجاجت بپرهیزید که اول آن نادانی و آخرش هم پشیمانی است. این خیلی مهم است که انسان اعمال و رفتارش را مراقب باشد، در هر زاویه‏ای از زوایای فکر و روح انسان و در هر عملی از اعمال انسان می‏توان وجوه مختلف شر و خیر را تصویر کرد، باید ببینیم مرز بین استقامت و لجاجت، ایستادگی و لجاجت کجاست، این خیلی ظرافت می‏خواهد که انسان در رفتارها و زندگی خود به گونه‏ای عمل کند که رفتارش قلب نشود، چون گاهی بعضی امور باعث می‏شود که عمل انسان دگرگون می‏شود، اینکه گفته می‏شود پل صراط از مو باریک‏تر و از شمشیر تیزتر است به این معنی نیست که حقیقتاً پل صراط مثل شمشیر تیز و موی باریک باشد بلکه صراط آخرت و صراط سعادت همین دنیاست، همه کارهایی را که ما انجام می‏دهیم از قبیل درس خواندن، تبلیغ رفتن و غیره به حَسب ظاهر و نگاه سطحی برای تبلیغ دین و احساس مسؤولیت است و گمان می‏کنیم در مسیر تبلیغ و تبیین دین و شریعت گام بر می‏داریم ولی گاهی ممکن است مسئله به گونه‏ای دیگر باشد و دنیا در عمق وجود ما بیش از کسانی که ما فکر می‏کنیم اهل دنیا هستند، رسوخ کرده باشد پس انسان باید دائماً مراقب رفتار و کردار خودش باشد و به نگاه و تعریف و تمجید دیگران کاری نداشته باشد، پس باریک‏تر از مو و برنده‏تر از شمشیر بون صراط به این معنی است که خیلی انسان باید دقت داشته باشد تا در مسیر مستقیم حرکت کند، عملی ممکن است به ظاهر تبلیغ دین باشد ولی باطن آن فخر فروشی باشد. گاهی آن قدر ما از اعمال خود غافل می‏شویم که بعد از عمری تلاش و کوشش هیچ اندوخته و سرمایه‏ای عاید ما نمی‏شود. لجاجت هم یکی از رذائل اخلاقی است که انسان باید از آن دوری کند، انسان باید در زندگی شخصی، خانوادگی و ارتباط با دیگران سعی کند که از پافشاری بی‏خود دوری کند، انسان باید ببیند آیا پافشاری او بر یک امری لجاجت است یا استقامت در حق و اگر آن پافشاری از روی لجاجت باشد باید از آن دوری کند چون اول آن با جهل شروع می‏شود و آخرش پشیمانی خواهد بود، همان گونه که امیرالمؤمنین (ع) می‏فرماید: «لیس للّجوج تدبیر»؛ انسان لجوج تدبیر ندارد، همچنین در جای دیگری می‏فرماید: «اللّجوج لا رأی له»؛ لجوج رأی و نظر درستی ندارد. پس انسان باید سعی کند در ارتباط با خانواده و دیگران از لجاجت دوری کند.


[۱] . مناهج الوصول، ج۱، ص۸۶-۸۴؛ تهذیب الاصول، ج۱، ص۴۷-۴۴.

[۲] . تحف العقول، ص۱۴.