جلسه چهل و هفتم-اجتماع امر و نهی–مقدمه دهم – راه حل محقق نایینی برای تصحیح عمل عبادی

جلسه ۴۷ – PDF

جلسه چهل و هفتم

اجتماع امر و نهی–مقدمه دهم – راه حل محقق نایینی برای تصحیح عمل عبادی

۱۳۹۸/۱۰/۰۱

 

خلاصه جلسه گذشته 

عرض کردیم محقق نایینی به سه وجهی که محقق خراسانی برای تصحیح عمل عبادی بیان کردند ایراد گرفتند. ایشان فرمود: هیچ‎ کدام از این وجوه و طرق نمی‎تواند مبنای حکم به صحت نماز در دار مغصوبه شود. ایشان طریق دیگری را برای تصحیح عمل عبادی ذکر کرده‏اند. (الان بحث در این نیست که آیا اجتماع امر و نهی جایز است یا خیر؟ این بحثی است که بعدا پیگیری می‏کنیم، فعلا بحث در ثمره است که آیا می‏توانیم بگوییم این نماز صحیح ام لا ؟ پس این دو مسئله از هم جدا شود، ما فعلا در مقام بررسی جواز یا امتناع اجتماع امر و نهی نیستیم، فعلا می‎خواهیم ببینیم که این نماز که در دار مغصوبه خوانده شده صحیح است یا خیر؟)

راه حل محقق نایینی برای تصحیح عمل عبادی

ایشان چند مطلب را مقدمتا بیان می‏کند و سپس از این مقدمات برای تببین نظر خودشان کمک می‎گیرد.

مطلب اول

این مطلب درباره مقولات عرضیه نه گانه است، مقولات عرضیه مثل وضع، این، متی، کیف، کم، جده و … که در مقابل جوهر می‏باشند. ایشان می‏فرماید: این مقولات همه بسیط هستند و عاری از ترکیب، نه وضع نه این نه کم و نه کیف هیچ کدام مرکب نیستند، زیرا اگر ترکیب به دایره مقولات عرضیه راه پیدا کند معنایش این است که هر کدام از این‎ها یک ما به الامتیاز داشته باشند و یک مابه الاشتراک، با ما به الامتیاز از سایر مقولات جدا شوند و با ما به الاشتراک با سایر مقولات یکی شوند، به هر حال ترکیب در مقولات لازمه‎اش این است که حداقل این دو جزء در هر مقوله‎ای به وجود بیاید، مثل ترکیبی که در جواهر است، مثلا یک جوهری مثل انسان از جنس و فصل تشکیل شده است، در واقع جنس همان ما به الاشتراک این جوهر است با سایر جواهر و فصل ما به الامتیاز این جوهر از سایر جواهر است، پس اگر در مقولات ترکیب راه پیدا کند معنایش این است که ما به الاشتراک و ما به الامتیاز در هر یک از این مقولات وجود داشته باشد، معنای ما به الاشتراک این است که این نه مقوله همه در یک وجه و یک جهت با هم مشترک باشند، یعنی خود آن ما به الاشتراک خودش مقوله‎ای شود ما فوق همه این مقولات و الا ما به الاشتراک تحقق پیدا نمی‎کند، اگر مثلا این نه مقوله در یک جهت مشترک باشند معنایش این است که این یک جهت خودش یک مقوله‎ای است فوق این مقولات، مثل جنس انسان که مشترک بین انسان و بقر و غنم و کذا و کذا که خود حیوانیت می‎شود چیزی فوق همه این انواع، آنجا نیز همین است.
پس نتیجه این است که در مقولات ترکیب راه ندارد، اگر در مقولات ترکیب راه ندارد پس چگونه شما می‎گویید: المقولات علی تسعه، مقولات نه تا هستند، این نه تا همه مقوله هستند پس از هم جدا می‎باشند ولی در عین حال اشتراکی نیز بینشان هست که همه این‎ها را در مقابل جوهر قرار داده است و الا چه وجهی برای تمایز بین جوهر و عرض است؟
پس از یک طرف مقولات متعدد هستند، و در عین حال ترکیب هم در این مقولات راه ندارد، اما به هر حال ما به الاشتراک و ما به الامتیاز نیز دارند، چطور می‏شود از یک طرف شما می‎گویید: نمی‎توانند مرکب باشند، زیرا لازمه‎اش این است که ما به الاشتراک و ما به الامتیاز داشته باشند و این به معنای این است که مقوله‎ای فوق این مقولات باشد در حالیکه این‎چنین نیست، از طرف دیگر می‎گویید: این‏ها نه مقوله هستند که ضمن اینکه همه با هم عرض محسوب می‎شوند، اما در عین حال از هم جدا هستند؟ ایشان می‎فرماید: در اینها ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز است. به عبارت دیگر اینها دارای دو جزء نیستند که یک جزئشان مشترک باشد و یک جزئشان ممتاز، نه اینها یک جزء دارند که هم مشترک با سایر مقولات است و در عین حال خود این ممتاز از سایر مقولات است که از این تعبیر می‏کنند به اینکه ما به الاشتراک در این‏ها عین ما به الامتیاز است. به تعبیر دیگر این‎ها ترکیب دارند ولی ترکیبشان اتحادی است نه انضمامی. به نظر ایشان ترکیب بین این دو ترکیب اتحادی است.
سوال
استاد: در تک تک مقولات می‏توانید بگویید.
سوال
استاد: مثلا این خصوصیت را دارد که یحتاج فی وجوده الی الموضوع، همین المحتاج الی معروض، المحتاج الی موضوع، یعنی آنچه که در وجودش نیازمند معروض یا موضوع است، این یک حیثش است که می‎شود ما به الاشتراکش که همه معروضات نه گانه اینگونه هستند، در مقابل جوهر که لایحتاج فی وجوده الی الموضوع، پس ما به الاشتراک ما یحتاج الی موضوع، این ما یحتاج الی موضوع در «کم» به این نحو است که باید عارض بر عدد شود، در «کیف» باید عارض بر یک چیزی مثل نفس شود.
سوال
استاد: ما الان تصویر سخن محقق نایینی را بیان می‏کنیم. نهایت شما می‎خواهید بگویید: این حرف قابل قبول نیست. ولی اصل تصویر ایشان را می‏خواهیم بیان کنیم.
ایشان می‏گوید: ما به الاشتراک عین  ما به الافتراق است. یعنی همین نیازمندی به موضوع جدا از مثلا خود عدد نیست، اصلا عدد یعنی چیزی که باید با آن امور شمارش شود و این احتیاج به معدود نیز دارد، ایشان می‏گوید: حیث نیازمندی به موضوع با حیث معدود و عروض بر معدود اصلا قابل تفکیک نیست، یک حقیقت است، اینطور نیست که جزیی داشته باشیم ولو عقلی به نام الاحتیاج الی موضوع، یک جزء عقلی نیز داشته باشیم به نام الاحتیاج الی المعدود، یعنی حیث معروض بودن را با حیث معدود بودن از هم جدا کنیم، می‏گوید: حقیقتش یک چیز است، لذا تعبیر ترکیب اتحادی می‏کند، می‏گوید: ترکیب است ولی ترکیب اتحادی است نه انضمامی که دو جزء به هم ضمیمه شده باشند و حقیقت مقوله را تشکیل داده باشند.
حال اینکه این سخن درست است یا خیر بحث دیگری است.
خلاصه اینکه ایشان در مقدمه اول می‏گویند: مقولات نه گانه همه اینچنین هستند هم ما به الاشتراک دارند و هم ما به الامتیاز (ولی نه اینکه دو جزء در آن به هم ضمیمه شده باشند) ولی در این‎ها ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است و ترکیب آنها یک ترکیب اتحادی است نه انضمامی.

مطلب دوم 

هر یک از این مقولات دارای حرکت می‏باشند و حرکت در هر یک از این مقولات عین آن مقوله است، یعنی نه ذاتی آن است نه عرضی آن، اصلا عین مقوله است، زیرا اگر حرکت عین آن مقوله نباشد تالی فاسد دارد. اگر حرکت عین مقوله نباشد یکی از این دو احتمال داده می‎شود که هیچ کدام قابل قبول نیست، یا باید حرکت که در همه مقولات هست جزء هر مقوله باشد یا به عنوان امری عارض بر مقوله باشد، (عینیت مدعای ایشان است و نفی ذاتی بودن به معنای جزیی از ذات و عرضی بودن).
ایشان می‏گوید: اگر بخواهیم حرکت را جزء ذات مقوله بدانیم لازمه‏اش این است که همه مقولات در این جزء اشتراک داشته باشند و این نتیجه‎اش این است که فوق همه این مقولات یک مقوله‎ای به نام حرکت باشد. وقتی کسی ادعا کند همه اینها در جزیی به نام حرکت، (جزء ذاتی) اشتراک دارند معنایش این است که عنوان حرکت یا مقوله حرکت خودش فوق این مقولات است، مثل اینکه شما می‏گویید: بقر و غنم و انسان در یک جزء ذاتی به نام حیوان با هم مشترکند، بله مشترکند اما همه اینها تحت عنوانی فوق این‎ها است که عبارت است از حیوان. ایشان می‎گوید: این‏جا اینطور نیست، حرکت جزیی از ذات مقولات نیست، زیرا نتیجه‏اش این است که اگر این‎ها دارای چنین جزیی باشند لازمه‎اش این است که فوق همه این مقولات، مقوله‏ای به نام حرکت وجود داشته باشد و این مطلبی است که در مقدمه اول آن را نفی کردیم و گفتیم مقولات نه گانه فوقشان مقوله دیگر وجود ندارد. پس نمی‏تواند حرکت جزیی از ذات مقولات باشد.
حال اگر جزیی از ذات مقولات نیست، چرا به عنوان یک امری که بر این مقولات عارض شده در نظر گرفته نشود؟
ایشان می‏گوید: اگر حرکت به عنوان عرض در نظر گرفته شود که بر این مقولات عارض شده است، تالی فاسد دیگری دارد، لازمه‎اش این است که خود این مقولات که عرضند معروض یک شئ دیگر قرار بگیرند، آنوقت چطور می‎شود چیزی ضمن اینکه خودش نیازمند معروض است و احتیاج به موضوع دارد تا وجود پیدا کند در عین حال خودش معروض یک شئ دیگر باشد. این معنایش این است که چیزی هم عرض باشد و هم جوهر. اساسا عرض یعنی چیزی که یحتاج الی الموضوع، ما یتقوم بالموضوع، چیزی که تحقق و قوامش بواسطه موضوع است. مثل رنگی که روی دیوار است، تا دیوار نباشد اصلا رنگ معنا ندارد. حال چیزی که خودش نیازمند عرض و موضوع است قطعا نمی‏تواند معروض شود برای عروض یک شئ دیگر، چون لازمه‎اش این است که هم عرض باشد و هم جوهر.
پس نتیجه این است که حرکت در هر یک از این مقولات عین آن مقوله است نه جزیی از آن مقوله و نه عارض بر آن مقوله. عنایت بفرمایید که حرکتی که اینجا گفته می‏شود، منظور حرکت در مقابل سکون نیست بلکه منظور حرکت در این مقولات یعنی استمرار و دوام مثلا می‏گوییم این دیوار سفید است، عرض وضع، عرض کم، و عرض کیف، تا زمانی که این سفیدی روی دیوار وجود دارد، می‏گوییم این عرض وجود دارد و حرکت هم دارد، یعنی باقی است و استمرار دارد (ولو اینکه گاهی ساکن باشد).
این دو مطلب عمده مطالبی است که توسط محقق نایینی در مسئله نماز در دار غصبی مورد استفاده قرار گرفته است. ایشان می‎گوید نماز از مقوله وضع است، البته اینکه می‏گوییم مقوله وضع، یعنی یک هیئت خاص و حرکات و سکنات خاص، بالاخره رکوع، این حالتی که انسان پیدا می کند یک وضع است، یک حالتی است برای انسان، سجود همینطور و قیام همینطور، اینها در واقع باعث می‏شوند که بگوییم نماز از مقوله وضع است، غصب از مقوله این است، زیرا غصب یعنی اینکه ما در مکانی که متعلق به خودمان نیست حضور داشته باشیم، حال یا حضور پیدا کنیم و بایستیم یا بنشینیم، این می‎شود تصرف، پس نماز از مقوله وضع است و غصب از مقوله این است، (عنایت داشته باشید که نماز یک مقوله است و مقوله‎ای است که ترکیب در آن راه ندارد و بسیط است، غصب هم همینطور، یعنی یک مقوله‏ای است که ترکیب انضمامی درآن وجود ندارد) حال نماز به عنوان یک مقوله دارای حرکت است و غصب نیز به عنوان یک مقوله دارای حرکت است، هر دو حرکت دارند، اگر نماز از مقوله وضع باشد، حرکت نمازی از مقوله وضع می‎شود، اگر غصب هم از مقوله این باشد حرکت غصبی نیز از مقوله این است، حرکت نمازی که می‏گوییم منظور فقط آن حالت‎هایی که انسان در آن حرکت می‎کند نیست، حرکت نمازی یعنی آن استمرار، از وقتی که تکبیر می‏گوید تا وقتی که سلام می‏دهد ولو در مواقع و مواضعی ساکن هم باشد و هیچ حرکتی هم نداشته باشد. در مورد غصب هم همینطور است، کسی که می رود در یک زمین و خانه غصبی می‏ایستد، غصب به عنوان مقوله این دارای حرکت است، بنابراین حرکتش هم از همین مقوله است. حرکت غصبی یعنی بودن در این مکان تا هر زمانی که هست، ولو اینکه هیچ حرکتی نداشته باشد. همینطور بیاید و برود وسط زمین و پلک هم نزند، این حرکت غصبی محسوب می‏شود، ولو به حسب ظاهر سکون دارد و تحرک و حرکت ندارد.

نتیجه

نماز از مقوله وضع است و غصب از مقوله این و حرکت صلاتی نیز عین مقوله وضع است. حرکت غصبی نیز عین مقوله این است. زیرا گفتیم حرکت نه جزء ذاتی مقوله است و نه عارض بر مقوله است. اگر این دو حقیقت یعنی نماز و غصب از دو مقوله جدا باشند حرکاتشان نیز از دو مقوله جدا می‏باشند، لذا حرکت نمازی خودش از مقوله وضع است و حرکت غصبی خودش از مقوله این است اگر دو حقیقت شد یعنی بین حرکت صلاتی و غصبی مغایرت ایجاد شد، این‎جا لازمه تغایر و عدم اتحاد این دو مقوله این است که نماز در دار غصبی صحیح باشد، (البته بر مبنای جواز اجتماع، زیرا ممکن است کسی بگوید بنابر قول به امتناع نمی‎توانیم این حرف را بزنیم) محقق نایینی می‏گوید: بر مبنای جواز اجتماع خود این مقوله وضع یعنی حرکت نمازی که در مقوله وضع قرار گرفته است برای مولا محبوب است و این عمل صلاحیت مقربیت دارد و همه آثاری که بر نماز مترتب می‎شود بر این نیز مترتب می‎شود، مقوله این نیز که عنوان غصب پیدا کرده و حرکات غصبی شکل گرفته است، اینجا نیز آثار خودش بر آن مترتب می‎شود، دو تا مقوله، حرکت صلاتی خودش یک مقوله است و حرکت غصبی خودش یک مقوله دیگر است، اگر اینجا دو مقوله جدا گانه شدند حرکت صلاتی فی نفسه می‎تواند مقرب باشد، حرکت غصبی آثار خودش را دارد، می‎تواند مبعد باشد، بنابراین به دلیل مغایرت کامل این دو مقوله هر کدام می‎تواند منشأ آثار مربوط به خودش باشد. این نماز به عنوان یک حرکت کاملا مستقل (و بر فرض اینکه بین مقولات اتحادی در کار نیست) چه مانعی دارد از اینکه در این مقام صحیح باشد؟ چه مشکلی وجود دارد؟ عبد نماز خوانده است، این نماز خودش یک مقوله‎ای بوده و مجمموع حرکت نماز نیز مغایر با حرکت غصبی است، اصلا دو مقوله هستند و لذا می‏تواند صحیح باشد.