آیت الله سید مجتبی نورمفیدی در مصاحبه با نشریه حریم امام: جایگاه هنر در فقه اسلامی

 

در ابتدا بفرمایید هنر اسلامی به چه معناست؟
قبل از این‌‌که بخواهم تصویری از هنر اسلامی ارائه دهم، لازم است به این نکته اشاره کنم که هرچند هنر همواره بر حیات آدمی سایه افکنده و از دوره‌های ما قبل تاریخ همراه انسان بوده ولی هنوز از اسرار حیات فرهنگی انسان به شمار می‌رود و به همین جهت ارائة تعریفی جامع برای آن مشکل است. به طور قطع، گستردگی و تنوع دامنة حضور هنر در ابعاد مختلف زندگی و نیز تطورات آن در اعصار و امصار و مواضع متفاوت ادیان و مکاتب الهی و مادی در مواجهه با هنر، انجام این کار را مشکل کرده است. بر این اساس اگر بگوییم که ذات هنر در دنیای امروز هنوز پدیده‌ای مبهم است، سخن گزافی نگفته‌ایم. شاهد این ادعا عدم انسجام و هماهنگی در تعاریفی است که برای هنر ارائه شده است.
با توجه به این نکته اگر بخواهیم هنر اسلامی را تعریف کنیم بدیهی است کار آسانی نخواهد بود. وقتی مفهوم هنر گرفتار چنین پراکندگی است، قهراً معنای هنر اسلامی نیز پیچیده می‌شود. از این رو می‌بینید تعاریف گوناگونی از هنر اسلامی ارائه شده است؛ مثلاً برخی هنر اسلامی را عبارت از هنر سرزمین‌های اسلامی در دورة اسلامی می‌دانند. طبق این تعریف، هنری که در سرزمین‌های اسلامی تا پایان قرن بیستم شکل یافته هنر اسلامی شمرده می‌شود، حتی اگر توسط غیر مسلمانان ارائه گردیده و در مواردی با تعالیم اسلام ناسازگار باشد. این نگاه بیشتر در میان مستشرقین رواج یافته است. روشن است که این تعریف اشکالات جدی دارد.
برخی این تعریف را ترمیم کرده و گفته‌اند: هنر اسلامی یعنی هنر مسلمانان؛ هنری که لزوماً توسط مسلمانان ارائه شده است، بر اساس این تعریف، دامنة هنر اسلامی هر چند محدودتر از دامنة تعریف قبلی است ولی باز هم گسترة وسیعی داشته و شامل هر هنری می‌شود که توسط هر کسی که به نام مسلمان شناخته می‌شود، عرضه شده باشد! این در حالی است که عنوان مسلمان بر هر کسی که اسلام آورده باشد با هر عقیده و رفتاری اطلاق می‌شود. به نظر می‌رسد این تعریف نیز ناقص بوده و اشکالات متعددی دارد.
تعریف دیگری که تا حدودی کامل‌تر از دو تعریف قبلی است این است که هنر اسلامی هنری است که انتقال‌دهنده مضامین الهی و اسلامی باشد. طبق این تعریف اگر هنر در خدمت تعالیم اسلامی و در جهت ارشاد مردم باشد می‌توان آن را اسلامی دانست. البته این موضوع که تعالیم اسلام چیست و ارشاد مردم به چه چیزی محقق می‌شود، خود محل بحث و اختلاف است. تلقی‌های گوناگون از اسلام باعث شده نگاه‌ها به هنر متفاوت شود. به عنوان مثال نگاهی که غزالی به هنر داشت با نگاهی که امام خمینی به هنر دارد دو نگاه کاملاً متفاوت است. از دیدگاه امام خمینی هنر اسلامی ترسیم روش عدالت، شرافت، انصاف و تجسم تلخ‌کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. به نظر ایشان هنر اسلامی نشان‌دهنده نقاط کور و مبهم و معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است و هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه‌داری مدرن و کمونیزم خون‌آشام باشد. قطعاً فضایل اخلاقی، شرافت و انصاف جزء تعالیم اسلام است و تبلور آن‌ها در هنر ضروری است، اما به نظر ایشان این به تنهایی کافی نیست.
به هر حال، نگاه‌‌های متفاوت و گاه متضادی دربارة هنر اسلامی وجود دارد. در میان همة این تعاریف به نظر می‌رسد بهتر آن است که هنر اسلامی را با توجه به محتوای آن تعریف کنیم؛ یعنی اگر هنر متضمن انتقال مضامین اسلام ناب همراه با برداشتی جامع و کامل از اسلام و برگرفته از قرآن و سنت، مبین فضایل اخلاقی و کمالات انسانی، سوق‌دهنده انسان به سوی کمال مطلق و خیر مطلق و دور‌کنندة او از طاغوت باشد، آن‌گاه می‌توان آن را هنر اسلامی دانست.

 

حتماً هنر اسلامی بر اصولی استوار است اگر ممکن است مبانی آن را بیان کنید.
باید دانست که جای تبیین مبانی هنر اسلامی این‌جا و در مباحث فقهی نیست بلکه باید در علم کلام بررسی شود؛ چون این مبانی برگرفته از جهان‌شناسی و انسان‌شناسی اسلامی است. با این وجود، اجمالاً چند نکتة مهم در این رابطه قابل ذکر است:
مهم‌ترین نکته این است که به نوعی می‌توان هنر را امری فطری دانست؛ چون از یک سو میان هنر و زیبایی پیوند برقرار است و از سوی دیگر انسان فطرتاً زیبایی را دوست دارد و از آن‌جا که آموزه‌های دینی منطبق با فطرت انسانی است بنابراین اسلام قطعاً هنر را به رسمیت می‌شناسد و شالودة آن نیز باید با فطرت هماهنگ باشد.
نکتة دیگر آن‌که در هندسة معرفتی اسلام، انسان و رساندن او به کمال و رشد واقعی جایگاه ویژه‌ای دارد. بر این اساس هنر باید در مسیر کمال انسانی و رشد او گام بردارد، در حالی که در هنر غیر دینی و به ویژه در هنر جدید اساساً به این مطلب توجهی نمی‌شود. آن‌چه در هنر جدید مهم است توجه به خواسته‌ها و ارضای غرایز انسان است، هرچند این خواسته‌ها شهوانی و مادی باشند. ابن سینا در کتاب اشارات می‌گوید: فایدة هنر این است که نفس اماره را به نفس مطمئنه تبدیل می‌کند و باعث می‌شود نیروی خیال و توهم انسان به سمت خیال‌های قدسی سوق پیدا کند و از توهمات نفسانی بیرون آید.
بر این اساس، هنری که موجب شهوت‌طلبی و ارضای غریزه‌های حیوانی باشد از دید اسلام مردود است.
یکی دیگر از مبانی، لزوم توجه انسان‌ها به خداوند و هدف‌مندی عالم است. در منطق اسلام توجه به مرکز عالم یعنی ذات پرودگار یک اصل است و غفلت از آن پسندیده نیست. هنر اسلامی هنری است که می‌کوشد مخاطبان خود را به این مهم توجه داده و از همة آفریده‌های این عالم و ظاهر اشیا به باطن عالم، حقایق امور و آفرینندة آن‌ها منتقل نماید.
مبانی دیگری نیز برای هنر اسلامی می‌توان ذکر کرد که باید در جای خود بررسی شود ولی اجمالاً باید توجه داشت که این مبانی، ما را با بسیاری از جلوه‌های هنر مدرن و جدید دچار مشکل می‌کند.

 

به نظر شما جایگاه هنر در فقه اسلامی چیست؟
با توجه به معنایی که گفته شد قطعاً هنر در فقه اسلامی جایگاه والایی دارد. اگر هنر را به مثابه یک روش بدانیم و بگوییم هنر عبارت از روش خاصی برای بیان حقایق است که بر عنصر تخیل استوار گشته، قطعاً با توجه به این‌که در هنر اسلامی حقایقی که باید تبیین شوند همان مضامین بلند اسلام ناب می‌باشند، آن‌گاه بهره‌گیری از این روش نه تنها مستحب بلکه واجب است. تردیدی نیست که استفاده از چنین ابزاری برای انتقال مفاهیم بلند دینی و اسلامی نمی‌تواند در فقه که متصدی بیان تکالیف متدینین و آحاد مردم است مغفول واقع شود. این یک نگاه کلی است.
پس یک وقت می‌خواهیم جایگاه هنر را به معنایی که گفته شد در فقه اسلامی بررسی کنیم که وضعش معلوم است. البته این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که آیا انتقال مضامین و مفاهیم عالی دینی و اسلامی با هر روشی جایز است؟ درست است که مقولة هنر اسلامی طبق تعریفی که ارائه شد یک مقولة محتوایی است، ولی از جهت شکلی محدودیت‌هایی دارد؛ مثلا اگر کسی بخواهد یک مفهوم ارزشی و اخلاقی را با یکی از جلوه‌های هنر مدرن که با احکام اسلامی منافات قطعی دارد به جامعه منتقل کند آیا مجاز است؟ قطعاً فقه حتی برای انتقال یک مفهوم مقدس و متعالی اجازه نمی‌دهد از روشی که حرام قطعی است، استفاده شود.
یک وقت هم می‌خواهیم جایگاه هنر به معنای عام را در فقه اسلامی بدانیم. در این صورت مسئله متفاوت می‌شود. هنر به معنای عام یعنی هنر بدون رویکرد و محتوای دینی و اخلاقی، مخصوصاً در دوران جدید که مشخصة بارز هنر این است که هنر برای هنر است نه برای اغراض دینی، اخلاقی و انسانی. بدیهی است فقه با این هنر مشکل دارد؛ چون در این هنر، توجهات عمدتاً معطوف به خوشایندی انسان و زیبایی حسی است و به تعبیر برخی از دانشمندان غربی این زیبایی و خوشایندی باید بدون غرض و علایق خاص باشد. از این رو، بسیاری از آنان بر این عقیده‌اند که اثر هنری باید خود را از هر گونه غرض و هدف‌مندی اخلاقی و دینی رها سازد. روشن است که چنین نگاهی به هنر، در تعارض جدی با فقه و بلکه منظومه معرفتی اسلام است؛ چرا که غایت‌مندی اخلاقی و دینی و نیز انضباط شرعی در هر رفتاری که از انسان سر می‌زند، لازم است، در حالی که در نظریة هنر برای هنر هیچ محدودیتی از این جهت وجود ندارد.

 

رابطة میان فقه و هنر چگونه رابطه‌ای است؟
به طور کلی فقه علمی است که متصدی تعیین تکلیف برای افراد انسانی در ساحت‌های مختلف زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی است و وظایف انسان را در حوادث مختلف و در موقعیت‌های متفاوت مشخص می‌نماید. بدیهی است این دانش با چنین کارکردی نمی‌تواند نسبت به هنر که یکی از ابعاد مهم حیات انسانی است، بی‌تفاوت و خنثی باشد. از این روست که هیچ‌گاه فقه اسلامی، نه در زمان معصومین و نه در زمان غیبت، نسبت به این شأن از شؤون زندگی آدمی بی‌طرف و بدون موضع نبوده است. با مروری به روایات وارد شده از ناحیة معصومین و نیز با مراجعه به کتب فقهای عظام به خوبی می‌توان موضع ایجابی یا سلبی فقه را نسبت به بسیاری از جلوه‌های هنری استفاده کرد. البته واژة هنر به طور خاص نه در قرآن و نه در روایات وارد نشده ولی به بسیاری از مصادیق هنر که در آن دوره رایج بوده، اشاره شده است؛ مثل مجسمه‌سازی، تصویرگری، غنا، موسیقی و رقص. حال این‌که چه موضعی در مواجهه با این امور اتخاذ شده و چه نظراتی در این باره بیان گردیده و مبنای این نظرات چه بوده، مطلب دیگری است. به مرور، با تحولات و تطوراتی که در عرصة هنر پیش آمد، بحث‌های جدیدی در فقه شکل گرفت؛ مثلاً وقتی مسئلة تصویربرداری به عنوان یک پدیده جدید مطرح شد، این بحث پیش آمد که آیا عکس گرفتن جایز است یا نه؟ چون قبلاً این بحث مطرح بود که کشیدن تصویر انسان حرام است. آن‌گاه با ورود این پدیده این مسئله از زاویة دیگری مورد بررسی قرار گرفت و آن این‌که درست است که این تصویر، تصویر یک انسان است ولی چون کسی آن را خلق نکرده، اشکالی ندارد. بعضی فتاوا در این‌باره ناشی از نگاه خاصی بوده که به این مسئله مبذول داشته شده، در حالی که اگر در روایات تصویر، اعم از ذی روح و غیر ذی روح به گونة دیگری تأمل می‌شد مسئله به نحو دیگری پیش می‌رفت. خلاصه این‌که هرچه جلوتر می‌آییم روش‌ها و تکنیک‌های خاصی در این عرصه ظاهر گشته به طوری که اساساً ماهیت هنر را با آن‌چه در گذشته مطرح بوده، متفاوت کرده است. در این فضا برخی معتقدند باید در فقه یک نگاه کلی نسبت به مقولة هنر شکل گیرد. اینان می‌گویند: ما شاهد یک موضع‌گیری کلی نسبت به هنر به عنوان یک مفهوم در حوزة فقه نیستیم؛ در حالی که این سخن، سخن مبهمی است. اگر مقصود از موضع‌گیری کلی نسبت به هنر این است که قواعد و اصول مرتبط با این مقوله تدوین شود و بابی به این عنوان در فقه باز شود که همانند سایر ابواب فقهی و در کنار آن‌ها مشتمل بر احکام و قواعد مرتبط با همة مقوله‌های هنری متداول باشد، سخن درستی است؛ اما اگر منظور این است که به جای پرداختن به مصادیق هنر که به مرور در حال ظهور است به سوی طراحی یک ساختار برویم، باید بگویم این انتظار از فقه صحیح نیست.
نکتة دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که موضوعات مختلف در مقولة هنر باید به درستی شناخته شوند. گاهی انسان می‌بیند تصورات ناقص و نادرستی از موضوعات هنری در فضای ذهنی محصلان علوم حوزوی و فضلا شکل می‌گیرد که ناخوشایند است به گونه‌ای که موجب تعجب و ناخرسندی اهل هنر می‌شود. درست است که کار فقیه استنباط حکم است ولی برای استنباط صحیح باید موضوع را به نحو صحیح بشناسد. البته شناختن یک موضوع به این معنا نیست که متخصص در آن موضوع شود بلکه صرفاً آشنایی با حدود و ثغور موضوع، از طرق قابل اعتماد، کافی است.
به هر حال، بین آن‌چه هست و آن‌چه باید باشد فاصلة زیادی وجود دارد. البته کارهایی در شرف انجام است و اخیراً همایشی در این رابطه برگزار شده ولی همان‌طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند باید در این رابطه بیشتر کار شود.

 

نقش فقه در پیشرفت و پسرفت هنر چیست ؟
پیشرفت و پسرفت کدام هنر منظور است و مقصود از پیشرفت و پسرفت چیست؟ اگر مقصود از هنر همان جلوه‌هایی است که در هنر جدید و در دنیای غرب رایج شده، از آن‌جا که در فقه و به طور کلی در منظومة معرفتی اسلام بر غایت‌مندی و ارزشی بودن هنر تأکید می‌شود، قهرا محدودیت‌هایی ایجاد می‌گردد؛ مثلاً در فقه اسلامی، برهنگی و عریانی زن و مرد قابل قبول نیست در حالی که در برخی از شعب هنر جدید و مدرن، این امر جزء لاینفک آن به شمار می‌رود. این نگاه حتی به وسیلة برخی مبانی نیز پشتیبانی می‌شود؛ مثلاً می‌گویند: برهنگی در واقع نشان دادن بشر با شرایط پیش از هبوط است و این کار نزد عارفان و ژرف‌اندیشان ممدوح می‌باشد؛ چون حاکی از حالت نخستین آدمی است. اموری همچون آوازه‌خوانی و رقص زنان، ارتباطات خاص زن و مرد در سینمای امروز و … اموری هستند که قطعاً فقه اسلامی نسبت به آن‌ها موضع منفی دارد. پس، از این منظر و از نگاه طرفداران این هنرها، پای پسر‌فت در میان است. اما اگر مقصود از هنر، نقطة مقابل این دیدگاه باشد قطعا فقه اسلامی با توجه به آن‌چه گفته شد باعث تعالی و رشد هنر و رساندن آن به جایگاه اصیل خود خواهد شد. البته توجه به این نکته هم لازم است که وقتی می‌گوییم فقه اسلامی، باید به درستی مشخص شود کدام فقه و کدام فقیه مقصود است؛ چون ممکن است طبق برخی تلقی‌ها حتی برای این هنر متعالی هم محدودیت ایجاد شود، چه این‌که این اتفاق افتاده و متأسفانه دین را در دنیای کنونی با بن‌بست مواجه ساخته و متدینان را دچار مشکل کرده است.

 

دخالت مکان و زمان را در استنباط احکام مربوط به هنر چگونه ارزیابی می‌کنید؟
این مسئله تابعی از بحث کلی مدخلیت مکان و زمان در استنباط و اجتهاد است و نحوة تفسیر این مدخلیت بسیار مهم است. به طور کلی، تلقی‌های متفاوتی از تأثیر زمان و مکان در اجتهاد که امام خمینی آن را مطرح کرده‌اند، وجود دارد و حتی برخی تفسیرها و تلقی‌ها رأساً با آن‌چه امام خمینی فرموده، ناسازگار است که فعلاً جای این بحث نیست. به عنوان مثال یک تلقی این است که احکام را بر اساس مبانی و متدهای متعارف در فقه استنباط کنیم و در صورتی که بر اساس شرایط زمان و مکان تزاحمی پیش آمد، آن مزاحمات در نظر گرفته شوند و اجرای حکم مهم در مقابل اهم موقتاً تعطیل گردد. این معنا مورد نظر امام خمینی نیست چون به مرحلة متأخر از اجتهاد مربوط می‌شود. یا مثلاً ممکن است کسی گمان کند مدخلیت زمان و مکان در اجتهاد یعنی اگر موضوع عوض شد حکم هم عوض شود. این هم مطلبی است که همه به آن ملتزم هستند و مسئلة تازه‌ای نیست که امام خمینی آن را بیان کرده باشد.
به هر حال، اگر کبرای تأثیر مکان و زمان در اجتهاد را پذیرفتیم قطعاً در مورد هنر نیز می‌توان آن را اعمال کرد و تأثیرات شگرفی را به دنبال خواهد داشت.

 

حرمت هنرهایی مثل مجسمه سازی، موسیقی و مانند آن و تبدیل حکم آن‌ها را در روزگار ما چگونه تحلیل می‌کنید؟
باید توجه داشت که این تغییر، نظر همة فقها نیست؛ مثلاً در مورد مجسمه‌سازی هنوز بسیاری معتقدند که ساختن مجسمه موجود دارای روح به صورت کامل جایز نیست؛ یا در مورد موسیقی بسیاری آن را مطلقا حرام می‌دانند. در عین حال، وجه جواز این امور از نظر برخی فقها به نوع استفاده آن‌ها از ادله برمی‌‌گردد. به عنوان مثال در مورد موسیقی اگر کسی از ادله استفاده کند که آن‌چه در روایات حرام شده موسیقی مناسب مجالس لهو و لعب است آن‌گاه دیگر انواع موسیقی مجاز شمرده می‌شود و خرید و فروش آلات آن نیز حرام نخواهد بود؛ چون در این صورت از آلات مشترکه است. طبق این نظر، اگر موسیقی حرام شده به خاطر ترتب مفسده بر آن است و اگر فسادآور نباشد حرام نیست. وقتی ملاک حرمت، ترتب فساد باشد قهراً حکم حرمت در جایی که ملاک منتفی باشد، بار نمی‌شود. پس مسئله به برداشت از نصوص برمی‌گردد. یا در مورد مجسمه‌سازی و تصویر، اگر کسی معتقد باشد نهی از مجسمه‌سازی برای مقابله با بت‌سازی بوده، آن‌گاه ساختن مجسمه در غیر این فرض به نظر او مشروع خواهد بود.

 

 برخی معتقدند ارجاع مشکل هنر به فقه امری بیهوده است. شما چه نظری دارید؟
این سخن چند خاستگاه می‌تواند داشته باشد. اگر مقصود این است که بخشی از مشکل هنر به جای فقه باید در فلسفة هنر مورد بررسی قرار گیرد، این سخن فی الجمله مقبول است نه بالجمله. اگر مقصود این است که ارجاع هنر به فقه با ساختار فعلی بیهوده است این سخن، هم درست است هم نادرست. اگر منظور این است که ساختار فعلی فقه نمی‌تواند پاسخ‌گوی هیچ مسئله‌ای از مسائل هنر باشد، نادرست است و اگر منظور این است که با ساختار فعلی نمی‌‌توان بخشی از مشکل هنر را حل کرد، درست است. اگر هم مقصود این است که به طور کلی ساحت هنر ساحتی است عرفی و به حضور فقه در این عرصه نیازی نیست، این سخن قطعاً باطل است؛ چون همان‌طور که گفته شد هنر به عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای انتقال مفاهیم و یکی از پدیده‌های این عالم می‌بایست با عرضه به فقه، حکم جلوه‌های مختلف آن روشن شود. گفتیم فقه هیچ‌گاه نه نسبت به این مقوله و نه نسبت به سایر مقوله‌های زندگی بشر موضع خنثی ندارد و از این رو، می‌بایست تکالیف افراد نسبت به حوزه‌های مختلف آن معلوم شود.

 

به نظر شما چرا ضرورت دارد حوزه و اساتید به فقه هنر توجه بیشتری داشته باشند؟
با توجه به سه نکته این ضرورت آشکار می‌شود:
نکتة اول: امروزه هنر یکی از گسترده‌ترین ابعاد زندگی بشر است؛ چون در همة ساحت‌های زندگی بشر حضور مؤثر و بارز داشته و دارای نقش‌ها و کارکردهای مختلف در عرصه‌های مختلف است. هم کارکردهای ذاتی و هم کارکردهای ابزاری دارد. اساسی‌ترین کارکرد ذاتی هنر تلطیف روح است. مهم‌ترین کارکرد ابزاری هنر این است که می‌تواند حامل مفاهیم و مضامین عالی اخلاقی، دینی و انسانی باشد به طوری که حتی جایگزین ندارد؛ یعنی راه دیگری برای انتقال آن‌ها به جز هنر وجود ندارد و به تعبیر رهبر معظم انقلاب اندیشه‌ای که در قالب هنر نگنجد، ماندگار نیست.
نکتة دوم: وظیفه ذاتی حوزه‌های علمیه و اساتید معظم آن، هدایت و سوق دادن افراد جامعه به سوی کمالات انسانی و قرار دادن آن‌ها در مسیر رشد و ‌تکامل است. وظیفه و مسئولیت روحانیت و حوزه‌های علمیه همان وظیفه و مسئولیت انبیای الهی است. همة تلاش حوزه معطوف به تربیت انسان‌ها و هدایت به سوی صراط مستقیم و بازداشتن از سبیل ضلالت و گمراهی است.
نکتة سوم: شیاطین و پرچم‌داران کفر، نفاق و باطل چه در گذشته و چه در حال از ابزار هنر برای پیش‌برد مقاصد خود در حد اعلا استفاده کرده و می‌کنند. آن‌ها برای ایجاد انحراف فکری و اخلاقی جوانان در اقصی نقاط عالم از همة این روش‌ها و ابزارها استفاده کرده و در بسیاری از موارد موفق شده‌اند.
با توجه به این سه نکته، بدیهی است که حوزه باید بیش از پیش به مقولة هنر توجه نموده و به خصوص در وادی فقه هنر اقدام مؤثری انجام دهد. البته برای تحقق این منظور مقدماتی لازم است که باید با فراهم نمودن آن‌ها و تربیت نیروهای متخصص در این مقوله، به این هدف مهم جامة عمل پوشاند.