جلسه شصت و چهارم – امر پنجم: تحریر محل نزاع (نظر شیخ انصاری)

جلسه ۶۴ – PDF

جلسه شصت و چهارم

امر پنجم: تحریر محل نزاع (نظر شیخ انصاری)

۱۳۹۲/۱۱/۰۹

بحث در تحریر محل نزاع بود که آیا نزاع بین صحیحی و اعمی مطلق و عام است و اجزاء و شرائط به اقسامها الثلاثة را در بر می‏گیرد یا منحصر در اجزاء است و شرائط از محل نزاع خارجند یا باید در مسئله قائل به تفصیل شد، عرض کردیم اقوال و انظار مختلفی در این مقام ذکر شده است.

نظر شیخ انصاری (ره):

نظر مرحوم شیخ بنا بر آنچه مقرِّر ایشان در کتاب مطارح الانظار بیان کرده این است که شرائط کلاً از محل نزاع خارجند و نزاع فقط در دایره اجزاء صورت گرفته، یعنی مثلاً اگر صحیحی ادعا می‏کند الفاظ عبادات و معاملات برای خصوص صحیح وضع شده‏اند منظورش این است که الفاظ عبادات و معاملات برای آن عبادتی وضع شده‏اند که اجزائش تام باشد، یعنی اگر فرضاً یک اخلال و نقصی در شرائط بود لطمه‏ای به صدق عنوان «صلاة» نمی‏زند. یا مثلاً اعمی بر همین وِزان می‏گوید لفظ«صلاة» برای نماز اعم از تام الاجزاء و غیر تام الاجزاء وضع شده، و بود و نبود شرائط در تسمیه و نام‏گذاری و عنوان تأثیری ندارد. [بحث در تسمیه و نام گذاری است نه در مقام اتیان و امتثال تکلیف].

دلیل:

اصل مسئله این است که بین اجزاء و شرائط فرق است، شرائط در مرتبه متأخر از اجزاء هستند و رتبه اجزاء مقدم بر شرائط است لذا ما نمی‏توانیم دو چیز را که از نظر رتبه با هم متفاوتند در کنار هم به عنوان امور مقوِّم وضعِ شارع قرار دهیم.

اصل ادعا تقدم رتبه اجزاء بر شرائط است، حال در اینکه به چه دلیل رتبه اجزاء بر رتبه شرائط مقدم است دو نحوه تقریر وجود دارد:

تقریر اول: اجزاء در مرتبه مقتضی هستند و شرائط در مرتبه متأخر از مقتضی.

برای اینکه مسئله روشن شود این مطلب را نخست در امور تکوینیه تبیین می‏کنیم سپس به تقریر آن در مورد امور اعتباریه مثل نماز می‏پردازیم، ما در امور تکوینیه به سه چیز نیاز داریم: مقتضی یا سبب، شرط و عدم مانع که خودش در واقع یک شرط برای اثر گذاری است، مثلاً اگر آتش بخواهد بسوزاند سوزاندن و احراق آتش متوقف بر چند چیز است؛ اولاً خود نار باید وجود داشته باشد، همچنین باید یک شیئی کنار آتش قرار بگیرد تا احراق محقق شود و احراق زمانی محقق می‏شود که اتصال و ارتباط بین آتش و شیئی که کنار آن است ایجاد شود، پس شرط سوزاندن قرار گرفتن آن شیء در کنار آتش است، همچنین شیئی که کنار آتش قرار گرفته نباید خیس باشد تا احراق محقق شود، چون رطوبت مانع از احراق است لذا عدم رطوبت هم شرطی از شروط احراق است، پس تحقق امور تکوینیه متوقف بر سه چیز است: مقتضی، شرط و عدم مانع.

حال باید ببینیم رتبه مقتضی و شرط مساوی است یا این دو رتبةً متفاوتند؟ وجود شرط برای تحقق اثر لازم است و تا شرط محقق نشود اثر مترتب نخواهد شد مثلاً تا چیزی کنار آتش نباشد احراقی صورت نخواهد گرفت ولی رتبه مقتضی مقدم بر رتبه شرط است مثلاً آتش مقتضی است و تا آتش نباشد هر چند چیزی که قابلیت احراق را دارد وجود داشته باشد ولی احراقی صورت نخواهد گرفت چون اصل، وجود آتش است و رتبه آن مقدم بر شرط است. بر این اساس معلوم می‏شود مرتبه مقتضی بر مرتبه شرط مقدم است.

حال این مسئله را در امور اعتباریه مثل صلاة و امثال آن پیاده می‏کنیم و عرض می‏کنیم به نظر مرحوم شیخ انصاری اجزاء و شرائط و موانع در رابطه با عبادات به همین معنی هستند یعنی اجزاء و شرائط در واقع مثل مقتضی و شرط در امور تکوینیه است. وقتی ما گفتیم مقتضی در امور تکوینیه رتبةً بر شرط مقدم است در امور اعتباری هم مطلب از همین قرار است، یعنی همان طور که مقتضی مقدم بر شرط  است اجزاء هم که تشکیل دهنده ماهیت هستند مقدم بر شرط هستند، بنابراین اجزاء رتبةً بر شرائط مقدم هستند.

اگر جزء بر شرط مقدم شد دخالت آنها در تسمیه و نام گذاری و تحقق موضوعٌ‏له به یک اندازه نیست؛ به عبارت دیگر اگر قرار باشد اجزاء که ماهیت متقوم به آنهاست توسط شارع در مقام وضع در نظر گرفته شود، شارع وقتی می‏خواهد الفاظ عبادات را وضع کند مثلاً می‏گوید من لفظ «صلاة» را برای ماهیتی وضع می‏کنم که آن اجزاء مقوِّم آن هستند و شرائط و عدم مانع در رتبه بعد هستند و شارع نمی‏تواند در مقام وضع این الفاظ برای آن معانی، آن امور متأخره را هم در نظر بگیرد و اگر آن امور متأخره بخواهند در اجزائی که قوام ماهیت به آنهاست داخل شوند مستلزم محال خواهد بود، چون چیزی که رتبه آن متأخر است مقدم و در کنار اجزاء قرار داده شده و این محال است مثل اینکه واضع زمانی که می‏خواهد لفظ «انسان» را برای ماهیت حیوان ناطق وضع کند یک سری از عوارض و اموری که خارج از ذات انسان هستند را هم در موضوع‏له انسان داخل کند، پس امور متأخره نمی‏توانند در مسمّی و موضوعٌ‏له و مستعملٌ‏فیه لحاظ شوند لذا شرائط از دایره بحث خارج است، یعنی نزاع در این است که مثلاً «صلاة» برای خصوص تام الاجزاء وضع شده یا برای اعم از تام الاجزاء و غیر تام الاجزاء؟ شرائط هیچ نقشی در اینجا ندارد و شرائط از محل نزاع خارجند.

تقریر دوم: وقتی گفته می‏شود مثلاً اجزاء بر شرائط مقدم‏اند در واقع اگر به دقت بنگریم یک مسمّی داریم که ماهیت «صلاة» است که اسم «صلاة» را بر آن می‏گذاریم و ما اجزاء را از این مسمّی انتزاع می‏کنیم، یعنی می‏گوییم رکوع یک جزء از ماهیت «صلاة»، سجود جزء دیگر و تشهد جزء دیگر این ماهیت است، پس مرتبه اجزاء از مرتبه خودِ مسمّی متأخر است.

شرائط هم در واقع از شرطیت چیزی برای چیز دیگر انتزاع می‏شوند یعنی وقتی مسمّی مقید به یک شرطی می‏شود ما شرطیت را انتزاع می‏کنیم؛ مثلاً وقتی گفته می‏شود «صلِّ مع الطهارة» ما شرطیت طهارت را انتزاع می‏کنیم و این انتزاع از اینجا پیدا شده که ما می‏بینیم مسمّی یعنی «صلاة» مقیدِ به طهارت شده پس این شرطیت از تقیّد «صلاة» به طهارت انتزاع شده.

لذا مرتبه شرط از مرتبه مسمّی به دو مرتبه متأخر است؛ چون اجزاء از مسمّی انتزاع می‏شوند لذا مرتبه اجزاء از مرتبه مسمّی متأخر است بمرتبةٍ واحدةٍ، ولی شرط از مسمّی به دو مرتبه متأخر است و از اجزاء به یک مرتبه؛ چون شرط در صورتی انتزاع می‏شود که نخست مسمّایی وجود داشته باشد و این مسمّی دارای اجزایی است و شرطیت از آن انتزاع می‏شود پس مرتبه شرائط از مرتبه اجزاء به یک مرتبه متأخر است و از مرتبه مسمّی به دو مرتبه متأخر است. پس اگر شرائط به دو رتبه از مسمّی متأخر شدند نمی‏توان آنها را داخل در مسمّی دانست چون مستلزم این است که با اجزاء متحد و در یک رتبه قرار گیرند در حالی که متأخر از اجزاء هستند. پس اخذ دو چیز (اجزاء و شرائط) که دارای دو مرتبه متفاوتند در مسمّی محال است. نتیجه اینکه شرائط از محل نزاع بین صحیحی و اعمی خارجند.

بحث جلسه آینده: بیان دیگری هم وجود دارد که انشاء الله در جلسه آینده ذکر خواهیم کرد و سپس به بررسی کلام ایشان خواهیم پرداخت.

تذکر اخلاقی: علم به خداوند موجب آرامش قلب است

روایتی از امیرالمؤمنین علی (ع) وارد شده که رمز و رازِ آقایی و سروری انسان است. مشکل اصلی انسان نیاز به دیگران است، انسان تا نیازمند نباشد گرفتار افراد غیر قابل اعتماد نمی‏شود و تا احساس نیاز نکند به دیگران امید نمی‏بندد، خودش را کوچک نمی‏کند و غرورش را زیر پا نمی‏گذارد، البته اصل نیاز برای انسان اشکالی ندارد، همه انسان‏ها نیازمند هستند و با کمک به هم در صدد برطرف کردن نیازهای یکدیگر هستند و هیچ کس نمی‏تواند بگوید من به دیگران نیاز ندارم و مستقل از دیگران زندگی می‏کنم، چون احتیاج جزء ذات انسان است اما همین نیاز و احتیاج مشکلات بزرگی برای او درست می‏کند و ریشه بدبختی‏های انسان همین احتیاج و نیاز است در صورتی که انسان فکر کند که این نیازها را می‏تواند با توسل به غیر خداوند متعال برطرف کند.

علی (ع) می‏فرماید: «مَن سکن قلبَه العلمُ بالله سکنه الغنی عن خلق الله»؛ کسی که با علم به خداوند قلبش را آرام کند خداوند. علم به خداوند تبارک و تعالی موجب آرامش می‏شود کما اینکه ذکر خداوند متعال موجب آرامش است که خداوند تبارک و تعالی می‏فرماید: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»، وقتی انسان بفهمد خداوند متعال بی‏نیاز مطلق است، خداوند است که قدرت مطلق است و تدبیر امور به دست اوست، عادل و خیرخواه برای انسان است، از همه نزدیک‏تر و مهربان‏تر نسبت به انسان است، علم به این امور موجب آرامش می‏شود و کسی که به این نقطه برسد که با علم به خداوند متعال قلبش آرام شود بی‏نیازی از خلق خدا هم در دل او حاصل می‏شود و او را آرام می‏کند، این دو به هم پیوسته است؛ به این معنی که علم به خداوند تبارک و تعالی به سکونت و آرامش قلب منجر می‏شود و کسی که در پناه علم به خداوند متعال آرامش قلبی پیدا کند غنا و بی‏نیازی از خلق الله پیدا خواهد کرد و امور خود، رزق و روزی خودش را به دست غیر خداوند تعالی نخواهد دانست. همچنین به جای اینکه برای ترقی و رشد و پیشرفت بخواهد به طرقی غیر طریق خداوند متعال متوسل شود به خود خداوند متعال تمسک می‏جوید و از خودِ خداوند تعالی کمک می‏جوید. اگر بخواهیم طبق روال این دنیا با اتصال و تمسک به غیر خداوند تعالی امور خود را پیش ببریم و غنای از خلق الله نداشته باشیم هیچ گاه به سکونت و آرامش قلبی نخواهیم رسید، اینکه بعضی را می‏بینیم که دارای آرامش و سکونت قلبی هستند به خاطر این است که علم به خداوند تبارک و تعالی پیدا کرده و در پرتو علم الهی به آرامش قلبی رسیده‏اند که هر چه علم به خداوند متعال بیشتر شود غنای از خلق الله بیشتر خواهد شد و هر چه نیاز به خلق بیشتر شود آرامش و سکونت قلبی کمتر خواهد شد. پس انسان باید بفهمد مؤثِّر تام خداوند متعال است و بقیه سبب هستند که تا خداوند تعالی اراده نکند هیچ کس نمی‏تواند به آنچه اراده کرده برسد و اگر خداوند متعال اراده کند هیچ کس نمی‏تواند مانع تحقق اراده الهی شود. چه بسیار بوده‏اند پادشاهان و سلاطینی که خواسته‏اند در مسیر غیر خداوند گام بنهند و غیر اراده الهی را تحقق بخشند ولی به مراد خود نرسیده و چیزی جز خسران و بدبختی نصیبشان نشده است و در مقابل مردان حقی از قبیل اوصیاء و اولیاء بوده‏اند که اراده الهی بر این تعلق گرفته که نور آنها جاودان و ابدی شود هر چند دشمنان آنها تلاش‏های زیادی برای خاموش کردن این نور کرده‏اند. انشاء الله خداوند تبارک و تعالی به همه ما توفیق دهد تا در پرتو علم الهی به آرامش و سکونت قلبی برسیم.