جلسه دوم-ادوار چهارگانه علم اصول


دانلود-جلسه دوم-PDF

ادوار چهارگانه علم اصولجلسه دوم
ادوار چهارگانه علم اصول
۰۸/۰۷/۱۳۸۸

تشیع پایه­گذار علم اصول:

دیروز عرض کردیم که با مجموعه­ی قرائن و شواهدی که در دست است می­توان تقریباً با اطمینان گفت که علم اصول در دامن اهل بیت و اصحاب ائمه (ع) و بعدهم عالمان مکتب اهل بیت (ع) متولد، رشد و نمو پیدا کرد، البته اگر چه اهل سنت و اخباریین این عقیده را دارند که علم اصول به وسیله­ی عامه و اهل سنت ابتدائاً پیدا شدو همچنین دسته­ای از علمای شیعه از جمله­ی آن­ها مرحوم شهید صدر است. مرحوم شهید صدر معتقد است به هر حال علم اصول ابتداءاً به وسیله اهل سنت تکوّن پیدا کرد اگر چه خود ایشان هم معتقد است که بذر فکر اصولی به وسیله­ی ائمه و اصحاب ائمه کاشته شد و بعد به مرور رشد پیدا کرد.

با این حال عقیده ما بر این است که شیعه در این جهت تقدم دارد چون ملاک را اگر تصنیف رساله­های اصولی و کتاب­های اصولی قرار بدهیم در این جهت حداقل از حیث تصنیف رسالات اصحاب ائمه مقدم هستند، بله اهل سنت به جهت نیاز بیشتری که داشتند به قواعد اصولی طبیعتاً ممکن است ادعا بشود که وسعت بیشتری در بین آنها داشته است.

ادوار علم اصول بنا بر نظر شهید صدر:

اما مطلب دیگری که قرار بود بحث شود، بحث از ادوار علم اصول است، علم اصول از ابتداء تا به این­جا چه ادواری را طی کرده است. در تقسیم­بندی این ادوار هم اختلاف نظر وجود دارد بعضی­ها مثل خود مرحوم شهید صدر ادوار علم اصول را سه دوره ذکر کرده­اند:۱) دوره­ی تأسیس ۲) دوره­ی تمهید ۳) دوره­ی کمال

دوره اول:

منظور از دوره­ی تأسیس یعنی آن دوره­ای که علم اصول در آن دوره ایجاد شد و تأسیس شد این دوره را تقریباً در اوان بعد از غیبت کبری ایشان قرار داده­اند که شروعش با رساله­ها و کتاب­هایی است که توسط ابن جنید و ابن ابی عقیل نوشته شده و بعد به وسیله ی شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی کمال و توسعه پیدا کرده است.

دوره دوم:

مرحله­ی تمهید در واقع مرحله­ای است که مقدمات کمال علم و گسترده شدن علم اصول محسوب شده است که در ادوار میانی تاریخ علمی ماست.

دوره سوم:

دوره­ی کمال را هم در زمان علامه­ی وحید بهبهانی به این طرف که خود این دوره را هم دارای یک مراحلی می­دانند یعنی تقریباً از قرن یازدهم هجری که اخباری­ها یک هجوم فکری­ به اصول فقه شیعه کردند که تقریباً یک صد سال هم سیطره داشتند بر مراکز علمی شیعی که با ظهور وحید بهبهانی آن سیطره پایان پیدا کرد و فکر اصولی نضج تازه­ای گرفت علی ای الحال ایشان این سه دوره را قائل بود.

تفاوت و ملاک تقسیم­بندی اداوار علم اصول:

بعضی­ها نه دوره برای علم اصول ذکر کرده­اند طبیعتاً هر کدام از این­ها به یک ملاک و معیاری این تقسیم­بندی­ها را انجام داده­اند به هر حال آنچه که اتفاق افتاده از ابتداء تا به اینجا عیان و آشکار است.

باید گفت که معیار و ملاک­های تقسیم­بندی متفاوت است بعضی­ها ملاک را اوج و قله­های علم اصول قرار داده اند و هر گاه علم اصول در یک دوره­ای به یک اوج قله­ای رسیده است آن را به عنوان یک دوره و آغاز دوره­ای قرار داده­اند، بعضی­ها به این قله­ها توجه نداشتند هر تحولی که در یک زمانی ولو قله نبوده است، هر تحولی که در یک زمان اتفاق افتاده است آنرا یک ملاک قرار دادند و این تقسیم­بندی را انجام دادند مثلاً فرض بفرمایید آمدند گفتند در فاصله­ی شیخ طوسی تا ابن ادریس که حدود ۱۰۰ سال است، از زمانی که شیخ طوسی آمد و کتاب عده را نوشت ، شیخ طوسی به جهت نبوغ فوق­العاده و قدرت خارق­العاده ای که در علوم مختلف داشت و در فنون مختلف کتاب­هایی از او هم باقی مانده بود تا صد سال تقریباً حدود یک قرن فکر شیخ طوسی بر حوزه­های علم شیعی به خصوص حوزه­ی نجف که پایه گذارش بود سایه انداخته بود تا زمانی که ابن ادریس ظهور پیدا کرد تقریباً یک وجهه­ی تقلیدی در مراکز علمی حاکم بود در تقسیم­بندی این دوره مثلاً به عنوان مثال عرض می­کنم آمده­اند این دوره بین شیخ طوسی تا ابن ادریس را اسمش را گذاشته­اند دوره­ی رکود لذا ملاک­های تقسیم­بندی ها متفاوت است برای ما خیلی مهم نیست بخواهیم این تقسیم­بندی­ها را به نقد بگذاریم بیاییم بحث بکنیم این تقسیم­بندی غلط است یا درست است، این مطلب خیلی هم ثمری ندارد با یک معیارهایی این تقسیم­بندی­ها انجام شده است اما ما با عنایت به اتفاقاتی که افتاده یک تقسیم­بندی کلی­تری از ادوار علم اصول ذکر کردیم که حالا جزئیات این ادوار را هم خودتان مطالعه می­فرمایید.

ادوار علم اصول بنا بر نظر مختار:

من فقط یک توضیح مختصری راجع به این ادوار عرض می­کنم البته دوره­ی چهارمش هم مانده که آن را بعداً خدمتتان تقدیم می­کنیم که این ادوار چهارگانه­ای که به عنوان ادوار علم اصول ذکر شده است چه ویژگی­هایی دارد و هر دوره چه مختصاتی داشته است خیلی خلاصه این را بیان کنیم و این بحث را هم تمام و به ویژگی این ادوار اشاره خواهیم کرد.

مقدمه :

ابتداءاً یک توضیح مختصری به عنوان مقدمه از عنوان تکوّن علم اصول لازم می­دانم خدمتتان عرض کنم تا بعد برسیم به این بحث و ویژگی­هایی که در ادوار است این مقدمه را خوب عنایت بکنید که البته بحث مبسوطی است که من خلاصه­اش را خدمتتان عرض می­کنم.

در زمان اهل بیت (ع) و ائمه معصومین (ع) تنها چیزی که به عنوان علم شریعت شناخته می­شد و در بین مردم رایج بود و مورد استفاده بود روایات بود و نصوص یعنی علم شریعت چیزی به غیر از روایات و نصوص نبود، قرآن که در دسترس بود روایات تقریباً مهم­ترین چیزی بود که هم در صدد تفسیر آیات قرآنی بود و هم در رابطه­ی با احکام شرعی، اخلاق و اعتقادات وارد می­شد و به سؤالات پاسخ داده می­شد یا حالا ابتداءاً خود آن بزرگواران چیزی را می­فرمودند بعد که نیازهای جامعه­ی اسلامی توسعه پیدا کرد با توسعه­ی این نیازمندی ها طریقه­ی فهم احکام شرعی از مرحله­ی استناد به ظواهر روایات و ذکر روایات بالاتر رفت و احتیاج به تعمق و تفکر و خبرویت بیشتری پیدا شد تا آن موقع جوامع هنوز در مسائل بسیطی که با آن مسائل مواجه بودند با مراجعه به اهل بیت ( ع) سؤالاتشان را می­پرسیدند و پاسخشان را هم می­گرفتند آن­هایی هم که این روایات را بلد بودند که خود حفظ و کتابت روایات و نصوص یک امر مهمی به شمار می­رفت آن­ها هم به عنوان فقیهان شناخته می­شدند که در مراجعاتی که به آن­ها می­شد وقتی می­خواستند پاسخ سؤالات شرعی را بدهند از خودشان چیزی نمی­گفتند وقتی یک سؤالی از آن­ها می­شد می­گفت قال الصادق (ع) کذا و کذا متن روایت را به عنوان پاسخ سؤالات شرعی ذکر می­کردند.

اما هر چه این جامعه گسترده­تر ­شد دسترسی­ها کم­تر شد، نیاز به آن شد که از همان روایاتی که در دسترس بود و در اختیار بود تعمق بیشتری در آن­ها بشود و پاسخ به سؤالات شرعی داده بشود لذا بعد از آن که این نیاز پیدا شد در واقع فقیهانی متولد شدند و پیدا شدند که متکفل بیان احکام شرعی بودند یعنی فقیه آن دوره با فقیه مصطلح امروزی ما متفاوت است فقیه در آن دوره در واقع کارش این بود با تعمق و تفکر در روایات و استظهاری که از این روایات می­کند و ذکر متن روایت به سؤالات شرعی پاسخ بدهد، در واقع بذر فکر فقهی اول در دامن شیعه و در دامن اهل بیت (ع) و اصحاب اهل بیت (ع) علم حدیث پیدا شد بعد از علم حدیث علم فقه البته فقه با همان محدودیت­ها و بساطت­هایی که در آن ایام داشت باز وقتی جلوتر که می­آییم به موازات گسترش لزوم تعمق و تفکر در روایات و مواجه شدن با مسائل جدید توجه به آن اصول و عناصر مشترکی که می­شد به وسیله آن­ها احکام شرعی را استنباط کرد پیدا شد یعنی علماء‌ به این مسئله یعنی عناصر مشترکی که به درد استنباط می­خورد مثل حجیت خبر ثقه کم کم توجه پیدا کردند و این قواعد عامه مورد عنایت بیشتری قرار گرفت از همین جا به مرور بذر فکر اصولی کاشته شد یعنی از نظر تقدم و تأخر زمانی اگر بخواهیم حساب بکنیم آن­چه که اول تکوّن پیدا کرده است: علم حدیث است بعد علم فقه است بعد علم اصول است.

ما هر چه از زمان معصومین و دسترسی­هایی که به معصومین است فاصله می­گیریم مردم امکان این را کم­تر پیدا می­کنند که از معصومین و یا شاگردان بی واسطه آنها مسائل مورد نیاز خود را بگیرندآن­جاست که این مسئله اهمیت بیشتری پیدا می­کند کم کم قواعد اصولی یعنی آن قواعدی که در روایات و ادله بشود به آن استناد کرد و احکام شرعی را بشود استنباط کرد مورد توجه قرار گرفت و در واقع به مرور علم اصول پدیدار شد حالا نگویید این مطلب با این نکته که ما بیان کردیم که علم اصول در نزد شیعه از نظر زمانی مقدم است نسبت به اهل سنت با این حرف منافات دارد، نه هیچ منافاتی هم ندارد، ما این روند را یعنی توسعه­ی علم اصول و ورود تصنیفات جدید و کتاب­های جدید را طبیعتاً در بعد از زمان غیبت کبری داریم اما به هر حال فکر اصولی و روش استنباط با اتکاء بر این عناصر مشترک و قواعد عمومی در زمان خود اهل بیت (ع) و توسط اصحاب ائمه (ع) پایه­گذاری شده است. اما به هر حال مسئله این است وقتی ما می­رسیم به تقریباً زمانی که حضرت ولی عصر روحی و ارواح العالمین له الفداء غیبت کبرای ایشان آغاز می­شود بعضی از این قواعد و اصول و عناصری که به نحو عمومی و مشترک قابل استناد بودند برای احکام این­ها در لابه­لای کتب وجود داشتند ولی جدا نشده بودند یعنی آن موقع اگر فرض بفرمایید بزرگان اصحاب ائمه تدریس می­کردند علم شریعت را این­جور نبود که تدریس فقه با اصول جدا باشد فقه با حدیث جدا باشد از نظر تصنیفات هم این­جور نبود مستقل باشد اما به مرور که جلوتر می­آییم در زمان شیخ مفید و سید مرتضی به خصوص این استقلال پیدا می­شود، می­توانیم بگوییم از زمان شیخ مفید و بعد هم سید مرتضی استقلال علم اصول از فقه هم از حیث تدریس هم از حیث تصنیف خود سید مرتضی در کتاب الذریعه به این مطلب اشاره می­کند که بعضی از بزرگانی که در اصول فقه کتاب نوشته­اند بعضی مسائل علوم دیگر هم داخل در این­ها است ایشان می­گوید نه فقط علم اصول ممزوج با فقه و حدیث بود بلکه حتی ممزوج با علم کلام هم بود الآن برای ما این مطلب خیلی امر تعجب­انگیزی است خود سید مرتضی درکتاب الذریعه به صراحت به این مطلب اشاره می­کند که کسانی درعلم اصول فقه کتاب نوشته­اند اما مسائل را و قواعدی را در این کتاب مطرح کرده اند که قطعاً این­ها از مسائل علم کلام و علم اصول دین است ربطی به اصول فقه ندارد پس ببینید از زمانی که فکر اصولی تولد پیدا کرد تا زمانی که علم اصول مستقل شد از حدیث و فقه و از کلام یک دوره­ای را طی کرده است ما چه دوره­های علم اصول را سه تا بدانیم چه نه تا بدانیم چه چهار تا بدانیم چه پنج تا بدانیم به هر حال این مسیر طی شده است علم اصول از زمانی که شروع شد توجه به آن و رساله نویسی درباره­ی آن تا زمانی که بحث استقلال و انفکاکش از سایر علوم پیدا شد این یک زمانی را طی کرد و این­جور نبود که از اول اصول فقه به عنوان علم مستقلی درآمده باشد یک مسیری طی شده است تا تهذیب شده است اولاً جدا شد ثانیاً تهذیب شد از مسائلی که مربوط به علم اصول فقه نبود حالا مثلاً من یک نمونه را خدمتتان عرض کنم دقت کنید برای این­که خیلی کلی هم نباشد تازه بعد از استقلال علم اصول از کلام که تقریباً از زمان سید مرتضی این آشکار شد ایشان در الذریعه این علوم را از هم جدا کردند اما رسوبات آن اختلاط و امتزاج قبلی همان­طور تا قرن هفتم و هشتم امتداد داشت تا زمان علامه حلی من یک نمونه را خدمتتان عرض می­کنم در اصول روایات ظنی یکی از منابع اصلی ما است اخبار آحاد و روایات الآن این­جوری است شما کتاب برائت را باز کنید برای اثبات برائت یکی از ادله­ی مهم شما حدیث رفع است در علم اصول فقه، در خود فقه و فروعات احکام کاری نداریم در خود اصول فقه ما برای اثبات برائت استدلال می­کنیم به حدیث رفع (رُفعَ عن امتی تسعه) در استصحاب به اخبار تمسک می­کنیم الآن یک چیز پذیرفته شده و مسلمی است که در اصول فقه می­شود برای استفاده­ی قواعد اصولی به اخبار و روایات آحاد تمسک کرد اما این مسئله از قرن هفتم به بعد پیدا شد از بعد سید مرتضی تا قرن هفتم که محقق صاحب شرائع پا به عرصه­ی وجود گذاشت در این دوره در اصول فقه می­گفتند به خبرهای واحد نمی­شود تمسک کرد یعنی حدیث رفع برای اثبات برائت تا قرن هفتم جایی نداشت علتش چی بود می­گویند همان رسوبات باقی­مانده­ی از اختلاط و امتزاج علم اصول با علم کلام چون در اصول این تعبیر را داشتند که ( لِأَنَّ الدلیل فی الأصول یجب أن یکون قطعیاً ) این که گفتند یجب الدلیل ان یکون قطعیاً منظور اصول دین است اما این را به عنوان اصول فقه هم تلقی کرده بودند و این همین­طور باقی مانده بود تا قرن هفتم از قرن هفتم است که استدلال به اخبار آحاد برای استفاده­ی قواعد اصولی پیدا می­شود.

خلاصه ادوار :

ادوار علم اصول را به چهار دوره تقسیم می­کنیم:

۱) دوره­ی قبل از تألیف علم اصول است که این در زمان ائمه و اصحاب ائمه(ع) به خصوص در ایام امامت امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است البته در این دوره رساله های مختصری نوشته شده است که اسامی بعضی از این کتاب­ها و اصحاب ائمه را در نوشته­ای که خدمتتان داده شده است ذکر کردیم.

۲) دوره­ی تألیف است که بعد از زمان ائمه می­باشد از زمان ابن عقیل و ابن جنید تا سید مرتضی ببینید دیروز هم که ما عرض کردیم پیدایش علم اصول آیا به دست شیعه و عالمان شیعه بوده یا به دست اهل سنت سخن از پیدایش علم اصول بود بله اگر تألیف بخواهد ملاک باشد یعنی تألیف مستقل کامل بعد از غیبت کبری و بعد از زمان ائمه شروع شد ولی این­که یک کتاب مستقل کاملی نوشته بشود غیر از مسئله­ی پیدایش علم اصول است.

۳) دوره­ی بسط علم اصول است که تقریباً از زمان شیخ طوسی که او هم از شاگردان شیخ مفید و سید مرتضی بوده است شروع می شود تا زمان علامه حلی و شهید اول و تا زمان وحید بهبهانی.

۴) دوره­ی چهارم دوره­ی شکوفایی و اوج علم اصول است که خود این دوره هم به مراحل سه گانه­ای دسته­بندی شده است، شما خودتان به این سه مرحله­ی دوره­ی چهارم مراجعه کنید که این مراحل و این ادوار چه اشخاص بزرگی در این ادوار ظهور کردند و چه کتاب­های مهمی نوشته شده است.

مقایسه ادوار چهارگانه:

اما مسئله­ی مهم دیگر ویژگی­های این ادوار است در اینجا به چند مطلب اشاره می­کنیم و پرونده این بحث را می بندیم.

ویژگی دوره اول:

در دوره­ی اول که دوره­ی ما قبل تألیف است استنباط و اجتهاد صرفاً به صورت بیان نصوص و روایات بوده است یعنی آن­چه را که اصحاب از احادیث می­فهمیدند همان را می­آمدند برای مردم نقل می­کردند اما از زمان ابن عقیل و ابن جنید تا زمان شیخ طوسی که ابتدای دوره­ی سوم است در واقع اجتهاد و استنباط مبتنی بر آن قواعد شد یعنی در دوره­ی اول قواعد مورد استفاده نبوده است از اواسط دوره­ی اول بعد به مرور تا زمان غیبت کبری یک مقداری بابش باز شد. در دوره­ی اول اصلاً صحبت از قواعد و استفاده از قواعد نبود اما در دوره­ی دوم استفاده این قواعد و استنباط مبتنی بر این قواعد شروع شد.

ویژگی دوره دوم:

الف): با لحاظ آن مقدمه­ای که گفتیم معلوم شد که در دوره­ی اول مباحث اصولی فقهی و کلامی ممزوج بودند اما در دوره­ی دوم تقریباً این استقلال و انفصال حاصل شد کتاب­های مستقلی تصنیف شد چون از زمان ابن جنید به بعد کتاب­های جدید و رساله­های مفصل­تری در این رابطه نوشته شد.

ب ) : از ویژگی­های دیگری که می­شود در این جا مطرح کرد این است که در دوره­ی اول اصلاً غیر از کتاب و سنت هیچ منبع دیگری برای احکام وجود نداشت، از دوره­ی دوم است که هم پای عقل به عنوان یک منبع محکم شرعی وارد دایره­ی استنباط شد و هم اجماع ، دلیلیت عقل از زمان شروع دوره­ی دوم مورد توجه قرار گرفت در مورد ابن جنید می­گویند این­قدر به دلیل عقل توجه می­کرد که معروف شده بود که او سنی است بااینکه او از علمای شیعه بوده ولی اتکای غیر متعارف او بر دلیل عقلی با توجه به پیشینه­ای که بود و بزرگانی مثل شیخ صدوق و شیخ کلینی که این­ها همه­ی اتکاءشان بر روایات بود سبب این اتهام شد.وقتی ابن جنید می­آید و پای عقل را به عنوان یک دلیل و منبع حکم شرعی به دایره­ی استنباط باز می­کند متهم می­شود به این­که او سنی است خیلی­ها می­گفتند که او اهل قیاس است اهل استحسان است همین حالا هم در مکاسب و بعضی از کتاب­ها را که نگه کنید ، ابن جنید معمولاً آراء شاذ زیادی دارد به هر حال عقل در دوره­ی دوم به عنوان یک منبع حکم شرعی شناخته شد و همچنین اجماع ، اجماع در واقع اصلاً به عنوان یک دلیل جدا و مستقل در دوره­ی اول مورد توجه نبود اما در دوره­ی دوم بود که پای اجماع باز شد این تفاوت­های دوره­ی اول و دوم که عرض شد.

ویژگی­های دوره سوم:

الف): در دوره­ی سوم یک اتفاقی که افتاد، تفریع فروعات جدید بود حالا این که فروعات جدید وارد فقه شد یا به جهت این بود که خود فقها افتراض فروض می­کردند و لو این­که هنوز در جامعه هم کسی سئوال نکرده بود یا به این جهت بود که وقتی نیازهای جامعه روزافزون می­شد، مسائل جدید پیش می­آمد خوب طبیعتاً فروعات جدید هم پیدا می­شد و باید سؤال می­کردند فروعات جدید در دوره­ی سوم زیاد می­شود و این باعث می­شود دامنه­ی علم اصول گسترده­ شود و کتاب­های بسیار مفصلی در این زمینه نوشته شود که باز نام بعضی از کتاب­هایی که در این­جا می­شد ذکر کرد چند نمونه را ما ذکر کردیم کتاب­هایی مهم است و کم هم نیست که از عده­ی شیخ طوسی شروع می­شود می­آید تا زمان شیخ بهایی و کتاب زبده الاصول، این­ها هر کدامشان مثل محقق حلی علامه حلی صاحب معالم ابن ادریس این­ها همه کتاب­های مبسوطی در این زمینه داشتند و آخرینش هم حالا قبل از زبدة الاصول، معالم همین کتاب معالمی که قبلاً در حوزه تدریس می­شد کتاب معالم الدین و ملاذم المجتهدین مربوط به پسرشهید ثانی است کتاب بسیار خوب و قابل استفاده­ای است.

ب): یکی از نکات مهمی که در این دوره اتفاق افتاد ظهور روش فلسفی در فکر اصولی بود البته این اواخر دوره­ی سوم بود یعنی تقریباً قرن دهم به وسیله محقق بزرگوار آقا حسین خوانساری پای روش­های فلسفی و فکر فلسفی در دایره­ی اصول باز شد که این هم از ویژگی­های مهم این دوره­ی سوم است از اواخر دوره­ی سوم که همان قرن دهم است پای فکر فلسفی باز شد شاید یکی از جهاتی هم که یک مقداری اخباری­ها را به وحشت انداخت و یک دفعه یک هجمه­ای را علیه اصولی­ها شروع کردند همین ورود روش­های فلسفی بود.

حالا دوره­ی چهارم ویژگی­های خاص خودش را دارد که چون قریب به زمان ما می­شود و قرن یازدهم تا قرن چهاردهم را شامل می­شود. این سه قرن اخیر که اوج شکوفایی علم اصول است دو نکته راجع به این دوره­ی چهارم است که در جلسه آینده عرض می­کنیم و می­رویم سراغ بحث­های اصلی علم اصول إن شاء الله.

بحث جلسه آینده: بیان ویژگی­های دوره چهارم