جلسه هفتادم – ادله جواز تقلید

جلسه ۷۰ – PDF

جلسه هفتادم

ادله جواز تقلید

۱۳۸۹/۱۲/۰۴

 

خلاصه جلسه گذشته

دو دلی ل از ادله­ی جواز تقلید ذکر شد. دلیل اول حکم عقل به رجوع جاهل به عالم بود و دلیل دوم سیره عقلائیه مبنی بر رجوع جاهل به عالم. دلیل سوم که بیان خواهیم کرد یک دلیل عقلی است به بیان دیگر که متفاوت از دلیل اول می­باشد .

دلیل سوم

این دلیل از پنج مقدمه تشکیل شده که اگر این مقدمات به هم ضمیمه بشود نتیجه آن جواز تقلید می­باشد.

مقدمه اول

 ما علم اجمالی به ثبوت احکام الزامیه در حق مکلفین داریم به این معنی که انسانها درمورد افعال­شان آزاد نیستند که هر کاری را بخواهند، انجام بدهند و هر کاری را که بخواهند ترک کنند بلکه آنها بر اساس تکالیفی که خداوند تبارک و تعالی برای آنها معین کرده باید کارهایی را که مشخص شده انجام دهند یا ترک کنند. این مطلبی است که قطعی و مسلم است و سابقاً هم به آن اشاره کرده­ایم.

مقدمه دوم

با وجود این علم اجمالی عقل ما حکم به لزوم خروج از عهده­ی این تکالیف واقعیه می­کند. عقل می­گوید چون می­دانیم تکالیفی بر عهده ما می­باشد باید کاری بکنیم که ذمه­ی ما که به این تکالیف مشغول شده، برئ بشود. اگر این اشتغال ذمه باقی بماند عقاب و عذاب به همراه خواهد داشت لذا عقل می­گوید باید کاری کنیم که مؤمن از عقاب باشیم. پس عقل به لزوم تحصیل مؤمن از عقاب تأکید می­کند.

مقدمه سوم

راههای خروج از این عهده یکی از این سه راه است: اجتهاد، احتیاط و یا تقلید که سابقاً به این طرق اشاره کردیم. البته حصر راههای حصول مؤمن از عقاب در این سه طریق، عقلی نمی­باشد و این طور نیست که ثبوتاً امکان راه دیگری نباشد. این راهها راههایی است متعارف که مؤمن از عقاب می­باشد و ممکن است راه دیگری هم وجود داشته باشد.

مقدمه چهارم

اجتهاد برای اکثریت قریب به اتفاق مردم میسور نیست چون :

اولاً: اجتهاد فی نفسه مشقت دارد یعنی اگر کسی بخواهد تمام تلاشش را بکار برد تا احکام شرعیه را استنباط کند این کار آسانی نیست و اکثر مردم هم به حسب استعداد و هم به حسب علاقه­های شخصی و کارهایی که دارند برای آنها مقدور نیست خودشان بکار استنباط احکام شرعیه بپردازند لذا اجتهاد فی نفسه کلفت و مشقت دارد.

ثانیاً: به علاوه اینکه حتی مجتهدین و کسانی که در این مسیر وارد می­شوند و استنباط احکام می­کنند، در یک مقطع زمانی ضرورتاً باید مقلد باشند، در سنی که به بلوغ می­رسند در ابتدای بلوغ که مجتهد نیستند باید تقلید کنند البته عده­ی قلیلی هستند که ممکن است از بدو بلوغ مجتهد باشند ولی اکثراً در یک مقطع زمانی از بلوغ تا زمانی که خود بتوانند استنباط حکم شرعی کنند ناچاراً یا باید محتاط باشند یا مقلد.

پس بطور کلی اجتهاد یا برای اکثر مردم میسور نیست یا اگر هم میسور باشد بالاخره تا زمان حصول اجتهاد چاره­ای جز تقلید نیست.

مقدمه پنجم

احتیاط هم برای بسیاری از افراد مشکل و متعذر است. اینکه انسان در همه اعمالش بخواهد احتیاط کند این یک کار مشقت آوری می­باشد، و خیلی بعید به نظر می­رسد اساس یک شریعتی بر احتیاط استوار شده باشد.

نتیجه مقدمات پنجگانه

بعد از ضمیمه شدن این مقدمات پنج گانه به یکدیگر عقل نتیجه می­گیرد که برای اکثریت مردم راهی جز تقلید وجود ندارد. این یک دلیل عقلی است چون این مقدمات را عقل کنار هم قرار می­دهد و این نتیجه بدست می­آید.

دلیل چهارم: آیات

مقدمه

در بعضی از آیات به نوعی از تقلید نهی کرده و فی الجمله تقلید را تقبیح کرده­اند یعنی در واقع اگر بخواهیم اصل اولی را بر اساس آنچه که از آیات بدست می­آید مورد توجه قرار دهیم، منع از تقلید می­باشد. در مورد عقل نیز گفته شده که اصل اولی از نظر عقل عدم جواز تقلید است و عقل نمی­پذیرد که انسان از کس دیگری پیروی بکند منتهی اصل اولی محکوم همین رجوع عالم به جاهل است که گفتیم یک حکم بدیهی است. در مورد آیات به نظر بدوی که نگاه می­کنیم، آیاتی وجود دارند که به حسب ظاهر دلالت بر منع از تقلید می­کنند اما در مقابل آیاتی وجود دارد که می­شود از آنها تعبیر کرد به آیاتی که دلالت بر یک اصل ثانوی در باب تقلید می­کند.

آیاتی که از آن حرمت تقلید فهمیده می­شود و آیاتی که نهی می­کند از اتباع و پیروی و تقلید از پدران مثل آیه «و إذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله علی الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آبائنا أو لو کان آبائهم لایعلمون شیئاً و لا یهتدون» طبق این آیه می­گوید وقتی به آنها گفته می­شود بیایید به سمت آنچه که خدا و رسول فرستاده­اند می­گویند که آن چه پدران ما بر آن بوده­اند ما را کفایت می­کند. بعد در ادامه می­فرماید آیا اینطور نیست که پ د رانشان چیزی نمی­دانستند و اصلاً هدایت نشده بودند.

ظاهر آیه این است که پیروی و اتباع آباء مذموم و مورد تقبیح قرار گرفته است. این آیه مطلق تقلید را نفی نکرده و آنچه که مذموم است تقلید از آباء جهله است. چون پدران آنها جاهل بودند و در طریق هدایت نبودند تقلید از آنها جایز نبود و الا در آیه نمی­خواهد مطلق تقلید را مورد مذمت قرار بدهد.

یا آیاتی که در مورد تبعیت از ظن وارد شده مانند «ما یتبع اکثرهم الا ظناً إنّ الظنّ لا یغنی من الحق شیئاً» اینها اکثرشان تبعیت نمی­کنند مگر از ظن. و یا آیه «لا تقف ما لیس لک به علم».

این آیات هم دلالت می­کند بر عدم اعتبار و حجیت ظن و عدم جواز پیروی از ظن مطلقاً، حالا این ظن می­خواهد ظن حاصل از تقلید باشد یا ظن حاصل از غیر تقلید. بالاخره تقلید به این اعتبار مشمول این آیات می­شود، مطلق تبعیت از ظن مورد مذمت قرار می­گیرد.

این آیه استنباط و اجتهاد را هم شامل می­شود. کسی که استنباط می­کند بالاخره یقین که پیدا نمی­کند ولی اشکال این است که درست است که اجتهاد و استنباط موجب ظن است ولی یک پشتوانه­ی علمی دارد به این جهت مورد قبول است.

بهرحال فی الجمله آیاتی هست که دلالت بر حرمت تقلید از دیگران و پیروی از ظن می­کند ولی بیان شد که این آیات عمدتاً یا تقلید از کسانی که خودشان جاهل هستند و اهل هدایت نیستند را مورد مذمت قرار می­دهد یا اصلاً در آن تقلید خصوصیتی ندارد و مطلق چیزی که علمی نیست و ظنی می­باشد، را نهی کرده است. اجمالاً به حسب اصل اولی از آیات حرمت پیروی از ظن استفاده می­شود.

در مقابل این آیات آیاتی داریم که از آن جواز تقلید استفاده می­شود بلکه بالاتر رجحان تقلید و حتی لزوم تقلید را از بعضی از آیات می­توان استفاده کرد. که در واقع این یک اصل ثانوی در باب تقلید می­شود. البته در دسته اول از آیات گفتیم نمی­خواهد اصل تقلید را مذمت کند اما در آیاتی از قرآن این جهت خوب بیان شده که تقلید لازم است.

آیه اول: آیه نفر

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون» [۱]

تقریب استدلال به آیه

در این آیه چهار فقره وجود دارد:

فقره اولی: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ» این قسمت از آیه فقط در مورد نفر سخن می­گوید و وجوب نفر از آن فهمیده می­شود. «لولا» که لولای تحضیضیه است و از ان وجوب و لزوم فهمیده می­شود و برای افاده وجوب نفر است یعنی می­خواهد بگوید نفر واجب است. می­گوید: چرا از هر فرقه­ای چند نفر و طایفه­ای یا عده­ای به مدینه نفر نمی­کنند یعنی به مدینه نفر کنید.

فقره ثانیه: «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّين» نفر کنند به خاطر اینکه در دین تفقه کنند. این تفقه یک معنای عامی دارد که یادگیری و فهم دین است. ما بخصوص در بخش احکام کار داریم. این تفقه در دین یا یک معنای عامی دارد و شامل مسائل کلامی و اعتقادی و اخلاقی و فروع و احکام می­شود، که اگر این معنای عام را داشت به معنای معرفت دینی است، از جمله­ی معارف دینی احکام و فروع است. پس بهر حال این تفقه در صورتی که معنای عامی داشته باشد شامل همه معارف دینی می­شود که از جمله آنها احکام و فروع می­باشد. و یا منظور از تفقه خصوص احکام است چنانچه برخی این را گفته­اند و معنی این می­شود «و لیتعلموا احکام الدین» این تفقه اگر در خصوص احکام باشد باز این خودش از یک جهت یک عمومیتی دارد که هم شامل استنباط می­شود و هم شامل تعلم و یادگیری احکام، یعنی همین مقدار که کسی برود به مدینه و به یادگیری احکام بپردازد این را هم شامل می­شود.

هر کدام از این دو معنی که باشد عام یا خصوص احکام، نسبت به احکام می­گوید باید برای یادگرفتن احکام نفر کرد پس یادگیری احکام چه استنباطاً و چه به صورت پرسیدن از خود پیامبر(ص) غایت و هدف نفر ذکر شده است.

فقره ثالثه: «لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم إِذا رَجَعُوا الیهم» نفر واجب است تا بروند تفقه کنند تا قوم را انذار کنند. منظور از انذار بیان احکام شرعیه می­باشد.

ممکن است کسی سؤال کند از کجا می­گویید انذار یعنی بیان احکام شرعیه؟ جواب این است که این از خود آیه فهمیده می­شود چون انذار نتیجه تفقه در دین است، انذار فقط ترساندن نیست بلکه زمانی صورت می­گیرد که تفقه در دین باشد و نتیجه تفقه در دین انذار قوم می­باشد. آن وقت این انذار گاهی به حکایت قول پیغمبر(ص) است و گاهی حکایت از استنباط و اجتهاد خود شخص است.

فقره رابعه: «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون» در اینجا کلمه لعلّ در آیه برای این است که بگویید این مطلوب خداوند تبارک و تعالی می­باشد چون معنای لعلّ به حسب متعارف امید و توقع است در مورد خداوند نمی­توان گفت خداوند توقع و امید یک چیزی را به صورت احتمال دارد، آنچه که خداوند می­خواهد این است که مردم متحذر بشوند. این «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون» دلالت می­کند که تفقه و انذار فی نفسه وجوب ندارد بلکه به خاطر این تحذر و متحذر شدن قوم واجب شده­اند.

نفر واجب شد به منظور تفقه و غایت تفقه انذار است و غایت انذار هم تحذر که اگر ما غایت نفر را تفقه قرار دادیم تفقه واجب می­شود چون غایت واجب، واجب است. تفقه هم خودش فی نفسه واجب نیست و واجب شده برای امر دیگری که آن انذار است. پس انذار هم واجب است یعنی بیان احکام برای مردم واجب است و چون تحذر غایت انذار است لذا واجب می­شود. این وجوب تحذر هم مطلق است چه انذار موجب علم و یقین بشود و چه موجب علم و یقین نشود. لذا ما باید بپذیریم قول کسی را که بیان حکم خداوند را می­کند.

پذیرفتن قول این شخص یعنی تحذر و حذر عملی یعنی عمل بر طبق قول متفقه و مجتهد فی الدین و اینکه بیاییم بگوییم شما حذر، یک خوف نفسانی و امثال اینها است، درست نیست. یک احتمال در تحذر این است که تحذر عبارت از خوف نفسانی باشد که یعنی مراقب بودن از وقوع در مهالک و مخاوف که به نظر ما این احتمال صحیح نیست. منظور از تحذر همان عمل است یعنی حذر به عنوان یک فعل اختیاری غایت انذار واجب قرار داده شده است.

آنچه که از آیه شاهد ما می­باشد «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون» است و گرنه این آیه مطالب دیگری از جمله وجوب تفقه، لزوم اجتهاد و انذار و بیان احکام را هم دلالت می­کند. شاهد ما در آیه وجوب تحذر است که از آیه استفاده می­شود و این یعنی وجوب تحذر عملی که به معنای لزوم عمل به قول مفتی و مجتهد است و خوف نفسانی نیست.

پس ببینید چون تحذر به استناد این آیه واجب است به خاطر انذار فقیه، لذا تقلید واجب می­شود. این مطلب از فقره چهارم استفاده شد. البته از دو فقره قبل یعنی فقره دوم و سوم هم استفاده شده است. اگر قرار باشد تفقه بکنند و از این طرف تقلید جایز نباشد این چه معنایی خواهد داشت؟ پس بالملازمه جواز تقلید از لیتفقهوا هم فهمیده می­شود. و همچنین جواز تقلید از لینذروا هم استفاده می­شود. پس جواز تقلید از سه فقره این آیه استفاده می­شود طبق آنچه که مستدل گفته که باید این را بررسی کرد که إن شاء الله در جلسه آینده بررسی خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . توبه/۱۲۲.