جلسه نود و هشتم – شرایط مرجع تقلید (شرط هفتم: حریت)

جلسه ۹۸ – PDF

جلسه نود و هشتم

شرایط مرجع تقلید (شرط هفتم: حریت)

۱۳۹۰/۰۲/۱۳

 

شرط هفتم: حریت

شرط هفتم از شرایطی که مورد بحث قرار گرفته که آیا در مرجع تقلید این شرط معتبر است یا نه؛ حریت است. یعنی اینکه مرجع تقلید حر و آزاد باشد در مقابل مملوک بودن و عبد بودن. جمعی قائل شده­اند به اعتبار حریت در مرجع تقلید و مفتی از جمله شهید ثانی در شرح لمعه [۱] و همچنین خود شهید ثانی در مسالک [۲] این قول را به مشهور نسبت داده است. مرحوم سید هم در عروة در مورد شرایط مرجع تقلید این تعبیر را دارند «والحریة علی قولٍ» بلوغ و عقل و رجولیت و امثال اینها را ذکر می­کنند و بعد می­فرمایند«والحریة علی قولٍ» که این البته اشعار به ضعف این قول دارد. [۳]

تقریباً همه مراجع معاصر تبعاً للسید حریت را در مرجع تقلید معتبر نمی­دانند.

حال باید دید آیا حریت به عنوان یک شرط برای مرجع تقلید و مفتی لازم است یا خیر؟

به سیاق مباحث گذشته ابتدا به ادله جواز تقلید نظر می­کنیم تا ببینیم مقتضای ادله جواز تقلید چیست؟ آیا از ادله جواز تقلید می­توانیم اعتبار حریت را در مرجع تقلید استفاده کنیم؟

مقتضای ادله جواز تقلید

ادله جواز تقلید اعم از آیات مانند آیه نفر و آیه ذکر و روایات از این جهت اطلاق دارند یعنی در هیچ یک از ادله لفظیه قیدی یا وصفی که حتی مشعر به این وصف در مرجع تقلید باشد نیامده است مثلاً آیه نفر دلالت می­کند بر وجوب تحذر عند إنذار الفقیه «فلولانفر من کل فرقة» الی «لعلهم یحذرون» اینجا در آیه فرقی نمی­کند که منذر حر باشد یا عبد، گفته است که اگر فقیهی انذار کرد تحذر واجب است و این تحذر را مقید به این نکرده که منذر حر باشد. بنابراین ملاحظه فرمودید که این آیه اطلاق دارد.

یا مثلاً در آیه ذکر «فاسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» این اهل ذکر مقید نشده به حر بودن. در روایات هم مسئله همینطور است، تعابیری مانند الناظر فی الحرام و الحلال، فقیه، عارف به احکام و امثال آن هیچ کدام مقید به حریت نشده است پس ادله لفظیه جواز تقلید از حیث قید حریت اطلاق دارد.

سیره عقلائیه رجوع جاهل به عالم هم از این حیث هیچ تقییدی در آن دیده نمی­شود. در این سیره فرقی بین عالم حر و عالم عبد نیست، سیره عقلاء بر این است که اگر چیزی را نمی­دانند و نسبت به آن جاهل هستند به عالم رجوع می­کنند، در اموری که جهل دارند به شخصی که اهل علم است رجوع می­کنند و هیچ فرقی بین عالمی که حر باشد یا عبد نمی­گذارند. پس سیره عقلائیه هم اختصاصی به عالم حر ندارد.

لذا در مجموع ادله جواز تقلید از جهت قید حریت اطلاق دارد. حال باید در مقابل ادله لفظیه و سیره عقلائیه مقید و رادعی وجود دارد یا خیر؟

ادله اعتبار حریت

قائلین به اعتبار حریت به ادله­ای تمسک کردند که براساس آن ادله می­گویند مرجع تقلید باید حر باشد و عبد نمی­تواند مرجع تقلید باشد. اگر ادله اینها تمام باشد این ادله می­تواند مقید اطلاقات ادله لفظیه و رادع سیره عقلائیه باشد.

دلیل اول

آیه «ضرب الله مثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شیئٍ» [۴] طبق این آیه عبد و کسی که مملوک دیگری است قدرت بر هیچ چیزی ندارد یعنی قدرت به نحو کلی از او سلب شده است. خوب وقتی سلب به نحو کلی است این شامل مرجعیت هم می­شود چون بالاخره مرجعیت هم امری است، پس آنچه که از این آیه استفاده می­شود این است که عبد نمی­تواند هیچ کاری از جمله افتاء و مرجعیت برای تقلید را متقبل بشود. بنابراین این آیه مقید برای اطلاقات لفظیه و رادع سیره عقلائیه می­شود و این سیره از اعتبار در خصوص عبد خارج می­شود.

بررسی دلیل اول

آیا این دلیل می­تواند مقید اطلاقات باشد؟ در اینجا به نظر می­رسد که آیه در مقام نفی استقلال عبد است یعنی آیه می­خواهد بگوید مملوک قادر بر چیزی نیست استقلالاً نه اینکه اصلاً قدرت ندارد در واقع می­خواهد بگوید که عبد در کارها و امور مربوط به خودش مستقل نیست پس دلالت بر عدم صلاحیت عبد برای امور نمی­کند. بین این دو امر باید تفکیک کرد یکی عدم صلاحیت و یکی عدم استقلال، عبد طبق این آیه استقلال در کارش ندارد نه اینکه صلاحیت هیچ کاری را نداشته باشد، وقتی که می­گوییم استقلال ندارد یعنی اینکه همه کارهای او محتاج اجازه و اذن مولی می­باشد و بدون اذن مولایش نمی­تواند کاری انجام بدهد. اگر این باشد می­خواهیم ببینیم نهایت دلالت این آیه همین معنی یعنی عدم استقلال عبد است؟ آیا لازمه­ی عدم استقلال عبد عدم صلاحیت او برای مرجعیت است؟ اگر عبد برای کارهایش محتاج اذن و اجازه مولاست یعنی او دیگر صلاحیت برای مرجعیت ندارد؟ هیچ ملازمه­ای بین اینها نیست، کما اینکه در مورد قاضی و امام جماعت شرط حریت را نداریم چون عبودیت لطمه­ای به صلاحیت­های او در امر قضاوت و امامت جماعت نمی­زند.

إن قلت: اینجا ممکن است یک اشکالی به نظر برسد و آن این است که مرجعیت طبق گفته شما یک منصب مهم الهی است، حال چگونه می­شود کسی که از خودش استقلالی ندارد بتواند بر این منصب تکیه بزند؟ لازمه­ی منصب مرجعیت و زعامت این است که او استقلال داشته باشد و آزاد باشد و تحت ولایت کس دیگری نباشد تا بتواند از عهده­ی مسئولیت­های این منصب بربیاید. لذا درست است که آیه دلالت بر عدم استقلال عبد می­کند و عدم استقلال عبد غیر از مسئله عدم صلاحیت عبد است اما در بین کارهای عبد و اموری که عبد می­خواهد انجام بدهد بعضی امور و کارها هستند که اهمیت خاصی دارد، مرجعیت یک کار و منصب معمولی و عادی نیست بلکه یک منصبی است که عبد نمی­تواند بر او تکیه بزند چون استقلال برای عبد وجود ندارد.

قلت: فرض و بحث ما در مورد عبدی است که واجد همه شرایط هست و فقط استقلال ندارد یعنی مجتهد، عادل، مؤمن و کمالاتی که برای مرجع تقلید لازم است همه را واجد است و فقط حریت ندارد. فرض ما این بود که با وجود داشتن همه این شرایط آیا حر نبودن مانع از کارهای اوست؟ اگر فرض کنیم یک عبدی با اجازه و اذن مولی افتاء کرد و فتاوای خودش را بیان کرد تا دیگران عمل کنند آیا این مانعی دارد؟ اگر عبدی با اذن و اجازه مولی بر این منصب تکیه زد این مانعی دارد؟ بحث در این است که آیا عبودیت یک مانع ذاتی است؟ موضوع بحث ما این است و بحث در این مسئله است، اگر گفتیم عبودیت یک مانع ذاتی است یعنی حتی با اجازه و اذن مولی هم نمی­تواند به این کار و منصب تکیه بزند. اگر ما بگوییم حریت شرط است این بدین معنی است که عبد حتی با اذن و اجازه مولی هم نمی­تواند متصدی این منصب باشد. از مستشکل سؤال می­کنیم که شما خودتان معترف هستید به اینکه عدم استقلال غیر از عدم صلاحیت برای اعمال عبد است، آیا اگر عبدی با اجازه مولی فتوا داد، عمل به فتوای این عبد چه اشکالی دارد؟ این چه مشکلی برای این منصب ایجاد می­کند؟

در اینجا اگر ما موضوع بحث را این بدانیم که اصلاً عبودیت یک مانع ذاتی دارد، قاعدتاً نباید با اذن و اجازه مولی هم بتواند این کار را انجام بدهد؛ در حالی که همین عبد که می­گویند «لایقدر علی شیئٍ» با اذن و اجازه مولی هر کاری را می­تواند انجام بدهد لذا اینکه گفته شده عدم استقلال عبد لطمه­ای به صلاحیت­های او نمی­زند این بدین معنی است که عبودیت یک مانع ذاتی محسوب نمی­شود. آیه در صدد سلب صلاحیت­های عبد برای مرجعیت نیست بلکه آیه در مقام نفی استقلال است. لذا به نظر می­رسد این آیه نمی­تواند مقید اطلاقات و رادع سیره بشود.

سؤال: عدم استقلال یک مانع ذاتی است و وی در عملش مستقل نیست ولو اینکه مولایش به او اجازه دهد.

استاد: اگر بگوییم که یک مانع ذاتی است باید ولو اذن مولی هم باشد نتواند کاری را انجام بدهد در حالی که این چنین نیست و با اذن مولی قادر به انجام هر کاری می­باشد.

دلیل دوم

آنچه که از مذاق شارع و ارتکاز متشرعه بدست می­آید این است که شارع راضی نمی­شود مرجعیت که یک منصب مهم الهی است در اختیار کسی قرار بگیرد که دارای نقص دنیوی یا دینی است چون نقص بهرحال باعث می­شود او در انظار خفیف بشود و وقاری که برای تصدی این منصب لازم است را نداشته باشد. همچنین در ارتکاز متشرعه این هست که کسی که منقصت دارد نمی­تواند بر چنین منصب مهمی تکیه بزند. بنابراین هم مذاق شارع و هم ارتکاز متشرعه بر این مسئله دلالت دارد و این خیلی واضح است که عبد بهرحال یک نقصی دارد و همین که عبد است یک نقص دنیوی پیدا کرده است لذا شارع راضی به مرجعیت او نیست و متشرعه هم او را نمی­پذیرند. این دلیل دوم قائلین به اعتبار حریت است که در واقع به عنوان رادع سیره عقلائیه و مقید اطلاقات محسوب می­شود در صورتی که این دلیل را تام بدانیم.

بررسی دلیل دوم

اما به نظر ما این دلیل هم نمی­تواند مقید اطلاقات لفظیه و رادع سیره عقلائیه باشد برای اینکه این دلیل در واقع متضمن دو مطلب است:

مطلب اول: یک مطلب کبروی است و آن این است که شارع راضی به تصدی شخصی که دارای منقصت دینی و دنیوی است نمی­شود، شارع راضی نیست یک آدمی که از کمالات دینی و دنیوی بر خوردار نیست و نقص دارد به چنین منصب مهمی تکیه بزند. ما با این ادعا و این مطلب کبروی مستدل فی الجمله موافقیم یعنی اجمالاً این مطلب می­تواند درست باشد ولی نه در همه موارد و به نحو کلی.

این مطلب احتیاج به بحث دارد که آیا این مستدل که مدعی است شارع راضی نیست کسی که دارای نقص دینی یا دنیوی است متصدی منصب مرجعیت بشود، این شامل هر نقص دنیوی می­شود؟ آیا هر نقص دنیوی در دید شارع مذموم است؟ مثلاً کسی که دارای نقص عضو است آیا این از دید شارع برای تصدی این منصب صلاحیت ندارد؟ مانند اینکه کسی دست ندارد یا چشم ندارد آیا می­توان گفت که مذاق شارع بر این است که این نمی­تواند مرجع تقلید بشود و نمی­تواند متصدی این منصب بشود؟ چنین مطلبی را نمی­توانیم ادعا کنیم. بله می­توانیم بگوییم در مجموع در دید شارع تصدی شخصی که این نقص را ندارد، رجحان دارد اما این غیر از لزوم و ضرورت است. چه بسا کسی از حیث کمالات معنوی و دینی و اخروی آنقدر کامل باشد که این نقص دنیوی او تحت الشعاع قرار می­گیرد. شما ملاحظه فرمودید که انسانها ولو از نظر دنیایی کمال و جمال وافی داشته باشند ولی اخلاق خوبی نداشته باشند؛ این رذایل اخلاقی را دارا باشند اصلاً در دید مردم قابل احترام نیستند ولی در طرف مقابل کسانی هستند که خیلی از کمالات دنیوی بهره ندارند اما مشحون از فضایل اخلاقی و در عین حال مردم صمیمانه آنها دوست دارند و محبت قلبی به آنها دارند. اگر فرض کنید فردی دارای نقص دنیوی است اما اینقدر از کمالات برخوردار است که نقصش تحت الشعاع قرار می­گیرد، اینطور نیست که از وقار او کم کند.

آیا می­توانیم بگوییم به نحو کلی شارع راضی نیست به اینکه کسی بر منقصت دنیوی دارد بر منصب مرجع تقلید تکیه بزند؟ لذا ما با این بیان و این مطلب مستدل فی الجمله موافقیم.

مطلب دوم: این مطلب از حیث صغری است. سلمنا که کبری صحیح و قابل قبول باشد و شارع راضی به تصدی کسی که منقصت دنیوی دارد نمی­شود؛ صغری این است که عبودیت منقصت محسوب شده است، چه کسی گفته که عبودیت یک منقصت محسوب می­شود و موجب ساقط شدن از وقار است؟ بله ما قبول داریم که عدم عبودیت یک مرتبه­ای از کمال است اما مسئله این است که کسی که می­خواهد متصدی این منصب مهم و الهی بشود آنچه که برای او مهم است کمالات دینی و اخروی و فضایل اخلاقی است چه بسا یک عبدی واجد کمالات معنوی باشد و از اولیای الهی باشد و در دنیا از اخلاق فاضله و بسیاری از اموری که برای مردم مهم است برخوردار باشد، چنین عبدی مولایش در مقابلش زانو می­زند و احترامش می­کند. اگر یک عبدی این چنین ویژگیهایی داشته باشد، چرا عبد بودن نقص برای او باشد؟ اصلاً این نقص در برابر فضایل و کمالاتی که دارد ناپیدا است، وقار شخص بیش از اینکه مربوط به این امور ظاهری و دنیوی باشد به فضایل اخلاقی و کمالات دیگر بستگی دارد. اینکه این مستدل می­گوید عبودیت یک منقصت است و موجب خفت و خارج شدن از وقار است ما این مطلب را قبول نداریم و می­گوییم عبودیت منقصت محسوب نمی­شود مطلقاً. بله ممکن است در یک مواردی به یک شکل خاصی یک عبدی که هیچ گونه کمال نه دنیوی و نه اخروی دارد، منقصت باشد که البته منشأ آن عدم کمالات اخروی وی است ولی در صورتی که عبدی از علماء و از عرفاست و کسی است که همه به علم او محتاج هستند این عبودیت او چه نقصی برای اوست؟ لذا این دلیل نمی­تواند مقید اطلاقات و رادع سیره باشد و بنابراین به نظر ما حریت شرط برای مرجع تقلید نیست.

مرحوم آقای خوئی همین بیان را در مورد حریت دارند در مطلب دوم و البته تعبیر به مذاق شارع نمی­کند و می­فرمایند که ارتکاز متشرعه این است و بعد ایشان نفی می­کند و می­گوید که چنین چیزی نیست. تعجب از ایشان است که این بیان را در مورد رجولیت پذیرفته ولی در مورد حریت رد می­کند در حالی که فرقی بین رجولیت و عبودیت نیست و ما این دلیل را نه در مورد رجولیت و نه در مورد عبودیت نپذیرفتیم.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . شرح لمعه، ج۳، ص۶۲.

[۲] . مسالک، ج۱۳، ص۳۳۰.

[۳] . عروة، ج۱، ص۲۶، طبع انتشارات جامعه مدرسین.

[۴] . نحل/۷۵.