جلسه سی و یکم
تذییل: احکام اجتهاد – قول دوم – دلیل اول – دلیل دوم: آیه نفر – بررسی دلیل دوم – موید- روایت اول – تذکر اخلاقی
۱۳۸۹/۰۸/۱۸
جدول محتوا
خلاصه جلسه گذشته
عرض شد در مورد اجتهاد به لحاظ رجوع غیر ادله اقتضاء میکند واجب شرعی مولوی باشد. و بحث شد که آیا این یک واجب کفائی است یا واجب عینی؟
دو قول در اینجا وجود داشت:
قول اول: اینکه اجتهاد واجب عینی است که این قول را ذکر کردیم و اشکالاتی که بر این قول وارد بود را بیان کردیم.
قول دوم: وجوب کفائی اجتهاد
قول دوم
این است که اجتهاد واجب کفائی است که این قول تقریباً بین فقها مورد اتفاق است یا میتوان گفت اکثر علما به این قول قائل هستند. مطابق این قول اجتهاد حتماً بر یک جمعی لازم است و مکلفین همه نمیتوانند اجتهاد را ترک بکنند و اگر چنانچه گروهی متکفل امر اجتهاد شدند وجوب از بقیه ساقط میشود که این قول هم بین متقدمین و هم بین متأخرین شیوع دارد. مرحوم سید در الذریعة، شیخ در عدة الأصول، محقق در معارج، فخر المحققین در ایضاح، شهید در الذکری، شهید ثانی در المقاصد العالیة و کثیری از فقهای متأخر این قول را پذیرفتهاند.
دلیل اول
این است که چنانچه اجتهاد توسط همه مکلفین ترک بشود این موجب اضمحلال و اندراس دین است در حالی که بر طبق ادله حفظ دین و جلوگیری از اضمحلال آن لازم است. اگر بخواهیم این دلیل را توضیح دهیم، توضیح آن متوقف بر چند مقدمه است که باید دقت شود. پس مدعا این است:
ترک اجتهاد و استنباط موجب اضمحلال و اندراس دین میشود در حالی که حفظ دین و جلوگیری از اندراس آن لازم است.
مقدمه اول: اینکه اگر همه مکلفین اجتهاد و استنباط را کنار بگذارند طبیعتاً باید برای معرفت احکام که مقدمه عمل به احکام است به کسانی رجوع کنند که عارف به احکام باشند، وقتی که قرار شد کسی خود احکام را استنباط نکند چارهای ندارد جز اینکه رجوع به عالم به احکام بکند. چون باید به تکالیف خود عمل بکند و عمل به تکالیف نیازمند معرفت احکام است ولی چون عارف به احکام نیست لذا باید به کسی که عارف به احکام است رجوع کند.
مقدمه دوم: اگر یک مجتهدی پیدا نشود که به او رجوع شود ناچاراً باید به سراغ مجتهدینی بروند که در گذشته اجتهاد کردهاند ولی الآن در قید حیات نیستند، چون اگر همه اجتهاد را ترک کنند بالاخره یک زمانی میرسد که مجتهدی یافت نشود و کسانی که در گذشته استنباط کردهاند همگی از دنیا میروند. اگر قرار بود اجتهاد اصلاً واجب نباشد نتیجه این میشد که به مرور زمان این امر که یک ضرورت است ترک شود و دیگر مجتهدی پیدا نشود و انسان برود از یک مجتهد میت تقلید کند.
مقدمه سوم: تقلید میت ابتداءاً جایز نیست، کسانی که مقلد یک مجتهدی بودند که الآن فوت کرده است میتوانند به او باقی بمانند ولی کسانی که تازه بالغ میشوند برای معرفت احکام شرعی ناچارند سراغ مجتهدینی بروند که الآن در قید حیات نیستند که این رجوع به میت جایز نیست چون در جای خود ثابت شده است که تقلید ابتدائی از میت جایز نیست.
نتیجه: این است که به مرور راه معرفت احکام منسد و شناخت نسبت به دین ضعیف و در نتیجه بعد مدتی منجر به اضمحلال دین و اندراس آن میشود، چون حیات دین به آشنایی با دین و عمل به احکام دین است و اگر راهی برای آشنایی و معرفت نسبت به دین نباشد این موجب اضمحلال خواهد شد.
حیات دین به این است که با دین و عقاید و احکام آن آشنا شوند و قواعد و احکام آن در جامعه برپا شود و همه به آن عمل کنند و اگر اجتهاد واجب نباشد این بعد از مدتی موجب اندراس دین خواهد شد. لذا برای اینکه دین مضمحل نشود باید یک عدهای به اجتهاد و استنباط در زمانهای مختلف بپردازند تا به واسطه آشنایی مردم با دین از این طریق احکام تعطیل نشود و جلوی اندراس دین گرفته شود. این بیانی بود برای دلیل اول برای اثبات وجوب کفائی اجتهاد که این دلیل در مورد اصل اجتهاد به لحاظ رجوع غیر نیز استفاده شد و به آن استناد شد که پذیرفته شد و در اینجا نیز این دلیل را میپذیریم و به نظر میرسد که این دلیل همچنانچه که اصل وجوب شرعی اجتهاد را به لحاظ رجوع غیر را ثابت کرد کفائی بودن آن را هم ثابت میکند و به استناد به این دلیل میتوانیم بگوئیم «اجتهاد واجب نفسی کفائی» اجتهاد یک واجب کفائی است.
دلیل دوم: آیه نفر
به آیه نفر در این مقام استناد شده است «فلولا نفر من کل فرقة طائفة» بر طبق این آیه هر طایفه از هر فرقهای «من کل فرقة منهم الطائفة» طایفه یعنی یک گروه که دو نفر بیشتر را گویند و گروههای چند نفری را طایفه گویند، از هر فرقهای و از قومی چون در ادامه دارد «إذا رجعوا الی قومهم» از هر قومی یک چند نفری باید برای یاد گیری احکام بروند خدمت پیامبر(ص) و تحصیل احکام بکنند و تفقه در دین بکنند.
پس طبق این آیه از هر قومی طایفهای مأمور تفقه و تحصیل احکام شرعیه بوده و وظیفه دارند که آن را به جاهلین تبلیغ کنند پس آیه دلالت میکند که تفقه در دین و تحصیل احکام شرعیه واجب است به نحو وجوب کفائی چرا که آیه تفقه را برای همه واجب نکرده است و نگفته که همه بروند تفقه در دین بکنند بلکه از هر قومی چند نفر این کار را انجام بدهند، که این یعنی وجوب کفائی و چنانچه یک عدهای این کار را انجام بدهند از بقیه ساقط میشود.
بررسی دلیل دوم
تمامیت استدلال به این آیه مبتنی بر این است که تفقه را به معنای عام که شامل تقلید و اجتهاد هر دو بشود، بدانیم یعنی اگر بخواهیم این آیه وجوب کفائی اجتهاد را ثابت کند باید «لیتفقهوا فی الدین» را به یک معنای مطلق و عامی معنی کنیم چون مسلماً این تفقه در آیه ظهور در خصوص اجتهاد ندارد. پس اگر بخواهد به این آیه استدلال شود حداقل باید گفت که این تفقهوا فی الدین یک معنای عامی دارد یعنی تحصیل و یادگیری احکام که این یادگیری یک وقت با استدلال است و یک وقت بدون استدلال است که تقلید میشود. اگر بخواهیم این آیه وجوب کفائی اجتهاد را ثابت کند حداقل این کلمه «تفقهوا» باید یک معنای عامی داشته باشد که شامل تقلید و اجتهاد مصطلح بشود. اما خود همین محل بحث است یعنی در واقع به این استدلال دو اشکال وارد است.
در استدلال به آیه نفر برای اثبات وجوب کفائی دو اشکال وجود دارد لذا ما قبول نداریم که آیه نفر دلالت بر وجوب کفائی اجتهاد میکند.
اشکال اول: اساساً «لیتفقهوا فی الدین» شامل اجتهاد مصطلح مورد نظر ما نمیشود و معنای عام و مطلقی ندارد کما اینکه سابقاً اشاره کردیم که اصلاً وارد کردن آیه نفر در این موارد در هر موضعی مبتنی بر این است که این لیتفقهوا را به معنای عامی بگیریم که شامل اجتهاد هم بشود اما حق این است که این شامل نمیشود چون آیه میگوید از هر فرقهای چند نفر به مدینه خدمت پیامبر بروند و یاد بگیرند و آن را برای مردم نقل کنند و فقط این را میگوید. اگر کسی از روی ادله و روایات حکم شرعی را استنباط کرد آیه هیچ دلالتی ندارد که نظر او برای دیگران حجت است، به همین جهت از این آیه فقط در بحث حجیت خبر واحد استفاده میکنند و نهایت این است که اگر استدلال را بپذیریم آیه دلالت میکند بر حجیت نقل خبر یعنی یک فرد ثقه برای شما خبر آورد خبر او برای شما حجت و معتبر است و دیگر تبین لازم نیست. اگر خبر این مخبر ثقه معتبر نبود پس چرا آیه میگوید یک عدهای بروند احکام را یاد بگیرند و برای بقیه نقل کنند و اگر این نقل اعتبار نداشت و خبر واحد معتبر نبود این «لینذروا قومهم إذا رجعوا الیهم» معنی نداشت و «لعلهم یحذرون» معنی نداشت لذا آیه نهایتش این است که دلالت بر حجیت خبر واحد دارد و اساساً به بحث ما که اجتهاد و استنباط مصطلح است کاری ندارد.
اشکال دوم: آیه دلالت بر وجوب ارشادی میکند، یعنی سلّمنا که اجتهاد مصطلح را هم شامل شود و بگوییم «لیتفقهوا فی الدین» مطلق تفقه است هم شامل تقلید و هم شامل اجتهاد میشود که هر کدام به نوعی تحصیل احکام میباشد، مشکلی که در این آیه است این است که ما گفتیم آیه دلالت بر وجوب ارشادی میکند نه وجوب نفسی مولوی، اگر وجوب ارشادی را دلالت کند دیگر وجوب شرعی کفائی از آن استفاده نمیتوان کرد.
اگر کسی قائل بشود مثلاً تقسیم وجوب به عینی و کفائی صرفاً در احکام مولوی نیست بلکه احکام ارشادی هم قابل انقسام به عینی و کفائی هستند. اگر کسی به این قائل شود میتواند در اینجا بگوید که این وجوب کفائی است ولی این محل اشکال است یعنی همان طوری که معروف و مشهور است مقسم وجوب عینی و کفائی وجوب کفائی مولوی است و وجوب عقلی و ارشادی نمیتواند به عینی و کفائی تقسیم شود. بنابر این دلیل اثبات وجوب کفائی نمیکند.
در بین این دو دلیلی که بیان کردیم ملاحظه کردید که دلیل اول قابل استناد است ولی به دلیل دوم نمیتوان استناد کرد. در آیه نفر وجوب، وجوب ارشادی شد و نتیجه اینکه وجوب کفائی از آن استفاده نمیشود.
موید
دو مؤید برای استفاده وجوب کنایی از آیه نفر:
بعضی به دو روایتی که در تفسیر این آیه وارد شده است استناد کردهاند و گفتهاند که وجوب اجتهاد کفائی است و آیه دلالت بر وجوب کفائی اجتهاد میکند. ما باید این دو روایت را ببینیم و بررسی کنیم که چه معنایی از این دو روایت فهمیده میشود. خود آیه به تنهایی وجوب کفائی از آن فهمیده نمیشود یعنی آیه نفر بتنهایی نمیتواند وجوب کفائی اجتهاد را ثابت کند.
این دو روایتی که در ذیل این آیه آمده است آیا میتواند یک ظهوری برای آیه درست کند؟ چون در مقام تفسیر آیه است. آیا میتواند ظهوری درست کند که از آن وجوب کفائی بفهمیم.چیزی را به ما بیان بکند که معلوم شود این وجوب ارشادی نیست چون به استناد قرائنی در خود آیه گفتیم که این وجوب ارشادی است «لینذروا قومهم إذا رجعوا الیهم» و مهمتر «لعلهم یحذرون» را قرینه گرفتیم برای ارشادی بودن لزوم و وجوبی که در آیه ذکر شده است. آیا این روایات در حدی هستند که بتوانند قرینیت «لعلهم یحذرون» را بر وجوب ارشادی زیر سؤال ببرند. بالاخره این روایات که در ذیل آیه وارد شده میتوانند یک وجوب کفائی را ثابت کنند یا نه؟
روایت اول
«عن الصدوق فی معانی الأخبار و العلل عن العبد المؤمن الأنصاری» که این عبد مؤمن انصاری ثقه است و سند روایت خوب است. «قال قلتُ لأبی عبدالله(ع) إنّ قوماً یروون أنّ رسول الله(ص) قال: إختلاف أمتی رحمة» من به امام صادق(ع) عرض کردم که یک قومی و یک گروهی مطلبی را از قول پیامبر مکرم اسلام نقل میکنند که پیامبر این را فرموده که اختلاف امت من رحمت است «فقال(ع) صدقوا» امام فرمودند درست و راست گفتهاند و پیامبر این را فرموده است «فقلت إن کان إختلافهم رحمة فإجتماعهم عذاب» راوی میگوید که من در جواب به امام عرض کردم که اگر اختلاف امت رحمت باشد پس اجتماع امت عذاب است؟ این مفهوم گیری کرده است که اگر اختلاف رحمت باشد حتماً اجتماع عذاب میشود.
«فقلت آ إن کان إختلافهم رحمة فإجتماعهم عذاب فقال(ع) لیس حیث تذهب و ذهبوا» امام(ع) فرمود خیر اینطور که تو میروی و آنها رفتهاند نیست. یعنی آنطوری که تو و آنها فکر میکنید و ذهن شما به آن سمت رفته نیست. «إنما أراد قول الله(عز و جلّ) “فلولانفر من کل فرقة طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون”» امام میفرماید اینکه پیامبر(ص)فرموده: اختلاف امتی رحمة این آیه را اراده کرده است. حال دقت شود که این «اختلاف امتی رحمة» چه سنخیتی با آیه دارد و چه تناسبی دارد؟ خود حضرت توضیح میدهد «فأمرهم أن ینفروا الی رسول الله(ص)» خداوند تبارک و تعالی امر کرده مردمان را که به سوی پیامبر کوچ کنند «فیتعلموا» بعد تعلم کنند در خدمت و محضر پیامبر و احکام را یاد بگیرند «ثم یرجعوا الی قومهم» بعد برگردند به سمت قومشان «فیعلموهم» کسانی که رفتهاند از محضر پیامبر(ص) تعلم کردهاند و احکام را یاد گرفتهاند برگردند و مردم را تعلیم بدهند.
این «اختلاف امتی رحمة» چه ربطی دارد به امر به نفر الی رسول الله(ص)؟ امام(ع) باز توضیح میدهند و این ربط و مناسبت اختلاف امتی را با آیه بیان میکند «إنما أراد إختلافهم من البلدان لا إختلافاً فی دین الله إنما الدین واحدٌ، إنما الدین واحدٌ» امام میفرماید اینکه پیامبر فرموده «اختلافهم رحمة» با توجه به آیه یعنی اختلاف از حیث بلاد و شهرها و منظور اختلاف در دین نیست. [۱]
در این روایت این جهت را دارد که میگوید «إنما أراد إختلافهم من البلدان» دو احتمال را میتوان ذکر کرد ممکن است این دو احتمال را به هم برگرداند ولی به نظر میرسد که دو احتمال متفاوت است:
احتمال اول: اینکه «إختلافهم من البلدان» یعنی همین رفت و آمد از یک بلدی به بلد دیگر، و اختلاف امتی رحمة یعنی این رفت و آمدهای مردم از بلاد در آن خیر و نفع و فایده وجود دارد.
احتمال دوم: اینکه این گوناگونی مردم که از شهرهای مختلف در یکجا جمع میشوند در آن رحمت و فایده است.
احتمال اول ضعیفتر است نسبت به احتمال دوم و احتمال دوم بیشتر به معنای لفظ نزدیک به نظر میرسد. در این یک تأملی بنمائید و دقت شود.
تذکر اخلاقی
روایتی است از امام علی(ع) میفرمایند: «العاقل یطلب الکمال و الجاهل یطلب المال» عاقل طلب کمال میکند یعنی کمال به مال نیست، البته مال باید باشد و اینطور نیست که هر کسی درآمد کسب کند و برای رفع نیازها کسب مال کند مذموم باشد بلکه برای زندگی لازم است. اما طلب یعنی مطلوب بودن و اینکه کسی مطلوب و مقصودش مال باشد مذموم است. و باید مال را به عنوان ابزار نگاه کند این در حقیقت نگاه ما است به مال و این میگوید که مطلوب ما نباید مال باشد و باید مطلوب ما کمالات باشد اگر هم مال طلب میشود به عنوان وسیله و ابزار باشد نه اینکه هدف و اصل شود. خیلی از مشکلات ما ناشی از این است که این جهات با هم دیگر خلط میشود.
«والحمد لله رب العالمین»
[۱] . وسائل، ابواب صفات قاضی، باب ۱۱، حدیث۱۰.
نظرات