جلسه چهل و دوم-اقسام وضع – مقام دوم – امکان قسم سوم


دانلود-جلسه چهل و دوم-PDF

اقسام وضع – مقام دوم – امکان قسم سومجلسه چهل و دوم
اقسام وضع – مقام دوم – امکان قسم سوم
۲۶/۰۹/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در اشکال اول بر محقق عراقی است که از طرف صاحب منتقی الاصول ایراد شده بود. محقق عراقی برای اثبات امکان وضع عام و موضوع‏له خاص در دفاع از مرحوم آخوند فرمود: مفاهیم اگر منتزع از افراد باشند می‏توانند مرآت برای افراد قرار گیرند، بعضی از مفاهیم این چنین هستند؛ مثل فردٌ، شخصٌ، مصداقٌ و امثال آن که این مفاهیم به واسطه اینکه افراد و مصادیق، منشأ انتزاع آنها هستند می‏توانند مرآت افراد و مصادیق هم باشند به خلاف مفاهیم متأصله، پس مفهومی مثل ما ینطبق علیه الانسان ضمن اینکه یک مفهوم کلی و عام است می‏تواند مرآت برای افراد و مصادیق هم باشد. صاحب منتقی‏الاصول به محقق عراقی اشکال کرد که صرف اینکه خود مفهوم صلاحیت انطباق بر افراد و مرآتیت نسبت به مصادیق داشته باشد برای وضع بر افراد کافی نیست؛ چون لازمه‏اش این است که وضع الفاظی مثل فردٌ و شخصٌ هم از قبیل وضع عام و موضوع‏له خاص باشند در حالی که قطعاً نمی‏توان به چنین مطلبی ملتزم شد.

ادامه کلام بعضی بزرگان مبنی بر امکان قسم سوم:

ایشان در ادامه راه حلی ذکر می‏کند و مثل مرحوم آخوند قائل به امکان وضع عام و موضوع‏له خاص است و می‏گوید هیچ اشکالی ندارد که واضع، لفظ را برای افراد یک معنای عام وضع کند اما نه به بیانی که مرحوم آخوند فرمودند و نه به بیان محقق عراقی و مَن تبعه که در دفاع از مرحوم آخوند فرموده‏اند.

ایشان می‏گوید نفس تصور کلی موجب تصور افراد و مصادیق نیست؛ یعنی گمان نشود به مجرد لحاظ و تصور عام و کلی توسط واضع ولو بما انه کاشفٌ عن الافراد، موضوع‏له می‏تواند افراد و مصادیق باشد بلکه برای اینکه واضع بتواند لفظ را برای افراد و مصادیق یک مفهوم عام و کلی وضع کند نیازمند یک مساعد و معین به نام اشاره ذهنیه است؛ یعنی واضع مفهوم عام و کلی مثل انسان را تصور می‏کند لکن به صرف اینکه این عام دارای افراد و مصادیق است نمی‏تواند بگوید این عام در ذهن من تصور شده و من لفظ انسان را برای مصادیقش وضع می‏کنم؛ چون مفهوم عام مباین مفهوم خاص است بلکه به اشاره ذهنیه افراد را موضوع‏له قرار می‏دهد.

نکته مهمی که اینجا باید به آن توجه شود این است که این اشاره ذهنیه چیست؟ ایشان می‏گوید مسلماً اگر واضع، عام را تصور کند، تصور عام به این معنی است که این عام در واقع معرِّف افراد است و معرِّف بودن عام نسبت به افراد به این معنی است که عام بر افراد خارجی یا افراد ذهنی دلالت می‏کند؛ یعنی حکایت از وجود خارجی یا وجود ذهنی افراد می‏کند. پس عام در واقع وجه برای افراد است و منظور از افراد، وجود ذهنی یا خارجی آنهاست در حالی که موضوع‏له نه فرد خارجی است و نه فرد ذهنی بلکه موضوع‏له صرفاً یک مفهوم جزئی است و این مطلب با توجه به معنی و غرض وضع معلوم می‏شود؛ چون وضع برای این است که معنی به مخاطب منتقل شود و مراد از آن تفهیم معنی و انتقال معنای موضوع‏له هنگام شنیدن آن لفظ است و آن چیزی که به ذهن مخاطب منتقل می‏شود نه وجود خارجی معنی و نه وجود ذهنی آن است بلکه آنچه به ذهن مخاطب منتقل می‏شود یک مفهوم جرئی است که هنگام وضع بدون توجه و با قطع نظر از وصف وجود آن در خارج یا در ذهن، موضوع‏له قرار می‏گیرد لذا ایشان می‏گوید حتی اگر بپذیریم عام، وجه اجمالی برای افراد است و می‏تواند معرِّف نسبت به افراد باشد در واقع وجه برای مصادیق ذهنی و خارجی است و اینکه عام می‏تواند وجه برای افراد باشد به خاطر این است که خارجاً با آنها متحد است و بین عام و افرادش تغایر نیست، اما در مرحله مفهومیت هیچ اتحادی بین عام و افراد نیست و ما گفتیم در وضع عام و موضوع‏له خاص، موضوع‏له یک فرد است ولی نه فرد خارجی و نه ذهنی بلکه منظور از فرد، یک مفهوم جزئی است و این مفهوم جزئی با مفهوم عام مغایر است و یک مفهوم نمی‏تواند حاکی از مفهوم مباین با خودش باشد پس به خاطر اینکه مفاهیم در مرحله مفهومیت با هم تباین دارند لذا عام اصلاً نمی‏تواند واسطه برای تصور و لحاظ افراد باشد و نمی‏تواند وجه برای افراد به معنای مفاهیم جزئیه باشد.

بعد از اینکه مشخص شد مفهوم عام نمی‏تواند حاکی از مفهوم جزئی افرادش باشد برای ارتباط بین مفهوم عام و مفهوم افرادش که مفهوم جزئی می‏باشد از اشاره ذهنیه استفاده می‏کنیم؛ یعنی ما به واسطه چیزی که صلاحیت دارد، این مفاهیم جزئیه را مورد حکایت قرار می‏دهیم و با تصور عام و به کمک اشاره ذهنیه به مفاهیم جزئی می‏توانیم لفظ را برای آن مفاهیم جزئی قرار دهیم؛ یعنی بگوییم وضع عام و موضوع‏له خاص امکان دارد. پس نقش اشاره ذهنیه ایجاد رابطه بین مفهوم عام متصور و بین مفهوم جزئی است که می‏خواهد موضوع‏له قرار گیرد، حال این اشاره ذهنیه چگونه صورت می‏گیرد؟

ایشان می‏گوید برای اینکه بین مفهوم عام و آن اشاره ذهنیه یک پیوند و نسبتی ایجاد شود به یک واسطه دیگر و به یک مفهوم دیگری احتیاج داریم که این نقش را برای ما ایفاء کند و آن مفهوم ما ینطبق علیه الانسان می‏باشد و این مفهوم واسطه است که نقش مشیر ذهنی به مفاهیم جزئیه را ایفاء می‏کند، پس ما برای اینکه بتوانیم بگوییم وضع عام و موضوع‏له خاص، امکان دارد به واسطه نیاز داریم؛ که اشاره ذهنیه است و از طریق مفهوم ما ینطبق علیه الانسان این اشاره محقق می‏شود لذا واضع اول مفهوم انسان را تصور می‏کند و به واسطه این مفهوم عام به مفاهیم جزئیه اشاره ذهنی می‏کند. لذا وضع عام و موضوع‏له خاص امکان پیدا می‏کند. پس صاحب منتقی‏الاصول می‏گوید وضع عام و موضوع‏له خاص، امکان دارد ولی از طریق اشاره ذهنیه.

لکن مسئله مهم این است که ایشان می‏گوید منظور ما این نیست که با اشاره ذهنیه تباین بین مفهوم عام و مفاهیم جزئیه برداشته می‏شود، اگر ما گفتیم بین مفهوم عام و مفاهیم جزئی مباینت است با اشاره ذهنیه و به کمک و مدد مفهوم ما ینطبق علیه الانسان این تباین از بین نمی‏رود، تا گفته شود مفهوم عام حاکی و مرآت مفاهیم جزئیه است بلکه منظور این است که تحقق وضع اصلاً متوقف بر لحاظ موضوع‏له نیست ولو اجمالاً بلکه وضع امکان دارد ولو آنکه اصلاً معنی لحاظ و تصور نشود، واضع یک معنای موضوع‏له دارد و یک معنای متصور که از راه اشاره ذهنیه بین این دو ارتباط برقرار می‏کند ولی این اشاره ذهنیه به هیچ وجه مستلزم لحاظ معنی و مفهوم جزئی نیست؛ چون اصلاً لازم نیست موضوع‏له لحاظ شود و به هیچ وجه نیازی به تصور معنای موضوع‏له نیست، پس اشاره ذهنیه ربط بین مفهوم عام و مفاهیم جزئی را درست می‏کند و اشاره به غیر ملحوظ و غیر متصور هم هیچ مشکلی ندارد؛ چون آنچه که در وضع مهم است فقط تعیین موضوع‏له است لذا معنای عام تصور شده و به مفاهیم جزئیه افراد مندرج تحت مفهوم عام اشاره می‏شود و لفظ برای آن مفاهیم جزئیه وضع می‏شود و این اشاره به یک معنای غیر ملحوظ و غیر متصور است، معیّن است اما غیر ملحوظ؛ چون ما در وضع نیازی به لحاظ و تصور نداریم و آنچه در موضوع‏له مهم است تعیین است که این تعیین یا به واسطه احضار خود معنی در ذهن و یا با اشاره به آن معنی محقق می‏شود بدون اینکه معنی لحاظ و تصور شود. لذا ایشان می‏گوید وضع عام و موضوع‏له خاص ممکن است، وضع عام است به اعتبار تصور و لحاظ معنای عام و موضوع‏له خاص است؛ چون وضع به ازاء مفاهیم جزئیه صورت گرفته بنابراین وضع عام و موضوع‏له خاص امکان دارد؛ مثلاً واضع کلی ابتدائیت را تصور می‏کند و لفظ مِن را برای مفاهیم جزئی ابتدا وضع می‏کند.

ایشان در ادامه بر همین اساس به مؤیدی که مرحوم آقای خویی در ذیل کلام محقق عراقی آوردند پاسخ می‏دهد، مؤید آقای خویی این بود که همین که موضوع در قضایای حقیقیه، افراد و مصادیق است نشان دهنده این است که کسی که حکم می‏کند، در مقام تصور برای جعل حکم، معنای کلی موضوع قضیه را تصور کرده ولی حکم را بر افراد و مصادیق بار کرده و این نشان دهنده این است که وضع عام و موضوع‏له خاص امکان دارد. صاحب منتقی‏الاصول می‏گوید در قضایای حقیقیه هم افراد و مصادیق خارجی یا ذهنی موضوع در ذهن جاعل و متکلم نیست بلکه یک معنای کلی از موضوع تصور شده و به وسیله یک مفهوم واسطه و به اشاره ذهنیه آن مفاهیم جزئی موضوع قرار گرفته، نه افراد و مصادیق خارجی. [۱]

بحث جلسه آینده: اشکال صاحب منتقی‏الاصول و راه حل ایشان را انشاء الله در جلسه آینده بررسی خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . منتقی‏الاصول، ج۱، ص۷۹-۷۴.