جلسه چهاردهم-مسلک دوم: دیدگاه اول


دانلود-جلسه چهاردهم-PDF

مسلک دوم: دیدگاه اولجلسه چهاردهم
مسلک دوم: دیدگاه اول
۱۷/۰۷/۱۳۹۱

بخش دوم:

عرض کردیم فرمایش محقق نائینی دو بخش دارد، اشکالات بخش اول کلام ایشان را بیان کردیم. نوبت رسید به بیان اشکالات بخش دوم کلام ایشان، ایشان در بخش دوم در مورد کیفیت وضع توسط خداوند تبارک و تعالی مطالبی فرمودند، به نظر ما نسبت به این بخش از کلام ایشان هم اشکالاتی وارد است. ایشان فرمود خداوند متعال یا از طریق انبیاء وضع الفاظ برای معانی را به مردم ابلاغ کرده یا از راه الهام و یا اساساً به عنوان فطرت در نهاد انسان­ها قرار داده شده است. اگر از طریق انبیاء وضع الفاظ را به مردم ابلاغ کرده باشد سؤال این است که چرا این مطلب در هیچ یک از کتب آسمانی بیان نشده مخصوصاً با توجه به اهمیتی که این مسئله دارد که ما در بخش اول هم به این مطلب اشاره کردیم. ثانیاً چرا این همه زبان در دنیا وجود دارد، اگر خداوند تبارک و تعالی لغات را از طریق انبیاء به مردم ابلاغ کرده مناسب بود به یک زبان الفاظ را برای معانی وضع کند تا همه مردم دنیا به یک زبان سخن بگویند و سخن گفتن به یک زبان برای تفهیم و تفهم بسیار مناسب­تر است و چون تفهیم و تفهم هدف وضع می­باشد و سهولت در این امر از اهمیت زیادی برخوردار است اگر خداوند متعال از طریق انبیاء این را به مردم ابلاغ کرده چرا همه الفاظ را به یک لغت و یک زبان قرار نداده تا تفهیم و تفهم آسان­تر باشد و این همه تنوع در زبان­ها و گویش­ها نباشد، فرض کنید اگر همه مردم دنیا به یک زبان سخن می­گفتند مفاهمه و انتقال معارف آسان­تر بود لذا این مطلب که بگوییم خداوند متعال وضع الفاظ را از طریق انبیاء به مردم ابلاغ کرده محل اشکال است.

سؤال: اینکه فرمودید اگر خداوند وضع الفاظ را از طریق انبیاء ابلاغ کرده لازم بود که همه الفاظ را به یک لغت و یک زبان قرار می­داد تا تفهیم و تفهم آسان­تر باشد محل اشکال است چون انبیاء الهی در بین مردم پراکنده بوده­اند و این گونه نبوده که همه انبیاء صاحب کتاب و شریعت باشند و چه بسا بعضی از انبیاء فقط مأمور بوده­اند پیام الهی را به قبیله خود یا منطقه خود ابلاغ کنند و لذا ابلاغ را به زبان منطقه خود انجام داده است، پس نه تنها منعی از تعدد گویش­ها و زبان­های مختلف نیست بلکه اولی این است که زبان­ها مختلف باشد چون خود خداوند متعال در قرآن کریم می­فرماید: «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ» [۱] . که اختلاف السنتکم دال بر این است که گویش­ها مختلف­اند.

استاد: عرض ما این است که آنچه که أنسب برای غرض وضع و برای تفهیم و تفهم سازگارتر است اگر از ناحیه خداوند متعال بود باید یکی می­بود، ما استدلال عقلی نمی­کنیم بلکه می­گوییم چون هدف از وضع ایجاد سهولت در ارتباط بین مردم و تفهیم و تفهم است و از طرفی هم می­خواهیم بگوییم خداوند تبارک و تعالی به وسیله انبیاء این کار را انجام داده اولی این بود که این کار به زبان واحد واقع می­شد. پس ما بحث ثبوتی نداریم و منظور ما این نیست که برهان عقلی بیاوریم و بگوییم اصلاً امکان ندارد که وضع الفاظ به گویش­ها و زبان­های مختلف باشد بلکه ما می­گوییم اولی این است که برای سهولت تفهیم و تفهم وضع الفاظ به یک زبان و گویش باشد و اینکه گفتید چون خداوند می­فرماید «و من آیاته اختلاف السنتکم» اولی این است که زبان­ها و گویش­ها مختلف باشند ما در پاسخ می­گوییم ما هم قبول داریم که اختلاف زبان­ها از آیات و نشانه­های الهی است لکن باید ببینیم منظور از این اختلاف چیست؟ اختلاف زبان در مقام بیان عظمت خلقت خداوند متعال است و این لزوماً به این نیست که خداوند واضع باشد. اگر بشر هم واضع باشد باز هم این نشانه عظمت خداوند است.

اما اینکه ایشان فرمود خداوند متعال از راه الهام به بشر یا از طریق فطرت الفاظ را برای معانی قرار داده محل اشکال است چون اگر خداوند الفاظ را به نفوس بشر الهام کرده باشد- ما این مطلب را در مورد الهام می­گوییم اما به همین قیاس در مورد فطرت هم جریان دارد- سؤال این است که آیا این الهام به نفوس همه انسان­ها إلی یوم القیامة است یعنی هر انسانی در این عالم ملهَم از طرف خداوند است به اینکه الفاظی برای معانی وجود دارد؟ اشکال این است که در این صورت اساساً همه انسان­ها باید عالم به لغات باشند و جهل به لغت معنا نخواهد داشت چون مفروض این بود که همه انسان­ها ملهَم به الهام الهی هستند که در این صورت نباید هیچ کس به لغتی جاهل باشد و اگر مراد همه نفوس انسان­ها نیست که ظاهراً هم مراد همین است و بعید است منظور محقق نائینی این باشد که همه انسان­ها ملهَم به الهام الهی هستند بلکه می­خواهد بگوید بعضی نفوس یعنی آن انسان­های اولیه ملهَم بوده­اند که در این صورت هم جای این اشکال است که چرا زبان­های مختلف پیدا شده است، اگر بعضی انسان­ها ملهَم به الهام الهی بوده و الفاظ به آنها الهام شده چرا تعدد و تکثر در لغت و زبان ایجاد شده و باید همان گویش و زبان اولیه گسترده می­شد و تعدد زبان­ها پیش نمی­آمد. مثل همین اشکالی که عرض شد در مورد فطرت هم مطرح می­شود به این بیان که اگر وضع الفاظ فطری انسان­ها باشد احتمال دوم که فقط در بعضی نفوس باشد مطرح نمی­شود چون فطرت در همه انسان­ها وجود دارد و همه انسان­ها از این فطرت برخوردارند ولی باز همان اشکال قبلی مطرح می­شود که در صورتی که وضع الفاظ فطری باشد تعدد و تکثر لغات و زبان­ها نباید پیش می­آمد. لذا به نظر می­رسد فرمایش محقق نائینی مردود است.

نظریه سوم: نظریه شهید صدر

نظریه سوم از دیدگاه اول از مسلک دوم نظریه شهید صدر است. مسلک دوم مسلک وضع است که دیدگاه اول در آن این بود که با اینکه اعتبار و جعل در کار است اما با این وجود یک واقعیتی پدید می­آید لکن در تفسیر این امر واقعی و تکوینی بزرگان اختلاف دارند که نظریه محقق عراقی و محقق نائینی بیان شد و نظریه سوم که در مقام تبیین این امر واقعی است نظریه شهید صدر است.

ایشان معتقد است در بین دو مسلک اصلی مربوط به ارتباط بین لفظ و معنی مسلک صحیح همان مسلک دوم یعنی مسلک اعتبار می­باشد به این معنی که اعتبار واضع راهی است برای ایجاد قرن اکید بین لفظ و معنی و لذا وضع، مقارنت مخصوص و محکم و استواری است بین تصور لفظ و تصور معنی تا از وجود لفظ، معنی در ذهن انسان برانگیخته شود.

ایشان ضمن اینکه می­گوید وضع و اعتبار وجود دارد و تصریح می­کند مسلک صحیح مسلک اعتبار است لکن به نظر ایشان واقعیتی که به واسطه لفظ پدید می­آید قرن اکید یعنی مقارنه و پیوستگی محکمی است که بین لفظ و معنی ایجاد می­شود و این مقارنه آن امر واقعی است. ایشان می­گوید این مقارنه با هیچ چیزی عوض نمی­شود و آن پیوند محکم و استوار بین لفظ و معنی که تا لفظ شنیده می­شود معنی به ذهن خطور می­کند یک حقیقت و واقعیت است و اینجا مرز این اعتبار از اعتباریات محض جدا می­شود و چنانچه معتبِر و جاعل هم منقرض شود این قرن اکید و این واقعیت به قوت خودش باقی است.

ایشان برای روشن نمودن این مطلب که چگونه این قرن اکید پیدا می­شود و چگونه این ارتباط بین لفظ و معنی در ذهن انسان ایجاد می­شود ابتدائاً مقدمه­ای به نحو کلی بیان کرده و از آن مقدمه در اینجا استفاده می­کند. وی می­گوید: خداوند متعال یک قانونی طبیعی و تکوینی(سنت) دارد که مقرر کرده اگر انسان نسبت به چیزی حس پیدا کرد این موجب انتقال ذهن به صورت آن شیء می­شود یعنی انتقال ذهنی به یک شیء در واقع پاسخ طبیعی به احساس به آن است که این یک قانون تکوینی است و از این قانون تکوینی دو قانون ثانوی دیگر هم پیدا می­شود که دائره آن دو از دائره این قانون تکوینی وسیع­تر است؛ یکی از آن دو قانون، قانون انتقال صورت شیء به ذهن از طریق ادراک مشابه می­باشد مثل اینکه کسی تصویر شیر را روی کاغذ بکشد و آن گاه انسان از این صورت به شیر واقعی منتقل می­شود یعنی شیر رسم شده بر روی کاغذ موجب انتقال انسان به صورت شیر در ذهن می­شود. قانون دوم قانون انتقال صورت شیء به ذهن از طریق ادراک چیزی که شدیداً مقترن به آن شیء است می­باشد که این اقتران یا به واسطه یک عامل کمی پدید می­آید و یا به واسطه یک عامل کیفی. منظور از عامل کمی تکرار اقترانات و پیوستگی­ها است مثلاً وقتی شما در مدرسه دو نفر را با هم ببینید و این اقتران تکرار شود، این اقتران مکرر که یک عامل کمی است موجب می­شود که در ذهن شما یک ارتباط مؤکد و محکمی بین تصور یکی و تصور دیگری بوجود بیاید. گاهی این عامل یک عامل کیفی است یعنی یک بار اتفاق می­افتد ولی ویژگی و خصوصیتی دارد که از ذهن انسان پاک نمی­شود مثل اینکه شما ببنید یک حیوانی مثلاً شیر انسانی را بدرد و بخورد و شما هم شاهد آن صحنه باشید که این صحنه هیچ­گاه از ذهن شما پاک نخواهد شد و همیشه تصور آن حیوان در ذهن شما مقارن با تصور آن انسانی است که توسط آن حیوان دریده شده که این یک عامل کیفی می­باشد. به­هرحال چه عامل کمی باشد و چه کیفی هر دو موجب می­شوند که صورت یک شیء از طریق ادراک شیء دیگر به ذهن انسان منتقل شود.

پس به طور کلی یک قانون تکوینی و طبیعی وجود دارد که عبارت است از قانون انتقال ذهن به یک شیء که نسبت به آن حس پیدا کرده است. از این قانون دو قانون ثانوی پدید می­آید که اوسع از آن قانون تکوینی است؛ یکی اینکه انسان از طریق ادراک یک مشابه به شیئی منتقل شود یعنی صورت یک شیء به واسطه ادراک مشابه آن به ذهن انسان منتقل شود که این شباهت باعث انتقال ذهن به آن شیء می­شود. دیگر اینکه گاهی این انتقال به خاطر مشابهت نیست بلکه به خاطر مقارنت اکید بین دو چیز است که این مقارنت اکید تارةً به سبب یک عامل کمی و تکرار و گاهی به سبب یک عامل کیفی حاصل می­شود.

شهید صدر می­فرماید وضع الفاظ برای معانی از قبیل این قانون دوم است یعنی انسان از ایجاد لفظ به معنای مخصوص آن منتقل می­شود و از شنیدن لفظ به تصور معنی منتقل می­شود و علت انتقال انسان از لفظ به معنی قرن اکید بین لفظ و معناست. این گونه نیست که به مجرد عمل واضع و اعتبار و توجه او این دلالت ایجاد شود یعنی تا واضع لفظ را وضع کند هر کس که آن را شنید از لفظ منتقل به معنی شود بلکه حقیقت وضع که باعث دلالت لفظ بر معناست آن امر واقعی است که قرن اکید باشد و کار واضع تا به این قرن اکید منتهی نشود اثری ندارد لذا ایشان وضع را سببی برای دلالت تصوری می­داند. پس در واقع به نظر شهید صدر وضع یک مجعولی از سنخ مجعولات انشائی و اعتباری نیست. ایشان بر خلاف محقق عراقی که وضع الفاظ برای معانی را از قبیل انشاء ملکیت و زوجیت می­داند، می­گوید وضع لفظ برای معنی مانند تملیک به عوض که در باب بیع جعل شده نیست. البته ظاهراً یک تفاوت دیدگاهی هم در رابطه با مسئله ملکیت بین این دو بزرگوار وجود دارد، محقق عراقی می­گفت ملکیت با اینکه اعتباری است اما بهره­ای هم از واقعیت دارد و ظاهراً نظر شهید صدر این نیست که ملکیت این چنین باشد اما به­هرحال ایشان معتقد است که وضع یک امر تکوینی است که بین لفظ و معنی محقق می­شود؛ به عبارت دیگر تحلیلی که از وضع ارائه شد و قانونی که در باب وضع گفته شد به عنوان یک صغری و مصداق از آن قانون تکوینی و طبیعی است. ایشان در پاسخ این سؤال که پس انشاء و جعل و اعتبار چه نقشی دارند، می­فرماید انشاء برای ایجاد این مقارنه به خدمت گرفته می­شود نه آن که مُنشَأ، خود این مقارنه باشد. پس ممکن است گمان شود انشاء در واقع انشاء مقارنت است یعنی آن چیزی که انشاء می­شود مقارنت است ولی منظور شهید صدر این مطلب نیست چون اگر بگوید مقارنت بین لفظ و معنی انشاء می­شود این اعتبار است و واقعیتی ندارد و ایشان نمی­تواند ادعا کند که تکوینی است چون وقتی انشاء یک امر اعتباری باشد مُنشَأ نمی­تواند یک امر واقعی باشد. ایشان می­گوید انشاء برای این مقارنت به استخدام گرفته می­شود یعنی با انشاء طبیعتاً ارتباطی بین لفظ و معنی ایجاد می­شود ولی این پایان کار نیست و پایان کار در واقع آن پیوستگی و مقارنت و اتصال بین لفظ و معناست که از راه تکرار اقتران که یک عامل کمی است حاصل می­شود و آن عامل کمی یعنی تکرار بیش از حد موجب اقتران و پیوستگی شدید لفظ و معنی می­شود.

بنابراین به نظر شهید صدر مسلک اعتبار مسلک حق می­باشد ولی در واقع وضع یک طریق و وسیله برای ایجاد یک ارتباط و مقارنت بین لفظ و معنی می­باشد و به همین خاطر ما فرمایش ایشان را در ذیل دیدگاه اول از مسلک دوم یعنی مسلک اعتبار ذکر کردیم.

ایشان در ادامه ادعا می­کند فعلیت دلالت وضعیه غالباً متوقف بر علم به وضع است. ممکن است کسی سؤال کند که اگر این ارتباط واقعی است چرا انسان باید عالم به وضع باشد که در پاسخ گفته می­شود به این خاطر که این دلالت با اقتران حاصل می­شود لذا شخص باید با این اقتران آشنا شود و بعد از آشنایی با این اقتران است که وقتی لفظ را شنید به معنای آن منتقل می­شود و علت اینکه ایشان می­گوید غالباً دلالت وضعیه متوقف بر علم به وضع است به این خاطر است که گاهی اتفاق می­افتد که بدون علم به وضع هم این دلالت وجود دارد مثل بچه­ای که شیئی را به او نشان می­دهند و لفظی را بکار می­برند که با اینکه این بچه لفظ و معنی را نمی­داند و علم به وضع ندارد ولی بر اثر تلقین به او بین لفظ و معنای آن در ذهن او علقه­ای ایجاد می­شود که در این صورت دلالت وضعیه بدون علم به وضع وجود دارد لذا شهید صدر می­فرماید: غالباً دلالت لفظیه تابع علم به وضع است [۲] .

بحث جلسه آینده: تتمه نظریه شهید صدر و بررسی آن را انشاء الله در جلسه آینده ذکر خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . روم/۲۲.

[۲] . بحوث فی الاصول، ج۱، ص۸۳-۸۱.