جلسه هفدهم-مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه تعهد


دانلود-جلسه هفدهم-PDF

مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه تعهدجلسه هفدهم
مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه تعهد
۲۲/۰۷/۱۳۹۱

عرض کردیم در مسلک وضع دو دیدگاه وجود دارد و در دیدگاه دوم چندین نظریه باید مورد بررسی قرار گیرد. نظریه اول که مورد بحث و بررسی قرار گرفت نظریه مرحوم آخوند بود که در جلسه گذشته ذکر شد.

نظریه دوم: نظریه تعهد یا التزام

این نظریه در کلمات محقق رشتی و محقق حائری آمده است. محقق حائری این نظریه را اختیار کرده وفاقاً للمحقق الرشتی. [۱] از جمله کسانی که این نظریه را پذیرفته و به شرح و بسط آن پرداخته مرحوم آقای خویی است.

مرحوم آقای خویی می­فرماید به طور کلی بر اساس این نظریه حقیقت وضع عبارت است از تعهد و التزام نفسانی که در نفس واضع پدید می­آید، یعنی تعهد و التزام به آن که هر گاه معنایی را اراده و قصد کند و بخواهد آن را به دیگری تفهیم نماید به لفظ خاص تکلم کند پس وضع یک تعهد و التزامی است که واضع در نفس خود قرار می­دهد و خودش را متعهد می­کند که اگر خواست برای تفهیم و تفهم چیزی از لفظ استفاده کند فلان لفظ خاص را به کار برد حال اگر مخاطب به این التزام توجه کند به آن معنی هم منتقل خواهد شد پس علاقه بین لفظ و معنی نتیجه آن التزام و تعهد است. آنچه ذکر شد عصاره این نظریه بود لکن برای اینکه ابعاد این نظریه مشخص و معلوم شود ما کلمات مرحوم آقای خویی را در این رابطه نقل می­کنیم و بعد به بررسی این نظریه خواهیم پرداخت.

توضیح این نظریه این است که انسان یک موجود مدنی بالطبع است و اهل ارتباط و روابط اجتماعی است لذا برای تنظیم زندگی مادی و معنوی خود نیازمند ابزاری است که به واسطه آن با دیگران ارتباط برقرار کند یعنی مقاصد و اغراض خود را به دیگران منتقل کند و در مقابل از مقاصد و اغراض دیگران مطلع شود. ابزار انتقال اغراض و مقاصد مختلف است؛ بعضاً ممکن است به اشاره این کار شود لکن اشاره محدودیت­هایی دارد که مانع استفاده از این ابزار در تمام اوقات و شرائط است؛ چون اشاره فقط می­تواند در مورد بعضی از محسوسات آن هم محسوساتی که بیشتر در مرئی و منظر است استفاده شود اما بعضی از محسوسات و اساساً معانی غیر محسوسه؛ یعنی معقولات به هیچ وجه قابل اشاره نیست لذا چیزی مناسب­تر از لفظ برای انتقال اغراض و مقاصد وجود ندارد. برای این منظور واضع وقتی که لفظ را وضع می­کند یک التزام و تعهدی در نفس خودش ایجاد می­کند که هر وقت خواست معنایی را تفهیم کند و این معنی قرار شد که از طریق لفظ به دیگری منتقل شود حتماً آن لفظ خاص را مورد استفاده قرار دهد؛ مثلاً اگر عرب زبانی خواست جسم سیال باردٌ بالطبع را به دیگران تفهیم کند خود را متعهد می­کنند از لفظ ماء استفاده کند یا مثلاً پدری که نام فرزندش را زید می­گذارد در واقع خودش را متعهد می­کند و در نفسش این التزام را پدید می­آورد که هر وقت تصمیم گرفت درباره این فرزند به دیگران چیزی بگوید و خواست از طریق لفظ آن را به دیگران منتقل کند کلمه زید را به کار برد و این تعهدی است که واضع ایجاد می­کند.

نکته مهم و قابل توجه این است که آیا وضع، قرار دادن لفظ بر معنی است یا اینکه این تعهد، وضع است؟ فارق اصلی این نظریه با نظریات دیگر در همین نکته است که مرحوم آقای خویی می­گوید اگر کسی لفظی را برای معنایی قرار داد وضع محسوب نمی­شود، وقتی که واضع می­گوید جعلتُ هذا الفظ لهذا المعنی وضع نیست بلکه حکایت از وضع است و این عبارت، حقیقت وضع را حکایت می­کند و مبرز تعهد و التزام نفسانی است و حقیقت وضع همان التزام و تعهد نفسانی است؛ به عبارت دیگر حقیقت وضع در باطن و نفس واضع محقق می­شود و یک امر درونی است مثل اینکه درباره حقیقت توبه گفته می­شود حقیقت توبه این نیست که کسی بگوید: استغفر الله ربی و اتوب إلیه بلکه حقیقت توبه آن تعهدی است که تائب در نفس خود بر عدم بازگشت به گناه ایجاد می­کند و نفس خود را ملتزم می­کند به اینکه به دائره گناه وارد نشود ولی وقتی می­گوید استغفر الله این عبارت در واقع مبرز آن حقیقتی است که در نفس او وجود دارد. پس حقیقت وضع همان تعهد و التزام نفسانی است که در نفس واضع ایجاد می­شود و این یک امر درونی است که باعث می­شود واضع بگوید جعلت هذا اللفظ لهذا المعنی لذا گفته نشود خود قرار دادن لفظ برای یک معنایی، وضع است بلکه حقیقت وضع، تعهد و التزامی است که واضع در نفس خود ایجاد می­کند.

از نتایج این نظریه آن است که طبق این تفسیر واضع یک نفر نیست بلکه همه مستعمِلین الفاظ حقیقتاً واضع می­باشند چون تعهد و التزام در همه وجود دارد یعنی آن کسی که گفته جعلت هذا اللفظ لهذا المعنی واضع است و کسانی هم که بعد از او لفظ مورد نظر را در معنای آن به کار می­برند واضع­اند چون همه مستعمِلین یک التزام و تعهدی در درون خود ایجاد کرده­اند که هر وقت خواستند مثلاً به حقیقت میز اشاره کنند از لفظ میز استفاده کنند و این تعهد در همه مستعملین اعم از گذشتگان و موجودین و آیندگان وجود دارد و همه این تعهد را دارند اما علت اینکه به شخص اول واضع گفته می­شود و به نفرات بعد از او که لفظ را در معنای خودش استعمال می­کنند مستعمِل گفته می­شود صرفاً به خاطر اسبقیت در وضع است و به خاطر تقدم در تعهد و التزام نفسانی است که آن شخص اول پیدا کرده است، این تعهد و التزام نفسانی اولین بار در نفس کسی پیدا شده که می­گوید جعلت هذا اللفظ لهذا المعنی ولی این منحصر در او نیست و همه کسانی که این لفظ را استعمال می­کنند واجد چنین تعهدی هستند و به همین خاطر است که به نفر اول واضع و به نفرات بعد از او مستعمِل گفته می­شود.

پدری که اسمی را برای فرزندش انتخاب می­کند در واقع تعهد و التزامی در نفس خود ایجاد کرده که زمانی که اراده کند مطلبی را درباره فرزندش به دیگران تفهیم کند با این نام او را به دیگران معرفی کند مثلاً وقتی می­گوید نام این پسر را محمد گذاشته­ام، خود قرار دادن این نام برای فرزندش وضع نیست بلکه این حاکی از تعهدی است که او در نفس خود ایجاد کرده و آن تعهد و التزام نفسانی حقیقتاً وضع محسوب می­شود و دیگران هم که بعد از او نام محمد را برای فرزند او به کار می­برند در واقع یک نوع تعهد و التزام در خودشان ایجاد می­کنند و خود را ملتزم می­کنند که بعد از آن اگر خواستند درباره فرزند آن شخص مطلب یا نکته­ای را به دیگران تفهیم کنند از لفظ محمد استفاده کنند.

مرحوم آقای خویی در ادامه می­فرماید اصلاً سیره عقلائیه بر این التزامات و تعهدات مستقر شده یعنی همه گفتگوهایی که بین انسان­ها واقع می­شود بر اساس این تعهد است، اگر کسی لفظی را به کار برد و اراده تفهیم معنایی غیر از معنای واقعی آن را کند دیگران بر علیه او احتجاج می­کنند که این مقصود تو موافق آن التزام و تعهد موجود در نفس تو نیست؛ مثلاً اگر کسی ادعا کند من از لفظ ماء استفاده کردم ولی مقصود من جسم سیال بارد بالطبع نبود بلکه منظور من برگ درخت بود در این صورت عقلاء به او می­گویند تو بر خلاف تعهد و التزام نفسانی خود عمل کردی چون التزام نفسانی و تعهد تو این بوده که اگر خواستی این جسم سیال را به دیگران تفهیم کنی باید از لفظ ماء استفاده کنی و نمی­توانی لفظ ماء را به کار بری و معنایی غیر از جسم سیال بارد بالطبع را اراده کنی پس عقلاء می­توانند با این شخص احتجاج کنند و او را بر مخالفت با التزام نفسانی خودش مورد مؤاخذه قرار دهند. پس معلوم شد که حقیقت وضع بنا بر این نظریه التزام و تعهدی نفسانی است.

مرحوم آقای خویی در پایان ادعا می­کند که این مسلک و نظریه به دو نقطه منحل می­شود:

۱) یکی اینکه هر متکلمی حقیقتاً واضع است و این نتیجه ضروری مسلک تعهد است که حقیقت وضع تعهد است و هر کسی که این تعهد را داشت واضع محسوب می­شود.

۲) دوم آن که علقه وضعیه بین لفظ و معنی مختص به صورت خاصی است که آن صورت خاص این است که هر گاه متکلم قصد تفهیم معنی به لفظ را داشته باشد از آن لفظ خاص استفاده کند.

ایشان در ادامه می­فرماید معنایی را که ما برای وضع ذکر کردیم مناسب با معنای لغوی وضع است چون معنای لغوی وضع جعل، اقرار و تثبیت است و وضع لفظ و وضع قوانین هم یکی از آنهاست، وقتی گفته می­شود حکومت یک قانون وضع کرد منظور این است که حکومت التزام به تنفیذ و اجرای آن قانون پیدا کرد یعنی خود را متعهد به تنفیذ آن قانون کرد پس وضع قانون یعنی تعهد به پیاده کردن قانون در جامعه و جعل لفظ برای معنی هم از همین قرار یعنی ثابت کردن و پا برجا کردن لفظ برای معناست.

مرحوم آقای خویی آن­گاه برای اینکه این نظریه استقرار پیدا کند و تثبیت شود به سه اشکال پیرامون این نظریه پاسخ می­دهد یعنی خود ایشان سه اشکال را نقل و از آنها جواب می­دهد.

اشکال اول:

این تعریف از حقیقت وضع مبتلا به مشکل دور است چون از طرفی وضع عبارت است از تعهد و حقیقت وضع همان التزام و تعهد نفسانی واضع است و از طرف دیگر تعهد ذکر لفظ هنگام قصد تفهیم معنی متوقف بر علم به وضع است چون در صورتی انسان خود را متعهد می­بیند که مثلاً لفظ ماء را برای جسم سیال بارد بالطبع استعمال کند که نسبت به وضع لفظ ماء برای معنای آن علم داشته باشد و گرنه اگر نسبت به وضع لفظ علم نداشته باشد متعهد بودن او معنا ندارد و لغو است. پس از یک طرف تعهد متوقف بر علم به وضع است و از طرف دیگر عرض کردیم که حقیقت وضع همان تعهد است لذا علم به وضع هم متوقف بر تعهد است و این دور باطل است.

پاسخ:

مرحوم آقای خویی در پاسخ از این اشکال می­گوید ما دو نوع تعهد داریم؛ یکی تعهد شخصی فعلی و دیگری تعهد کلی نفسانی. تعهد شخصی فعلی متوقف بر علم به وضع است و این در مرحله استعمال وجود دارد یعنی مستعمِل وقتی می­خواهد لفظی را در معنای آن به کار ببرد در مرحله استعمال باید به وضع لفظ مورد نظر برای معنای آن علم داشته باشد و تا زمانی که علم به وضع نداشته باشد نمی­داند که مثلاً لفظ ماء را باید برای جسم سیال بارد بالطبع استعمال کند پس در اینکه تعهد متوقف بر علم به وضع است تردیدی نیست ولی این تعهد یک تعهد شخصی فعلی است که مستعمِلین باید علم به وضع داشته باشند تا این تعهد و التزام در آنها شکل گیرد اما اینکه ما گفتیم وضع عبارت از تعهد است منظور از آن تعهد یک تعهد کلی نفسانی است یعنی تعهد به ذکر طبیعی لفظ در هنگام تفهیم طبیعی معنی مثل آنچه که در مورد قضیه حقیقیه گفته می­شود پس دور مرتفع شد به این نحو که تعهدی که متوقف بر علم به وضع است تعهد شخصی فعلی است ولی تعهدی که علم به وضع بر آن متوقف است تعهد کلی نفسانی است لذا دور پیش نمی­آید.

اشکال دوم:

اینکه اگر علقه وضعیه بین الفاظ و معانی مطلق نباشد پس وقتی لفظی از شخصی صادر می­شود در حالی که قصد تفهیم ندارد نباید موجب انتقال ذهن به معنای آن شود و اگر از شخصی بدون اراده و اختیار لفظی صادر شود نباید موجب انتقال به معنایی شود در حالی که این چنین نیست. توضیح مطلب اینکه آقای خویی فرمودند وضع عبارت است از تعهد و التزام به اینکه اگر شخصی خواست معنایی را به دیگران تفهیم کند از فلان لفظ خاص استفاده کند پس در واقع علقه بین لفظ و معنی مطلق نیست بلکه این علقه مقید به قصد تفهیم معناست چون این تعهد در حقیقت وضع نهفته است که قصد و اراده تفهیم معنی به لفظ خاص باشد پس معنای این سخن این است که جایی که قصد تفهیم معنی نیست نباید معنایی به ذهن منتقل شود؛ مثلاً اگر شخصی موقع سخن گفتن اشتباهاً سخنی را بگوید در حالی که قصد تفهیم معنی را هم ندارد یا مثلاً کسی خواب باشد و بدون اراده و اختیار چیزی بگوید که قصد تفهیم معنی ندارد یا مثلاً دو شیء در اثر اصطکاک با هم لفظی را ایجاد کنند که قصد تفهیم معنی هم نیست در این موارد انسان نباید از این الفاظ به معانی آنها منتقل شود در حالی که قطعاً در همه این حالات معنای لفظ به ذهن انسان متبادر می­شود. پس اشکال دوم این است که اگر علقه وضعیه بین لفظ و معنی مطلق نباشد و تابع تعهد و التزام به قصد تفهیم معنی باشد باید در مواردی که قصد تفهیم معنی نیست معنی به ذهن خطور نکند در حالی که قطعاً معنی به ذهن منسَبق می­شود.

پاسخ:

مرحوم آقای خویی در پاسخ از این اشکال می­فرماید اساساً تبادر معانی و انسباق به ذهن مستند به وضع نیست، ایشان می­فرماید اینکه می­بینید از لفظ ولو از صادر غیر ذی شعور یا صادر از ذی شعور من غیر اختیار، انسان به معنای آن منتقل می­شود به خاطر انسی است که بین لفظ و معنی در اثر کثرت استعمال حاصل شده و ربطی به وضع ندارد.

بحث جلسه آینده: انشاء الله اشکال سوم و پاسخ آن و بررسی نظریه تعهد را در جلسه آینده ذکر خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . درر الفوائد، ص۳۵.