جلسه نود و یکم-قسم سوم وضع- وضع هیئات- نظر محقق خویی


دانلود-جلسه نود و یکم-PDF

قسم سوم وضع- وضع هیئات- نظر محقق خوییجلسه نود و یکم
قسم سوم وضع- وضع هیئات- نظر محقق خویی
۱۷/۰۱/۱۳۹۲

مروری بر مباحث گذشته:

بحث در وضع هیئات بود، با توجه به اینکه فاصله‏ای نسبتاً طولانی بین این جلسه و جلسات گذشته پیش آمده، اجمالی از مباحث گذشته را عرض می‏کنیم و سپس به ادامه مباحث می‏پردازیم. بعد از اینکه در مورد حروف بحث کردیم که آیا از قسم سوم وضع یعنی وضع عام و موضوع‏له خاص محسوب می‏شود یا نه نوبت به بحث از هیئات رسید. در مورد حروف در دو مقام بحث کردیم؛ یکی بحث از معانی حرفیه و دیگری در مورد وضع حروف بود که گفتیم وضع حروف از کدام یک از اقسام اربعه وضع است. در مورد هیئات هم گفته شد عمدتاً وضع حروف و هیئات را یکسان دانسته‏اند لکن محقق عراقی بین وضع حروف و هیئات تفصیل داده و فرموده حروف برای اعراض نسبیه وضع شده‏اند و هیئات برای ربط و نسبت بین طرفین وضع شده‏اند [۱] . به هر حال هیئات به طور کلی بر دو قسم‏اند؛ جُمل تامّه و جُمل ناقصه. جُمل تامّه هم بر دو قسم است؛ جُمل خبریه و جُمل انشائیه و جُمل ناقصه هم به دو قسم مضاف و مضافٌ‏الیه و صفت و موصوف تقسیم می‏شوند. بحث در هیئت جمل تامّه یعنی جمله خبریه و جمله انشائیه بود. در این رابطه ما تا اینجا به سه نظریه اشاره کردیم و آنها را مورد بررسی قرار دادیم:

قول اول نظر مرحوم آخوند بود که خلاصه نظر ایشان این بود که اخباریت و انشائیت نه از قیود موضوع‏له و نه از قیود مستعملٌ‏فیه است بلکه از دواعی استعمال می‏باشند، ایشان فرمود در جملاتی مثل «بعتُ» که هم قابلیت اخبار و هم قابلیت انشاء دارند، موضوع‏له، نسبت «بیع» به متکلم است لکن گاهی داعی حکایت است و گاهی داعی، ایجاد نسبت مادّه به خود متکلم در عالم اعتبار است، عرض کردیم اشکالاتی به مرحوم آخوند وارد شده که ما به دو اشکال اشاره کردیم؛ یکی اشکال محقق اصفهانی بود که گفتیم ایشان بخشی از کلام مرحوم آخوند را نپذیرفته لکن در بخشی دیگر از کلامشان با ایشان موافقت کرده است. اشکال دوم هم اشکال مرحوم آقای خویی به محقق خراسانی بود، نتیجه این شد که هیچ کدام از این دو اشکال به مرحوم آخوند وارد نیست و اصل اینکه معنای جمله خبریه و انشائیه یکی است مورد قبول است لکن اینکه آن معنی چیست را انشاء الله در هنگام بیان نظر مختار ذکر خواهیم کرد.

قول دوم نظری بود که به مشهور نسبت داده شده؛ یعنی مرحوم آقای خویی یک نظری را به مشهور نسبت داده و سپس به آن اشکال کرده و آن این است که جمله خبریه برای ثبوت نسبت یا نفی نسبت در واقع، وضع شده و جمله انشائیه برای ایجاد معنی در خارج یا عالم اعتبار وضع شده است. مرحوم آقای خویی به این نظر اشکال کرده و ما در بررسی کلام ایشان گفتیم اصل انتساب این نظر به مشهور محل اشکال است چون اساساً مشهور چنین چیزی را قائل نیستند و اشکالاتی را هم بر کلام مرحوم آقای خویی وارد کردیم.

قول سوم نظر مشهور است که می‏گویند جمله خبریه برای ثبوت نسبت ذهنیه وضع شده که این نسبت گاهی با خارج مطابق است و گاهی مطابق نیست. این نظر هم مورد اشکال واقع شد. امام (ره) به این نظریه اشکال کردند و مقدمه‏ای نسبتاً مفصل درباره قضیه و اقسام آن فرمودند. یکی از نتایج مطلبی که امام (ره) در باب قضایا فرمودند این است که اصلاً جمله خبریه نمی‏تواند برای نسبت، وضع شده باشد که ما هم اشکال ایشان به مشهور را پذیرفتیم.

۴- نظر محقق خویی

قول چهارم قول مرحوم آقای خویی است. ایشان بعد از آنکه بر نظریه مشهور- طبق آنچه ایشان به مشهور نسبت داده است- اشکال کرد، می‏فرماید: جمله خبریه برای ابراز قصد حکایت و اخبار از واقع و نفس الامر وضع شده و جمله انشائیه برای ابراز یک اعتبار نفسانی وضع شده نه ابراز قصد حکایت.

توضیح مطلب این است که به طور کلی انسان برای تنظیم حیات مادی و معنوی خود محتاج ابزار و آلاتی است که مقاصد و اغراض خویش را به وسیله آنها ابراز کند. انسان به تفهیم مقصود خود به دیگران و به فهم مقصود دیگران نیاز دارد. در بین اموری که می‏تواند ابزار و وسیله تفهیم و تفهّم قرار گیرد لفظ که مجعول خود انسان است بهترین و برترین ابزار است. در این میان ممکن است بدون لفظ این تفهیم و تفهّم صورت گیرد؛ مثلاً ممکن است انسان بتواند از راه اشاره مقاصد و مفاهیم خود را ابراز کند لکن اشاره محدودیت دارد و خیلی از امور را حتی در دائره محسوسات نمی‏توان با اشاره به دیگری فهماند چه رسد به معقولات، پس برای تفهیم مقاصد و مفاهیم به دیگران چاره‏ای جز استفاده از لفظ وجود ندارد، پس اصل ضرورت استفاده از لفظ برای ابراز مقاصد یکی از ضروریات زندگی مادی و معنوی انسان است. طبق مبنای مرحوم آقای خویی حقیقت وضع هم عبارت از یک تعهد و التزام است. اساس نظریه تعهد این است که واضع متعهد می‏شود که هر گاه خواست معنای خاصی را به مخاطب بفهماند از لفظ مخصوص استفاده کند، بر این اساس اگر متکلمی بخواهد از ثبوت یا نفی در واقع حکایت کند متعهد می‏شود که از جمله خبریه استفاده کند. بنابراین جمله خبریه بر ابراز یک امر نفسانی دلالت دارد و آن امر نفسانی قصد حکایت است، وقتی متکلم قصد می‏کند از یک چیزی حکایت کند این قصد یک امر نفسانی است، پس جمله خبریه در واقع برای ابراز قصد حکایت است و این دلالت به هیچ وجه از جمله خبریه جدا شدنی نیست حتی در جایی که متکلم در مقام تفهیم هم نباشد. شما فرض کنید متکلمی جمله خبریه‏ای را بکار می‏برد و قرینه‏ای هم بر خلاف دلالت این جمله ذکر نمی‏کند، این جمله وقتی به عرف و عقلاء القاء می‏شود عقلاء و عرف به این کلام اخذ می‏کنند و آن را حجت می‏دانند ولو اینکه گوینده قصد حکایت از این جمله را هم نداشته باشد مانند کسی که خواب است که اگر در حال خواب جمله‏ای را بگوید بر معنای آن دلالت می‏کند. پس دلالت بر ابراز یک امر نفسانی از جمله خبریه جدا شدنی نیست و فقط وقتی که قرینه بر خلاف ذکر شود این دلالت منتفی می‏شود مثلاً قرینه‏ای باشد که دلالت کند بر اینکه متکلم در مقام شوخی این جمله را گفته است که در این صورت جمله خبریه بر حکایت از قصد واقع، دلالت نخواهد داشت. پس تا مادامی که قرینه‏ای بر خلاف نیست ولو متکلم قصد حکایت نداشته باشد این دلالت وضعیه وجود دارد و از جمله خبریه جدا شدنی نیست.

در جمله انشائیه هم مطلب از همین قرار است یعنی با توجه به مبنای تعهد و التزام در باب وضع، گویا متکلم متعهد است که هر گاه خواست یک امر نفسانی خاصی را ابراز کند از جمله انشائیه استفاده کند؛ مثلاً اگر خواست اعتبار ملکیت را ابراز کند از صیغه «بعتُ» یا «ملّکتُ» استفاده کند یا اگر قصد کرد مثلاً معنای زوجیت را اعتبار کند از صیغه «زوّجتُ» و‌«انکحتُ» استفاده کند، پس طبق نظر مرحوم آخوند جمله انشائیه هم برای ابراز یک امر نفسانی وضع شده و این دلالت وضعیه هم از جمله انشائیه جدا شدنی نیست مگر اینکه قرینه بر خلافش باشد، پس هم جمله خبریه و هم جمله انشائیه بر ابراز یک امر نفسانی دلالت می‏کنند لکن این امر نفسانی در جمله خبریه قصد حکایت و در جمله انشائیه، اعتبار است. پس مدلول جمله خبریه و انشائیه از این جهت که در یکی، مدلول، قصد حکایت است و در دیگری، مدلول، اعتبار است فرق دارد و الا در اصل دلالت وضعیه و عدم انفکاک یکسان هستند. لذا مرحوم آقای خویی می‏فرماید: جمله خبریه همانند جمله انشائیه از جهت دلالت وضعیه متصف به صدق و کذب نمی‏شود به این معنی که این دلالت چه در فرض صدق و چه در فرض کذب ثابت است مثلاً وقتی گفته می‏شود «زید عادل است» این یک جمله خبریه است و این جمله خبریه دلالت می‏کند بر اینکه گوینده این سخن در مقام قصد حکایت از ثبوت عدالت زید است اما اینکه آیا این مطابق با واقع است یا نه ربطی به دلالت وضعیه ندارد. لذا جمله خبریه از نظر دلالت وضعیه متصف به صدق و کذب نمی‏شود یعنی مادامی که قرینه بر خلاف نباشد صادق است مثلاً وقتی متکلم می‏گوید: «زیدٌ عادلٌ» این جمله دلالت می‏کند بر اینکه گوینده در مقام قصد حکایت است و متکلم قصد حکایت خود را از عدالت زید ابراز می‏کند و اینکه این حکایت مطابق با واقع است یا نه امر دیگری است. پس جُمل خبریه هم مانند جُمل انشائیه، از این جهت هیچ گاه متصف به صدق و کذب نمی‏شود، در جمل انشائیه هم اتصاف به صدق و کذب راه ندارد چون ابراز یک اعتبار و امری از امور نفسانیه است و واقعیتی نیست تا بخواهد با آن مطابق باشد یا نباشد.

پس مرحوم آقای خویی می‏فرماید: جمله خبریه و انشائیه در اصل ابراز و دلالت بر امر نفسانی مشترکند و فرق آنها در متعلق ابراز است، هر دو (جمله خبریه و انشائیه) بر ابراز یک امر نفسانی دلالت دارند لکن آن امر نفسانی در جمله خبریه، قصد حکایت و در جمله انشائیه، اعتبار است، پس تفاوت بین جمله خبریه و انشائیه فقط در متعلق ابراز است که در جمله انشائیه متعلق ابراز امری است که هیچ تعلقی به خارج ندارد لذا فقط متصف به وجود و عدم شده و متصف به صدق و کذب نمی‏شود؛ یعنی یا انشاء هست یا نیست ولی نمی‏توان گفت انشاء، دروغ است یا راست، در جمله خبریه هم مطلب از همین قرار است یعنی متعلق ابراز در جمل خبریه هم یک امر نفسانی است لکن این امر نفسانی یک نحوه تعلق و ارتباطی با خارج دارد که اگر مطابق با خارج باشد صادق و اگر مطابق با خارج نباشد کاذب خواهد بود.

پس توجه داشته باشید که بین این دو مطلب اشتباه نشود که جمله خبریه هم اتصاف به صدق و کذب دارد و هم ندارد؛ چون جمله خبریه از حیث دلالت وضعیه قابل اتصاف به صدق و کذب نیست، از این جهت که گوینده یک جمله خبریه چه در گفته خودش صادق باشد و چه کاذب یک امر نفسانی را ابراز می‏کند و در مقام قصد حکایت است، قابل اتصاف به صدق و کذب نیست و این همان دلالت وضعیه است لذا از جهت دلالت وضعیه قابل اتصاف به صدق و کذب نیست اما از جهت مدلول خود جمله قابل اتصاف به صدق و کذب می‏باشد، اگر هم جمله متصف به صدق و کذب می‏شود «مَجاز» است، وقتی گفته می‏شود جمله صادقه یا کاذبه در این صورت صدق و کذب وصف خود جمله نیست بلکه به اعتبار مدلول جمله گفته می ‏شود صادق است یا کاذب، پس فرق است بین اینکه ما اتصاف به صدق و کذب را حقیقتاً و به اعتبار خودش بدانیم یا مَجازاً و به اعتبار مدلولش، خود جمله حقیقتاً متصف به صدق و کذب نمی‏شود اما از حیث مدلولش و به اعتبار مدلول، مَجازاً می‏تواند متصف به صدق و کذب شود. مرحوم آقای خویی در آخر توضیح می‏دهد که منظور از خارج، واقع و نفس الامر است در مقابل فرض و تقدیر، لذا می‏گوید منظور از خارج اعم از خارج و ذهن و حتی عالم اعتبار است یعنی هر وعائی که مناسب با ثبوت یا نفی نسبت باشد، برای اینکه موارد استعمال جملات خبریه علاوه بر واجب و ممکن شامل ممتنع و امور اعتباریه هم می‏شود، چون جملاتی وجود دارند که نه تحقق خارجی دارد و نه تحقق ذهنی اما در وعاء مناسب خودش تحقق دارد. [۲]

بررسی نظریه مرحوم آقای خویی

اولاً: ما سابقاً در بخش اول کلام مرحوم آقای خویی که اشکالاتی به مشهور وارد کردند به آن اشکالات پاسخ دادیم و گفتیم اساساً اشکالاتی که ایشان به مشهور وارد کرده و نتیجةً ملتزم به این نظریه شده وارد نیست. یکی از جهاتی که ایشان این نظریه را پذیرفته بطلان قول مشهور است، ایشان سه دلیل بر رد مشهور ذکر کردند که دو دلیل را در محاضرات و یک دلیل را هم در اجود التقریرات آورده‏اند که ما در هر سه دلیل ایشان خدشه کردیم و گفتیم هیچ کدام از این ادله قابل قبول نیست، حال وقتی ادله‏ای که ایشان برای بطلان قول مشهور و اختیار نظریه خود ذکر کردند باطل شود وجهی برای اختیار این قول نمی‏ماند، پس اولین اشکال به مرحوم آقای خویی این است که اسباب سه‏گانه اختیار این نظر باطل است.

ثانیاً: بر فرض، اسباب و ادله‏ای که مرحوم آقای خویی بر رد نظریه مشهور ارائه کرده صحیح باشد اما به چه دلیل اگر نظر مشهور باطل شد ما ملزم به اتخاد نظر و مبنای مرحوم آقای خویی شویم؟ پس نتیجه قهری بطلان نظریه مشهور این نیست که ما ملتزم شویم به آنچه مرحوم آقای خویی برای جملات خبریه و انشائیه ذکر کرده است یعنی هیچ ملازمه‏ای بین بطلان مبنای مشهور و صحت نظریه ایشان وجود ندارد.

بحث جلسه آینده: اشکالات دیگر نظریه مرحوم آقای خویی را انشاء الله در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»



[۱] . بدایع الافکار، ج۱، ص۵۹.

[۲] . المحاضرات، ج۱، ص۹۹-۹۵.