جلسه صد و دوم-قسم سوم وضع- وضع اسماء اشاره و ضمایر (نظریه محقق عراقی)


دانلود-جلسه صد و دوم-PDF

قسم سوم وضع- وضع اسماء اشاره و ضمایر (نظریه محقق عراقی)جلسه صد و دوم
قسم سوم وضع- وضع اسماء اشاره و ضمایر (نظریه محقق عراقی)
۰۸/۰۲/۱۳۹۲

۵- نظریه محقق عراقی:

ایشان می‏فرماید: معنا و موضوع‏له اسماء اشاره عبارت است از معانی ابهامی که نسبت این معانی به خود ذوات، نسبت اجمال و تفصیل است نه اینکه از قبیل فرد و کلی باشد لکن این معنای مبهم مشتمل بر خصوصیت زائده‏ای مانند اشاره است.

توضیح مطلب این است که موضوع‏له اسماء اشاره یک معنای مبهم و مجمل است که نسبت آن معنای مبهم با ذاتی که مورد اشاره قرار می‏گیرد مثل زید و عمرو، نسبت مجمل به مفصل است. برای اینکه این مطلب روشن شود ایشان این مطلب را به شبحی تنظیر می‏کند که از دور دیده می‏شود، اگر کسی در تاریکی یا در غبار شَبحی را از دور ببیند این شَبَح از طرفی، مبهم و مجمل است، معلوم نیست زید است یا حیوان است و یا درخت است پس یک ذات مبهم و مجمل است ولی وقتی تاریکی از بین رفت یا گرد و غبار فرو نشست، تفصیل آن شبَح معلوم خواهد شد، یعنی معلوم خواهد شد زید است یا عمرو و یا یک حیوان است، پس نسبت این شَبح به آن ذات، نسبت اجمال و تفصیل است، این شبح عین همان ذات است، مادامی که آن شیء به عنوان یک شبح دیده می‏شود یک ذات مجمل است ولی وقتی آشکار شد آن ذات از اجمال خارج می‏شود و بعد از انکشاف، مفصَّل می‏شود. در اسماء اشاره هم مطلب از همین قرار است، مثلاً «هذا» به معنای یک ذات مجمل و مبهم است ولی یک مشارٌ الیه دارد که آن مشارٌ الیه، ذات مفصَّل است، لذا نسبت «هذا» با مشارٌ الیه، نسبت اجمال و تفصیل است. پس طبق نظر محقق عراقی، موضوع‏له اسم اشاره یک معنای مبهم است که نسبت آن با ذات مشارٌ الیه، نسبت اجمال و تفصیل است. لذا طبق نظریه، موضوع‏له اسم اشاره، نه نفس اشاره است و نه نفس مشارٌ الیه است بلکه موضوع‏له اسماء اشاره، یک معنای مبهم و مجملی است که نسبت آن با ذات مشارٌ الیه، نسبت اجمال و تفصیل است.

محقق عراقی (ره) سپس در رد هر یک از این دو نظر اصلی (موضوع‏له اسماء اشاره، نفس اشاره یا نفس مشارٌ الیه باشد) اشکالی را مطرح می‏کند که ما در جلسه گذشته به یکی از این اشکالات اشاره و از آن پاسخ دادیم. ایشان این نظریه را نه فقط در خصوص اسماء اشاره بلکه در همه مبهمات قائل است، یعنی در موصولات و ضمایر هم قائل به همین نظر است.

محقق عراقی (ره) در مورد اسماء اشاره نکته‏ای را بیان کرد و آن اینکه اشاره ذهنیه یک خصوصیت زائده‏ای در کنار آن معنای مبهم است ولی جزء معنای موضوع‏له نیست. یعنی ایشان می‏گوید: در همه مبهمات (اسماء اشاره، ضمایر و موصولات) این معنای مبهم وجود دارد که نسبت آن معنای مبهم با خود ذوات، نسبت اجمال و تفصیل است لکن یک خصوصیت زائده‏ای در کنار این معنای مبهم وجود دارد که آنها را از هم متمایز می‏کند، مثلاً در اسماء اشاره این خصوصیت زائده، اشاره ذهنیه است، در ضمیر غایب، غیبت و در ضمیر مخاطب، خطاب است، یعنی آن معنای ابهامی در همه اینها وجود دارد ولی این معنای ابهامی تارةً به همراه اشاره ذهنیه است که جزء موضوع‏له نیست بلکه یک خصوصیتی است که مقارن با این معنای مبهم است، غیبت و خطاب هم خصوصیاتی مقارن با این معنای مبهم هستند که موجب می‏شود ضمایر از اسماء اشاره جدا شوند، همچنین خود ضمایر هم از یکدیگر تفکیک شوند و تفکیک آنها به خاطر این خصوصیات زائده است. [۱]

بررسی نظریه محقق عراقی (ره):

با توجه به آنچه ما قبلاً در بررسی اشکال محقق عراقی گفتیم، خدشه در نظر ایشان معلوم می‏شود. ما عرض کردیم حق در باب اسماء اشاره همان مطلبی است که مرحوم آیت الله بروجردی و امام (ره) فرمودند که اسماء اشاره برای ایجاد اشاره وضع شده‏اند، بنابراین اگر ما ادعا کنیم این اسامی برای یک معنای مبهم وضع شده‏اند که نسبت آن با ذوات، نسبت اجمال و تفصیل است، سؤال این است که آن معنای مبهم چیست؟ محقق عراقی (ره) می‏گوید: تمایز بین اسماء اشاره و ضمایر به خصوصیت زائده‏‏ای است که در هر یک از آنها وجود دارد، ما عرض می‏کنیم بحث ما در تمایز بین مبهمات نیست بلکه بحث ما در این است که آن معنای مبهم که به عنوان موضوع‏له مبهمات ذکر شد چیست؟ سؤال در خود معنای مبهم است که محقق عراقی (ره) توضیحی برای آن معنای مبهم ذکر نکرده است.

بعلاوه آنچه که ایشان فرموده بر خلاف تبادر است، چون متبادر از «هذا» آن معنای مبهمی که ایشان ذکر کرد نیست بلکه متبادر از «هذا» واقعیت الاشارة و تحقق الاشارة است، یعنی به وسیله «هذا»، اشاره محقق می‏شود و معنای حرفی اشاره یعنی واقعیتی که متقوم به طرفین است به وسیله «هذا» محقق می‏شود. لذا اشکال نظریه محقق عراقی (ره) کاملاً واضح و روشن است.

از آنچه تا کنون ذکر کردیم معلوم می‏شود که نظریه مرحوم آیت الله بروجردی و امام (ره) نظریه قابل قبولی است و ما می‏توانیم بگوییم اسماء اشاره برای ایجاد اشاره اعتباریه وضع شده‏اند، وضع در اسماء اشاره هم مثل وضع حروف، عام و موضوع‏له آنها خاص است. پس اسماء اشاره هم ملحق به حروف هستند از این جهت که واقعیت و حقیقت اشاره یک معنای حرفی است که متقوم به طرفین است و هر آنچه که در باب وضع حروف گفتیم در باب وضع اسماء اشاره هم جریان دارد لذا وضع اسماء اشاره هم مثل وضع حروف، عام و موضوع‏له آنها خاص است.

وضع ضمایر:

ما سه دسته ضمیر داریم؛ ضمیر غایب، ضمیر خطاب و ضمیر تکلّم. در مورد ضمایر هم اولاً: باید ببینیم چه معنایی دارند و ثانیاً: وضع آنها به کدام یک از اقسام وضع محقق شده است.

ضمیر غایب: معنای ضمیر غایب، همان معنای اسماء اشاره است یعنی ضمایر غایب (هو، هما، هم، هی و امثال آن) هم مانند اسماء اشاره برای ایجاد اشاره وضع شده‏اند و تنها فرق ضمیر غایب و اسماء اشاره در غیاب و حضور مشارٌ الیه است، اسماء اشاره برای تحقق و ایجادِ اشاره به حاضر وضع شده‏اند ولی ضمیر غایب برای ایجاد اشاره به غایب وضع شده‏ ، پس فرق ضمیر غایب و اسماء اشاره تنها از حیث حضور و غیاب مشارٌ الیه است لکن مسئله‏ای که در اینجا وجود دارد این است که اگر مشارٌ الیه، حاضر باشد حقیقت اشاره محقق است ولی وقتی مشارٌ الیه، غایب است چگونه اشاره می‏خواهد محقق شود؟ ما می‏گوییم هم اسماء اشاره و هم ضمیر غایب به معنای اشاره هستند و تنها فرق آنها در حضور و غیاب مشارٌ الیه است حال سؤال این است که اگر مشارٌ الیه غایب است، اشاره چگونه محقق می‏شود؟ چون اشاره به غایب امکان ندارد خصوصاً اینکه ما گفتیم غالباً اشاره خارجی و عملی مقارن با اشاره لفظی است، حال چگونه امکان اشاره به کسی که غایب است وجود دارد و چه راهی برای تحقق اشاره وجود دارد؟ اینجا به جهت عدم حضور مشارٌ الیه ما محتاج چیزی هستیم که غایب را نازل منزله حاضر قرار دهیم و آن چیزی که غایب را نازل منزله حاضر قرار می‏دهد عبارت است از عهد ذکری یا عهد ذهنی، در جایی که از ضمیر غایب استفاده می‏شود حتماً باید مسبوق به یک عهد ذکری یا ذهنی باشد، مثلاً برای اینکه ضمیر «هو» به یک مرجعی اشاره کند، آن مرجع یا معهود است ذهناً و یا معهود است ذکراً و این شرط، یعنی شرط عهد ذکری و ذهنی در ضمیر غایب برای این است که اشاره محقق شود، پس مسئله حضور و غیاب مشارٌ الیه در اسماء اشاره و ضمایر منجر به این می‏شود که در اسماء اشاره به واسطه حضور مشارٌ الیه هیچ قید و شرطی وجود ندارد ولی در ضمیر غایب، به واسطه غیاب و عدم حضور مشارٌ الیه قید و شرطی شده و آن اینکه ضمیر باید مسبوق به عهد ذهنی یا ذکری باشد به این جهت که عهد ذهنی یا ذکری محقِّق اشاره است، باید حقیقت اشاره که معنای موضوع‏له ضمیر است محقق شود، پس معنای ضمیر غایب با اسم اشاره فرقی ندارد. حال که معنای ضمیر غایب با معنای اسم اشاره فرقی ندارد وضع آن هم مثل وضع اسماء اشاره می‏باشد، یعنی وضع ضمیر غایب هم عام و موضوع‏له آن خاص است.

ضمیر خطاب: امام (ره) در مورد ضمیر خطاب تأکید کرده‏اند: ضمایر خطاب (انتَ، انتما، انتم، انتِ و امثال آن) برای اشاره وضع نشده‏اند، ضمیر خطاب چه متصل و چه منفصل به هیچ وجه برای اشاره وضع نشده بلکه ضمیر خطاب برای مخاطب، بهویتِهِ الشخصیه یعنی برای نفس مخاطب با هویت شخصی خودش وضع شده است، مثلاً ضمیر «انت» برای مفرد مذکر مخاطب وضع شده است. [۲]

به نظر می‏رسد کلام امام (ره) قابل قبول نباشد؛ چون سؤال این است که به چه دلیل در ضمیر غایب معنای اشاره وجود دارد ولی در ضمیر خطاب این چنین نیست و چه فرقی است بین ضمیر غایب و خطاب؟ چه خصوصیتی در ضمیر غایب وجود دارد که موضوع‏له و معنای آن، اشاره است اما در ضمیر خطاب این چنین نیست؟ هیچ وجهی برای این فرق وجود ندارد.

ضمیر تکلّم: امام (ره) در مورد ضمیر تکلّم (انا و نحن) هم می‏فرماید: ضمیر تکلم هم برای اشاره وضع نشده بلکه برای نفس متکلّم بهویته المعیّنة وضع شده است، منظور از «انا» معنای کلی متکلم که معنای اسمی باشد نیست بلکه معنای آن، المتکلم بهویته المعیّنة است لذا موضوع‏له آن خاص است. [۳]

نتیجه اینکه امام (ره) می‏فرمایند: ضمیر خطاب و تکلّم برای اشاره وضع نشده‏اند بلکه ضمیر خطاب اعم از متصل و منفصل، برای مخاطب بهویّته الشخصیّة وضع شده است که طرف خطاب متکلم می‏باشد، مثلاً «انتَ» برای مفرد مذکر مخاطب، «انتِ» برای مفرد مؤنث مخاطب، «انتما» برای تثنیه مذکر مخاطب و «انتم» برای جمع مذکر مخاطب وضع شده است. ضمیر تکلّم هم برای نفس متکلم بهویّته المعیّنة وضع شده است.

به نظر ما هم ضمیر خطاب و هم ضمیر تکلّم مثل ضمیر غایب برای اشاره وضع شده‏اند. در ضمیر خطاب، اشاره به مخاطب است، یعنی «انت» برای اشاره به مخاطب وضع شده است، اشاره به عنوان یک واقعیتی که متقوم به طرفین است و به عنوان یک معنای حرفی است که به وسیله «انت» این اشاره به مخاطب محقق می‏شود. در ضمیر متکلم هم مطلب از همین قرار است، یعنی ضمیر متکلم برای اشاره به نفس متکلم وضع شده، مثلاً ضمیر «انا» برای اشاره به متکلم وحده وضع شده است. پس ضمیر خطاب و تکلّم هم مثل ضمیر غایب برای اشاره وضع شده‏اند لکن مشارٌ الیه ضمیر خطاب، مخاطب، مشارٌ الیه ضمیر تکلّم، متکلم ولی مشارٌ الیه ضمیر غایب، شخص غایب است، لذا موضوع‏له ضمیر خطاب و تکلّم هم مثل ضمیر غایب و اسماء اشاره، اشاره است و تنها تفاوتی که بین آنها وجود دارد در مشارٌ الیه است که مشارٌ الیه اسماء اشاره، حاضر، مشارٌ الیه ضمیر غایب، غایب، مشارٌ الیه ضمیر خطاب، مخاطب و مشارٌ الیه ضمیر تکلّم، نفس متکلم است.

نظر مختار در مورد ضمیر خطاب و تکلّم:

شاهد بر اینکه موضوع‏له در ضمیر متکلم و خطاب هم ایجاد اشاره است این است که هنگام استعمال این ضمایر مانند استعمال اسماء اشاره، این ضمایر مقرون به اشاره خارجی است. در تحلیل اسم اشاره گفتیم که الفاظ اشاره غالباً مقارن با اشاره خارجی است یعنی وقتی کسی می‏گوید «هذا» نوعاً اشاره خارجی و عملی را به همراه دارد، نه اینکه این تقارن، همیشگی باشد، چنانچه مرحوم آقای خویی که این تقارن را لازم می‏دانست و معتقد بود اشاره لفظی و خارجی از هم جدا نمی‏شوند، ولی ما می‏گوییم اشاره لفظی غالباً این چنین است که مقارن با اشاره خارجی است، در ضمیر خطاب هم یک شاهد مهم بر اینکه ضمیر خطاب برای ایجاد اشاره وضع شده اقتران ضمیر خطاب به اشاره خارجی است، مثلاً وقتی کسی می‏گوید: «انت»، غالباً همراه این لفظ در خارج هم اشاره دارد، در ضمیر تکلم هم مطلب از همین قرار است، لذا اینکه اشاره خارجی و عملی با ضمیر تکلم و خطاب غالباً همراه است نشان دهنده این است که ضمیر تکلم و خطاب هم برای ایجاد اشاره وضع شده‏اند. پس به نظر ما فرقی بین ضمایر (غایب، خطاب و تکلّم) با اسماء اشاره از حیث موضوع‏له نیست و موضوع‏له ضمایر هم ایجاد اشاره می‏باشد، لذا تفصیلی که امام (ره) بین ضمایر داده و فرمود: ضمیر غایب مثل اسماء اشاره است، یعنی موضوع‏له آن ایجاد اشاره می‏باشد لکن ضمیر خطاب و تکلّم بر ایجاد اشاره دلالت ندارند درست نیست.

«والحمد لله رب العالمین»



[۱] . مقالات الاصول، ج۱، ص۲۸؛ نهایة الافکار، ج۱، ص۵۹.

[۲] . مناهج الوصول، ج۱، ص۹۸ و ۹۹؛ جواهر الاصول، ج۱، ص۱۶۲؛ تهذیب الاصول، ج۱، ص۵۸.

[۳] . همان.