جلسه سیزدهم-مسلک وضع- دیدگاه اول


دانلود-جلسه سیزدهم-PDF

مسلک وضع- دیدگاه اولجلسه سیزدهم
مسلک وضع- دیدگاه اول
۱۶/۰۷/۱۳۹۱

عرض کردیم مسلک اول یعنی واقعی بودن ارتباط لفظ و معنی مردود است. در مسلک دوم یعنی مسلک وضع دو دیدگاه اصلی وجود دارد؛ دیدگاه اول این است که بر واقعی بودن ارتباط بین لفظ و معنی تأکید می­کند ضمن اینکه این ارتباط را ناشی از وضع می­داند، در این دیدگاه سه نظریه وجود دارد، نظریه محقق عراقی نقل و مورد بررسی قرار گرفت، نظریه محقق نائینی هم بیان شد و امروز به بررسی آن می­پردازیم.

بررسی نظریه محقق نائینی:

هم بخش اول و هم بخش دوم کلام ایشان محل اشکال است و در مواضعی از کلام ایشان در هر دو بخش تأمل و ایراد وجود دارد.

بخش اول:

بخش اول کلام محقق نائینی متضمن چهار دلیل بر نفی واضع بودن بشر و در نتیجه اثبات واضع بودن خداوند متعال بود که ما به هر چهار دلیل ایشان- البته مسامحةً نام این چهار مطلب را دلیل گذاشتیم چون بعضی از آنها شاید مبعد باشد- اشکال داریم.

اشکال به دلیل اول:

دلیل اول ایشان این بود که اگر الفاظ کثیر باشند بشر از آنجا که به همه آنها احاطه ندارد توانایی وضع الفاظ کثیر برای معانی کثیر را ندارد؛ به عبارت دیگر عادةً محال است بشر بتواند این همه الفاظ را برای این همه معانی وضع کند و چنانچه بگوییم الفاظ نامتناهی هستند، عقلاً محال است که بشرِ متناهی و محدود بتواند الفاظ نامتناهی را برای معانی نامتناهی جعل کند.

اشکال این دلیل این است که ایشان فرض کرده واضع یک نفر است یعنی لزوم وضع توسط یک نفر برای همه معانی إلی یوم القیامة مفروض ایشان است و بدیهی است که اگر بخواهد واضع یک نفر باشد و او متکفّل وضع الفاظ برای معانی حتی آن معانی که بعداً حادث می­شوند باشد محل اشکال می­باشد در حالی که اساساً مسئله وضع از این قرار نیست چون الفاظ به مرور در اعصار و روزگاران مختلف وضع شده­اند و جریان وضع از ابتدای خلقت بشر به این صورت بوده که انسان اولیه به اندازه نیاز و برای رفع حاجت الفاظ را برای معانی مرتبط با زندگی وضع کرده، در قدم اول برای تفهیم و تفهم با هم­نوعان خود نسبت به وسائل زندگی، محیط زندگی و چیزهایی که پیرامون او وجود داشت الفاظی را قرار داد و بعد به مرور هر چه نیاز گسترده­تر شد الفاظ جدیدتری وضع شد، اگر ما داستان وضع را این گونه تقریر کنیم و آن را یک امر تدریجی و بر عهده اشخاص مختلف و متعدد در زمان­های مختلف بدانیم که این جریان هنوز هم متوقف نشده و تا آخر دنیا به همین ترتیب ادامه پیدا می­کند چون امور مستحدثی پیش می­آید که نیازمند الفاظ جدید و تازه هستند، در این صورت این ادعا که الفاظ به حدی کثیر و معانی به حدی زیادند که بشر طاقت وضع این همه الفاظ برای این همه معانی را ندارد، مفهومی ندارد و استحاله عادی پیش نخواهد آمد چون استحاله عادی در صورتی است که یک نفر بخواهد این کار را بکند و واضع شخص خاصی باشد که بخواهد دفعةً واحدة و در زمان واحد الفاظ کثیر را برای معانی کثیر وضع کند و در این صورت است که اشکال می­شود که این کار از طاقت بشر خارج است، البته اگر بپذیریم که الفاظ و معانی نامتناهی هستند مسئله استحاله عقلی به قوت خود باقی است و عقلاً محال است بشر الفاظ نامتناهی را برای معانی نامتناهی قرار دهد و در این صورت فرق نمی­کند واضع یک نفر باشد یا چند نفر و استحاله عقلی ولو بر فرض تدریجی بودن وضع ولو آنکه ما واضع را اشخاص متعدد در طول زمان­ها و اعصار بدانیم به قوت خود باقی خواهد بود ولی مسئله این است که اساساً ما عدم تناهی الفاظ و معانی را نمی­پذیریم. کثرت الفاظ مورد قبول است اما نامتناهی نیستند بعلاوه این مشکل حتی بر فرض که واضع را خداوند بدانیم که توسط انبیاء به مردم ابلاغ شده، وجود دارد چون انبیاء هم نمی­توانند الفاظ نامتناهی را به بشر متناهی ابلاغ کنند. پس الفاظ و معانی کثیرند اما وضع آن خارج از طاقت بشر نیست چون واضع یک نفر نبوده بلکه اشخاص متعدد این کار را به عهده داشته­اند. این بیانی که ما برای وضع کردیم و گفتیم اساساً وضع قائم به یک شخص نیست و در واقع یک جریانی است که در طول زندگی بشر توسط انسان­های مختلف واقع شده یک اشکال مشترک الورود به همه ادله محقق نائینی است چون اساساً این فرض یک فرضی است که مبنای همه استدلال­های محقق نائینی است و بر این اساس واضع بودن بشر را انکار می­کند یعنی فرض می­کند که واضع یک نفر است که دفعةً واحدة می­خواهد این کار را انجام دهد و بر این اساس می­گوید این کار از جانب یک نفر ممکن نیست پس این نگاه در همه ادله ایشان جریان دارد لذا پاسخی هم که ما به ادله می­دهیم به نوعی بر این مبنا استوار است که وضع یک امر تدریجی است و قائم به یک شخص نیست.

اشکال به دلیل دوم:

ایشان در دلیل دوم فرمود با توجه به آن که امور مهم در تاریخ ثبت و ضبط می­شده و مسئله وضع هم از مهم­ترین مسائل مربوط به بشر است لذا اگر وضع توسط بشر صورت گرفته بود حتماً باید در کتب تاریخ نقل می­شد در حالی که در هیچ یک از کتب تاریخی این مطلب بیان نشده است.

اشکال این دلیل این است که:

اولاً: اساس این دلیل هم مبتنی بر این فرض است که واضع همه لغات یک نفر باشد که اگر واضع یک نفر بود طبیعتاً نقل آن در کتب تاریخ معنا داشت ولی همان گونه که گفته شد وضع الفاظ به تدریج واقع شده و در هر عصر و مصری توسط انسان­های مختلف صورت گرفته لذا یک حادثه نبوده که در کتب تاریخ نقل شود، وقتی هر روزه بشر در زمان­ها و مکان­های مختلف بر اساس نیازهای خودش متکفل این کار است طبیعتاً معنا ندارد که در تاریخ نقل شود.

ثانیاً: ما این اشکال را بر مدعای خود محقق نائینی هم وارد می­کنیم، ایشان ادعا کرد واضع خداوند متعال است نه بشر، سؤال ما این است که اگر خداوند تبارک و تعالی واضع بود و این امر مثل سایر مقررات و احکام شرعیه توسط انبیاء برای مردم بیان شده بود این مسئله هم حداقل باید در بعضی کتب آسمانی ذکر می­شد. اهمیت این مسئله که واضع خداوند متعال است کم­تر از واضع بودن بشر نیست و طبق نظر شما انبیاء واسطه ابلاغ اوضاع الفاظ به مردم بوده­اند و چنین مطلب مهمی باید حداقل در بعضی کتب آسمانی نقل می­شد، در کتب آسمانی از جمله قرآن قصه­هایی از سرگذشت انبیاء نقل شده است اما یک مورد مشاهده نمی­شود که انبیاء به بشر ابلاغ کرده باشند که لفظی برای معنایی وضع شده است.

اشکال به دلیل سوم:

ایشان در دلیل سوم فرمودند اگر ایصال و تبلیغ وضع بخواهد به صورت دفعی و در یک زمان صورت بگیرد این کار عادةً محال است و اگر هم بخواهد تدریجی واقع شود از زمان وضع تا ایصال به دیگران، تفهیم و تفهم در نقاطی که هنوز وضع به آنها نرسیده و واصل نشده چگونه صورت می­گرفته با اینکه این مسئله یعنی تفهیم و تفهم یکی از نیازهای و ضرورت­های مهم زندگی بشر است پس این نشان می­دهد که اساساً بشر نمی­تواند واضع باشد تا بخواهد آن را چه به صورت دفعی و چه تدریجی به اقصی نقاط عالم ابلاغ کند.

این دلیل هم مبتلا به اشکال است:

اولاً: اشکال اولی که به دو دلیل گذشته داشتیم به این دلیل هم وارد است چون اساس دلیل سوم بر این است که وضع دفعةً واحدة صورت گرفته لکن برای ایصال و تبلیغ به دیگران دو صورت دفعی و تدریجی فرض شده و ایشان به هر دو فرض هم اشکال کرده­اند. ما می­گوییم اساساً وضع دفعةً واحدة صورت نگرفته تا نیاز به ایصال آن به سایر نقاط و سایر اشخاص به صورت دفعی یا تدریجی باشد بلکه هر جامعه و قومی برای نیازهای ضروری خود الفاظی را برای معانی وضع کرده و از آنها استفاده کرده و اساساً در روزگاران اولیه تا مدت­ها بسیاری از انسان­ها که در نقاط مختلف جهان زندگی می­کردند از وجود هم اطلاع نداشتند و فرض این مسئله که یک نفر بخواهد به همه انسان­ها در همه نقاط عالم مسئله وضع را ابلاغ کند بعید است و هم­چنین بعید است که جماعت انسان­ها در اقصی نقاط عالم تا وصول وضع به آنان هیچ تفهیم و تفهمی نداشته­اند. پس اصلاً وضع دفعة واحدة نبوده تا ایصال آن بخواهد به صورت دفعی یا تدریجی باشد.

ثانیاً: اساساً تکثر و تعدد زبان­ها در مناطق مختلف نشان دهنده آن است که لازم نبوده ایصال و تبلیغ وضع توسط یک نفر واقع شود و چنین کاری واقع نشده چون انسان می­بیند که در مناطق مختلف گویش­ها و لهجه­های مختلفی وجود دارد، حال اگر قرار بود در یک منطقه واضعی باشد و او وظیفه ایصال و تبلیغ وضع را به افرادی که در همان منطقه بودند عهده­دار باشد محالی پیش نخواهد آمد. پس دلیل سوم ایشان هم مردود است.

اشکال به دلیل چهارم:

دلیل چهارم محقق نائینی این بود که اگر واضع بشر بوده و از قبل هیچ الهام و فطرتی در کار نبوده و پیامبری این را برای مردم ابلاغ نکرده چگونه برای مرتبه اول واضع بشری می­تواند این وضع را به دیگران تفهیم کند چون فرض این است که هنوز هیچ وضعی صورت نگرفته و برای اولین مرتبه می­خواهد وضع صورت بگیرد که سؤال می­شود همان وضع اول چگونه به مردم تفهیم می­شود؟ اگر می­خواست با اشاره این کار صورت بگیرد این فقط در مورد جزئیات و محسوسات ممکن است ولی در مورد کلیات و غیر محسوسات ممکن نیست، پس بشر نمی­تواند واضع باشد.

اشکال این دلیل این است که اگر فرض کنیم واضع بشر باشد امکان وضع توسط خود او ولو بدون هیچ لفظی وجود دارد و تحلیل وضع برای مرتبه اول به این نحو است که ابتدائاً الفاظ برای رفع نیازهای ضروری ایجاد شدند مثلاً رئیس قوم با اشاره یک مصداق و جزئی را نشان داده مثلاً با اشاره به مایعی که در درون ظرف بوده گفته ماء یا با اشاره به حیوانی که در آنجا بوده گفته بقر لکن این موارد اشاراتی است که به مصادیق و جزئیات است در حالی که ادعا این است که مثلاً لفظ بقر برای طبیعی معنای بقر وضع شده است؛ به عبارت دیگر سؤال محقق نائینی متوجه جزئیات نبود و متوجه معانی کلیه بود که برای مرتبه اول که می­خواسته وضع صورت بگیرد چگونه این الفاظ برای معانی کلیه و غیر محسوسه قرار داده شده است. پاسخ این است که وقتی کسی یک لفظ را برای مصادیق متعدد یک معنی استفاده کند مثلاً وقتی انسان به آب درون ظرف بگوید ماء، به آبی هم که از درون جوی می­گذرد بگوید ماء، به آب دریا هم بگوید ماء و به آبی هم که در رودخانه جریان دارد بگوید ماء، کم­کم انسان­ها متوجه می­شوند که لفظ ماء مخصوص یک مصداق نیست بلکه یک حقیقت و ماهیتی است که بر مصادیق متعدد حمل می­شود لذا به این ترتیب ابتدائاً الفاظی برای جزئیات به کمک اشاره وضع شده و سپس با استفاده از الفاظ موضوعه کم­کم دائره آن گسترده شده و در هر موضوع و علمی کم­کم الفاظ برای معانی جدید وضع شده­­اند و برای این منظور از الفاظ گذشته استفاده شده که این هم از حیث دامنه و محدوده الفاظ گسترده شده و هم از محسوسات به غیر محسوسات و از جزئیات به کلیه توسعه پیدا کرده و کم­کم آنها را در بر گرفته است لذا دلیل چهارم محقق نائینی هم تمام نیست.

بحث جلسه آینده: بررسی بخش دوم کلام محقق نائینی را انشاء الله در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»