جلسه دوازدهم-مسلک دوم: مسلک وضع- دیدگاه اول


دانلود-جلسه دوازدهم-PDF

مسلک دوم: مسلک وضع- دیدگاه اولجلسه دوازدهم
مسلک دوم: مسلک وضع- دیدگاه اول
۱۵/۰۷/۱۳۹۱

عرض کردیم در مسلک وضع دو دیدگاه اصلی وجود دارد. دیدگاه اول فی­الجمله این است که وضع با اینکه یک امر اعتباری است اما در عین حال واقعیتی برای آن وجود دارد. نظریه اول نظریه محقق عراقی بود که نقل و مورد بررسی قرار گرفت.

نظریه دوم: محقق نائینی

ایشان ضمن آنکه ذاتی و طبعی بودن دلالت الفاظ بر معانی را انکار می­کند اما در عین حال معتقد است این دلالت به صرف تعهد از یک شخص که لفظی را قالب برای معنایی قرار داده باشد نیست بلکه این دلالت ناشی از یک ارتباط واقعی بین لفظ و معناست یعنی ایشان هم مثل محقق عراقی وضع را حقیقتی بین واقعی و جعلی می­داند لکن بیان ایشان متفاوت است. در کفایه بحثی تحت عنوان مَن الواضع مطرح شده که واضع کیست؟ آیا واضع خداوند است یا بشر؟ این ترتیب را شاگردان مرحوم آخوند هم دنبال کرده­اند و از جمله کسانی که مدعی است واضع الفاظ خداوند متعال است نه بشر محقق نائینی می­باشد و کسانی که به شرح و بسط کلمات مرحوم آخوند پرداخته­اند بحث مَن الواضع را مطرح کرده و نظریه محقق نائینی را هم در آنجا ذکر کرده­اند. درست است که این بحث تحت عنوان مَن الواضع مطرح شده لکن اصل مطلب ایشان در واقع نظریه­ای است که پیرامون حقیقت وضع ارائه کرده است. محقق نائینی ابتدائاً اثبات می­کند واضع الفاظ خداوند متعال است و بر نفی واضع بودن بشر دلیل اقامه می­کند لکن بعد از اثبات این مدعا نتیجه می­گیرد که آنچه که موجب دلالت یک لفظ بر معنی می­شود اگر چه به ذات لفظ برنمی­گردد اما در عین حال تابع احداث یک علقه توسط واضع و جاعل هم نیست، ایشان می­گوید ما مثل سلیمان بن عباد قائل به ذاتی بودن دلالت الفاظ بر معانی نیستیم اما در عین حال صرف جعل را هم کافی نمی­دانیم. حال باید مدعای ایشان توضیح داده شود تا ببینیم آیا اصل این مدعا و ادله­ای که بر آن اقامه کرده­اند قابل قبول است یا نه؟

کلمات محقق نائینی در واقع دو بخش دارد:

بخش اول کلام محقق نائینی:

در بخش اول ایشان اثبات می­کند واضع خداوند متعال است نه بشر. اصل ادعای ایشان نفی واضع بودن بشر است و جنبه سلبی دارد و بر این ادعا چهار دلیل ذکر می­کند که اگر این ادله چهارگانه اثبات کند که بشر نمی­تواند واضع باشد بدون تردید واضع خداوند متعال خواهد بود.

دلیل اول:

این دلیل مربوط به مقام ثبوت است.

ایشان ابتدائاً ادعا می­کند که الفاظ و معانی آن قدر زیادند که ممکن نیست بشر به آنها احاطه پیدا کند و اگر نتواند احاطه پیدا کند طبیعتاً نمی­تواند لفظ را برای معنی قرار دهد و در این صورت عادةً محال است که بشر بتواند لفظ را برای معنایی جعل کند و بالاتر اینکه الفاظ و معانی هر دو غیر متناهی هستند که در این صورت عقلاً محال است که بشر بتواند لفظ را برای معنی جعل کند، پس عمده این است که ایشان بر استحاله واضع بودن بشر به این نحو دلیل اقامه کرده که واضع بودن بشر یا استحاله عادی را در پی دارد و یا استحاله عقلی؛ به این بیان که آن قدر الفاظ و معانی کثیرند که عادةً محال است بشر همه الفاظ را برای همه معانی قرار داده باشد چون بشر احاطه بر همه آنها ندارد و از این بالاتر اینکه الفاظ و معانی غیر متناهی­اند و عقلاً محال است که بشرِ محدود و متناهی بتواند الفاظ نامتناهی را برای معانی نامتناهی وضع کند. وجه عدم تناهی الفاظ هم این است که هر لفظی مرکب از حروف و حرکات است و با توجه به تعداد حروف و حرکات و ترکیبات آنها احتمالات متصور در باب الفاظ قابل شمارش نیست و این مطلب مخصوصاً با توجه به اختلاف زبان­ها و گویش­ها برجسته­تر می­شود. اما اینکه معانی غیر متناهی­اند به این جهت است که دائره معانی فقط مربوط به امور خارجیه نیست بلکه شامل امور ذهنیه هم می­شود، معانی زیادی در ذهن ما وجود دارند که اصلاً وجود خارجی ندارند بعلاوه معانی منحصر در امور ممکن الوجود نیستند بلکه حتی امور محال را نیز شامل می­شود و آنها هم معنا هستند؛ مثلاً اجتماع نقیضین محال با اینکه وجود خارجی ندارد اما بالاخره معنایی است که به وسیله لفظی از معنای آن حکایت می­شود پس معانی هم نامتناهی­اند. حال اگر الفاظ و معانی غیر متناهی باشند محال است بشر محدود و متناهی بتواند الفاظ را برای معانی وضع کند.

پس محصل دلیل اول این شد که اگر الفاظ کثیر باشند بشر به آنها احاطه ندارد و محال عادی است که بشر بتواند همه الفاظ را برای معانی آنها وضع کند و اگر الفاظ و معانی غیر متناهی باشند محال عقلی لازم می­آید که بشر بتواند الفاظ غیر متناهی را برای معانی غیر متناهی وضع کند.

دلیل دوم:

سلمنا که این امر امکان داشته باشد یعنی ما از مشکل ثبوتی صرف نظر کنیم و از عدم امکان عادی و عقلی وضع الفاظ برای معانی توسط بشر چشم پوشی کنیم و مدعی شویم که این امر امکان دارد که بشر بتواند همه الفاظ را برای معانی وضع کند لکن این امر مشکل اثباتی دارد و آن این که مسئله وضع از مسائل بسیار مهم بشری است چون اساساً وضع به هدف آسان شدن تفهیم و تفهّم واقع شده و انسان­ها بدون وضع نمی­توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند پس وضع مبدأ مهم­ترین تحول در زندگی بشر است که به وسیله آن ارتباط و مفاهمه انسان­ها با یکدیگر آغاز شده و از آنجا که همیشه مسائل مهم در تاریخ بشر ثبت و ضبط شده لذا این مسئله هم باید به عنوان یکی از امور مهم در تاریخ ثبت می­شد و حداقل در کتب تاریخ که حوادث کم اهمیت­تر در آن نقل شده این مسئله هم باید نقل می­شد در حالی که در هیچ کتاب تاریخی چنین مطلبی بیان نشده که کسی در فلان زمان الفاظ را برای معانی وضع کرده است و اگر چنین اتفاقی افتاده بود حتماً باید بیان می­شد در حالی که چنین چیزی مشاهده نمی­شود.

دلیل سوم:

مشکل مهم دیگری که در رابطه با وضع الفاظ توسط بشر وجود دارد این است که اگر واضع بشر بوده ایصال این الفاظ به همه انسان­ها دفعةً واحدةً ممکن نبوده مثلاً فرض کنید واضعی همه الفاظ را برای معانی وضع کرده، ایصال این الفاظ به بشر دفعةً ممکن نبوده مخصوصاً در ابتدای امر و عادةً محال بوده که کسی در آن واحد همه الفاظ را به همه انسان­ها برساند، اگر هم ادعا شود ایصال و تبلیغ وضع، تدریجی بوده فایده­ای ندارد چون بین زمان وضع تا زمانی که این الفاظ به دورترین نقاط عالم برسد فاصله زمانی وجود داشته که مشکل این است که در این فاصله زمانی مردم با توجه به نیاز ضروری به الفاظ چگونه تفهیم و تفهم انجام می­دادند. لذا این هم عادةً محال است.

دلیل چهارم:

اگر واضع یک نفر بود سؤال این است که برای مرتبه اول چگونه می­توانسته این مطلب یعنی وضع لفظ برای معنی را به دیگران تفهیم کند، فرض کنید یعرب بن قحطان که نام او به عنوان واضع لغت عرب معروف است می­خواسته به جمعی اعلام کند که لفظ ماء دلالت بر معنی و حقیقت آب می­کند و هنوز وضعی در کار نبوده و برای اولین بار می­خواسته لفظ ماء را برای معنا آب قرار دهد سؤال این است که خود تفهیمِ قرار دادن یک لفظ برای معنی در مرتبه اول چگونه ممکن بوده که مثلاً بگوید من لفظ ماء را برای این حقیقت که آب است وضع می­کنم چون لفظی در کار نبوده تا به وسیله آن این مسئله را به دیگران تفهیم کند. اگر گفته شود با اشاره این کار انجام شده می­گوییم اشاره در مورد امور حسیّه جزئیه ممکن است که مثلاً یعرب بن قحطان عده­ای را جمع کند و با اشاره به ظرف آب بگوید این ماء است ولی فرض این است که واضع لفظ ماء را برای طبیعت ماء قرار داده نه برای ماء موجود در داخل ظرف و یا ماء موجود در دریا و امکان تفهیم طبیعی معنای ماء به دیگران در مرتبه اول ممکن نبوده است لذا این مسئله هم مانعی جدی است برای اینکه واضع الفاظ را بشر بدانیم. نتیجه اینکه وقتی بشر نتواند واضع الفاظ برای معانی باشد پس واضع خداوند متعال خواهد بود.

بخش دوم کلام محقق نائینی:

بخش دوم کلام محقق نائینی این است که کیفیت وضع لفظ در مورد خداوند متعال چگونه است؟

خداوند که مثل انسان نیست که مثلاً روی عرش بنشیند و بگوید وضعتُ هذا اللفظ لهذا المعنی به نحوی که همه عالم بشنوند.

محقق نائینی می­فرماید وضع الفاظ برای معانی توسط خداوند تبارک و تعالی نه از قبیل جعل تشریعی است و نه از قبیل جعل تکوینی.

جعل تکوینی در واقع همان خلق موجودات است یعنی خداوند متعال چیزی را ایجاد می­کند و با خلق و جعل خداوند چیزی ایجاد می­شود و جعل لفظ برای معنی توسط خداوند تبارک و تعالی نمی­تواند به جعل تکوینی باشد چون در جعل تکوینی انتقال معنا ندارد که از یک لفظی به یک معنایی منتقل شویم بلکه جعل تکوینی صرف ایجاد است، پس اگر گفتیم خداوند متعال جاعل به معنای خالق است انتقال از یک لفظ به معنای آن معنا ندارد.

جعل تشریعی مثل جعل قانون و مقررات و احکام بر متعلقات یعنی مثلاً جعل وجوب برای صوم، صلوة، حج و امثال آن، وقتی می­گوییم خداوند متعال جعل تشریعی دارد یعنی خداوند قانون گذار است. ادعای محقق نائینی این است که جعل الفاظ برای معانی جعل تشریعی هم نیست. چه بسا گفته شود همان گونه که خداوند متعال احکام و قوانین و مقررات را به وسیله وحی و از طریق انبیاء برای مردم بیان می­کرد به همین ترتیب لفظ را برای معنی جعل می­کند و به انبیاء دستور می­دهد که این را به مردم ابلاغ کنید.

و یا به این است که خداوند متعال الفاظ را به بشر الهام کرده یعنی ارتباط بین لفظ و معنی به بشر الهام شده یا ادعا کنیم که این امری فطری و جبلّی است یعنی خداوند متعال این را در فطرت انسان قرار داده که الفاظ دال بر معانی باشند. وقتی گفته می­شود فطری است منظور یک ریشه و خواسته درونی است مثل فطرت خداشناسی که در درون انسان وجود دارد. فرق فطرت و الهام هم معلوم است، وقتی گفته می­شود فطری است یعنی همیشگی است ولی وقتی گفته می­شود الهام است منظور این است که بعضی از اوقات به قلب و روح انسان الهام می­شود. به­هرحال تصویر کیفیت وضع توسط خداوند متعال به این نحو است که یا از طریق انبیاء ابلاغ شده یا خداوند تبارک و تعالی به بشر الهام می­کند و یا آن را در نهاد و فطرت هر بشری به ودیعه گذاشته است.

بر این اساس نتیجه­ای که محقق نائینی می­گیرد این است که دلالت الفاظ بر معانی بدون موجب و صرف جعل نیست بلکه یک جهت خاصی وجود دارد که اقتضاء می­کند از فلان لفظ فلان معنای مخصوص اراده شود تا ترجیح بلامرجح پیش نیاید، اینکه شخصی لفظ ماء را برای حقیقت آب استعمال می­کند بدون مرجح و بی­جهت نیست و یک زمینه واقعی دارد و یک ارتباط واقعی بین لفظ و معنی توسط خداوند متعال ایجاد شده که یا از طریق انبیاء به مردم ابلاغ شده یا به انسان الهام شده و یا فطرتش او را راهنمایی می­کند که لفظ ماء را برای معنای آب قرار دهد. اینکه گفته شد به نظر محقق نائینی رابطه بین لفظ و معنی متوسط بین واقعی و اعتباری است به این خاطر است که از یک طرف این ارتباط اعتباری است چون از اعتبارات و مجعولات خداوند تبارک و تعالی است لذا به این جهت امر تکوینی واقعی محسوب نمی­شود، از طرفی هم با سایر امور اعتباریه فرق دارد و این ارتباط اعتبار محض نیست چون به واسطه انبیاء یا الهام یا فطرت بوجود آمده است. [۱]

بحث جلسه آینده: انشاء الله نظریه محقق نائینی را در جلسه آینده مورد بررسی قرار خواهیم داد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . اجود التقریرات، ج۱، ص ۱۰- فوائد الاصول، ج۱، ص۳۰.