جلسه بیست و پنجم-مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه علامیت


دانلود-جلسه بیست و پنجم-PDF

مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه علامیتجلسه بیست و پنجم
مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه علامیت
۰۸/۰۸/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در نظریه علامیت بود، اساس این نظریه این بود که حقیقت وضع عبارت است از جعل علامیت برای لفظ نسبت به معنی، این تفسیر و تعبیر از این نظریه با توضیحاتی که در جلسه گذشته عرض کردیم کاملاً واضح و روشن شد، اشکالی به محقق اصفهانی در بیان فرق بین وضع عَلم و وضع لفظ داشتیم که در واقع به نوعی تصحیح این بیان بود و الا علیرغم اشکالی که در کلام ایشان است اساس این نظریه مخدوش نیست. اما در این جلسه به بررسی اشکالات وارد شده بر این نظریه می­پردازیم.

اشکال اول:

معنایی که برای وضع بیان شد بر فرض که فی­نفسه صحیح باشد یک معنایی است که از اذهان عموم واضعین و فهم و درک وضع کنندگان خارج است، وضع کاری است که در بین مردم رواج دارد و حتی اطفال و مجانین هم به نوعی در بعضی مواقع در جایگاه واضع قرار می­گیرند چون نسبت به اشیاء و اموری که پیرامون آنها اتفاق می­افتد و وجود دارد نام گذاری می­کنند و حتی ممکن است یک مجنون در حد فهم خودش نسب به یک شیئی نام گذاری داشته باشد و هم­چنین بچه برای انسان­ها و موجودات پیرامون خودش اسم می­گذارد لذا کاری که این چنین در سطوح مختلف مردم واقع می­شود چگونه ممکن است از ناحیه عموم آنها توجه به این حقیقت و معنی شود که لفظ علامت برای معنی است، این معنی یعنی جعل اللفظ علامة للمعنی یک معنای دقیقی است که حتی خواص از واضعین ممکن است به عمق آن توجه و التفات نداشته باشند، پس چنین کاری با این همه گستردگی که عموم مردم آن را انجام می­دهند چگونه ممکن است معنایی برای آن فرض شود که اکثراً یا عموماً خود آن معنی برای آنها قابل درک نیست لذا ما نمی­توانیم وضع را به گونه­ای تفسیر کنیم که خواص از آن غفلت دارند چه رسد به عموم واضعین، این اشکال را مرحوم آقای خویی به محقق اصفهانی ایراد کرده است. [۱]

بررسی اشکال اول:

اگر به خاطر داشته باشید ما این اشکال را در نظریه تنزیل هم اشاره کردیم و عرض کردیم این اشکال وارد نیست و توضیح آن را به اینجا احاله دادیم. این اشکال وارد نیست چون درست است که عرف و عموم واضعین به این حقیقت به عنوان جعل اللفظ علامةً للمعنی با این اصطلاحات توجه ندارند ولی اصل وضع و اعتبار در موارد زیادی توسط خود عرف انجام می­شود لذا آنچه شما در مورد آن امور می­گویید ما همان را در ما نحن فیه می­گوییم، اصل اعتبار کردن پیچیده نیست ولو آن که اصطلاح اعتبار و فرق بین امر اعتباری و امر واقعی دانسته نشود، اعتبارات در بین عرف زیاد است از قبیل نام گذاری برای اشخاص و اشیاء، اعتبار زوجیت و ملکیت یا به تعبیری انشاء زوجیت و ملکیت بنا بر اینکه ما انشاء و اعتبار را یک چیز بدانیم، هم­چنین امور دیگری هم در بین عرف وجود دارد که عرف آنها را استعمال می­کند ولی به حقیقت آنها توجه ندارد مثلاً معانی حرفیه چیزی است که عرف حقیقت آن را نمی­داند و معانی دقیقی را که برای معنای حرفی گفته شده عرف خاص هم نمی­داند چه رسد به عرف عام اما معذلک این کار را انجام می­دهد.

پس در پاسخ از فرمایش آقای خویی می­­گوییم:

اولاً: اگر عرف به حقیقت یک امری توجه نداشته باشد این دلیل بر عدم وجود آن نیست، فرمایش ایشان به موارد متعدد که در بین عرف رایج است ولی به حقیقت و معنای دقیق آن التفات ندارد، قابل نقض است.

ثانیاً: آنچه که در مسئله وضع محل اختلاف و نزاع است تفسیر و تبیین آن امر ارتکازی عرفی است اما خود آن امر ارتکازی عرفی محل اختلاف نیست؛ به عبارت دیگر این سنخ از امور یک معنای ارتکازی در نزد عرف دارد که در آن اختلافی نیست و همه ارتکازاً می­دانند وضع چیست و با مقوله اعتبار و انشاء آشنا هستند اما دیگران که در مقام تفسیر و تبیین آن معنای ارتکازی قرار می­گیرند به این دقت­ها روی می­آورند و اختلافات آغاز می­شود؛ به عبارت دیگر دقت­ها در مقام تفسیر و تبیین این حقایق است نه در مورد معانی ارتکازیه عرفیه آنها، بنابراین اشکال اول وارد نیست.

اشکال دوم:

اشکال دوم هم که توسط مرحوم آقای خویی ذکر شده این است که وضع لفظ اساساً مانند وضع عَلم بر رأس الفرسخ نیست، اینکه محقق اصفهانی می­فرماید وضع لفظ همانند وضع عَلم است به گونه­ای که با سماع لفظ انسان به معنای آن منتقل می­شود همان گونه که با رؤیت تابلو و راهنما به رأس الفرسخ انتقال پیدا می­کند، صحیح نیست و اساساً بین این دو فرقی جدی وجود دارد چون وضع عَلم متوقف بر سه رکن است که عبارتند از: موضوع؛ یعنی آنچه که قرار داده می­شود که همان عَلم و تابلو می­باشد، دوم محل و مکانی است که عَلم در آنجا نصب می­شود که از آن مکان به موضوع علیه تعبیر می­شود چون وُضع العَلم علی هذا المکان، امر سومی هم در اینجا وجود دارد که عبارت است از موضوع له یعنی آن چیزی که این نصب و قرار دادن تابلو به آن منظور صورت گرفته و آن علامت بودن بر این است که این مکان رأسخ الفرسخ است. پس ما در وضع العَلم سه چیز داریم؛ موضوع، موضوع­ علیه و موضوع له اما در وضع الفاظ دو چیز بیشتر وجود ندارد و وضع الفاظ متقوم به دو رکن است؛ یکی موضوع یعنی همان لفظ چون لفظ در اینجا همان نقش عَلم را ایفا می­کند و همان طور که عَلم در یک مکانی وضع شده لفظ هم قرار داده می­شود بر معنی پس لفظ همان موضوع است، امر دوم موضوع له است یعنی این لفظ علامت و دال بر معنی است و اینجا چیز سومی به نام موضوع علیه نداریم.

با عنایت به این فرق لازمه تنظیر محقق اصفهانی این است که ما دیگر نتوانیم عنوان موضوع له را بر معنی اطلاق کنیم بلکه باید معنی عنوان موضوع علیه را پیدا کند چون اگر در این تنظیر دقت شود می­بینیم در وضع عَلم، عَلم وضع شده در مکان، لذا مکان موضوع علیه است، در مورد الفاظ و معانی هم، معنی همان جایگاه مکان را دارد چون فرض این است که لفظ موضوع است همان گونه که عَلم موضوع است، لفظ قرار داده می­شود بر معنی همان گونه که عَلم قرار داده می­شود بر مکان، پس نقش معنی و نقش مکان مانند هم است، تنظیر ایشان چنین لازمه­ای دارد پس ما باید علیرغم متعارف و معهود در اطلاق موضوع له به معنی به آن اطلاق موضوع علیه بکنیم و اطلاق موضوع علیه به معنی امری است که اگر غلط نباشد حداقل غیر متعارف است، این تالی فاسدی است که بر تنظیر محقق اصفهانی مترتب می­شود یعنی گویا ایشان می­خواهد بگوید در درجه اول معنی موضوع له نیست و آنچه هست موضوع علیه است و در درجه دوم می­خواهد بگوید اگر چنین چیزی امکان هم داشته باشد غیر متعارف است. نتیجه اینکه وقتی این تنظیر چنین تالی فاسدی داشت اصل آن اشتباه است و ما نمی­توانیم وضع لفظ را از قبیل وضع العَلم علی هذا المکان بدانیم. [۲]

بررسی اشکال دوم:

با توجه به مطالبی که در جلسه گذشته در توضیح کلام محقق اصفهانی عرض کردیم این اشکال هم وارد نیست، البته عبارت محقق اصفهانی خالی از اشکال نبود؛ یعنی عبارت ایشان می­تواند منشأ اشکال شود ولی ما صرف نظر از بحث عبارتی، اساس این نظریه را بررسی می­کنیم، ما گفتیم حق آن است که وضع، هم در عَلم و هم در الفاظ اعتباری است بر خلاف محقق اصفهانی که فرمود وضع عَلم حقیقی و خارجی است چون ایشان معتقد بود که این عَلم در مکانی وضع می­شود، لکن در الفاظ اعتباری است، ما گفتیم حق آن است که وضع در هر دو اعتباری است لذا تشبیه وضع لفظ بر معنی به وضع عَلم بر مکان صحیح نیست چون در وضع عَلم هم در واقع عَلم وضع شده بر کون هذا المکان رأس الفرسخ یعنی موضوع له در وضع عَلم همان کون هذا المکان رأس الفرسخ است و این اعتبار شده و ما کاری به نصب عَلم در یک مکان نداریم، پس در هر دو یعنی هم در مورد لفظ و هم در مورد عَلم، علامیت اعتبار شده که یک جا لفظ علامت برای معنی شده و در جای دیگر عَلم، علامت شده برای اینکه فلان نقطه رأس الفرسخ است، اینکه در خارج این عَلم نصب شده، برای دلالت وجود خارجی آن است و ما کاری به آن نداریم.

به­هرحال در هر دو مسئله موضوع له یکی است و وضع هم یکی است و مسئله موضوع علیه چیزی نیست که ما بتوانیم آن را به عنوان یک رکن در وضع العَلم بپذیریم، یا می­گوییم اصلاً موضوع علیه رکن نیست و همان گونه که در وضع الفاظ دو چیز بیشتر وجود ندارد که موضوع و موضوع له باشد در وضع عَلم هم دو چیز داریم که مربوط به حیثیت وضع است ولی موضوع علیه ارتباطی به حیثیت وضع ندارد، یا اگر هم رکن سوم را در مورد وضع عَلم بپذیریم و قبول کنیم چیزی به نام موضوع علیه داریم ادعای ما این است که در وضع الفاظ هم این رکن وجود دارد و آن چیزی است که لفظ قائم به آن است و بر آن تکیه می­کند لذا اشکال دوم هم وارد نیست.

اشکال سوم:

شاید مهم­ترین اشکالی که به نظریه علامیت وارد شده این است که در وضع عَلم خود وضع تکوینی و واقعی و خارجی به نفسه مقتضی دلالت موضوع بر موضوع له نیست یعنی به صرف وضع و قرار دادن عَلم در یک مکان دلالتی نسبت به موضوع له ایجاد نمی­شود؛ به عبارت دیگر این گونه نیست که همین که تابلو و عَلم در جایی نصب شود دلالت بر این کند که این مکان رأس الفرسخ است بلکه باید قبل از وضع و نصب خارجی عَلم یک بناء و قرار قبلی ایجاد شود که مثلاً ایها الناس این تابلو از این به بعد نشانه و علامت این است که این مکان رأس الفرسخ است پس خود وضع و نصب خارجی فی نفسه مقتضی دلالت بر آن معنی نیست چون اگر قرار بود وضع تکوینی دلالت بر این معنی بکند باید هر عَلمی که نصب شود دال بر این می­بود که این مکان رأسخ الفرسخ است در حالی که قطعاً این چنین نیست و این واضح البطلان است. پس آنچه که باعث می­شود این موضوع بر موضوع له دلالت کند علاوه بر وضع و قرار دادن عَلم یک بنا گذاری سابق و قراری است که در این رابطه گذاشته شده که عَلم در رأس فرسخ نصب شود پس سبب اصلی دلالت، وضع نیست بلکه آن قرار و بناء قبلی است که این دلالت را در پی دارد و در مورد وضع الفاظ هم به طریق اولی مطلب این چنین است و این گونه نیست که مثلاً به نفس قرار دادن لفظ ماء بر معنای آن و اعتبار کردن این لفظ برای معنی این دلالت محقق شود و همین که کسی بگوید وضعتُ هذا اللفظ لهذا المعنی این لفظ دال بر آن معنی و علامت بر آن معنی باشد بلکه این متوقف بر یک قرار و بناء گذاری قبلی است یعنی نخست باید این به عنوان علامت و نشانه معنی مورد توافق قرار گیرد و بعد بگویند عند الوضع این لفظ دال بر این معنی است، پس مجرد وضع نه تکویناً فایده­ای دارد و نه اعتباراً، نه در وضع عَلم خود وضع مؤثر است و نه در وضع اعتباری الفاظ بلکه نخست باید خود دلالت اعتبار شود تا وضع اثر گذار و مفید باشد. پس آنچه مهم است اعتبار همان دلالت است و وقتی آن دلالت اعتبار شد احتیاجی به وضع اللفظ علی المعنی اعتباراً نیست. [۳]

بررسی اشکال سوم:

با توجه به اینکه گفتیم وضع هم در مورد عَلم و هم در مورد الفاظ اعتباری است این اشکال هم وارد نیست، درست است که محقق اصفهانی تعبیر وضع حقیقی را در وضع عَلم به کار برده و وضع لفظ را اعتباری دانسته ولی همان گونه که ما گفتیم هر دو اعتباری­اند اما مشکل مهم این کلام این است که ایشان بین وضع اللفظ علی المعنی و اعتبار الدلالة تفکیک کرده و این تفکیک باطل است، چون اساساً طبق نظریه علامیت حقیقت وضع عبارت شد از اعتبار لفظ به عنوان دال و علامت بر معنی، اصلاً نظریه علامیت می­خواهد بگوید الوضع هو جعل اللفظ علامةً علی المعنی، وضع اعتباری چیزی جدا از اعتبار لفظ به عنوان دال و علامت بر معنی نیست، ایشان به چه دلیل می­گوید وضع اعتباری جعلی، اولی است به آن که بنفسه دلالت بر معنی نداشته باشد و متوقف بر یک سابقه و قرار و بنا گذاری است؟ سبق بناء و قرار چه ضرورتی دارد، ایشان گمان کرده وضع همان معنای لغوی آن که قرار دادن است می­باشد و می­گوید این قرار دادن یک چیز است و به صرف قرار دادن، مسئله حل نمی­شود بلکه باید قبل از آن یک اعتبار و بناء قبلی باشد تا بعد از آن این قرار دادن موجب دلالت شود و اگر آن بناء قبلی یعنی اعتبار علامیت و دلالت بود نیازی به این وضع و قرار دادن نیست. همه اشکال در این است که اساساً وضع چیزی جدا از اعتبار دلالت و علامیت نیست تا این اشکال پیش بیاید، ما اینجا به دنبال تفسیر حقیقت وضع هستیم و معنای لغوی وضع مورد نظر ما نیست، ما می­گوییم حقیقت وضع همان اعتبار دلالت و بناء و قرار است که شما می­گویید قبل از وضع لازم است، پس به نظر ما وضع همان بناء و اعتبار دلالت است نه اینکه نخست یک بنایی باشد و بعد بخواهد قرار داده و وضع شود. همه اشکال ایشان در تفکیک بین این دو مطلب است که می­گوید قبل از وضع باید یک بناگذاری و قرار قبلی وجود داشته باشد که ما می­گوییم این تفکیک درست نیست و وضع همان اعتبار دلالت و علامیت است و هم در وضع عَلم و هم در وضع الفاظ مطلب از همین قرار است.

در وضع عَلم دقیقاً وضع تکوینی و خارجی نقش استعمال را در مورد لفظ بازی می­کند، ما می­گوییم وضع لفظ بر معنی اعتباری است و وضع عَلم هم برای دلالت بر کون هذا المکان رأس الفرسخ اعتباری است اما اینکه این عَلم در خارج نصب می­شود در واقع همانند استعمال در مورد لفظ است و همان نقشی را که استعمال دارد ایفاء می­کند. توضیح بیشتر این مطلب را در جلسه آینده بیان خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . التنقیح، ج۱، ص۴۷.

[۲] . التنقیح، ج۱، ص۴۷.

[۳] . منتقی الاصول، ج۱، ص۵۶.