جلسه چهل و ششم – معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)

جلسه ۴۶ – PDF

جلسه چهل و ششم

معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)

۱۳۹۱/۱۰/۰۲

            

خلاصه جلسه گذشته

بحث در صحیحة عبدالله بن ابی یعفور بود؛ در مورد این صحیحة چند مطلب وجود دارد که ما این مطالب را به مرور إن شاء الله بیان خواهیم کرد. مطلب اول در مورد سؤال راوی می­باشد که اساساً آیا راوی در این سؤال از حقیقت و ماهیت عدالت سؤال می­کند یا از طریق تشخیص عدالت؛ معلوم شد با توجه به قرائن پنج گانه آنچه که راوی در پی آن است کشف حقیقت عدالت و سؤال از مفهوم و ماهیت عدالت است.

اشکال دوم

در این رابطه اشکالاتی مطرح است که ما برای اتمام این بخش باید به آنها بپردازیم و پاسخ بدهیم. در این رابطه بعضی از بزرگان نظر دیگری دارند و معتقدند سؤال راوی، سؤال از مفهوم عدالت نیست بلکه سؤال از طرق ثبوت عدالت و راه­های کشف آن است؛ از جمله کسانی که در این رابطه قائل به این هستند که اینجا سؤال از طریق تشخیص عدالت است، مرحوم محقق حائری و مرحوم آقای خویی می­باشند.

۱- کلام محقق حائری

محقق حائری می­فرماید: ظاهر سؤال این است که سائل از طریق کشف و تشخیص عدالت سؤال می­کند یعنی گویا مفهوم عدالت نزد او معلوم و معین بوده چون عرفاً عدالت به معنای استقامت و استوا می­باشد و وقتی شارع این لفظ را بکار ببرد معلوم است که منظور استقامت در جاده شرع است که ناشی از یک حالت نفسانی می­باشد اما چون این معنی یک نشانه و اثر خاصی ندارد لذا سائل از طریق تشخیص آن سؤال می­کند. مسئله عدالت با سایر ملکات و صفات نفسانیه متفاوت است؛ ایشان می­گوید سایر ملکات نشانه و اثر خاصی دارند مثلاً شجاعت و کرم اما عدالت در محیط شرع نشانه مشخصی نزد مردم نداشته لذا سؤال می­کند از نشانه­ها و طرق تشخیص عدالت امام هم در جواب به طریق تشخیص عدالت اشاره می­کنند و می­فرمایند: الستر و العفاف و الکفّ.

ایشان سپس در ادامه می­فرمایند این عناوین یعنی ستر و عفاف و امثال آن اگرچه مشتمل بر ملکه است ولی دلالت بر ملکه خاصه­ای که تدین و خوف از عقوبت خداست نمی­کند لذا منافاتی ندارد که به عنوان یک طریق تعبدی برای ثبوت عدالت قرار داده شود. [۱]

پس در واقع ایشان در اینکه سؤال راوی از مفهوم عدالت باشد نظر متفاوتی با آنچه ما بیان کردیم، دارند؛ اینکه ایشان این مطلب را می­فرمایند نتیجه­اش این نیست که ایشان عدالت را ملکه نداند. این دو هیچ ضرورت و ملازمه­ای با هم ندارند که اگر کسی گفت که اینجا سؤال راوی سؤال از طریق تشخیص عدالت است باید لزوماً قائل باشد به اینکه عدالت ملکه نیست.

۲- کلام محقق خویی

نظیر همین مطلب را محقق خویی هم بیان فرموده، ایشان از کسانی است که معتقد است سؤال راوی، سؤال از طریق تشخیص عدالت است و سؤال از ماهیت و مفهوم عدالت نیست. ایشان می­فرماید: وزان این سؤال، وزان سؤال از چیزی است که کاشف از یک شئ و معرف آن است مثل اینکه کسی سؤال کند “بم یعرف فلان شئ؟” در محاورات عرفی وقتی کسی سؤال می­کند به چیزی فلان شئ را بشناسم یا چگونه یک شئ را بشناسم، ظاهر این سؤال آیا سؤال از ماهیت و حقیقت و مفهوم و حد رسم آن شئ است یا سؤال از نشانه­ها و آثار و طرق تشخیص آن شئ؟ این یک امری است که متفاهم عرفی می­باشد. پس وزان این سؤال، وزان سؤال از ماهیت و حقیقت یک شئ نیست. لسان این گونه سؤال کردن، لسان و وزان سؤال از طریق تشخیص یک شئ می­باشد.

به علاوه امام (ع) هم در جواب نفرموده که “العدالة هی الستر و العفاف” که اگر در پاسخ این را می­فرمودند، می­توانستیم بگوییم این قرینه است بر اینکه سؤال هم سؤال از حقیقت و ماهیت عدالت است. لکن فرموده­اند «أن تعرفوه بالستر و العفاف» عدالت را خود ستر و عفاف قرار ندادند بلکه عدالت را اشتهار و معروفیت به ستر و عفاف قرار داده­اند یعنی همین مقدار که شخصی مشهور است که ساتر است و مشهور است عفیف است؛ معروفیت و مشهوریت به ستر و عفاف که نمی­تواند حقیقت عدالت باشد بلکه این یک طریق برای شناخت عدالت است. [۲]

به نظر آقای خویی اولاً لسان سؤال، لسان سؤال از مفهوم و ماهیت نیست و می­خواهد راه تشخیص و شناخت آن را بشناسد و ثانیاً بر فرض سؤال از مفهوم عدالت باشد جواب امام قرینه است بر اینکه ظاهر سؤال با اینکه سؤال از مفهوم است ولی در مجموع راوی به دنبال طریق تشخیص عدالت است.

پس ما اگرچه با قرائن و شواهد اثبات کردیم اینجا سؤال از مفهوم و ماهیت عدالت است ولی این دو نظر متفاوت هم وجود دارد چند تن از بزرگان قائلند به اینکه اینجا راوی سؤال از طرق تشخیص عدالت می­کند نه مفهوم و ماهیت عدالت؛ لذا ما باید به این دو نظریه پاسخ دهیم.

پاسخ اشکال دوم

پاسخی که به این دو نظریه می­توانیم بدهیم همان است که سابقاً گفتیم. نکته­ای که دافع اشکال هر دو بزرگوار است این است که اگر ستر و عفاف اماره بر عدالت و طریق تشخیص آن باشند، نه حقیقت عدالت و امام در صدد بیان طرق تشخیص عدالت باشد نه بیان مفهوم عدالت، دیگر معنی ندارد بر خود این اماره، اماره­ی دیگری قرار دهد این خیلی بعید است که ابتداء یک طریقی را برای تشخیص عدالت ذکر کنند و بعد دوباره بگویند «و الدلالة علی ذلک کله» و یک اماره و طریقی بر خود این اماره و طریق قرار دهند. جعل الأمارة علی الأمارة و جعل الطریق علی الطریق این واقعاً بعید است. پس اساس فرمایش این دو بزرگوار با بیان این نکته­ای که عرض کردیم به اضافه قرائن دیگری که سابقاً گفتیم قابل قبول نیست. (و قد ظهر الجواب منهما بما ذکرنا سابقاً.)

نتیجه

نتیجه این شد که از این سؤال راوی و جواب امام معلوم می­شود آنچه اینجا مورد سؤال واقع شده و در صدر جواب ذکر گردیده در واقع بیان حقیقت و ماهیت عدالت است. همان گونه که عرض شد این پایان راه نیست هدف ما از نقل این روایت این بود که عدالت عبارت است از ملکه و اینکه حقیقت عدالت را بشناسیم. این مسئله ما را به آن منظور نمی­رساند لذا مطلب دومی هم باید اینجا ضمیمه و بیان شود که بعد با عنایت به آن مطلب بگوییم عدالت عبارت است از ملکه.

مقدمه دوم

ستر و عفاف و کف نفس همگی از صفات نفسانیه هستند؛ سابقاً در پاسخ به اشکالاتی که به دلیل چهارم شده بود، بیان کردیم که معنای ستر چیست. به چه کسی می­گویند ساتر؟ به چه کسی می­گویند عفیف؟ و به چه کسی می­گویند الکافّ عن البطن و الید و الفرج و اللسان؟ کسی که این روحیه و این وصف در نفس او رسوخ پیدا کرده باشد. کسی که اهل ستر یا عفت یا کف نفس در بعضی موارد باشد به او این صفات اطلاق نمی­شود. زمانی می­توان این صفات را به او اطلاق کرد که این اوصاف در روحیه او نفوذ و رسوخ کرده باشد.

آنچه در این مقام به ما کمک می­کند که بفهمیم عدالت عبارت از حالت نفسانی این است که در بدو جواب امام اینها را ذکر کرده و بعد راه­ها و طریق تشخیص این اوصاف را بیان کرده است. پس اینها صفت نفسانی هستند یا حداقل فعل نفسانی هستند. اگر ما این دو مطلب را به هم ضمیمه کنیم یعنی از یک طرف سؤال و جواب و محور گفتگو حقیقت و ماهیت عدالت است نه طرق تشخیص عدالت و همچنین این اموری که برای بیان حقیقت عدالت ذکر شده­اند همه از صفات نفسانیه هستند، نتیجه این می­شود که عدالت یک حالت نفسانی راسخه در نفس که عبارت از ملکه است، می­باشد.

اشکال به مقدمه دوم

آقای خویی اشکال کرده و می­فرمایند: ستر و عفاف و کفّ از صفات نفسانیه نیستند بلکه از اوصاف افعال خارجیه می­باشند. اگر این مطلب صحیح باشد استدلال به روایت مخدوش می­شود. مرحوم آقای خویی می­فرمایند: عفاف یعنی امتناع از چیزی که حلال نیست و عفیف یعنی کسی که مرتکب حرام نشود که این مربوط به فعل است و ربطی به نفس ندارد. به نظر ایشان اگرچه علمای اخلاق عفت را از صفات نفس دانسته­اند ولی این یک اصطلاح جدیدی است که بین علما رایج شده و ما نمی­توانیم کلمات ائمه (ع) را حمل بر این معنی کنیم. همچنین ستر به معنای تغطئة و پوشاندن که این هم کنایه از عدم ارتکاب محرمات است لذا ساتر یعنی کسی که از حرام اجتناب می­کند پس این هم از اوصاف افعال خارجیه است. کف بطن و ید و فرج و لسان هم که معلوم است از افعال خارجیه می­باشد.

پس مقدمه دوم استدلال هم مخدوش است لذا نمی­توان از این روایت استفاده کرد که عدالت عبارت از ملکه است.

پاسخ

به نظر ما این اشکال وارد نیست و باید گفت وقد ظهر مما ذکرنا الجواب عن هذا الإشکال پاسخ این مطلب هم از آنچه سابقاً در بحث و بررسی اشکال به دلیل چهارم که نصوص و روایات متضمن بعضی عناوین بود، معلوم می­شود؛ این عناوین از حالات و اوصاف نفسانی هستند اینکه محقق خویی می­فرمایند این اوصاف در مورد کسی است که از حرام اجتناب می­کند، این درست است اما مسئله این است که چرا حرام مرتکب نمی­شود و منشأ این عدم ارتکاب حرام چیست؟ به این خاطر که چون عفیف است و چون ساتر عیوب است و چون کاف است شخصی که عفیف است کار حرام نمی­کند نه اینکه عفیف یعنی عدم صدور فعل الحرام. ما می­خواهیم بگوییم اگر عفیف حرام مرتکب نمی­شود یعنی در نفس او حالتی است که نه نسبت به این حرام بلکه هیچ حرامی مرتکب نمی­شود یعنی در نفس او ملکه­ای است که مانع ارتکاب حرام است ولو اینکه در معرض حرام هم قرار نگیرد در هر صورت نفس او این حالت را دارا می­باشد.

پس بطور کلی این عناوین به کسانی اطلاق می­شود که واجد این صفت و ملکه نفسانی هستند و نتیجه آن این است که شخصی که دارای این اوصاف نفسانی می­باشد، مرتکب حرام نشود ولی عدم إرتکاب الحرام معادل معنای ستر و عفت و کف نیست.

سؤال: خداوند به بشر فطرت را اعطاء کرده به واسطه آن در بشر این حالات وجود دارد.

استاد: درست است خداوند فطرت داده ولی اگر اینگونه بود همه انسان­ها باید عفیف می­بودند. این حالت با تمرین و استمرار و ریاضت در نفس رسوخ کرده و ایجاد شده است و نتیجه این شده مرتکب حرام نشود.

بحث جلسه آینده

در اینجا یک مطلبی هم شیخ انصاری بیان کرده­اند و اشکالی متوجه کلام ایشان است که إن شاء الله در جلسه آینده بررسی خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . محقق حائری، کتاب الصلاة، ص۵۱۷.

[۲] . التنقیح، ج۱، ص۲۲۲.