جلسه چهل و سوم – معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحة ابن ابی یعفور)

جلسه ۴۳ – PDF

جلسه چهل و سوم

معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحة ابن ابی یعفور)

۱۳۹۱/۰۹/۲۷

            

خلاصه جلسه گذشته

چهار دلیل بر مسلک چهارم سابقاً ذکر شد و معلوم شد که از آن چهار دلیل سه دلیل وافی به مقصود نیست و نمی­تواند اثبات کند حقیقت عدالت یک ملکه نفسانی است که موجب فعل واجب و ترک حرام می­شود؛ دلیل چهارم توانست مدعای ما را ثابت کند. دلیل پنجم بر مسلک چهارم یعنی ملکه بودن عدالت صحیحة عبدالله بن ابی یعفور است.

دلیل پنجم: روایت عبدالله بن ابی یعفور

روایت عبدالله بن ابی یعفور از دو طریق نقل شده یکی طریق شیخ صدوق که در من لایحضره الفقیه آمده و یکی طریق شیخ طوسی که کتاب تهذیب ذکر شده است.

۱- نقل شیخ صدوق

روایت اول: آنچه که مربوط به شیخ صدوق است و در باب ۴۱ یعنی باب ما یتعبر فی الشاهد من العدالة ذکر شده است:

«محمّدٌ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ؟ فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ وَ يَكُونُ مِنْهُ التَّعَاهُدُ لِلصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ إِذَا وَاظَبَ عَلَيْهِنَّ وَ حَفِظَ مَوَاقِيتَهُنَّ بِحُضُورِ جَمَاعَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْ جَمَاعَتِهِمْ فِي مُصَلَّاهُمْ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ فَإِذَا سُئِلَ عَنْهُ فِي قَبِيلِتهِ وَ مَحَلَّتِهِ قَالُوا مَا رَأَيْنَا مِنْهُ إِلَّا خَيْراً مُوَاظِباً عَلَى الصَّلَوَاتِ مُتَعَاهِداً لِأَوْقَاتِهَا فِي مُصَلَّاهُ فَإِنَّ ذَلِكَ يُجِيزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ كَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ وَ لَيْسَ يُمْكِنُ الشَّهَادَةُ عَلَى الرَّجُلِ بِأَنَّهُ يُصَلِّي إِذَا كَانَ لَا يَحْضُرُ مُصَلَّاهُ وَ يَتَعَاهَدُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّمَا جُعِلَ الْجَمَاعَةُ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَى الصَّلَاةِ لِكَيْ يُعْرَفَ مَنْ يُصَلِّي مِمَّنْ لَا يُصَلِّي وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُمْكِنْ أَحَدٌ أَنْ يَشْهَدَ عَلَى آخَرَ بِصَلَاحٍ لِأَنَّ مَنْ لَا يُصَلِّي لَا صَلَاحَ لَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ قَوْماً فِي مَنَازِلِهِمْ لِتَرْكِهِمُ الْحُضُورَ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَدْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ يُصَلِّي فِي بَيْتِهِ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِكَ وَ كَيْفَ يُقْبَلُ شَهَادَةٌ أَوْ عَدَالَةٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ جَرَى الْحُكْمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ رَسُولِهِ ص- فِيهِ الْحَرَقُ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ بِالنَّارِ وَ قَدْ كَانَ يَقُولُ لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ مَعَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ.» [۱]

ترجمه و توضیح روایت

«مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ أُكَيْلٍ النُّمَيْرِيِّ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَا تُعْرَفُ‏ عَدَالَةُ الرَّجُلِ‏ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ»

راوی می­گوید من به امام صادق عرض کردم به چه چیزی عدالت یک شخص بین مسلمین شناخته می­شود؟ عدالت اگر شناخته شود موضوع چه اثر و حکمی می­باشد؟ اثر آن پذیرش و قبول شهادت و نافذ بودن شهادت شخص است چه شهادت به نفع مسلمین و چه شهادت بر علیه مسلمین مثلاً بگوید من دیدم این مسلمان فلان شخص را به قتل رساند. چگونه عدالت فهمیده می­شود؟ «قَالَ فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ الْكَفِّ عَنِ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ» اینکه آن رجل را به ستر و عفاف و کف نفس و خویشتن داری در مورد شکم و در مورد فرج و در مورد دست و در مورد زبان بشناسید.

«وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ» و شناخته می­شود به اجتناب از گناهانی که خداوند تبارک و تعالی وعید به آتش داده است؛ اینجا باید دقت کرد که سؤال از چیست: «بمَا تُعْرَفُ‏ عَدَالَةُ الرَّجُلِ‏» به چه چیزی معلوم می­شود که شخصی عادل است؟ که امام سه چیز فرمودند و بعد در ادامه می­فرمایند: «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ» یعنی ستر و عفاف و کف نفس شخص با اجتناب او از کبائر شناخته می­شود. اینجا در واقع گویا سؤال از این است که اصلاً عدالت چیست که امام می­فرمایند اهل ستر و عفاف و کف نفس باشد و از آنها که این سه فی نفسه ظاهری نیستند یعنی اهل عفاف بودن و اهل کف نفس بودن و اهل ستر بودن فی نفسه چیزی نیست که دیده شوند لذا به دنبال آن می­فرماید: اگر می­خواهید بدانید کسی اهل عفاف،ستر و کف نفس است، ببین که معصیت نمی­کند و بعد از آن چند نمونه از گناهان کبیره را امام (ع) نقل می­کنند: «مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ»

«وَ الدَّلالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِه‏» این “ذلک” به چه چیزی برمی­گردد؟ آیا به اجتناب از کبائر برمی­گردد یا دلالت بر عفاف و ستر و کف و نفس اینهاست؟ شرب خمر و زنا و سایر کبائر که دیگر دال نمی­خواهد و معلوم است یا مثلاً فرار کردن از میدان جنگ که دال نمی­خواهد «وَ الدَّلالة عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِه‏» اینکه این عیوب را بپوشاند.

ممکن است گفته شود این اجتناب از کبائر، معصیت، شرب خمر، زنا و امثال اینها چیزی نیست که انسان بفهمد و ممکن است در خفا مرتکب این کبائر گردد چگونه می­توان حقیقتاً فهمید که شخص اجتناب از کبائر دارد؟ می­فرماید همین مقدار که جلوی ما انجام نمی­دهد کفایت می­کند؛ این هم یک احتمال است یعنی «وَ الدَّالُّ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ» در آن دو احتمال است:

احتمال اول اینکه «وَ الدَّالُّ عَلَى ذَلِكَ» یعنی “أی علی الستر و العفاف و کفّ البطن” که طبق این احتمال یعنی دلالت بر این امور نفسانیه به این امور است.

احتمال دوم اینکه «وَ الدَّالُّ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ» ذلک یعنی اجتناب از کبائر؛ چگونه بفهمیم این اجتناب دارد؟ لعل در خفا مرتکب کبائر می­شود که با این جمله «وَ الدَّالُّ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ» می­گوید همین مقدار که او پوشاننده عیوب و گناهانش است کفایت می­کند یعنی “وَ الدَّالُّ عَلَى اجتناب الکبائر کله (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِه‏”.

(الآن در مقام اثبات این نظریه نیستیم بلکه به بیان روایت می­پردازیم و فقط بعضی احتمالات را بیان می­کنیم.)

«حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ» بر مسلمانان بیش از این حرام است یعنی همین که او در انظار مسلمین این کار را انجام نمی­دهد کافی می­باشد؛ جستجو برای اینکه آیا او در خفا مرتکب این امور هست یا نیست، حرام است.

دو مسئله ممکن است در ذهن خلط می­شود گاهی بحث این است که طرق معرفت عدالت چیست و اینکه اگر عدالت با آن طرق شناخته شود برای ترتب آثار کافی می­باشد و گاهی بحث این است که حقیقت عدالت چیست. این دو مقام باید از یکدیگر تفکیک شود؛ اینکه شما می­فرمایید که این دلیل بر این نیست که عدالت ملکه است، چنین مطلبی که شما می­گویید از ان استفاده نمی­شود آنچه هست این است که همان مقدار که شخص ساتر عیوب باشد و اجتناب از معاصی بکند برای ترتب این آثار کفایت می­کند. پس اینجا در واقع در مقام این است که عدالت وقتی معلوم شد که معلوم شدن آن به ترک معصیت و به حسن ظاهر و بیش از این بر شما جائز نیست جستجو کنید آیا این فقط ظاهر آن است یا این ظاهر مطابق واقع هم هست؛ اتفاقاً وقتی می­گوید بیش از این بر شما لازم نیست معنایش این است که لازم نیست بفهمید واقعاً این چنین هست یا نه؟ پس معلوم می­شود حقیقت عدالت یک چیز دیگری است. و گفتیم که اشکال این مسلک این است که اگر حقیقت عدالت این امور باشد، لازمه­اش این است که یک شخص در آن واحد هم عادل باشد و هم فاسق.

«وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ» و واجب است او را تزکیه کنند و عدالت او را بین مردم اظهار و آشکار کنند و شهادت او را بپذیرند و به او اقتداء کنند.

«وَ يَكُونُ مِنْهُ التَّعَاهُدُ لِلصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ إِذَا وَاظَبَ عَلَيْهِنَّ» و از این اموری که معرف ستر و عفاف و کف نفس اوست و دلالت بر عدالت او می­کند، وقت شناسی نسبت به نمازهای پنجگانه است یعنی به نمازهای پنجگانه پایبند است زمانی که می­بینید مواظب بر آنهاست.

«وَ حَفِظَ مَوَاقِيتَهُنَّ بِحُضُورِ جَمَاعَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» مواقیت نمازهای پنجگانه را حفظ می­کند با حضور در جماعت مسلمین «وَ أَنْ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْ جَمَاعَتِهِمْ فِي مُصَلَّاهُمْ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ» و از جماعت مسلمین تخلف نمی­کند یعنی در اوقات نماز در مصلای مسلمین حضور دارد مگر مریض باشد «فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ» اگر هم مریض باشد و به واسطه­ی علتی نتواند در جماعت حضور پیدا کند، ملازم است با مصّلای خودش (در گذشته در خانه­ها جایی مخصوص برای نماز قرار می­دادند به جهات مختلف از جمله حفظ طهارت و حفظ توجهات در نماز)

«فَإِذَا سُئِلَ عَنْهُ فِي قَبِيلِتهِ‏ وَ مَحَلَّتِهِ قَالُوا مَا رَأَيْنَا مِنْهُ إِلَّا خَيْراً» وقتی در قبیله و محل او درباره او سؤال شود اهل محله و قبیله می­گویند ما جز خوبی از او ندیده­ایم «مُوَاظِباً عَلَى الصَّلَوَاتِ مُتَعَاهِداً لِأَوْقَاتِهَا فِي مُصَلَّاهُ» اهل نماز است در حالی که پایبند اوقات نماز در مصلا هست «فَإِنَّ ذَلِكَ يُجِيزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ» این شخصی که معاصی را ترک می­کند و اجتناب از کبائر دارد و پایبند به نماز است و در محله و قبیله درباره او جز خوبی نقل نمی­کنند، شهادتش مقبول است و عدالتش بین مسلمین ثابت و نافذ است.

ممکن است سؤال شود که چرا آدمی که اجتناب از معصیت می­کند و اهل نماز است، عدالتش ثابت است؟ «وَ ذَلِكَ(أی يُجِيزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ) أَنَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ كَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ» و این جواز شهادت و ثابت شدن عدالت به خاطر این است که نماز ستر است و کفاره ذنوب است «وَ لَيْسَ يُمْكِنُ الشَّهَادَةُ عَلَى الرَّجُلِ» و ممکن نیست شهادت دادن برای کسی «بِأَنَّهُ يُصَلِّي إِذَا كَانَ لَا يَحْضُرُ مُصَلَّاهُ وَ يَتَعَاهَدُ جَمَاعَة الْمُسْلِمِينَ» به اینکه نماز می­خواند در حالی که در مصلای خودش حاضر نمی­شود و در جماعت مسلمین هم حضور ندارد. «وَ إِنَّمَا جُعِلَ الْجَمَاعَةُ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَى الصَّلَاةِ لِكَيْ يُعْرَفَ مَنْ يُصَلِّي مِمَّنْ لَا يُصَلِّي» ممکن است بگویید که چرا جماعت و حضور در اجتماع مسلمین ملاک قرار داده شده می­فرماید: به خاطر اینکه نماز خوان از بی نماز شناخته شود.

«وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ» یعنی یعرف من یحفظ ممن یضیع بدین معنی که شناخته شود کسی که حفظ اوقات نماز می­کند از کسی که اوقات نماز را رعایت نمی­کند «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُمْكِنْ أَحَدٌ أَنْ يَشْهَدَ عَلَى آخَرَ بِصَلَاحٍ» و اگر این نباشد نمی­شود کسی بر دیگری شهادت بدهد بصلاحٍ یعنی به واسطه عدالت یا خیر یا صلاحی که در او هست یعنی کسی که اهل نماز نباشد، دیگر صالح و عادل نیست تا بخواهد شهادت دهد «لِأَنَّ مَنْ لَا يُصَلِّي لَا صَلَاحَ لَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ» خیری بین مسلمین درباره او نیست «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ قَوْماً فِي مَنَازِلِهِمْ» پیامبر (ص) قصد کرد و تصمیم گرفت به اینکه قومی را در منازلشان بسوززاند «لِتَرْكِهِمُ الْحُضُورَ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ» برای اینکه حضور در جماعت مسلمین را ترک می­کردند «وَ قَدْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ يُصَلِّي فِي بَيْتِهِ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِكَ» در بین آنها کسانی بودند که در خانه خودشان نماز می­خواندند ولی این از آنها قبول نشد «وَ كَيْفَ يُقْبَلُ شَهَادَةٌ أَوْ عَدَالَةٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ» چگونه شهادت یا عدالت بین مسلمین قبول می­شود؛ اینجا و چند سطر گذشته که عدالت را به شهادت عطف کرده در واقع عدالت ملاک پذیرش شهادت است نه اینکه در عرض هم باشند و اینکه می­گوید عدالت او نافذ باشد یعنی عدالتی که منشأ ترتب آثار باشد، داشته باشد. عطف این دو به یکدیگر عطف اثر و منشأ اثر است «مِمَّنْ جَرَى الْحُكْمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ رَسُولِهِ ص فِيهِ الْحَرَقُ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ بِالنَّارِ» از کسانی که حکم خداوند تبارک و تعالی و رسول او در مورد آنها جاری شده چطور می­توان شهادت کسانی را که خداوند و رسول خدا حکم سوزاندن آنها را داده، قبول کرد؟ «وَ قَدْ كَانَ يَقُولُ‏ لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ مَعَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ.» و گفته شده به اینکه کسی که در مسجد همراه مسلمین نماز نخواند اصلاً نماز نخوانده است مگر اینکه بیماری داشته باشد.

۲- نقل شیخ طوسی

«وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُوسَى بْنِ أُكَيْلٍ النُّمَيْرِيِّ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ نَحْوَهُ» این روایت دو تفاوت با روایت نقل شده از طریق شیخ صدوق دارد:

۱- «إِلَّا أَنَّهُ أَسْقَطَ قَوْلَهُ “فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ” إِلَى قَوْلِهِ “وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ”» که این مقدار یعنی از عبارت”فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ” تا “وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ” در نقل شیخ طوسی نیست.

۲- «وَ أَسْقَطَ قَوْلَهُ “فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ” إِلَى قَوْلِهِ “بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ”» و همچنین از عبارت “فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ” تا “بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ” نیز در نقل شیخ طوسی وجود ندارد.

و به جای آن عبارت، جمله­ای دارد «وَ زَادَ “وَ قَالَ رَسُولُ اللهِ ص لَا غِيبَةَ إِلَّا لِمَنْ صَلَّى فِي بَيْتِهِ”» و زائد بر روایت قبلی این را آورده که پیامبر (ص) فرمودند که کسی که در خانه­اش نماز بخواند و ترک جماعت کند، جائز الغیبة است «وَ رَغِبَ عَنْ جَمَاعَتِنَا» و همچنین کسی که از جماعت ما روی گردان شود «وَ مَنْ رَغِبَ عَنْ جَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ وَجَبَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ غِيبَتُهُ» و کسی که از جماعت مسلمین دور باشد غیبتش واجب است «وَ سَقَطَتْ بَيْنَهُمْ عَدَالَتُهُ وَ وَجَبَ هِجْرَانُهُ» و در بین مسلمین عدالتش ساقط و باید از چنین فردی دوری کرد «وَ إِذَا رُفِعَ إِلَى إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ أَنْذَرَهُ وَ حَذَّرَهُ» و زمانی که خبرش به امام مسلمین گفته شد امام او را انذار می­کند از این دوری گزیدن «فَإِنْ حَضَرَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ» اگر به جماعت مسلمین برگشت، حرمت غیبت او برمی­گردد «وَ إِلَّا أَحْرَقَ عَلَيْهِ بَيْتَهُ» و اگر برنگشت خانه­اش به آتش کشیده می­شود «وَ مَنْ لَزِمَ جَمَاعَتَهُمْ حَرُمَتْ عَلَيْهِمْ غِيبَتُهُ وَ ثَبَتَتْ عَدَالَتُهُ بَيْنَهُمْ.» اما آن هنگامی که شخص به جماعت مسلمین حضور پیدا کرد، غیبتش بر آنها حرام و عدالتش ثابت است. [۲]

حال این ذیل به چه معناست و آیا مثلاً الآن هم می­توان گفت که کسی در جماعت حاضر نشود مشمول این روایت است یا نه؟ معنای این روایت چیست؟ ببینید دوری گزیدن از جماعت مسلمین در آن ایام معنای خاصی داشته و چنین فردی در واقع عدم حضورش نشانه برخی از امور بود و به این جهت است که حضرت فرموده غیبتش واجب و سوزاندن خانه لازم است و الآن به اعتبار این روایت نمی­توان خانه کسی که در جماعت شرکت نمی­کند سوزاند و غیبت او را کرد معنایش این نیست.

بحث جلسه آینده

این اصل روایت بود که بیان شد و در چند جلسه باید به بررسی فقرات مختلف روایت بپردازیم.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۴ / وسائل الشیعة ج۲۷، ص۳۹۱، باب۴۱، حدیث۱.

[۲] . تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۴۱ / وسائل الشيعة، ج‏۲۷، ص۳۹۱.