آیت الله سید مجتبی نورمفیدی در گفتگوی اختصاصی با نشریه فقه معاصر: فقه‌های معاصر، مسائل جدید دارد ولی ادله نوپدید ندارد!

آیت الله سید مجتبی نورمفیدی: من با ادله نوپدید موافق نیستیم. این واژه‌ای است که گرفتار ابهام و نقص است. مثال‌هایی که زدید، مانند سیره‌ها و مقاصد، بازگشت به ادله سه‌گانه یا چهارگانه دارد. بحث حجیت سیره‌های مستحدث، همانی است که در بحث سیره از دیرباز وجود داشته است. اختلاف در قلمروی ادله، به معنایی از گذشته بوده است، لذا با عبارت «ادله نوپدید» موافق نیستم. مقاصد یا اهداف شریعت یا مذاق شریعت و متشرعه نیز به کتاب و سنت برمی‌گردد. حکم عقل هم که از گذشته بوده است.

 

اشاره: فقه معاصر، مسلماً مسائل جدیدی دارد، اما این پرسش وجود دارد که آیا همان ادله فقه جواهری، برای حل مسائل آن کافی است یا آنکه باید ادله جدیدی به دستگاه استنباطی فقه شیعی افزوده شود یا از برخی ادله پیشین، بیشتر استفاده گردد؟ در اینجا برخی، وجود پاره‌ای پیش‌فرض‌ها از جانب فقها را مانع از تمسک ایشان به ادله‌ای مانند سیره‌های عقلایی مستحدث، حکم عقل و مقاصد شریعت می‌دانند. آیت‌ﷲ سید مجتبی نورمفیدی اما وجود ادله جدید در فقه‌های معاصر را از اساس منکر است. او همچنین این نکته را قبول ندارد که عدم استفاده حداکثری فقها از ادله پیش‌گفته، پیش‌فرض نامناسبی داشته باشد. رئیس پژوهشگاه فقه معاصر معتقد است همان ادله‌ای که فقها غالباً از آنها برای حل مسائل فقهی استفاده می‌کردند، ظرفیت بالایی برای حل مسائل مستحدث فقهی نیز دارد. مشروح گفتگو با این استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم، از نگاه شما می‌گذرد:

 

 

چرا غالب فقها، کمتر از ادله‌ای نوپدید همچون سیره عقلاً، کشفیات سایر علوم، حکم عقل و مقاصد شریعت در استدلالات فقهی استفاده می‌کنند؟

استاد نورمفیدی: من با ادله نوپدید موافق نیستیم. این واژه‌ای است که گرفتار ابهام و نقص است. مثال‌هایی که زدید، مانند سیره‌ها و مقاصد، بازگشت به ادله سه‌گانه یا چهارگانه دارد. بحث حجیت سیره‌های مستحدث، همانی است که در بحث سیره از دیرباز وجود داشته است. اختلاف در قلمروی ادله، به معنایی از گذشته بوده است، لذا با عبارت «ادله نوپدید» موافق نیستم. مقاصد یا اهداف شریعت یا مذاق شریعت و متشرعه نیز به کتاب و سنت برمی‌گردد. حکم عقل هم که از گذشته بوده است.

بنابراین، این اصطلاح ادله نوپدید صحیح نیست. بله مسائل نوپدید داریم؛ ولی ادله همان ادله پیشین است. حتی در برخی کلمات، حاکم و حکومت اسلامی را هم منبع جدیدی برای فقه معرفی می‌کنند درحالی‌که در عرض این منابع نیست.

وقتی نحوه ورود فقها به مسائلی مانند متاورس یا فرد اعتباری و معاملات اعتباری مانند فاینانس یا ارزهای دیجیتال را رصد می‌کنیم، می‌بینیم به‌جای پردازش به ادله‌ای مانند سیره‌های عقلائی و یا مقاصد شریعت و یا ادله‌ای ازاین‌دست، به سراغ ادله لفظی مانند «احل ﷲ البیع» می‌روند و نهایتاً شاید در انتها، به سیره نیز اشاره‌ کنند.

استاد نورمفیدی: دو بحث وجود دارد: این‌که به بعضی ادله بیشتر توجه می‌شود یک مسئله است و اینکه خلق دلیل کنیم مسئله دیگری است. این دو نباید مخلوط شود. من قبول دارم که عمده تلاش فقیهان معطوف به عمومات و ادله لفظیِ است؛ ولی باید توجه داشت که رجوع به اطلاقات و عمومات، در دو منظر صورت می‌گیرد: گاهی جمود می‌شود و گاهی استفاده‌هایی مناسب و به‌جا صورت می‌گیرد.

مثلاً مرحوم امام به این اطلاقات و عمومات مانند شمول احل ﷲ البیع و اوفوا بالعقود تمسک کرده و از آن استفاده می‌کنند. برخی هم که استفاده نمی‌کنند در مقام بیان بودن اطلاق را احراز نمی‌کنند؛ لذا نفس تمسک به اطلاقات و عمومات، ظرفیت خوبی برای حل مسائل مستحدثه است. حتی مصلحت و عناوین ثانویه و امثال تنقیح مناط و الغای خصوصیت نیز در بسیاری از موارد، از شئون دلیل لفظی هستند.

در مورد عقل و عقلاً نیز در سعه حجیتشان اختلاف است. اما کسانی همچون صاحب جواهر، در موارد متعددی به سیره‌های عقلایی تمسک می‌کنند؛ بنابراین این اتهام که فقها به سیره‌های عقلایی کم تمسک می‌کنند با ملاحظه اجمالی جواهر الکلام به‌عنوان نماد کتب سنتی حوزه، کاملاً برطرف می‌شود.

البته ممکن است درنتیجه استنباط چنین نبوده و آمیخته بااحتیاط‌هایی باشد؛ ولی در فرایند استنباط این پویایی و نظام استنباطی دقیق دیده می‌شود و به این ادله استنباط نموده‌اند.

آیا می‌توان ریشه استفاده فراوان فقهای از نصوص در مقابل ادله لبی را ناشی از رسوب تفکر اخباریگری و جمود بر نصوص در میان آنها دانست؟ برای حل این چالش، چه باید کرد؟

استاد نورمفیدی: خیر، طبیعتاً ظهور اخباریان و بسط آن تأثیراتی در حوزه فقه و احکام و سایر علوم مرتبط گذاشته است و قابل‌انکار نیست؛ ولی پیوندزدن این مسئله با آن، صحیح نیست. باید به واقعیت نگاه کرد. این رسوبات هست و در حد خودش باید دیده شود؛ ولی اگر باشد حداقلی است. مثلاً رجوع به آیات قرآن، کمتر در استدلالات فقهی دیده می‌شود که می‌تواند ناشی از رسوب این تفکر باشد. می‌خواهم عرض کنم عوامل مختلفی در این عدم تمسک به آیات وجود دارد که از ‌جمله آن، وجود منبع غنی ای به نام روایات است که انگیزه رجوع به قرآن را کاهش می‌دهد. علاوه بر اینکه از دل روایات و نصوص، قواعد بسیاری را به دست می‌آوریم که در عملیات استنباط حکم شرعی، بسیار راهگشا هستند.

استفاده از عقل نیز در کلمات فقها وجود دارد؛ ولی شاهد کمی آن ناشی از این باشد که ایشان تنها احکام قطعی عقل را حجت می‌دانند و ظاهراً غیر از مسئله حسن و قبح، مصداق قطعی برای حکم عقل وجود ندارد.

بنابراین، اینکه به برخی ادله رجوع نشده است به جهت قصور ذاتی آنها است. از طرفی غنای نصوص این اقتضا را به ارمغان داشته است. همچنین وحشت برخی از فقها از افتادن به عقل‌گرایی و سر از اندراس و انهدام دین درآوردن نیز قابل‌تأمل است. مسئله دیگر این است که فقه ما فردی بوده و از حاکمیت دور بوده است؛ لذا الزاماتی که سبب رجوع به ادله دیگر بشود کمتر دیده می‌شود. حاصل اینکه تفکر اخباریگری در جمود بر نصوص، کمی دخیل بوده است؛ ولی تمام العله نیست.

حالت‌های روانی فقیه و ترس‌ها و نبود شجاعت‌ها پیامدهایی را به ارمغان داشته است مثل همین اندراس دین و یا عقل‌گرا شدن. آیا این‌ها از رسوبات اخباریگری نیست؟

استاد نورمفیدی: این امر وجود دارد؛ ولی ربطی به تفکر اخباری ندارد. این از جهت قدسیت و تقوای فقیه است که برخلاف حکم ﷲ فتوا ندهد و بر اساس مذاق خودش مسئله را در نظر نگیرد، امری که سبب احتیاط می‌شود. به‌هرحال، این فتوا مورد عمل عموم است و نمی‌توان آن را به‌سادگی برگزار کرد. البته برخی آن‌قدر احتیاط می‌کنند که این احتیاطات اگر بخواهد عمل شود نظام اجتماعی مختل می‌شود. باید به این نکته هم توجه نمود. امام نیز در نامه به آقای قدیری نیز به این نکته توجه داشتند.

 تأثیر اخباریگری بر دانش فقه و حتی اصول فقه از حداقل کمی بیشتر است، چراکه وقتی به مقاصد هشت‌گانه کفایه نگاه می‌کنیم می‌بینیم عمده آن مباحث الفاظ است که نگاه به روایات است. در مباحث حجج و امارات هم بخش کمی به عقل و سیره اختصاص دارد و عمده آن به حجیت خبر واحد مختص می‌شود. در اصول عملیه نیز تمرکز بر ادله لفظی است که این اصول را بیان می‌کنند. بخش غالب تعادل و تراجیح نیز به تعارض ادله لفظی اختصاص دارد. آیا همین لاغر بودن مباحث دلیل لبّی در دانش اصول را نمی‌توان ناشی از تفکر اخباری‌گری دانست؟

استاد نورمفیدی: اینکه عامل و دلیلش چیست به نظر من مهم نیست، مهم این است که آنچه هست چه مضاری دارد و چه باید کرد؟ این بحث چه اثری دارد؟

وقتی نگاه شما نسبت به اخباریگری حداقلی است، این‌گونه تصویر می‌کنید دیگر نیازی به حل آن نیست و لذا درصدد حل آن نیز بر نخواهید آمد.

استاد نورمفیدی: فی‌الجمله اگر پذیریم هست، چه ناشی از رسوب آن تفکر باشد، چه از جهت احتیاطات شخصی یا جهت قدس و تقوا باشد یا جهان‌بینی‌ها و دیدگاه‌های دیگر، به‌هرحال باید برای آن فکری کرد؛ ولی اصرار بر اینکه منشأ آن چیست، به نظر مفید نمی‌آید.

شما تکلیف را روشن نمی‌کنید. بالاخره این مشکل وجود دارد یا نه؟ اگر هست چه باید کرد؟ این را روشن بفرمایید.

استاد نورمفیدی: سؤالات شما جانب‌دارانه و پیش‌فرض دار است، درحالی‌که برخی از این پیش‌فرض‌ها مانند وجود ادله نوپدید در دستگاه فقاهت، نادرست است. اما به‌طورکلی، دستگاه استنباط ما باید بازنگری شود. بخشی از جهات باید تقویت شود. فرض کنید در حوزه عبادات اگر با مسائلی مواجه شویم باید سراغ نصوص برویم. درنهایت الغای خصوصیت یا تنقیح مناط نیز وجود دارد که ضمیمه می‌شود. در حوزه معاملات نیز باید تکیه‌بر نصوص داشته باشیم، چه نصوص روایی و چه نصوص قرآنی. بینید مرحوم شیخ در مکاسب چقدر مباحث روایی و نصوص را به میان می‌کشد. البته باید آیات قرآن را در دایره استنباط در مرکز قرار دهیم. فقهای ما نیز به آیات الاحکام پرداخته‌اند. بله باید استدلال به آیات را باید تقویت کنیم؛ ولی اینکه صرفاً به نصوص اکتفا شده است به نظر درست نیست؛ بلکه فقها به ادله دیگر نیز توجه داشته‌اند.

 آیا می‌توان یکی از دلایل کمی استفاده فقها از نتایج سایر علوم در استنباطات فقهی را تصور علوّ و برتری فقه نسبت به سایر دانش‌ها از منظر ایشان دانست؟

استاد نورمفیدی: شرافت یک دانش، یا به موضوع آن و یا به غایتش است. طبیعتاً علومی که متکفل غایت‌های جاودانه هستند، شرافتی بر سایر علوم دارند. اگر موضوع انسان باشد و معطوف به حقیقت انسان و نیازهای اصلی انسان بوده و مدعی همراهی و نشان دادن رسیدن به مقصد اعلی باشد قطعاً شرافت دارد. من به‌صورت کلی عرض می‌کنم و در مقام بیان برتری دانش‌ها بر یکدیگر نیستم. علوم الهی باتوجه‌به اینکه موضوع آن، توجه به کمالات بشری است و به ابعادی از انسان می‌پردازند که اصیل است قاعدتاً شرافت دارد و این در مطلق علوم الهی است.

البته برخی علوم دیگر نیز در دانش فقه مفید هستند. مثلاً مرحوم سید محمد صدر، دانش‌های زیادی مانند شیمی و فیزیک و … را به‌عنوان علوم مقدماتی اجتهاد مطرح می‌کند. برخی علوم مثل پزشکی هم در موضوع‌شناسی احکام فقهی به‌خصوص در فقه پزشکی، راهگشا هستند.

اما در غیر علوم طبیعی که به بینش انسان و رفتار انسان برمی‌گردد، باید بحث شود که این علوم‌انسانی چگونه با فقه می‌تواند ارتباط داشته باشد. این دیگر موضوع‌شناسی نیست و جای کار دارد. کشف موضوع غیر از موضوع‌شناسی است. امثال دانش اقتصاد یا جامعه‌شناسی یا سیاست در فرم جدیدش، مولّد موضوعات نوپدید فراوانی هستند که باید در فقه بررسی شوند و تکلیف آنها در شریعت روشن شود. مثلاً فلسفه علم، دانش جدیدی است که ممکن است در فقه و اصول به آن پرداخته باشند؛ ولی نه به این عنوان. یا روش‌شناسی و روش تحقیق در همه علوم حتی فقه مفید است. اینها دانش‌هایی هستند که در فقه مورداستفاده قرار می‌گیرند.