خارج اصول – جلسه هشتاد و نهم – امر هفتم: تصویر جامع (مقام دوم: وجوه تصویر جامع- وجه دوم)

جلسه ۸۹ – PDF

جلسه هشتاد و نهم

امر هفتم: تصویر جامع (مقام دوم: وجوه تصویر جامع- وجه دوم)

۱۳۹۲/۱۲/۱۹

 

خلاصه جلسه گذشته

بحث در وجه دوم از وجوه تصویر جامع علی القول بالصحیح بود، این وجه توسط محقق اصفهانی ارائه شده که ما در جلسه گذشته به بخشی از کلام ایشان اشاره کردیم و گفتیم محقق اصفهانی ابتدائاً مقدمه‏ای را بیان و به دو مطلب اشاره می‏کند؛

یکی اینکه مفاهیم بر سه قسم‏اند: مفاهیمی که معین و واضح‏اند، مفاهیمی که مبهم‏اند و مفاهیمی که مرددند. البته آنچه ایشان در کلام خودش به صراحت بیان کرده این است که می‏گوید ماهیات دو قسم‏اند ولی در ادامه کلام فرق بین مبهم و مردد را ذکر می‏کند لذا اینکه ما گفتیم ایشان می‏گوید مفاهیم بر سه قسم‏اند با ملاحظه آن فرقی است که در ذیل کلامشان بین مفاهیم مبهم و مردد ذکر می‏کنند، پس ایشان مجموعاً مفاهیم را بر سه قسم دانسته است.

مطلب دوم این بود که بین مفاهیم و وجودات از نظر سعه و ضیق یک رابطه متعاکس وجود دارد، یعنی وجودات و واقعیات به عکس ماهیات و مفاهیم هستند، به این بیان که هر چه وجود ضعیف‏تر و مبهم‏تر باشد ضیق‏تر و محدودتر است و هر چه واضح‏تر و از ابهام کمتری برخوردار باشد سعه آن بیشتر است لذا می‏بینید که واجب الوجود به لحاظ اینکه خیلی واضح و روشن است یک وجود قوی و شدید دارد و بسیار وسیع و گسترده است، یعنی سعه وجودی خداوند تبارک و تعالی بی نهایت است، پس هر چه وجود شدیدتر و قوی‏تر باشد سعه آن بیشتر است. اما در ماهیات این چنین نیست بلکه قضیه بر عکس است یعنی هر چه ماهیت روشن‏تر باشد سعه آن کمتر است و هر چه از ابهام ماهیت و مفهوم کاسته شود سعه آن هم کمتر می‏شود پس رابطه مفاهیم و وجودات رابطه متعاکسه است.

ادامه کلام محقق اصفهانی

محقق اصهفانی بعد از ذکر این دو مطلب وارد اصل بحث می‏شود و می‏فرماید: ماهیاتی مثل صلاة که ماهیاتی اعتباری هستند نه اصیل، از اجزاء و شرائط مختلف ترکیب شده‏اند، چند جزء به هم ضمیمه شده تا ماهیت صلاة تحقق پیدا کرده و این اجزاء با یک وحدت اعتباری در کنار هم به یک ماهیت اعتباری تبدیل شده‏اند، ذات این نوع مفاهیم و ماهیات که اصیل نیستند بلکه اعتباری هستند ابهام دارد و این ابهام خاصیت مفاهیم و ماهیات اعتباری است به خلاف ماهیاتی که اصیل هستند – ماهیات اصیل یعنی ماهیاتی که به اعتبار معتبِر پیدا نشده مثل ماهیت انسان در ذاتشان ابهامی نیست، پس ماهیاتی مثل انسان، شجر، حجر و امثال آن که اصیل هستند – تعبیر اصیل برای ماهیات نوعی تسامح است چون آنچه اصیل است وجود است نه ماهیت لذا منظور از اصالت ماهیات این است که اختراعی نیستند- در ذاتشان ابهامی وجود ندارد اما ماهیات اعتباریه ذاتشان ابهام دارد، ماهیتی که به سبب اعتبار وحدت بین اجزاء مختلف تحقق پیدا می‏کند ذاتش ابهام دارد مثل ماهیت صلاة که به واسطه اعتباری بودنش ابهام ذاتی دارد، لذا همه ماهیات اعتباریه ذاتاً ابهام دارند بر این اساس متشرعه از ماهیت صلاة یک درک حقیقی و واقعی و روشنی ندارند، اگر از متشرعه سؤال شود ماهیت و حقیقت صلاة چیست؟ معمولاً پاسخ آنها پاسخ از طریق بیان آثار و نشانه‏هایی است که بر صلاة مترتب می‏شود لذا می‏گویند: نماز چیزی است که انسان را به خدا نزدیک می‏کند، انسان را از گناه باز می‏دارد و باعث تکامل و صعود انسان می‏شود لذا همه چیزهایی که به عنوان تبیین ماهیت صلاة گفته می‏شود فقط بیان آثار صلاة است و الا ماهیت صلاة یک ماهیت مبهم است، چون ماهیتی اعتباری است و ماهیت اعتباری در ذاتش چنین ابهامی وجود دارد.

ایشان در ادامه می‏فرماید: این مطلب در تکوینیات هم نظائری دارد و فقط مخصوص الفاظ عبادات نیست؛ مثلاً ماهیت خمر در واقع یک ماهیت اعتباری است، از این جهت که خمر بما هو خمر چیزی نیست که خودش نوعی باشد و ماهیت مستقلی داشته باشد بلکه گاهی آن مسکر از عنب (انگور) اخذ می‏شود و گاهی از خرما اخذ می‏شود لذا به آنچه که از انگور اخذ می‏شود خمر اطلاق می‏شود و به آنچه هم که از خرما اخذ می‏شود خمر گفته می‏شود اما اینها از نظر خواص ذاتی مثل رنگ، شدت اسکار و امثال آن با هم فرق دارند، پس خمر یک ماهیتی اعتباری است که ذاتش مبهم است و اگر از عرف سؤال شود که ماهیت خمر چیست؟ در پاسخ خواهد گفت ما ماهیت آن را نمی‏دانیم چیست اما خمر چیزی است که عقل انسان را زایل و شیطان را بر انسان مسلط می‏کند و اینها همه آثاری است که بر ماهیت خمر مترتب می‏شود، پس ماهیات اعتباریه به حسب ذاتشان ابهام دارند و صرفاً از راه آثار و نشانه‏هایی که بر آنها مترتب می‏شود شناخته می‏شوند.

اصل مسئله این است که در باب الفاظ عبادات و معاملات مثل صلاة ما ذات این ماهیات را مبهم می‏دانیم، آن هم مبهم من جمیع الجهات الا من جهةٍ خاصةٍ، ما هیچ شناختی نسبت به این ماهیت صلاة نداریم و فقط از روی آثار و نشانه‏هایی که بر آن مترتب می‏شود آن را می‏شناسیم و آثاری مثل نهی از فحشاء و منکر، معراج کل مؤمن بودن و قربان کل تقی بودن که بر نماز مترتب می‏شود معرِّف صلاة برای ما بوده و الا هیچ جهت دیگری از ماهیت صلاة برای ما روشن نیست و هر چه هست آثاری است که بر نماز بار می‏شود که معرِّف ماهیت صلاة است.

بر این اساس الفاظ عبادات و معاملات مثل لفظ «صلاة» برای همین ماهیات مبهمه من جمیع الجهات وضع شده‏اند که مرکب از اجزاء است، نه اینکه برای جامع مقولی بسیط یا برای جامع عنوانی وضع شده باشند، پس محقق اصفهانی می‏گوید: موضوع‏له الفاظ عبادات و معاملات یک امر بسیط مقولی به عنوان جامع ذاتی نیست، همچنین موضوع‏له این الفاظ جامع عنوانی هم نیست بلکه موضوع‏له این الفاظ امری است که از جمیع جهات مبهم است الا من جهةٍ خاصةٍ، لذا موضوع‏له لفظ «صلاة» یک امر مبهمی است که مرکب از اجزاء است و دارای آثاری مثل نهی از فحشاء و منکر، معراج مؤمن بودن و امثال آن است که در عین حال که ما اجزاء و آثار آن امر مبهم را می‏شناسیم و از این آثار یک نوع شناخت اجمالی نسبت به آن ماهیت پیدا می‏کنیم ولی نمی‏دانیم خودِ آن امر مبهم چیست.

ایشان در ادامه می‏فرماید: بعضی از محققین از فلاسفه در بعضی از انواع مشکک از ماهیات حقیقیه هم همین سخن را گفته‏اند و به کلامی از صدر المتألهین اشاره می‏کند که معتقد است در باب ماهیات و مفاهیمی مثل نور و وجود عالی‏ترین مرتبه خداوند تبارک و تعالی است که واجب الوجود است و بعد از آن نوبت به ممکن الوجود می‏رسد، در ممکن الوجود هم مراتب متعدد مطرح است و در خودِ همین مراتب متعدد، آن کلی که مشکّک است و بین مراتب مختلف از وجود است مبهم است؛ مثلاً وجودی که مجرد است با وجودی که یک بذر دارد و قابل تبدیل شدن به خوشه گندم است هر دو وجود محسوب می‏شوند، یعنی وجود مجرد وجود است و وجود بالقوه هم وجود است، حال سؤال این است که این وجود چیست و چه معنایی دارد که هم بر شیء مجرد صدق می‏کند و هم بر شیء بالقوه؟ گفته‏اند این وجود یک ماهیت مبهمی دارد که با ابهامش در ذهن انسان استقرار پیدا می‏کند لکن ما از آثار و خواصی که بر آن ماهیت مترتب می‏شود به این ماهیت مبهم اشاره می‏کنیم. پس آن وجود که هم بر مَلک که مجرد است صدق می‏کند هم بر موجودی مثل مورچه و هم بر بذری که استعداد تبدیل شدن به یک خوشه گندم را دارد صدق می‏کند یک امر مبهمی است که ما فقط آثار آن را مشاهده می‏کنیم. در مورد مفهوم نور هم مطلب از همین قرار است؛ به این معنی که مفهوم نور که هم بر نور شدید و هم بر نور ضعیف صدق می‏کند یک امر مبهمی است که ما از راه آثارش به آن شناخت پیدا می‏کنیم.

پس محقق اصفهانی می‏فرماید: در بین حکماء هم بعضی از محققین مثل صدر المتألهین در بعضی از انواع مشکّک از ماهیات اصیل مثل نور و وجود معتقدند کلی مفهوم وجود و نور که دارای مراتب و مشکک است در حقیقت یک ماهیتی است که از همه جهات ابهام دارد و فقط بعضی از آثار و نشانه‏های آن برای ما روشن است.

خلاصه آن که محقق اصفهانی در تصویر جامع می‏گوید: جامع عبارت است از یک امر مبهم من جمیع الجهات که فقط آثار و نشانه‏های آن برای ما روشن است و معتقد است تنها راه برای تصویر جامع همین راه است و غیر از این راهی برای تصویر جامع وجود ندارد.

البته در آخر هم مدعی است این تصویر از جامع هم علی القول بالصحیح ممکن است و هم علی القول بالاعم. تنها فرق بین صحیحی و اعمی در این است که صحیحی هنگامی که می‏خواهد آن ماهیت و معنای مبهم را با آثارش معرفی کند مثلاً می‏گوید: نماز چیزی است که بالفعل نهی از فحشاء و منکر می‏کند چون صحیحی فقط نماز صحیح را دارای چنین اثری می‏داند و معتقد است نماز فاسد چنین اثری ندارد اما اعمی هنگامی که می‏خواهد آن ماهیت و معنای مبهم را با آثارش معرفی کند چون معتقد است لفظ صلاة برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده نتیجه می‏گیرد لفظ «صلاة» برای این ماهیت مبهم وضع شده که مقتضی نهی از فحشاء و منکر است و نمی‏گوید: لفظ «صلاة» برای چیزی وضع شده که نهی از فحشاء و منکر می‏کند (بالفعل) بلکه می‏گوید: این لفظ برای چیزی وضع شده که مقتضی نهی از فحشاء و منکر است.

فرق بین وجه اول و دوم

ممکن است گمان شود وجه دوم (محقق اصفهانی) همان وجه اول است که از طرف محقق خراسانی مطرح شد؛ چون محقق خراسانی در تصویر جامع گفت: جامع علی القول بالصحیح عبارت است از یک امر بسیط مقولی که شناخت آن برای ما ممکن نیست و محقق اصفهانی هم می‏گوید: الفاظ عبادات و معاملات برای یک امر مبهم وضع شده که ما نمی‏توانیم نسبت به آن شناخت پیدا کنیم و فقط از راه آثار و نشانه‏هایی که بر آن مترتب می‏شود یک نوع شناخت اجمالی نسبت به آن پیدا می‏کنیم.

ولی بین وجه اول (محقق خراسانی) و وجه دوم (محقق اصفهانی) فرق وجود دارد و آن این است که:

اولاً: طبق نظر محقق خراسانی در واقع هیچ معنایی به ذهن متشرعه نمی‏‏‏آید، یعنی معنی مبهم است لکن متشرعه هیچ معنایی از لفظ «صلاة» درک نمی‏کند و فقط نسبت به آثاری که بر نماز مترتب می‏شوند شناخت پیدا می‏کنند اما طبق نظر محقق اصفهانی این معنای مبهم به ذهن متشرعه خطور می‏کند و متشرعه از لفظ «صلاة» یک معنایی را می‏فهمند لکن نمی‏توانند آن را بیان کنند و فقط از راه آثاری که بر آن مترتب می‏شود می‏توانند آن را بیان کنند؛ به عبارت دیگر طبق نظر محقق خراسانی جامعی که تصور می‏شود اصلاً قابل درک نیست اما طبق نظر محقق اصفهانی قابل درک است ولی قابل بیان نیست یعنی «یدرک و لایوصف».

ثانیاً: محقق خراسانی در تبیین نظر خود به قاعده «الواحد لایصدر الا عن الواحد» استناد کرد ولی محقق اصفهانی از راه این قاعده فلسفی وارد نشد. بخشی از اشکالاتی هم که به مرحوم آخوند وارد بود عمدتاً ناظر به این قاعده و استفاده‏ای که مرحوم آخوند از این قاعده در امور اعتباریه کرده بود متوجه شد، در حالی که محقق اصفهانی برای تصویر جامع اصلاً به این قاعده تمسک نکرده است.

پس کلام محقق اصفهانی با کلام محقق خراسانی تفاوت دارد و این گونه نیست که گفته شود بین این دو وجه هیچ فرقی وجود ندارد، محقق خراسانی فرمود: موضوع‏له و مسمای الفاظ عبادات عبارت است از یک امر بسیط مقولی که در همه افراد و مراتب صحیح وجود دارد که وجوداً و خارجاً با افرادش متحد است اما محقق اصفهانی می‏فرماید: الفاظ عبادات و معاملات مثل لفظ «صلاة» برای یک معنایی وضع شده‏اند که آن معنی نه جامع حقیقی است و نه جامع عنوانی بلکه مرکب از اجزایی است اما در عین حال من جمیع الجهات دارای ابهام است الا من جهت بعض الآثار.

بحث جلسه آینده

وجه دوم (محقق اصفهانی) را ان شاء الله در جلسه آینده مورد بررسی قرار خواهیم داد.