جلسه پنجاه و سوم – مسئله اول – فروع مسئله – فرع سوم – معدن واقع در اراضی معموره – ادله قول مشهور

جلسه ۵۳ – PDF

جلسه پنجاه و سوم

مسئله اول- فروع مسئله- فرع سوم- معدن واقع در اراضی معموره– ادله قول مشهور

۱۳۹۳/۱۰/۲۴

            

تا اینجا نه دلیل برای قول مشهور مبنی بر ملکیت مستخرج از معادن واقع در اراضی معموره اعم از اینکه مسلم باشد یا کافر ذکر کردیم.

دلیل دهم

یک مطلب دیگری هم ممکن است به عنوان دلیل ذکر شود که این تقریباً شاید آخرین دلیلی است که در اینجا بتوان ذکر کرد اصل این مطلب را محقق خویی فرمودند، لکن احتیاج به یک ضمیمه دارد.

اصل سخن ایشان این است که اگر معادنی که در اراضی مفتوحة عنوة واقع شده‏اند ملک مسلمین باشند و معادنی که در اراضی میته واقع شده‏اند ملک امام باشند لازم می‏آید روایات خمس معدن را با همه کثرتش حمل کنیم بر خصوص کسی که از معدن در ملک شخصی خود استخراج می‏کند، و این در واقع حمل مطلقات بر فرد نادر است و حمل مطلقات بر فرد نادر صحیح نیست. پس معلوم می‏شود که معادن واقع در این اراضی ملک مسلمین یا امام نیستند.

این مطلب ایشان احتیاج به توضیح و تکمیل دارد. آنچه که از این بیان استفاده می‏شود این است که بالاخره معادن از سه حال خارج نیستند، یا در املاک شخصی واقع شده‏اند و یا در اراضی مفتوحة عنوة که این اراضی مفتوحة عنوة یا معموره است یا میته. اگر معموره باشد ملک مسلمین است و اگر میته باشد ملک امام است. در اراضی میته غیر مفتوحة عنوة هم گفته شده این اراضی ملک امام است. پس معادنی که در ارضی واقع شده‏اند از سه حال خارج نیستند: یا آن اراضی مالک شخصی دارند یا ملک مسلمین یا ملک امام هستند.

حال اگر قرار باشد معادن موجود در اراضی متعلق به مسلمین را ملک مسلمین بدانیم و همچنین معادن واقع در اراضی که ملک امام هستند را متعلق به امام بدانیم تنها یک قسم از معادن باقی می‏ماند و آن هم معادنی است که در اراضی واقع شده‏اند که دارای مالک شخصی هستند. آن وقت ما ناچاریم بگوییم این همه عمومات و مطلقاتی که در باب خمس معدن وارد شده، همه ناظر به معادنی هستند که در اراضی دارای مالک شخصی واقع شده‏اند؛ چون اگر معدن در اراضی مفتوحة عنوة باشد یا ملک مسلمین است یا ملک امام و معنا ندارد روایات خمس به آنها متعلق شود. پس روایات ناظر به آنها نیست در حالی که اکثر معادن از این دو قسم اخیر هستند. اکثر معادن، معادنی هستند که در بیابان و کوه‏ها و … واقع شده‏اند که یا ملک مسلمین یا ملک امام می‏باشند. پس باید همه آن روایاتی که در باب خمس معدن وارد شده فقط ناظر به معادنی باشد که در اراضی مملوک شخصی واقع شده‎اند؛ چون غیر از این فرض دیگری متصور نیست.

نتیجه این است که باید همه این مطلقات بر فرد نادر حمل شوند و این معنا ندارد و بعید است که شارع این همه روایات و عمومات را برای افراد قلیل بیان کرده باشد. پس برای اینکه مطلقات حمل بر فرد نادر نشوند، باید بگوییم این معادن ملک مسلمین یا امام نیستند. یعنی برای جلوگیری از آن تالی فاسدِ “حمل مطلقات بر فرد نادر” چاره‏ای نداریم جز اینکه ملتزم شویم معادن به ملکیت مسلمین یا امام در نمی‏آیند.

این بیان ثابت می‏کند که ملکیت معادن تابع ملکیت اراضی نیست یا حداقل در مورد اراضی متعلق به مسلمین و اراضی متعلق به امام این چنین است. عدم تبعیت با این بیان ثابت می‏شود یا به عبارت دیگر تبعیت نفی می‏شود.

لکن باید یک مطلب دیگر را هم ضمیمه کرد و آن اینکه این معادن ملک چه کسی است؟ این معادن ملک مستخرِج است (کسی که از این معادن استخراج می‏کند).

بنابراین محصل دلیل دهم این می‏شود اگر ما عدم تبعیت معادن را از اراضی در ملکیت ثابت کردیم و به دنبالش گفتیم معادن ملک کسی است که از آن استخراج می‏کند قهراً مستخرج و مخرج شامل مسلم و کافر می‏شود چون خصوصیتی برایش ذکر نشده است. این محصل دلیلی است که با آن ضمیمه در اینجا قابل ذکر است.

محقق خویی فقط یک نکته‏ای را می‏فرمایند که اگر قرار بود این معادنی که در جوف این اراضی واقع شده، ملک امام و مسلمین باشد حداقل باید یک روایت این را بیان می‏کرد در حالی که یک روایت نداریم که بیان کرده باشد این معادن ملک امام یا مسلمین است.

البته این دلیل در مورد اراضی معموره که محل بحث ما است اقامه شده اما با دقت معلوم می‏شود این دلیل به عینه در مقام اول هم قابل ذکر است یعنی در مورد اراضی موات هم می‏شود این دلیل را ذکر کرد.

بررسی دلیل دهم

آیا این دلیل قابل قبول است یا خیر؟ به نظر می‏رسد این دلیل در واقع یک دلیل مستقلی نیست. آنچه که با این بیان ثابت شد، صرفاً عدم تبعیت بود چون فرمود اگر ما این معادن را مانند اراضی ملک امام و مسلمین بدانیم لازمه‏اش حمل مطلقات بر فرد نادر است و برای اینکه این تالی فاسد پیش نیاید می‏گوییم این معادن مانند اراضی ملک امام و مسلمین نیست. پس نهایت چیزی که در اینجا ثابت می‏شود عدم تبعیت است. اما اینکه این معادن ملک کیست؟ فرمودند ملک مخرج و مستخرج است. سؤال این است که به چه دلیل مستخرج مالک می‏شود؟ اگر بخواهیم اثبات کنیم مستخرج مالک می‏شود نیاز به ادله خاص خودش را دارد مثل ادله احیاء و حیازت و استیلا و مانند آن. اگر قرار باشد برای اثبات مالکیت مخرج به سراغ آن ادله برویم پس در واقع ادله مثبته ملکیت دلیل می‏شود نه این دلیل.

پس در واقع اینجا نهایت چیزی که این بیان ثابت می‏کند، عدم تبعیت این معادن از اراضی در مسئله مالکیت در جایی است که مالکیت اراضی با امام یا مسلمین باشد. اما اگر این ملک اینها نباشد پس قهراً ملک مستخرج است، این به واسطه ادله‏ای که قبلاً گفتیم ثابت می‏شود. لذا یک دلیل مستقلی نیست.

یک مطلب دیگر هم مانده که این را هم عرض می‏کنیم و بحث ما در قول اول تمام می‏شود و پس از آن به سراغ اعتبار اذن می‏رویم که آیا برای ملکیت ما یستخرج من المعادن در اراضی معموره احتیاج به اذن هم هست یا نه؟ در اراضی میته گفتیم که اذن لازم نیست. اگر ما اعتبار اذن را ثابت کنیم یا منکر شرطیت اذن باشیم از نظر نتیجه متفاوت است به هر حال آن مطلب این است که:

کلام محقق خویی

محقق خویی می‏فرمایند: همه آنچه که درباره ملکیت مستخرج نسبت به معادنی که در اراضی معموره واقع شده گفته شد بر اساس مبنای مشهور تمام است یعنی از آنجا که مبنای مشهور در باب معادن این است که معادن بر اباحه اصلیه باقی هستند و از مباحات شمرده می‏شودند لذا بر طبق ادله هر کس از معادن استخراج کند مالک می‏شود. پس ادله‏ای که اثبات می‏کند ملکیت مستخرج را اعم از اینکه کافر باشد یا مسلم در صورتی تمام است که ما مبنای مشهور مبنی بر اینکه معادن از مباحات هستند را بپذیریم اما اگر ثابت شد معادن از انفال هستند آن گاه تملک معادن از ناحیه کافر صحیح نیست بلکه حتی تملک معدن از ناحیه مسلم مخالف هم صحیح نخواهد بود چون ترخیصی که ائمه (ع) داده‏اند مختص به شیعه است مثل روایتی که قبلاً هم خواندیم «الناس کلهم یعیشون فی فضل مظلمتنا الّا انّا احللنا شیعتنا من ذلک».

محقق خویی می‏فرمایند اگر ما بپذیریم معادن از انفال هستند (چنانچه عده زیادی این را پذیرفته‏اند) و به موثقه اسحاق بن عمار اعتماد بکنیم در این صورت کافر مالک نمی‏شود. نه تنها کافر بلکه مسلم مخالف هم مالک نمی‏شود البته ایشان می‏فرماید محقق همدانی ادعا کرده سیره قطعیه داریم بر اینکه مسلم مخالف مالک می‏شود لذا در مورد مسلم مخالف به نوعی محقق همدانی مطلب را درست کرده است اما در مورد کافر، مشکل به قوّت خودش باقی است.

پس به نظر محقق خویی قول به ملکیت کافر و مسلم در اراضی معموره مبتنی بر این مبنا است که ما معادن را از مباحات اصلیه بدانیم اما اگر معادن را از انفال دانستیم که ملک امام است نمی‏توانیم تملک کافر را بپذیریم. به حسب قاعده نه تنها ملکیت کافر بلکه ملکیت مسلم مخالف هم زیر سوال می‏رود به خاطر روایاتی که اختصاص داده است انفال را به شیعیان.

البته محقق خویی در اصل این مسئله اشکال می‏کند؛ یعنی ایشان در دلالت موثقه اسحاق بن عمار بر اینکه معادن همگی از انفال محسوب می‏شوند اشکال کرده است. البته آقای خویی یک نظری دارد و می‏گوید نظر ما حد وسط دو نظر دیگر است. چون عده‏ای می‏گویند معادن مطلقا از انفال است و عده‏ی دیگری می‏گویند معدن مطلقا از انفال نیست ولی به نظر ما قسم خاصی از معادن از انفال است و آن هم معادنی است که در زمین‏هایی واقع شده که کسی مبادرت به نگهداری و اصلاح آنها نمی‏کند. اگر معدن در زمینی باشد که رها شده و کسی مبادرت به حفظ و اصلاح آن نمی‏کند از انفال است اما در غیر آن، از انفال نیست بلکه از مباحات اصلیه شمرده می‏شود.

پس محصل نظر محقق خویی است که می‏خواهند بگویند (یعنی لازمه حرف ایشان این است) که قول مشهور که قول به ملکیت مستخرج مطلقا است منوط به آن است که معادن را از انفال ندانیم بلکه مثل مشهور معتقد باشیم که معادن از مباحات اصلیه هستند.

بررسی کلام محقق خویی

با توجه به مطالبی که به خصوص در مقام اول و به نحو تفصیلی بیان کردیم، اشکال سخن محقق خویی معلوم می‏شود. چنانچه بیان کردیم چه معادن را از مباحات بدانیم و چه از انفال، هیچ مشکلی بر سر راه ملکیت کافر نیست. چه رسد به مسلم مخالف. این معادن هر چند از انفال محسوب بشوند و مملوک امام باشند اما ملکیت مستخرج هیچ منافاتی با این جهت ندارد و اجتماع مالکین علی ملکٍ واحد پیش نمی‏آید چون به مقتضای ادله احیاء و حیازت و … کسی که مبادرت به استخراج و نگهداری و حیازت این معادن کند، قهراً مالک می‏شود. یعنی اینها سببیت برای ملکیت دارند و به بیان خود ائمه(ع)، ملکیت مستخرج با ملکیت امام به دو اعتبار و دو حیثیت مختلف است و لذا به هیچ وجه اجتماع مالکین علی ملک واحد پیش نمی‏آید.

بحث جلسه آینده: حالا عمده بحث از اعتبار اذن است. نتیجه بحث ما تا اینجا این شد که مستخرج از معدن مالک می‏شود مطلقا چه مسلمان و چه کافر. اما حالا مسلمان باید اذن بگیرد یا نه؟ اگر مسلمان باید اذن بگیرد پس کافر به طریق اولی باید اذن بگیرد.

اهمیت سلام کردن

یکی از مسائلی که به حسب ظاهر مسئله ساده و امر پیش پا افتاده‏ای است و شاید ما درباره‏اش فکر نکنیم یا اهمیتی به آن ندهیم، مسئله سلام کردن است. این مسئله خیلی مورد توجه واقع نمی‏شود که چرا این قدر در کلمات معصومین (ع) به خصوص رسول خدا(ص) بر این مسئله تأکید شده است. آثار مهمی که این عمل هم برای خود اشخاص و هم در جامعه به دنبال دارد، مورد توجه قرار نمی‏گیرد. مسئله‏ای که هم موجب تکامل روحی انسان است و هم پاداش اخروی و ثواب دارد و هم آثار اجتماعی مهمی دارد اما متأسفانه توجهی به آن مخصوصاً از ناحیه ما طلاب نمی‏شود. مکرراً انسان می‏بیند که در یک مسیری مثلاً طلاب و روحانیون از کنار هم عبور می‏کنند و در چشم هم نگاه می‏کنند و یک سلام به هم نمی‏کنند. وقتی این سنت رسول خدا(ص) توسط ما ترک شود انتظار داریم مردم در خیابان ما را می‏بینند به ما سلام کنند؟! وقتی ما باید پیش قدم در سلام شویم و به مردم تعلیم دهیم، این کار را نمی‏کنیم توقع داریم این کار در بین مردم رواج پیدا کند؟ پیامبر (ص) می‏فرمایند: من پنج چیز را تا زمانی که زنده هستم رها نمی‏کنم که یکی از آنها سلام کردن به بچه‏ها است. آن وقت علتش را هم ذکر می‏کنند که تا این پس از من سنت باشد. اما الان این گونه نیست؛ ما به بزرگان سلام نمی‏کنیم چه برسد به بچه‏ها. به بزرگ‏ها که هیچ حتی به آنهایی که سن و سالی از آنها گذشته و بزرگ محسوب می‏شوند، سلام نمی‏کنیم. این به عنوان امر محبوب الهی است. امام باقر می‏فرمایند: «ان الله یحب اطعام الطعام و افشاء السلام»؛ خداوند غذا و طعام را به دیگران دادن و آشکار کردن سلام را دوست دارد. طبق روایتی که از پیامبر وارد شده: «ان ابخل الناس من بخل بالسلام»؛ بخیل ترین مردم کسی است که در سلام کردن هم بخل بورزد.

واقعا انسان از صبح تا شب بارها می‏تواند به این سنت رسول خدا عمل کند و با نفسش مبارزه کند. ما فکر میکنیم عبودیت و بندگی فقط در تقید به بعضی از اعمال عبادی است. ولی اگر کسی آن تقیدات را داشته باشد. صائم باشد و قائم باللیل اما غرورش او اجازه ندهد  پیش دستی در سلام کند، این عابدی است که حقیقت عبودیت بندگی که تواضع و دور شدن از استکبار است در او تجلی پیدا نکرده است. رسول گرامی اسلام می‏فرماید: «البادی بالسلام برئ من الکبر» البته کسی که نخواهد نقش بازی کند چون ممکن است کسی بخواهد تظاهر کند و خودش را به عنوان یک انسان متواضع جلوه دهد و به هر کسی سلام کند ولی عمق وجودش چیز دیگری باشد. اگر کسی واقعاً در این حال و هوا نباشد و سلام کند به دیگران و پیش دستی در سلام کند این از کبر دور می‏شود. برائت از کبر پیدا می‏کند. شیطان به خاطر کبر بیچاره شد.

پس ببینید ما اگر بخواهیم به دستورات دینی درست توجه کنیم همین یک عمل برای خودسازی ما خیلی مؤثر است. محبوب خدا است عملی است که ما را از کبر دور می‏کند. عملی است که باید در جامعه رواج پیدا کند چون وقتی همه مردم با خوش رویی و لبخند به یکدیگر سلام کنند، این جامعه را به هم وابسته‏تر می‏کند و پیوندها را قویتر می‏کند و دلها را به هم نزدیکتر می‏کند و کینه‏ها و قهرها را تبدیل به آشتی می‏کند. آثار فردی و اجتماعی مهمی بر همین سلام کردن مترتب است اما افسوس که جامعه ما از این سنت فاصله گرفته و ما هم متأسفانه از این سنت رسول خدا (ص) بیشتر فاصله گرفتیم.