جلسه بیست و پنجم – بررسی موانع اعتبار نهج البلاغه – بررسی موانع شکلی – بررسی موانع محتوایی: ۱. عدم عصمت علی (ع)

جلسه ۲۵ – PDF

 

جلسه بیست و پنجم

بررسی موانع اعتبار نهج البلاغه – بررسی موانع شکلی – بررسی موانع محتوایی: ۱. عدم عصمت علی (ع)

۱۳۹۹/۰۲/۱۳

خلاصه جلسه گذشته

عرض کردیم در مورد اعتبار نهج البلاغه جنبه اقتضا تمام است و مشکلی ندارد. یعنی مقتضی برای اعتبار و حجیت نهج البلاغه با توجه به قرائنی که ذکر کردیم وجود دارد و تمام است. اما در برابر حجیت و اعتبار نهج البلاغه موانعی نیز به نظر می‎رسد وجود داشته باشد. گفتیم موانع دو دسته هستند؛ موانع شکلی که مربوط می‏شود به الفاظ و عبارات و کم و زیاد شدن الفاظ و عبارات و ما چهار مانع و مصداق برای آن ذکر کردیم. در مورد موانع محتوایی هم گفتیم به مضمون و معنا و محتوای روایات بر می‎گردد. اگر این موانع را بررسی کنیم و مانعیت آن‎ها را نفی کنیم، قهرا دیگر مشکلی در اعتبار نهج البلاغه وجود ندارد.

بررس موانع اعتبار

مقدمه

قبل از این که وارد بررسی موانع شویم لازم می‏دانم یک توضیح کلی را به عنوان مقدمه ذکر کنم که مهم است و آن اینکه اساسا آیا این مانعیت نسبت به همه روایات و مطالب نهج البلاغه جریان دارد یا نسبت به بخشی از مطالب نهج البلاغه؟ به نظر می‎رسد حدود روایاتی که می‏توان مانعیت را نسبت به آن تصویر کرد بسیار ناچیز و قلیل است و این نکته خیلی مهمی است؛ یک وقت به طور کلی سراسر کتاب نهج البلاغه یا اغلب مطالبش را مبتلا به اشکال می‏بینیم، در اینصورت قهرا انسان باید با احتیاط بیشتری رفتار کند، ولی آن محدوده‏ای که این موانع می‏تواند نسبت به آن‎ها مانعیت ایجاد کند، محدوده‎ای بسیار ناچیز است. به چه دلیل؟

کرارا گفتیم که نهج البلاغه دویست چهل و اندی خطبه دارد، حدود هفتاد و نه نامه و چهارصد هشتاد حکمت. این تعداد خطبه‎ها و حکمت‎ها و نامه‎های نهج البلاغه است، اگر بخواهیم این‎ها را موضوع‎ بندی کنیم، یعنی بگوییم محورهای مطالبی که در نهج البلاغه از ناحیه حضرت علی (علیه السلام) ذکر شده، چه محورها و موضوعاتی است، چندین هزار موضوع اصلی و فرعی، قابل ذکر هستند.بخش اعظم این موضوعات و موارد با قرائنی که گفتیم، مشکلی ندارند. یعنی بخش اعظم متن نهج البلاغه هم متقضی در آنها تمام است، یعنی مصادر و مدارکش بیان شده و معلوم است علو مضمون دارد، از نظر بلاغت آن ویژگی‎ها را دارد، تطابق با آیات و روایت در اغلب روایت نهج البلاغه و مضامین آنها وجود دارد، تنها در یک بخش ممکن است این ناسازگاری‏ها به چشم بخورد. اگر بخواهیم درصد بگوییم می‎توانیم بگوییم نود و هفت درصد مطالب نهج البلاغه هم مقتضی در آن موجود است و هم مانعی در برابرش نیست، یعنی علو مضمون دارد، مطابقت با روایت دارد، مطابقت با آیات دارد، از نظر شکلی هم عالی است و هم بلیغ و فصیح است، اختلاف نقل در آن نیست، نسبت ناروا در آن نیست، تقطیع صورت نگرفته است. البته درصد آن را حدودی بیان می‏کنم. لذا بحث از موانع اعتبار نهج البلاغه عمدتا معطوف به یک درصد ناچیزی از مضمون نهج البلاغه است.

پس موانعی که در دو دسته بیان کردیم در واقع مربوط به بخش قلیلی از روایات نهج البلاغه است، بخش اعظم نهج البلاغه از این ابتلا و مشکل و موانع دور هستند. این یک مقدمه کلی بود که قبل از ورود به بررسی منابع باید تذکر می‏دادم. البته نمی‎خواهم بگویم با این مطلب همه چیز حل است، می‏خواهم این کلیت را یاد آوری کنم که توجه داشته باشیم که این مانعیت در چه محدوده‎ای است. حال با توجه به این مقدمه سراغ بررسی موانع می‎رویم.

در جلسه گذشته بیان کردیم که موانع دو دسته هستند: موانع شکلی و موانع محتوایی.

الف) موانع شکلی

در مورد موانع شکلی نهج البلاغه چهار مانع ذکر کردیم، به سه مورد از این موانع  خود سید رضی توجه داشته؛ یعنی چیزی نبوده که سید رضی از آن غافل باشد یعنی مسئله اختلاف در متن نهج البلاغه، مسئله تقطیع و عدم اشتمال بر همه سخنان حضرت علی(علیه السلام) را خود سید رضی در مقدمه نهج البلاغه تصریح کرده، تنها مانع چهارم یعنی نسبت‏های ناصحیح و غیر قابل اعتنا است که سید رضی در مقدمه به آن اشاره نکرده است، زیرا آن دیگر یک خطای غیر عمدی می‏شود، آن سه مورد را خود ایشان یا تعمدا انجام داده با توجه به روشی که اینجا داشته است یا دیگر توانش بیش از این نبوده است، اما مانع چهارم از روی عمد نبوده است.

اما این موانع با ملاحظه چند امر قابل رفع است.

۱.آشنایی با آموزه های دینی

در مورد این موانع با توجه به قرائنی که گفتیم مسئله موافقت کتاب و موافقت روایت معتبر و اشراف و احاطه به نهج البلاغه و اشراف و احاطه به آموزه‏های دینی در این مسیر راه گشا است. بخشی از این موانع با اتکاء به این امور چهار گانه قابل حل است، کسی که به آموزه‏های دینی اشراف دارد با کسی که اساسا اطلاعی بر آموزه‏های دینی و معارف دینی ندارد، مواجه و رویکردشان به نهج البلاغه خیلی متفاوت است، بله کسی که به معارف دینی اشراف ندارد ولو یک اشراف اجمالی، وقتی می‎رود سراغ نهج البلاغه، بدون اینکه آن آموزه‏های دینی را بداند، در مواردی ممکن است نتواند مطالب را بر یک دیگر حمل کند و یا توجیه کند یا جمع کند لذا دچار مشکلاتی می‎شود. لذا مهم است که انسان در درجه اول به آموزه‏های دینی و معارف دینی یک اشراف اجمالی داشته باشد.

۲.اشراف به نهج البلاغه

در درجه دوم اشراف به خود نهج البلاغه داشته باشد. شبیه آنچه که در مورد قرآن و تقسیر قرآن گفته شده است. روش تفسیر قرآن به قرآن، که در نهج البلاغه نیز این شیوه، شیوه مهمی است، تفسیر نهج البلاغه به نهج البلاغه، یعنی کل مطالب موجود نهج البلاغه را با هم ببینیم، بعضی کلمات را مفسر بعضی دیگر از کلمات بدانیم، عمومات و اطلاقات در برابر مخصصات و مقیدات با هم دیده شود، این خیلی مهم است کسی که مستقیما سراغ یک خطبه می‎رود در حالیکه نمی‏داند حضرت در خطبه‏ای دیگر چه گفته است و از کلماتی که می‏تواند مبین یا مقید یا مخصص این باشد اطلاع ندارد، طبیعتا دچار مشکل می‎شود. پس احاطه و آشنایی با خود نهج البلاغه در این مسئله بسیار تعیین کننده است.

۳.آشنایی با کتاب و روایات

آشنایی با قرآن و سنت درست است که به نوعی در دل مورد اول یعنی احاطه و آشنایی به آموزه‏های دینی قرار می‎گیرد ولی ما به طور خاص در مورد  آیات الاحکام و روایاتی که در باب احکام وارد شده بحث  می‏کنیم. در مواردی که ببینیم مضمون و روایتی در نهج البلاغه موافق با یک روایت معتبر یا با یک آیه است و چارچوب کلی آیه و روایات مساعد این معنا است طبیعتا خیلی به ما می‏تواند کمک کند. عرض من این است که در این موارد با ملاحظه این نکاتی که گفتیم این موانع خود به خود مرتفع می‏شود.

ضمیمه کنیم به این نکاتی که گفتم اینکه ما مثلا احتمال می‏دهیم جایی سید رضی نسبت ناصحیحی داده یا در جایی تقطیع کرده است و قرینه‏ای از کلام بریده شده و یا اساسا ذکر نشده است یا در جای دیگر آورده شده، بخشی از این موارد با مراجعه به مصادر و منابع قابل ارزیابی است، گاهی بین متون اختلاف است، مثلا در همان مانع اول، شناسایی متون مورد اختلاف خودش خیلی مهم است، مثلا ما در مورد موضوع نقصان عقل در زنان چندین متن داریم که اختلافات بسیاری بین این‎ها وجود دارد، بعضی از این متون معتبرند و بعضی معتبر نیستند مثلا فرض کنید یک متنی یا روایتی اصلا در متون شیعه نیامده باشد ولی در متون اهل سنت آمده باشد یا در هر دو آمده ولی بین این دو تفاوت است، در این موارد بررسی این متون و بررسی مصادر روایت از زاویه اعتبار و معتبرتر بودن خیلی می‏تواند تاثیرگذار باشد.  می‏خواهم عرض کنم بسیاری از موانع شکلی موجود در نهج البلاغه (از این چهار مانع که بیان شد) با ابزارهایی که بیان شد قابل رفع است.

خلاصه

با احاطه به آموزه های دینی، با احاطه بر خود نهج البلاغه، با دانستن روایات و آیات و اینکه بفهمیم کدام یک از این‎ها مطابق آیات و روایات است و کدام نیست، از راه ارزیابی مصادر و منابع، از راه مقایسه متون، از راه شناخت فضای صدور روایت، و اینکه این روایت در چه شرایطی صادر شده است می‎توان این موانع را برطرف کرد؛ اینها خیلی تعیین کننده است و  کسی که متخصص باشد با استفاده از این ابزارها می‎تواند بسیاری از این موانع را برطرف کند. لذا مجموعا گمان من این است که این موانع شکلی اولا از حیث کمی محدوده ناچیزی از نهج البلاغه را در بر می‏گیرد و تأثیرگذاری کیفی این‏ها در اعتبار نهج البلاغه قابل تقلیل به حداقل است. ما می‏توانیم بسیاری از  مشکلات نام برده و نمونه هایی که برایشان ذکر شده را با این طریق به حداقل برسانیم.

اما موانع محتوایی

عرض کردیم این موانع دو دسته هستند:

یک دسته از موانع محتوایی در واقع مربوط می‏شود به بعضی از روایات که مضمون آنها با معتقدات و آموزه‏های شیعی یا دینی ما سازگار نیست. نمونه‏هایی را عرض کردیم، از جمله اینکه در خطبه‏ای مسئله عدم عصمت حضرت علی(علیه السلام) مطرح شده، در برخی موارد از خلفا مدح و تمجید شده است، در برخی موارد انسان مجبور بر روش و زندگی خودش آفریده شده است. این‏ها اموری است که با آموزه‏های شیعی سازگار نیست، البته این مواردی که می‏گویم امهات آن موارد است نه اینکه منحصر در این باشد، زیرا شبهات درباره نهج البلاغه بسیار است.

دسته اول

۱.عدم عصمت حضرت علی(علیه السلام)

این مطلبی است که با معتقدات شیعی سازگار نیست. در خطبه دویست و شانزده حضرت علی(علیه السلام)  این مطلب را  فرمودند: «فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي؛ فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ، يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ» یعنی از حق گویی یا مشورت دادن به عدل نسبت به من خودداری نکنید که من نزد خود نه برتر از آن هستم که خطا و اشتباه کنم و نه در کارها از اشتباه در امانم.

ظاهر این خطبه این است که حضرت در این عبارات به صراحت امکان اشتباه و خطا در خودشان بیان می‏کنند و این با اعتقادات شیعی ما سازگار نیست، شیعه معتقد است که ائمه معصومین عصمت دارند به این معنا که خطا ناپذیرند، اشتباه ناپذیرند اما اینجا خود حضرت علی (علیه السلام) بر آن اعتقاد خط بطلان کشیده و به امکان اشتباه و خطا را درباره خودش اعتراف و به آن تصریح کرده است، اینجا این بحث پیش آمده است که آیا این خطبه اصلا از حضرت علی (علیه السلام) است یا خیر؟

پاسخ اول

یک راه این است که بگوییم این خطبه به طور کلی از حضرت علی (علیه السلام) نیست، یعنی با مواجهه با این قبیل روایاتی که متضمن معنایی است که به حسب ظاهر با اعتقاد ما یا آموزه‏های ما سازگار نیست آن متن را انکار کنیم و بگوییم اصلا چنین چیزی نیست.

بررسی پاسخ اول

انکار متن یک وقت مستند به قرائن و شواهد قابل اعتماد است، که این قابل قبول است ولی اگر یک متنی یا روایتی که به دست ما رسیده  ولو ضعیف باشد، باید اول آن اموری که بعنوان ضعف روایت تلقی می‏شود را بررسی کنیم و ببینیم ضعفش قابل رفع است یا خیر؟ اگر اشکال دلالی وجود دارد قابل توجیه است یا خیر؟ انکار متن تقریبا ساده ‏ترین راه و در واقع پاک کردن صورت مسئله است. اینجا سند این روایت ذکر شده است، در منابع و مصادر هم وجود دارد، تنها مشکلش هم همین عدم عصمت حضرت علی (علیه السلام) است، البته موضوع جدیدی نیست و در قدیم الایام نیز مورد توجه بوده و عده‎ای تلاش کردند پاسخ‏هایی به این اشکال بدهند.

پاسخ دوم

یکی از پاسخ‏ها این است که در این خطبه اگر حضرت این را فرموده ولی در خطبه دویست و پنج خلاف این را بیان کردند، در آن خطبه حضرت خطاب به طلحه و زبیر می‏فرماید: «فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذَلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا وَ لَا رَأْيِ غَيْرِكُمَا، وَ لَا وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا وَ لَا عَنْ غَيْرِكُمَا» یعنی من در این باره به رای شما و غیر شما محتاج نبودم و حکمی هم که به آن جاهل باشم واقع نشد تا از شما و دیگران مشورت بخواهم که اگر حکمی را آگاه نبودم از شما و دیگران روی گردان نمی‏شدم.

یعنی همه چیز را می‏دانم و همه چیز برای من روشن است و اگر نمی‏دانستم طبیعتا با شما و دیگران مشورت می‏کردم، اینکه حضرت می‎فرماید: همه چیز برای من روشن است نافی مطلب خطبه دویست و شانزده است.

عده‏ای گفتند خطبه دویست شانزده امکان اشتباه را بیان می‏کند و و خطبه دویست و پنج اشتباه را به کلی نفی می کند و می‏گوید من اصلا نیازی به شما نداشتم و نیازی به اینکه از شما مشورت بگیرم نداشتم و من همه چیز را می‏دانستم. این عده در واقع می‏گویند در مقایسه، خطبه دویست و شانزده در حقیقت متشابه و خطبه دویست و پنج ظاهر است.

سوال:

استاد: بله حل نمی‏کند، جمع نمی‏شود کرد، می‏گوید: آن جزء متشابهات است و نمی‏فهمیم، نه اینکه بخواهد جمع کند، ما کاری نداریم، الان منظور معلوم نیست، ما هستیم و ظهور این متن که می‎گوید من اشتباه نمی‏کنم و همه چیز را می‏دانم و کسی که همه چیز را بداند خطا در موردش معنا ندارد.

بررسی پاسخ دوم

این پاسخ ناتمام است:

اولا: آنچه که حضرت در خطبه دویست و پنج فرموده در حقیقت اشاره به دانسته‏های خودش است یعنی مربوط به مقام علمی است یعنی من همه چیز را می‏دانم اما آنچه در خطبه دویست و شانزده فرموده است در واقع مربوط به اشتباه در مقام عمل و خطای در مقام عمل است، این‏ها دو موضوع جدا هستند، حضرت می‎گوید: «وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي» نه در تشخیص بلکه در عمل، پس اساسا مصب خطبه دویست و پنج با خطبه دویست و شانزده کاملا متفاوت است.

ثانیا:  خطبه دویست و پنج خودش ممکن است یک سوال تازه‏ای ایجاد کند که باید پاسخ داده شود. چون آنچه که حضرت اینجا فرموده، کانه خودش را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و السلم) را بالاتر می‎دانسته که از یک طرف خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و السلم) امر کرده «و شاورهم فی الامر» و از طرف دیگر حضرت علی (علیه السلام) می‏فرماید من نیازی به شما دو نفر و دیگران به مشورت ندارم. این خودش یک شبهه ایجاد می‏کند که باید  پاسخ داده شود.

سوال

استاد: این هم توجیه دارد، عرض ما این است که این خودش به حسب ظاهر به گونه‏ای است که می‏گوید من اصلا نیازی به مشورت ندارم، نه به شما و نه غیر شما، این دو بحث است زیرا اصلا حضرت نیامده بگوید که من اصلا با شما مشورت نمی‏کنم.

پاسخ سوم

بعضی در مقام توجیه گفتند که آنچه حضرت علی در خطبه دویست و شانزده فرموده در واقع اشاره به خطا پذیری و امکان اشتباه کارگزارن خود است نه خودش. اینکه می‏گوید: به من مسایل را بگوید، نیاز به گفتن است و منظور از خطا نه اینکه من خودم اشتباه می‏کنم، حکومت من و کارگزاران من امکان اشتباه دارند و به من بگویید. لذا می‏بینیم که گاهی بر اساس گزارشاتی که از اطراف و اکناف به حضرت می‏رسید حضرت با کارگزارنش برخورد می‎کرد، این هم موید این است، اینکه می‏گوید من نیاز به این دارم که به من مشورت بدهید و حق گویی کنید و من خود را بالاتر از اشتباه نمی‏بینم یعنی در حکومت من  امکان اشتباه است و بیایید به من بگویید تا امور اصلاح شود.

بررسی پاسخ سوم

به نظر می‏رسد این پاسخ احتمال بدی نباشد و بتواند مشکل را حل کند اما خلاف ظاهر روایت است و قابل قبول نیست.

پاسخ چهارم (برگزیده)

جوابی که به نظر می‏تواند مسئله را حل کند و این شبهه را برطرف کند این است که اساسا حضرت علی (علیه السلام) در این خطبه در واقع امکان خطاپذیری و اشتباه خودش را در صورتی که خدا نخواهد، اعلام می‎کند.

یک وقت می‎گوید: به طور کلی امکان اشتباه و خطا در من وجود دارد، اگر حضرت علی (علیه السلام) این را بفرماید یعنی مطلق امکان اشتباه را در مورد خودش بیان کرده که این با آن اعتقاد به عصمت سازگار نیست، اما اگر مقصود این باشد، اگر خدا نخواهد من هم مثل بقیه می‏توانم اشتباه کنم، اگر اراده الهی نباشد من هم معصوم نیستم، این قابل قبول است.

موید

اتفاقا استثنای بعد این خطبه مؤید این معنا است، کانه یک جمله‏ای را نقل کرده‏اند ولی به بعدش توجه نشده است حضرت می‏فرماید: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي؛ فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ، يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ»؛ این خیلی مهم است. می فرماید من نه برتر از آن هستم که اشتباه کنم و نه در کارها و افعالم از اشتباه در امانم مگر اینکه خداوند مرا از نفسم کفایت کند. بعد می‎فرماید آن نفسی که خداوند از من مالک‏تر است نسبت به آن، زیرا من و شما بندگانی هستیم که در اختیار پروردگار عالمیم و هیچ خدایی جز او نیست، خدا بود که ما را از آنچه که در آن بودیم بیرون آورد و آنچه که صلاح ما بود در آورد.

این استثنا خیلی مهم است و اتفاقا این مطابق با اعتقاد ما درباره عصمت است. ما معتقدیم ائمه معصومین (علیهم السلام)، پیامبر (صلی الله علیه و السلم) و حضرت علی (علیه السلام) معصومند به اراده الهی. این دقیقا همان چیزی است که ما به آن اعتقاد داریم، پس یک وقت این جمله را بدون استثناء در نظر می‏گیریم، بله جای آن شبهه است، یعنی چه بسا این شبهه و اشکال که بیشتر در بین وهابیون هم مطرح شده ناشی از عدم تلقی صحیح از مفهوم عصمت است مثل مفهوم توسل. آنها تلقیشان از مفهوم توسل این است که ما از ائمه (علیهم السلام)  بالاصاله و استقلالا طلب می‏کنیم در حالیکه ایشان واسطه هستند، در مورد عصمت نیز همینطور است، عصمت ائمه در واقع یعنی نفی امکان خطاپذیری و اشتباه پذیری به اراده الهی و اذن الهی نه اینکه خود این‏ها شخصیتهایی هستند که امکان اشتباه در آن‏ها نیست.  لذا این اشکال و ایراد وارد نیست.