جلسه بيست و نهم-ادله قائلین به عدم جواز تفسیر برای غیر معصومین(ع)

دانلود-جلسه بيست و نهم-PDF

جلسه بيست و نهم
ادله قائلین به عدم جواز تفسیر برای غیر معصومین(ع)
۰۰/۰۰/۱۳۸۹

خلاصه جلسه گذشته:

 

بعد از بحث از امکان تفسیر که گفتیم امکان تفسیر وجود دارد به بحث جواز تفسیر رسیدیم؛ یعنی آیا تبیین معانی آیات و کشف مدالیل و مقاصد آیات فقط مختص به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) است یا اینکه دیگران هم مجاز به تفسیر هستند؟ البته این تفسیری که از جواز آن بحث می­کنیم تفسیر منطبق بر قواعد و اصول و ضوابط معین می­باشد نه تفسیر بی ضابطه، پس موضوع نزاع و بحث این است که آیا ما شرعاً مجاز به تفسیر هستیم یا نه؟ عرض کردیم در این رابطه دو قول وجود دارد: اکثریت قریب به اتفاق علماء شیعه و سنی قائل به جواز تفسیر هستند اما در مقابل عده­ای قلیل هم می­گویند استفاده احکام و معارف دین از آیات، هرگز بدون بیان معصومین جایز نیست و ما رأساً نمی­توانیم آیات قرآن را تفسیر بکنیم که اخباری­ها و در صدر آن­ها ملا محمد امین استرآبادی از جمله کسانی هستند که به این قول معتقدند حالا ما باید ادله قائلین به عدم جواز تفسیر برای غیر معصومین را ملاحظه بکنیم و ببینیم به چه دلیل این گروه معتقدند که غیر معصومین نمی­توانند به تفسیر آیات قرآن بپردازند.

 

ادله قائلین به عدم جواز تفسیر برای غیر معصومین(ع):

 

دلیل اول: عمده دلیل آن­ها روایاتی است که به نوعی، مسئله تفسیر قرآن را با معصومین(ع) گره زده که خود این روایات چند طائفه هستند که به آن­ها اشاره خواهیم کرد.

 

دلیل دوم: روایاتی که نهی از مخاصمه و جدال در رابطه با قرآن کرده و کسانی را که در قرآن تخاصم کرده­اند سرزنش کرده است.

 

دلیل سوم: روایاتی است که نهی از تفسیر به رأی کرده است.

 

پس اگر ما خواسته باشیم مجموعه این روایات را دسته بندی بکنیم می­توانیم روایات را حول این سه محور که به آن­ها اشاره کردیم دسته بندی بکنیم، دسته اول روایاتی است  که به نوعی قرآن را پیوند زده به اهل بیت(ع)، دسته دوم روایاتی که از مخاصمه و جدال با قرآن نهی کرده­اند و دسته سوم روایاتی است که از تفسیر به رأی نهی کرده­اند.

 

دسته اول(روایاتی که مسئله تفسیر را با اهل بیت(ع) پیوند زده است):

 

 اما دسته اول خودش به چند طائفه تقسیم می­شوند؛ یعنی تعابیر و بیان پیوستگی آیات با اهل بیت(ع) متفاوت است و در قالب­های مختلف بیان شده است که در ذیل به آن­ها اشاره می­کنیم.

 

طایفه اول:

 

بعضی از روایات دلالت بر این دارد که علم به آیات قرآن اعم از ظاهر و باطن، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، تنزیل و تأویل مختص به پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) است که ما از باب نمونه به یک روایت اشاره می­کنیم و آن روایتی است که در ذیل آیه شریفه:«هو الَّذی اَنزلَ علیکَ الکتابَ مِنهُ ءایاتٌ مُحکَماتٌ هُنَّ اُمُّ الکِتابِ و اُخَرُ مُتَشابهاتٌ فَاَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغآءَ الفِتنَة و ابتِغاءَ تَأویلِه و ما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلَّا الله و الرّاسِخُونَ فِی العِلمِ…»[۱] وارد شده که آن روایت این است که «…فرسول الله افضلُ الرّاسخین فی العلم قد علَّمَهُ جمیعَ ما اُنزل علیه من التّنزیل و التّأویل و النّاسخ و المَنسوخ و الظّاهر و الباطِن و المُحکم و المُتشابه و أَوصیائُهُ مِن بَعدِهِ یَعلَمونَهُ»[۲] می­گویند این روایت دلالت دارد بر اینکه علم به آیات قرآن به انواع و انحاء مختلفش اعم از تنزیل و تأویل، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن، محکم و متشابه منحصر به رسول الله(ص) و بعد از پیامبر(ص) هم منحصر به اوصیاء پیامبر(ص) شده است چون می­گوید:«فرسول الله قد علمه جمیع ما انزل علیه… و أوصیائه من بعده یعلمونه» ظاهر این کلام این است که غیر از پیامبر و اوصیائش کسی علم تفسیر را نمی­داند و این روایت علم به آیات قرآن را در همه ابعاد در پیامبر و اوصیائش منحصر کرده است.

 

بررسی:

 

این روایت و روایات مشابه این روایت به هیچ وجه دلالت ندارند بر اینکه تفسیر آیات قرآن منحصر در پیامبر(ص) و اوصیائش می­باشد و غیر از پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) نمی­توانند آیات قرآن را تفسیر بکنند بلکه آنچه که از این روایت و امثالش فهمیده می­شود این است که علم کامل و تام قرآن نزد پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) است چون عبارتی که در روایت آمده این است که:«فرسول الله افضلُ الرّاسخین فی العلم قد علَّمَهُ جمیعَ ما اُنزل علیه»؛ یعنی جمیع آنچه که بر پیامبر(ص) نازل شده است به او تعلیم داده شده و این علم کامل و تام بعد از پیامبر(ص) به اوصیائش داده شده است این کلام به این معنا نیست که دیگران نمی­توانند آیات قرآن را تفسیر بکنند بلکه دیگران هم می­توانند آیات قرآن را تفسیر کنند اما علم آن­ها به معانی آیات و مقاصد و مدالیل آیات علم تام و کاملی نیست لذا این طائفه دلالت بر عدم جواز تفسیر آیات قرآن برای غیر راسخون فی العلم ندارد.

 

طایفه دوم:

 

روایاتی است که دلالت می­کند بر اینکه قرآن نیاز به قیّم دارد و پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) قیم قرآن هستند و لذا باید سخن معصومین را در تفسیر بپذیریم، این دلیل با استناد روایاتی که ذکر خواهیم کرد متضمن یک کبری و صغری است، از یک طرف می­گوید قرآن نیاز به قیم دارد(کبری) و از طرف دیگر معلوم کرده که قیم قرآن پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) هستند(صغری)،  روایت این است که راوی می­گوید: به امام صادق عرض کردم من با جمعی مناظره کردم و بعد ماجرای گفتگوی خودش را با گروهی که با آن­ها مناظره کرده است شرح می­دهد، عمده این است که در آخر امام صادق(ع) بیانات آن شخص را تأیید می­کنند و می­فرمایند:«رحمک الله»، راوی می­گوید من به آن گروه گفتم:«الیس تعلمون أنّ رسول الله(ص) کان الحجة مِن الله علی خلقه قالوا بلی قلت فحین مَضی رسول الله مَن کان الحجة لله علی خلقه؟ قالوا القرآن… فعرفت أنّ القرآن لا یکون حجةً الا بقیّم فیما قال فیه من شیءٍ کان حقاً الی أن قال فأشهد أنّ علیاً(ع) کان قیّم القرآن و کانت طاعته مفترضةً و کان الحجة علی النّاس بعد رسول الله(ص) و أنّ ما قال فی القرآن فهو حقٌّ فقال(ع) رحمک الله»[۳] این روایت نشان می­دهد که دیگران نمی­توانند در رابطه با قرآن اظهار نظر کرده و قرآن را تفسیر بکنند بلکه قرآن قیّم می­خواهد و بدون قیّم هم مطالبش برای ما حجت نیست پس هر کسی که خواسته باشد به تفسیر آیات قرآن بپردازد در حقیقت مثل این است که بخواهد خودش را قیّم قرآن معرفی بکند که طبق روایتی که ذکر شد حق این کار را ندارد.

 

بررسی:

 

آنچه که به نظر می­رسد این است که این روایت با توجه به مطلبی که در خود این روایت وجود دارد در واقع در مقام بیان این مطلب است که می­خواهد بگوید بعد از پیامبر(ص) هر کسی نمی­تواند صرفاً با رجوع به قرآن مسائل مورد نظر خودش و ادعای خودش را اثبات بکند چون در روایت یک جایی نقل می­کند که مرجئه، قدریه، زندیق و حتی کسانی هم که به قرآن عقیده ندارند گاهی به قرآن استناد می­کنند. پس معلوم می­شود که مسئله، مسئله اختلاف است و در موارد اختلاف این گروه­های مختلف در مباحثاتشان هر کدام به قرآن استناد می­کنند، عمده مباحث هم آن ایام بر مسئله ولایت و خلافت دور می­زد، اینجا در واقع در روایت نهی می­شود از اینکه در مسائلی که اختلاف وجود دارد هر کسی برای اثبات ادعای خودش به آیات قرآن رجوع بکند؛ یعنی در روایت می­گوید ما یک معیار برای مواردی که محل بحث و اختلاف و جدل است داریم و آن هم رجوع به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است پس در حقیقت روایت می­خواهد یک معیار برای مواردی که مورد اختلاف است بیان بکند و نمی­خواهد بگوید که دیگران حق تفسیر و تبیین معانی آیات را ندارند.

 

طایفه سوم:

 

طائفه سوم روایاتی است که مذمت کرده­اند از تفسیر قرآن بدون نیاز به اهل بیت(ع)، آن­هایی که در تفسیر قرآن خودشان را بی­نیاز و مستغنی از اهل بیت می­دانند مورد مذمت واقع شده­اند، امام صادق(ع) می­فرمایند:«انّما هلک النّاس فی المتشابه لانّهم لم یَقِفُوا علی معناه و لم یَعرفُوا حقیقتَهُ فوَضَعوا له تأویلاً من عند انفسهم بآرائهم واستغنوا بذلک عن مسئلة الأوصیاء»[۴]؛ حضرت  می­فرمایند مردم در متشابهات هلاک شدند برای اینکه نمی­توانند به معنای آیات متشابه وقوف پیدا بکنند و نمی­توانند به حقیقت این آیات پی ببرند لذا از پیش خودشان بر اساس ظن و گمان، تأویلاتی را برای قرآن درست می­کنند و خودشان را بی نیاز از اوصیاء می­دانند که چنین کسانی هلاک شده هستند.

 

بررسی:

 

به نظر می­رسد این روایت هم دلالت بر عدم جواز تفسیر برای غیر معصومین ندارد، آنچه که در این روایت از آن نهی شده این است که کسی بدون استفاده از اصول و قواعد تفسیر که یکی از آن­ها رجوع به اهل بیت(ع) است به تفسیر آیات قرآن بپردازد، اصلاً موضوع بحث ما این بود که می­خواهیم ببینیم آیا تفسیر بر اساس اصول و قواعد و ضوابط که از جمله آن اصول و قواعد رجوع به اهل بیت است جایز است یا نه؟ و این در حقیقت خروج از محل بحث و نزاع است، اگر کسی خواست قرآن را تفسیر بکند ولی خارج از چهار چوب و ضوابط تفسیر که یکی از ضوابط تفسیر استعانت و کمک گرفتن از فرمایشات معصومین است و اگر کسی خواسته باشد بدون رجوع به اهل بیت قرآن را تفسیر بکند این در حقیقت خروج از موضع نزاع است لذا این روایت هم نسبت به تفسیر بر اساس قواعد و ضوابط صحیح، به هیچ وجه منعی ایجاد نمی­کند و شامل این مورد نمی­شود.

 

بحث جلسه آینده: بقیه ادله قائلین به عدم جواز تفسیر برای غیر معصومین را در جلسه آینده ذکر و بررسی خواهیم کرد.

 

«والحمد لله رب العالمین»   

 


 

[۱]. آل عمران / ۷.

 

[۲]. وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۳۲.

 

[۳]. همان، ج۱۸، ص۱۲۹و۱۳۰.

 

[۴]. وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۳۶.