جلسه بیست و هفتم-مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه علامیت

دانلود-جلسه بیست و هفتم-PDF

جلسه بیست و هفتم

مسلک دوم: دیدگاه دوم- نظریه علامیت

۱۳۹۱/۰۸/۱۰

 

ادله نظریه علامیت

عرض کردیم نظریه علامیت از جهت اشکالاتی که به این نظریه شده مشکلی ندارد و ما اشکالات پنج­گانه وارد شده به این نظریه را پاسخ دادیم. علاوه بر دفع این اشکالات سه دلیل هم می­توان بر این نظریه اقامه کرد.

دلیل اول

دلیل اول لغت است یعنی تفسیر وضع به علامیت با کلمات اهل لغت هم سازگار است، به بعضی از کتب لغت که مراجعه می­کنیم می­بینیم از نظر بعضی لغویین حقیقت وضع همان جعل اللفظ علامةً للمعنی است. صاحب لسان العرب اسم را علامت مسمّی دانسته و می­گوید اسم علامت برای مسمّی است [۱] و از آن جا که تسمیه همان وضع است معلوم می­شود وضع همان جعل علامت برای معنی است.

در قاموس، الفاظ علامت برای معانی دانسته شده و اسمی که تعیین کننده مسمّی است به عنوان علامت آن قرار داده شده است. در اشعار عرب هم به این مطلب اشاره شده که ابن ابی الحدید شعری را در شرح نهج البلاغه ذکر می­کند:

«لعُمرک ما الاسماء الا علامةً منارٌ و خیر المنار ارتفاعها» [۲]

در این شعر این گونه آمده که ما الاسماء الا علامة.

پس وقتی مجموع کلمات ادیبان و اهل لغت مورد ملاحظه قرار می­گیرد معلوم می­شود که از دید آنها هم اسم علامت برای معنی است و از آن جا که تسمیه همان وضع است روشن می­شود که وضع هم در واقع همان جعل و قرار دادن علامت است.

اگر به خاطر داشته باشید یکی از ادله­ای هم که مرحوم آقای خویی برای نظریه تعهد ذکر کرد تناسب و سازگاری لغت با تفسیر وضع به تعهد بود که ما آن جا گفتیم در کلمات لغویین چنین چیزی وجود ندارد که وضع را به تعهد معنی کرده باشند اما در مورد علامیت مشاهده کردید که لسان العرب و قاموس که از کتب مورد توجه لغوی می­باشند وضع را همان علامیت دانسته­اند.

سؤال: لغویین در مقام استقصاء موارد استعمال لفظ در معانی بوده و در مقام بیان معنای حقیقی وضع نیستند یعنی آنچه در کتب لغوی ذکر می­شود هم معانی حقیقیه است و هم معانی مجازیه لذا منظور از کلام لغویین که می­گویند اسماء علامت برای معانی هستند این است که اسامی در مقام استعمال علامت برای معانی هستند و ربطی به حقیقت وضع که مورد بحث ماست ندارد.

استاد: درست است که اهل لغت موارد استعمال الفاظ را ذکر می­کنند ولی این که گفتید منظور از کلام لغویین این است که اسماء فقط در مقام استعمال علامت برای معانی می­باشند نه در مقام وضع، برداشتی است که شما از کلام لغویین دارید ولی معلوم نیست که منظور لغویین هم همین مطلب باشد، نهایت چیزی که می­توان گفت این است که کلام لغویین مطلق است و هم مقام وضع را شامل می­شود و هم مقام استعمال را که در این صورت هم مدعای ما که می­گوییم وضع همان علامیت است ثابت می­شود.

دلیل دوم

دلیل دوم از دو مقدمه تشکیل شده است:

مقدمه اول: بین لفظ و اشاره فرقی نیست، یعنی لفظ همانند اشاره است و به حسب واقع تفاوتی بین آنها وجود ندارد، با اشاره یک معنایی فهمانده می­شود و به مخاطب القاء می­شود؛ مثلاً وقتی شما به شخصی اشاره می­کنید برای این است که معنایی را به مخاطب القاء کنید و لفظ هم دقیقاً همین کار را انجام می­دهد و شاهد بر اینکه لفظ همان اشاره است این است که همان سرایت حسن و قبح معانی به الفاظ در مورد اشارات هم وجود دارد و حسن و قبح معانی به اشارات هم سرایت می­کند، مثلاً بعضی از اشارات حَسن و بعضی دیگر قبیح­اند که این نشان می­دهد حسن و قبح از معانی به اشارات هم سرایت می­کند. پس در مقدمه اول می­گوییم لفظ مانند اشاره است و همان نقشی که اشاره دارد لفظ هم دارد و بین این دو فرقی نیست.

مقدمه دوم: اشاره قطعاً علامت و نشانه معنی است یعنی با اشاره علامتی به غرض تفهیم معنی محقق می­شود، عمده در مقدمه دوم، علامیت اشاره برای معنی است پس در اینکه اشاره علامت برای معنی است تردیدی نیست؛ مثلاً کسی که لال است و نمی­تواند تکلم کند و با اشاره مقصود خود را به مخاطب می­فهماند در واقع دارد علاماتی را که دال بر معنی هستند مورد استفاده قرار می­دهد، پس اشارات علامات­اند.

نتیجه: الفاظ هم علامت برای معانی هستند. پس همان گونه که اشاره برای معنی به عنوان علامت اعتبار می­شود لفظ هم برای معنی به عنوان علامت اعتبار می­شود.

ان قلت: اشارات علامت هستند ولی علامات اعتباری نیستند و اشاره به عنوان علامت، اعتبار نشده است.

قلت: قطعاً اشارات به عنوان علامت اعتبار شده­اند یعنی علامت بودن اشارات اعتباری است و شاهد بر این مطلب اختلاف انظار در معنای اشارات است، چون یک اشاره­ای در یک منطقه یک معنی دارد و همان اشاره در منطقه دیگر معنای دیگری دارد مثلاً یک اشاره در کشوری معنای خوبی دارد و همان اشاره در کشور دیگر معنای بدی را القاء می­کند و این خود بهترین دلیل بر اعتباری بودن اشارات است.

دلیل سوم

روایتی است که به استناد این روایت می­توانیم لفظ را به عنوان علامت بر معنی قلمداد کنیم، این روایت را صدوق در معانی الاخبار نقل کرده است. عن حسن بن علی بن فضّال عن ابیه قال: «سئلت الرّضا(ع) عن بسم الله؟ قال: معنی قول القائل بسم الله أی أسمُ نفسی بسمةٍ من سماةِ الله عز و جل و هی العبادة فقلت: و ما السّمة؟ قال: العلامة». [۳]

سند این روایت صحیح است و طریق شیخ صدوق به حسن بن علی بن فضّال طریق قابل قبولی است. در این روایت سمة به معنای علامت اخذ شده و امام(ع) در واقع تسمیه را به معنای ایجاد علامیت می­داند و این نشان می­دهد که علامیت یک امر اعتباری است نه واقعی چون اگر علامیت واقعی یا ذاتی بود امکان نداشت توسط کسی ایجاد شود پس حقیقت وضع که همان تسمیه است عبارت است از جعل علامیت، سائل هم که از امام(ع) سؤال می­کند«و ما السّمة؟» نمی­خواهد سؤال از معنای شرح اللفظی آن بکند چون خودش عرب است و به معنای لفظی آن آشنا است بلکه سؤال او از حقیقت تسمیه است که امام(ع) می­فرمایند: حقیقت تسمیه علامت گذاری است. پس روایت هم مساعد این تفسیر از وضع است که وضع جعل لفظ است به عنوان اینکه علامت برای معنی باشد.

ان قلت: استدلال به روایات صحیح نیست چون بر فرض روایت دلالت کند بر اینکه وضع و تسمیه همان اعتبار علامیت است اما این فقط در مورد اسماء و معانی اسمیه قابل طرح است ولی در مورد حروف چنین مطلبی را دلالت نمی­کند یعنی دلیل اخص از مدعا است چون مدعا مربوط به مطلق وضع است چه در اسماء و چه در حروف و افعال در حالی که دلیل فقط این مطلب را در خصوص اسماء اثبات می­کند.

قلت:

اولاً: منظور از سمة در این روایت خصوص اسم در مقابل حرف نیست، در روایت سخن از سمة است و سائل از حقیقت تسمیه سؤال می­کند و تسمیه هم در مورد اسماء صادق است و هم در مورد حروف و افعال، بله تفاوت بین اسم و فعل و حرف روشن است چون اسم معنایی است که نیاز به طرف ندارد ولی حرف نیاز به طرف دارد ولی نیاز به طرف داشتن یا نداشتن تغییری در حقیقت تسمیه ایجاد نمی­کند و هم در حروف و هم در اسماء، علامت جعل می­شود و علامتی که برای اسماء جعل می­شود برای القاء معانی آنها جعل می­شوند و جعل علامیت برای حروف هم این چنین است مثلاً جعل علامیت برای حرف مِن برای بیان ابتدائیت است پس اینکه گفته می­شود این روایت شامل حروف نمی­شود لذا دلیل اخص از مدعا است تمام نیست.

ثانیاً: بر فرض که بپذیریم این روایت خصوص اسماء را شامل می­شود ما از راه ملاک این مطلب را در مورد حروف هم ثابت می­کنیم یعنی تعدی از مورد روایت به غیر مورد آن به این جهت که حقیقت تسمیه در هر دو یکی است مانعی ندارد.

پس اولاً: دلالت لفظی روایت شامل حروف هم می­شود و روایت به دلالت مطابقیه هم شامل اسماء می­شود و هم حروف را در بر می­گیرد و ثانیاً: بر فرض که دلالت مطابقی روایت خصوص اسماء را شامل شود و شامل حروف نشود این مطلب قابل تسری از اسماء به غیر اسماء هم می­باشد و چون ملاک هر دو یکی است و در هر دو تسمیه است لذا حروف هم علامت برای معانی حرفیه می­باشند.

بحث جلسه آینده: سه نکته در مورد نظریه علامیت وجود دارد که انشاء الله آنها را در قالب یک تنبیه در جلسه آینده ذکر خواهیم کرد.


[۱] . لسان العرب، ج۱۴، ص۳۹۷.

[۲] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۳۷۰.

[۳] . معانی الاخبار، ص۳.