جلسه چهل و یکم-معنای عدالت – مسلک چهارم (ملکه نفسانیه)


دانلود-جلسه چهل و یکم-PDF

معنای عدالت – مسلک چهارم (ملکه نفسانیه)جلسه چهل و یکم
معنای عدالت – مسلک چهارم (ملکه نفسانیه)
۲۵/۰۹/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در ادله­ای بود که بر مسلک چهارم اقامه شده یعنی اینکه عدالت به معنای ملکه­ی نفسانیه راسخه است. در این رابطه دو دلیل را بیان کردیم؛ دلیل دوم اصل عدم ترتب آثار است به این معنی که ما در مورد معنای عدالت یک قدر متیقن یا به تعبیر دیگر یک اقل داریم و یک اکثر و زائد بر قدر متیقن در مورد متیقن یعنی اینکه فعل و عمل ناشی از ملکه­ی نفسانیه باشد یقین داریم آثار عدالت مترتب می­شود از جمله جواز افتاء، شهادت، اقتداء به امام جماعت و امثال آن، پس در ترتب آثار مرغوبه نسبت به جایی که اعمال آن شخص ناشی از ملکه باشد، تردیدی نیست. در مورد زائد بر این شک می­کنیم که ایا اگر کسی صرفاً به واجبات عمل و از محرمات اجتناب کند این آثار مترتب می­شود یا نه؟ اصل عدم ترتب آثار است. نتیجه آنکه اصل عدم ترتب آثار اقتضاء می­کند که عدالت به معنای ملکه است.

اشکال به این دلیل این بود که بر فرض بپذیریم مفهوم عدالت مجمل است باید بحث شود آیا اجمال مخصص و مقید در این موارد سرایت به عام و مطلق می­کند یا نه؟ این مسئله در بحث شبهات مفهومیه و مصداقیه مطرح گردید که در مخصص متصل تمسک به عام اصلاً جائز نیست چه مفهوم خاص مردد بین اقل و اکثر باشد و چه مردد بین المتباینین ولی اگر مخصص منفصل و مفهوم مردد بین اقل و اکثر باشد در این موارد اجمال خاص به عام سرایت نمی­کند و می­توان به عام تمسک کرد اما اگر مردد بین المتباینین باشد، تمسک به عام جائز نیست. در ما نحن فیه ادله­ی جواز تقلید و حجیت فتوای مجتهد اقتضاء می­کند فتوای مجتهد حجت باشد اعم از اینکه عدالت داشته باشد یا خیر ولی شرطیت عدالت به دلیل منفصل ثابت شده است اگر دلیل ما که عدالت را در یک مسئله­ای و موضوعی معتبر می­کند متصل باشد، سخن مستدل صحیح است مثل «واشهدوا ذوی عدل منکم» اما مثلاً آیه نفر یا بعضی روایات یا سیره عقلاء که دلالت بر حجیت فتوای مجتهد می­کند دلالت بر اینکه منذر باید عادل باشد ندارد. از طرفی مفهوم عدالت مردد بین استقامت عملیه ناشی از ملکه یا مطلق استقامت است. حال در جایی که استقامت عملیه ناشی از ملکه باشد این یقیناً عادل است و آثار عدالت بر آن مترتب می­شود و می­توان از او تقلید کرد اما نسبت به کسی که استقامت او ناشی از ملکه نیست چون مخصص منفصل است و اجمال آن به عام سرایت نمی­کند می­توان به اطلاق ادله جواز تقلید اخذ کرد و از چنین فردی تقلید کرد و او می­تواند قضاوت کند.

لذا با توجه به این اشکال دلیل دوم نمی­تواند اثبات کند که عدالت به معنای ملکه است.

پس تا اینجا دو دلیل را بیان کردیم و معلوم شد دلیل اول وافی به مقصود نیست و دلیل دوم هم که اصل عدم ترتب آثار است، قابل قبول نیست.

دلیل سوم:

ادله­ای داریم که دلالت می­کند بر این دارد که باید به دین امام جماعت اطمینان پیدا کرد؛ مستدل به استناد این روایت می­خواهد اثبات کند که عدالت به معنای ملکه است. روایت «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَبِي عَلِيِّ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ‏ مَوَالِيَكَ‏ قَدِ اخْتَلَفُوا فَأُصَلِّي خَلْفَهُمْ جَمِيعاً فَقَالَ لَا تُصَلِّ إِلَّا خَلْفَ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ وَ أَمَانَتِه‏». [۱] راوی می­گوید: محبان و موالیان شما اختلاف دارند یعنی در یک مرتبه نیستند و به این معنی بعضی در مرتبه بالاتر و برخی پایین­تر می­باشند. آیا می­توانم پشت سر همه آنها نماز بخوانم؟ امام در پاسخ می­فرماید: فقط پشت سر کسی می­توانی نماز بخوانی که دیانت او مورد وثوق و اطمینان باشد.

این وثوق به دین امام جماعت چگونه حاصل می­شود؟ یک مسئله مهمی باید روشن شود تا بتوان پشت سر کسی نماز خواند و آن اینکه دیانت او مورد اطمینان باشد. در چه صورتی دیانت موثوق بها می­شود و انسان وثوق و اطمینان به دیانت امام جماعت پیدا می­کند؟ در صورتی که در وجود او یک حالت و کیفیت و قوتی باشد که آن حالت و کیفیت مانع ارتکاب حرام شود و او را به سوی فعل واجب سوق دهد.

إن قلت: ممکن است سؤال شود مگر مسئله وثوق به دیانت امام جماعت از نفس استقامت عملی معلوم نمی­شود؟ آیا باید حتماً علم و ظن به ملکه پیدا کنیم؟ همین مقدار که ببینیم این شخص مواظب واجبات و محرمات است، موجب وثوق به دیانت می­شود.

قلت: مستدل می­گوید این موجب وثوق نمی­شود چون مسئله استقامت عملی فقط ثابت می­کند که او در گذشته و حال اهل ترک واجب و فعل حرام نبوده اما اگر ملکه وجود نداشته باشد هیچ تضمینی نسبت به آینده نیست و ممکن است این واجب را ترک کند و ممکن است این استقامت عملی و ترک حرام اگر برخاسته از یک جنبه درونی نباشد، بعداً آن را هم کنار بگذارد. پس اگر ملکه نفسانی نباشد انسان اطمینان به دین او پیدا نمی­کند. دیانت در واقع یعنی اینکه اهل تدین است و این تدین در صورتی مورد اطمینان واقع می­شود که در نفس و روح و جان او این حالت پدید آمده که اصلاً به سمت حرام نمی­رود. لذا استقامت عملیه در صورتی موجب وثوق به دین امام جماعت می­شود که ناشی از ملکه باشد و بدون ملکه در واقع وثوق به دیانت امام جماعت پیدا نمی­شود.

پس محصل دلیل سوم این شد که ادله­ای که وثوق به دین امام جماعت را برای جواز اقتداء معتبر می­دانند مستلزم آن است که ما عدالت را عبارت از ملکه بدانیم و تا ملکه نباشد وثوق به دیانت امام جماعت پیدا نمی­شود.

مثال: می­توان برای این دلیل مثال عرفی آورد: مثلاً برای امر مهمی می­خواهید شخص شجاعی را همراه خود ببرید چه زمانی وثوق به شجاعت شخص پیدا می­کنید؟ آیا همین که یک مواقعی دیدید که این شخص نترسیده و کارهای شجاعانه­ای داشته باعث اطمینان به شجاعت او می­شود یا نه باید دانست که این به یک مرتبه­ای در نفس و روحیات رسیده که اصلاً ترس و خوف در او راهی ندارد؟ معلوم است که به صرف دیدن چند کار شجاعانه نمی­توان اطمینان به شجاعت شخص پیدا کرد و تا محرز نشود که شجاعت این شخص برخاسته از یک حالت نفسانی و رسوخ روحی می­باشد، وثوق به شجاعت برای شما حاصل نمی­شود و اگر در موارد مختلف کارهای شجاعانه داشته باشد این در واقع حاکی از همان ملکه شجاعت است که در او وجود دارد. پس اطمینان از راه همان ملکه و روحیه حاصل می­شود.

بررسی دلیل سوم:

آیا واقعاً انسان از استقامت عملی در هر صفتی وثوق به وجود آن وصف پیدا می­کند در آن شخص یا حتماً این باید ناشی از آن حالت و کیفیت نفسانیه باشد؟ در مثالی که گفته شد در مورد شخص شجاع، آیا اگر کسی را سراغ دارید که همیشه این شخص در جاهای مختلف شجاعت به خرج داده و در مواقع مختلف ترسی از او دیده نشده و شجاع بوده حال سؤال این است که آیا اطمینان به شجاعت او پیدا می­شود یا نه حتماً باید این ملکه­ی شجاعتش برای من محرز شود؟ فرض هم این است که استقامت عملی که گفته می­شود به یک یا چند بار دیدن نیست بلکه در این فعل استمرار داشته است حال واقعاً چنین شخصی که استمرار در امر شجاعت داشته آیا نمی­توان اطمینان و وثوق به شجاعت او پیدا کرد؟ به نظر می­رسد آنچه موجب اطمینان است همان مشاهده اعمال شجاعانه است به صورت مستمر و برای اطمینان به شجاعت بیش از این لازم نیست.

آیا روایت ابو علی بن راشد و امثال آن می­تواند ثابت کند که وثوق به دیانت به صرف استقامت عملی احراز می­شود؟ مستدل می­گوید که به صرف استقامت و بدون علم به ملکه احراز نمی­شود و لذا عدالت یعنی ملکه؛ اشکال این است که وثوق به دیانت به استقامت عملی هم احراز می­شود و لازم نیست منشأ آن ملکه باشد کما اینکه در اوصاف نفسانی دیگر همین گونه است ولو آنکه حالت نفسانی هم برای ما معلوم نباشد.

دلیل چهارم: روایات و نصوص

روایات و نصوصی در مورد عدالت وارد شده که بر طبق این ادله برخی از اوصاف و عناوین در موضوع عدالت اخذ شده که همه آنها از افعال نفسانی هستند و فقط این اوصاف بر کسی می­تواند صادق باشد که تبدیل به ملکه شده باشد یعنی تا این اوصاف در وجود شخص دائمی و در همه احوال نباشد و تا تبدیل به یک کیفیت راسخه نشده باشد این اوصاف و عناوین بر کسی صدق نمی­کند از جمله عفیف، خیّر، مأمون، صائن که اینها اوصافی است که بر کسی منطبق می­شود که ملکه­ی این امور را واجد شده باشند مثلاً عفاف وصفی است که صاحب آن از ارتکاب فعل حرام اجتناب می­کند یا کف نفس یک فعل نفسی می­باشد (خویشتن داری) که موجب عدم صدور حرام از این مکلف است و سایر اوصاف که اگر کسی یک یا چند بار از گناه اجتناب کند نمی­گویند هو کافٌ لبطنه و فرجه لذا این اوصاف ظهور در استمرار دارد یعنی مستمراً از فعل حرام اجتناب می­کند و این جز با اینکه این اوصاف وصف نفسانی باشند و از افعال نفسانی باشند که مانع ارتکاب گناه و حرام شوند، سازگاری ندارد. پس خویشتن داری دائمی است و هذا هو معنی الملکة. ملکه یعنی یک وصف نفسانی که منشأ صدور واجب و ترک حرام است و به زودی هم زائل نمی­شود لذا این روایات دلالت بر این دارد که حقیقت عدالت همان ملکه است.

بحث جلسه آینده: حال باید دید که این دلیل چهارم دلالت می­کند بر اینکه عدالت به معنای ملکه است یا نه که در جلسه آینده إن شاء الله بررسی خواهیم کرد.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . وسائل الشیعة، ج۸، ابواب صلاة الجماعة، باب۱۰، حدیث۲، ص۳۰۹.