جلسه چهل و پنجم-معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)


دانلود-جلسه چهل و پنجم-PDF

معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)جلسه چهل و پنجم
معنای عدالت – ادله مسلک چهارم (صحیحه ابن ابی یعفور)
۲۹/۰۹/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

بحث در استدلال به صحیحة عبدالله بن ابی یعفور بود؛ عرض شد که بعضی به این روایت استدلال کرده­اند که عدالت عبارت است از ملکه نفسانیه لکن غیر از این مطلب مباحثی راجع به خود این روایت مطرح است و باید در مورد فقرات مختلف این روایت بحث شود تا به نتیجه­ی نهایی برسیم.

قرائن مقدمه اول:

بحث در مورد سؤالی بود که راوی از امام (ع) می­پرسد «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُل بین المسلمین» این سؤال به حسب ظاهر سؤال از طریق شناخت عدالت است چون می­گوید به چه چیزی عدالت شناخته می­شود و از مفهوم عدالت سؤال نکرده و نگفته " العدالة ما هی" لکن به واسطه قرائنی این سؤال، سؤال از مفهوم و حقیقت عدالت است نه سؤال از راه­های شناخت عدالت؛ دو قرینه بیان شد و سه قرینه دیگر هم وجود دارد که مجموعاً پنج قرینه است. در اینجا چهار قرینه داخلیه و یک قرینه خارجیه داریم که به واسطه این قرائن می­توان ادعا کرد که سؤال راوی سؤال از مفهوم و حقیقت عدالت است. در جلسه گذشته به دو قرینه اشاره­ای داشتیم. البته به این نکته باید توجه داشت که بر فرض هم که ثابت شود این سؤال از حقیقت عدالت است باز هم برای اثبات مطلوب کافی نیست چون مطلوب آن است که عدالت ملکه نفسانیه است.

قرینه اول: قرینه اول این بود که ستر و عفاف و کف النفس، اینها همه از صفات نفسانی است و لذا نمی­تواند طریق شناخت عدالت قرار بگیرد چون لازمه­ی اینکه اینها طریق باشند این است که حقیقت عدالت وراء این امور باشد که دیگر نمی­توان به آن ملتزم شد و کسی هم به آن ملتزم نشده است چون بالاخره عدالت یا حسن ظاهر یا عدم ظهور فسق یا عمل و یا ملکات نفسانی است و چنانچه خود این ملکات بخواهند طریق برای یک امر دیگر باشند، این قابل قبول نیست. پس ذکر این امور فی نفسه نشان می­دهد سؤال راوی از مفهوم عدالت است که امام (ع) هم این امور را ذکر می­کنند.

قرینه دوم: قرینه دوم عبارت «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه‏» بود­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­یعنی می­گوید دلالت و طریقیت بر آن به این امور است پس صریح در اینکه در مقام بیان طریق است. البته مهم این است که طریق به چه چیزی است؛ در مورد " ذلک " دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول اینکه ذلک اشاره به عدالت باشد. یعنی طریق به سوی عدالت باشد که طبق این احتمال معنای عبارت این است: «أن یکون ساتراً لجمیع عیوبه الخ» بدین معنی که اینها طریق برای خود عدالت هستند. حال اگر قرار باشد جمله­ی قبلی «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ» برای بیان طریق باشد لازم می­آید اینجا امام (ع) دو طریق برای عدالت گفته باشد: یک طریق برای عدالت عبارت است از ستر و عفاف و کف نفس و در این جمله امام می­فرماید طریق دیگر برای عدالت عبارت است از «أن یکون ساتراً لجمیع عیوبه». پس اگر ذلک را به عدالت برگردانیم لازمه­اش این است که همان گونه که ساتر بودن لجمیع عیوب طریق است باید گفت جمله قبلی هم طریق برای عدالت است و این طریق و آن طریق در کنار هم به عنوان طرق عدالت ذکر شده باشند. اشکال این احتمال این است که این جمله «أن یکون ساتراً لجمیع عیوبه»، شامل بخش اول یعنی ستر و عفاف و کف نفس هم هست.

به عبارت دیگر این بخش دوم اعم از بخش اول است لذا ذکر بخش اول به عنوان طریق لغو است؛ اینکه یکبار گفته شود راه شناخت عدالت عبارت است از ستر و عفاف و دوباره بگویند راه دیگر شناخت عدالت عبارت است از ستر جمیع العیوب که این هم اشاره به عیوب عرفی دارد و هم اشاره به عیوب شرعی (که بعضی مروئت را از این بخش استفاده کرده­اند) پس چون این بخش دوم شامل بخش اول هم می­شود لذا ذکر بخش اول لغو است. پس طبق این احتمال که مرجع ذلک خود عدالت باشد نتیجه این است که«أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ» نمی­تواند بیان برای طریق ثبوت عدالت باشد لذا برای بیان مفهوم و حقیقت عدالت است نه بیان طرق شناخت عدالت.

احتمال دوم اینکه «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه‏» به ستر و عفاف و کف رجوع کند یعنی و الدلالة علی الستر و العفاف که ستر و عفاف طریق به سوی عدالت می­باشند نه اینکه خود عدالت باشند. طبق این احتمال اگر بخواهد بخش اول طریق به سوی عدالت باشد نه خود عدالت لازمه­اش آن است که معنای این عبارت «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه‏» این باشد: "و الطریق علی الطریق الی العدالة بأن یکون ساتراً لجمیع عیوبه" این هم خیلی بعید به نظر می­رسد که امام (ع) یک طریق بگویند و بعد طریقی برای آن طریق ذکر کنند.

سؤال: یک اشکالی اینجا به ذهن می­رسد و آن اینکه بُعدی ندارد که سؤال از راه­های شناخت عدالت باشد و امام آنها بیان می­کنند که ستر و عفاف و کف نفس هستند و بعد برای شناخت بهتر این طرق امام طریقی را ذکر می­کند که أن یکون ساتراً الخ و این را توضیح می­دهند.

استاد: این چیزی جز پیچیده­تر کردن مطلب نیست؛ اینکه یک راه برای شناخت عدالت ذکر شود و دوبار یک راه برای آن راه نشان داده شود، این بعید است. امام می­توانست از همان ابتدا به این طریق علی الطریق اشاره کند و دیگر لازم نبود ابتدا یک طریقی را ذکر کند و پس از آن طریقی را بر آن طریق بیان کنند. لذا جمله «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه‏» خودش یک قرینه بر این است که مراد سائل از سؤال «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُل» سؤال از مفهوم و حقیقت عدالت است.

قرینه سوم:

تعبیر به معرفت در سؤال و تعبیر به دلالت در این جمله شاهد است بر اینکه سؤال از حقیقت عدالت است؛ به این بیان که در سؤال آمده «بم تعرف» و در جواب از جمله اول می­فرماید: «أن تعرفوه …» و در جمله بعدی هم می­فرماید: «و یعرف …» تعبیر موقت در مورد شناخت حقیقت یک چیز انسب است. اما در اینجا تعبیر به دلالت و دال و راهنما می­کنند که با طریق انسب و سازگارتر است. لذا خود این اختلاف در تعبیر نشان می­دهد که از معرفت حقیقت عدالت است.

قرینه چهارم:

اگر سؤال از طریق معرفت عدالت بود نه خود عدالت دیگر ذکر أن تعرفوه معنی نداشت بلکه باید می­فرمود "الستر و العفاف" نه اینکه معروفیت به ستر و عفاف را بیان کند.

ممکن است کسی بگوید که أن تعرفوه یعنی اینکه کسی معروف به ستر و عفاف باشد که این همان حسن ظاهر می­شود. بر این اساس معروفیت و اشتهار به ستر و عفاف طریق به سوی عدالت است. اگر این احتمال هم پذیرفته شود باز هم منافاتی ندارد که سؤال از حقیقت عدالت باشد.

پس قرینه چهارم این می­شود که ما می­گوییم اینجا سؤال از مفهوم عدالت است چون اگر سؤال از طریق شناخت عدالت بود دیگر ذکر أن تعرفوه معنی نداشت پس نفس ذکر أن تعرفوه قرینه بر این است که این مراد سؤال از حقیقت عدالت است.

قرینه پنجم:

این قرینه یک قرینه خارجیه می­باشد و آن اینکه به طور کلی عدالت در مواردی زیادی در آیات قرآن استعمال شده و بین پیروان اهل بیت (ع) و اهل سنت و در مورد آن اختلاف بوده آثار زیادی بر آن مترتب شده لذا با توجه به اهمیت این مسئله و اختلافاتی که راجع به حقیقت عدالت بوده بدیهی است که در درجه اول سؤال از مفهوم و حقیقت و ماهیت عدالت باشد چون اختلاف بر سر معنا و ماهیت عدالت بوده نه طرق شناخت آن.

پس به واسطه این قرینه خارجیه هم باید گفت که اینجا سؤال از مفهوم عدالت است.

به علاوه اگر ما تردید داشتیم که اینجا سؤال از مفهوم عدالت است یا سؤال از طریق عدالت؛ در دروان بین این دو اصل آن است که سؤال از مفهوم عدالت باشد و نمی­توان ادعا کرد مسئله عدالت مفروغ عنه بوده و سؤال از طریق کشف عدالت می­کند. لذا به واسطه این پنج قرینه به این نتیجه می­رسیم که سؤال راوی از مفهوم عدالت است.

اشکالات مقدمه اول:

اشکال اول: بر فرض بپذیریم که سؤال از مفهوم عدالت است و قرائن آن را ثابت کرد اما مشکله­ای اینجا وجود دارد و آن اینکه چرا امام (ع) در پاسخ هم حقیقت عدالت را بیان کرده و هم طریق رسیدن به عدالت را بیان فرموده­اند چون «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّه‏» به اعتراف مستدل صریح در بیان طریق است. اگر سؤال از حقیقت عدالت است چرا امام (ع) هم حقیقت عدالت و هم طریق شناخت آن را بیان کرده­اند؟

پاسخ:

این اشکالی ندارد چون در روایات و لسان ائمه (ع) در موارد مختلف هر جا که سؤالی پرسیده شده بهانه­ای برای بیان معارف از سوی اهل بیت (ع) شده است در اینجا نیز امام (ع) تفضل کرده و علاوه بر بیان حقیقت عدالت طرق شناخت عدالت را ذکر کرده­اند. لذا این لطمه­ای به استدلال به روایت نمی­زند.

تا اینجا بر اساس قرائنی که بیان شد، ثابت شد که سؤال راوی از مفهوم عدالت است؛ حال باید بحث کنیم که ربط این مطلب با مدعای مستدل که حقیقت عدالت عبارت از ملکه نفسانیه است، چیست. ممکن است کسی بگوید که در جواب اموری ذکر شده که از جنس ملکه نیست لذا طبق این احتمال عدالت از اوصاف افعال خارجی است. لذا ما باید یک گام دیگری برداریم تا مطلوب ثابت شود. باید از روایت این استفاده را بکنیم که عدالت عبارت است از ملکه نفسانی و همچنین یک مشکل بزرگی اینجا وجود دارد و آن اینکه وسط عبارات امام جمله­ای فرموده که آن قطعاً از ملکات نیست و به نوعی مانع محسوب می­شود و آن «اجتناب الکبائر» است و این همان چیزی است که مرحوم آقای خویی فرمودند که عدالت عبارت است از اجتناب عن المعاصی و اتیان الواجب؛

بحث جلسه آینده: ما باید از فقراتی از روایت استفاده کنیم که عدالت عبارت است از ملکه نفسانی و بعضی جمله­ها را که می­تواند مانع استدلال باشد را باید توجیه کنیم که إن شاء الله در جلسه آینده به بررسی آن خواهیم پرداخت.

تذکر اخلاقی: اقسام شیعه

روایتی است از امام صادق علیه السلام که حضرت می­فرمایند: « الشِّيعَةُ ثَلَاثٌ مُحِبٌ‏ وَادٌّ فَهُوَ مِنَّا وَ مُتَزَيِّنٌ بِنَا وَ نَحْنُ زَيْنٌ لِمَنْ تَزَيَّنَ بِنَا وَ مُسْتَأْكِلٌ بِنَا النَّاسَ وَ مَنِ اسْتَأْكَلَ بِنَا افْتَقَر». [۱]

شیعه و پیروان ما سه دسته هستند: یک دسته اهل محبت و مودت به ما هستند یعنی قلباً ما را دوست دارند و مودت به ما دارند؛ این محبت و مودت واقعی آثاری دارد از جمله تبعیت، پیروی و اینکه انسان اعمال و رفتارش رنگ و بوی اهل بیت (ع) پیدا کند.

دسته و گروه دوم کسانی هستند که اسم ما اهل بیت بر آنهاست اما خیلی محب و وادّ نیستند؛ اسماً شیعه هستند و رسماً شیعه نیستند ما نیز زینت آنها هستیم که البته از ما نیستند.

دسته و گروه سوم کسانی که با ما و به بهانه ما ارتزاق می­کنند و این را یک وسیله­ای برای دنیای خودشان قرار داده­اند که چنین افرادی همیشه نیازمند و فقیر باقی خواهند ماند.

هر سه قسم شیعه هستند اما شیعه واقعی کسی است که محبت و مودت واقعی دارد و همه زندگی و اعمال و رفتارش باعث زینت اهل بیت (ع) است؛ امام صادق (ع) می­فرماید به گونه­ای عمل کنید که وقتی راه می­روید بگویند هذا جعفریٌّ. قسم دوم به دنبال زینت خود از طریق ائمه هستند ولی به دنبال ارتزاق از نام و اسم آنان نیستند اما قسم سوم که حضرت اثر وضعی این عمل آنها را بیان می­کند.

این واقعاً خیلی مهم است که نگاه انسان نسبت به اهل بیت (ع) چگونه است. اهل سنت هم نسبت به قرآن این گونه هستند یعنی بعد از رحلت پیامبر تمسک به قرآن زیاد بود اما قرآن ناطق را کنار گذاشتند هرچند صوت قرآن بلند بود در هر خانه و مسجدی. ما شیعیان هم سرنوشتمان گاهی این گونه است؛ پیروی از اهل بیت فقط به این نیست که تبلیغات کنیم و علم و بیرق برداریم و سر و صدا کنیم بلکه در عین اینکه می­توانیم اینها را در اوج خودش داشته باشیم اما ممکن است از کسانی باشیم که استیکال از اهل بیت داریم. کسی ممکن است چند صباحی از اهل بیت این استفاده را بکند ولی این نیاز کسی را بر طرف نمی­کند و همیشه نیازمند باقی می­ماند.

«والحمد لله رب العالمین»


[۱] . الخصال، ج۱، ص۱۰۳، حدیث ۶۱.