جلسه سی و چهارم – تنبیه: شک در نصاب

جلسه ۳۴ – PDF

جلسه سی و چهارم

تنبیه: شک در نصاب

۱۳۹۳/۰۹/۰۵

            

خلاصه جلسه گذشته

بحث در شک در بلوغ نصاب بود؛ اینکه آیا به این شک اعتنا می‏شود یا خیر؛ به عبارت دیگر آیا اختبار از بلوغ نصاب لازم است یا خیر. گفتیم که در اینجا دو قول وجود دارد. یک قول، قول به لزوم اختبار است؛ ادله‏ای برای این قول ذکر شده که سه دلیل در جلسه گذشته ذکر شد و هر سه دلیل مورد اشکال واقع شد.

دلیل چهارم

اما دلیل چهارم روایتی است از زید الصائغ؛ این روایت در مورد دراهم مغشوشه در باب زکات است. روایت طولانی است ولی محصّل و مدلول این روایت وجوب اختبار در باب زکات است یعنی بعضی از این روایت استفاده کرده‏اند که برای زکات در مورد دراهمی که مغشوش است و مخلوط با غیر امر به اختبار شده است. یعنی گفته‏اند از این خبر استفاده می‏شود که اختبار در باب زکات در مورد دراهم مغشوشه لازم است. آنگاه از این روایت استفاده کرده‏اند که در باب خمس هم چنانچه نصاب مشکوک باشد، اختبار لازم است.

بررسی دلیل چهارم

این دلیل هم مبتلا به اشکال است:

اولاً ضعف سندی دارد؛ چون بعضی از روات این روایت مجهول هستند.

ثانیاً از نظر دلالی هم محل اشکال است و اصل دلالتش بر وجوب اختبار در باب زکات، محلّ تأمل است یعنی از خود این روایت حتی به روشنی نمی‏توانیم استفاده کنیم که اختبار در باب زکات لازم است.

ثالثاً سلّمنا که ضعف سندی و دلالتی نداشته باشد و ما از دو اشکال قبلی صرف نظر کنیم، نهایت چیزی که از خبر زید الصائغ استفاده می‏شود این است که اختبار در باب زکات لازم است اما به چه دلیل ما خمس را قیاس به زکات کنیم؟ چه بسا بین این دو باب تفاوت باشد. لذا لا وجه لقیاس الخمس بالزکات. بنابراین حتی اگر دلالتش در باب زکات را هم بپذیریم، نمی‏توانیم خمس را به باب زکات قیاس کنیم و اختبار را در مسئله خمس هم ثابت کنیم.

البته در بعضی موارد، این دو باب به هم قیاس شدند یعنی باب خمس توسط بعضی به باب زکات در بعضی موارد قیاس شده ولی این هم مستند به بعضی روایات است، اما آن حیث و جهتی که در آن قیاس صورت گرفته، مهم است؛ اگر باب خمس مثلاً در اصل نصاب یا مقدار نصاب به باب زکات قیاس شد، این دلیل نمی‏شود که بتوانیم در سایر جهات هم باب خمس را به باب زکات مقایسه کنیم. مثلاً بگوییم چون در باب زکات اختبار لازم است، پس در باب خمس هم باید لازم باشد.

لذا در مجموع به نظر می‏رسد دلیل چهارم صحیح نیست.

دلیل پنجم

دلیل پنجم اطلاقات دالّ بر خمس معدن است؛ منظور از اطلاقات دالّ بر خمس در معدن این است که ادله خمس اقتضا می‏کند که خمس مطلقاً در معدن وجود دارد چه قبل الاخراج و چه بعد الاخراج. وقتی به دلیل مراجعه می‏کنیم، می‏بینیم مثلاً گفته در معدن مس و معدن روی خمس واجب است اینجا سخن از اخراج نیست یعنی این معدن اگر ملک و مال کسی بشود، خمس در آن ثابت است، ولو اینکه اخراج هم نشده باشد. پس ادله خمس معدن از این جهت مطلق است که مقتضی وجود خمس است ولو قبل الاخراج.

به حسب بعضی از ادله چناچه از معدن چیزی اخراج شود و به حدّ نصاب نرسد، خمس ساقط است و خمس ندارد؛ مثلاً صحیحه بزنطی دلالت بر این می‏کند که اگر ما اخرجه المعدن به بیست دینار رسید، خمس واجب است. پس خمس بعد الاخراج تا زمانی که به بیست دینار نرسیده، ساقط است.

حال اگر ما شک کنیم در نصاب که آیا نصاب محقق شده یا نه، استصحاب وجود خمس در معدن می‏کنیم و می‏گوییم ادله‏ای که خمس را در معدن ثابت کرده بود، مطلق بود. یعنی بطور کلّی حالت سابقه حکم در خمس ثبوت می‏باشد و اینکه خمس ثابت است، الان درباره یک چیزی که از معدن خارج شده و به حد نصاب نرسیده شک می‏کنیم چون اگر یقین داشته باشیم که بعد الاخراج به حدّ نصاب نرسیده خمس ندارد و اگر هم یقین داشته که به حدّ نصاب رسیده، خمس ثابت است. اما در یک موردی اگر شک کردیم که به نصاب رسیده یا نه، استصحاب می‏کنیم حکم مستفاد از ادله را که قبل الاخراج خمس را در معدن ثابت کرده.

بنابراین مقتضای این استصحاب این است که در اینجا خمس باید داده شود. البته این دلیل همان طوری که حتماً عنایت فرمودید، لزوماً نتیجه‏اش اختبار نیست؛ نتیجه این دلیل در واقع اثبات خمس است.

بررسی دلیل پنجم

این دلیل هم محل اشکال است، برای اینکه اصلاً چنین اطلاقی در ادله خمس معدن نیست؛ ادله‏ای که خمس را در معدن ثابت کرده، همه ظهور در وجوب خمس دارند، بعد الاخراج یعنی اختصاص پیدا کرده است وجوب خمس به صورت اخراج؛ چون معدنی که استخراج نشده اساساً از محل ابتلا خارج است. خمس چه چیزی را ما بدهیم؟ معدنی که هنوز استخراجی از آن صورت نگرفته، در واقع از محل ابتلا خارج است. بنابراین ادله خمس معدن از این جهت هیچ اطلاقی ندارد که خمس را حتی در فرض عدم اخراج و قبل الاخراج ثابت کرده باشد تا در زمان شک ما استصحاب کنیم خمسی که قبل از اخراج ثابت بوده. لذا دلیل پنجم هم وافی به مقصود نشد یعنی اختبار در فرض شک در نصاب ثابت نیست.

تا اینجا دلیلی که اقتضا کند که خمس باید داده شود یا اختبار باید صورت بگیرد پیدا نشده و کأنّ مانعی در برابر اصل برائت و رجوع به برائت نیست و می‏شود برائت جاری کرد.

دلیل ششم

دلیل دیگری هم اینجا مطرح شده که باید بیشتر در آن تأمل شود. در این دلیل در مورد خود شک که موضوع اصول عملیه است یک توضیح و تفسیری ارائه شده است؛ گفته‏اند: شکی که موضوع اصول عملیه است، شک بما هو صفة النفسانیة نیست یعنی این گونه نیست که شک و تردید بما أنّه صفة من الصفات النفسانیة موضوع اصول عملیه باشد. یعنی اگر حالت نفسانی هر کسی در درونش تساوی طرفین احتمال باشد و تردید داشته باشد نمی‏تواند به عنوان اینکه یک صفتی در نفس او تحقق پیدا کرده، اصل عملی جاری کند. این موضوع اصول عملیه نیست.

بلکه منظور از شک که مجرای اصول عملیه است آن تحیّر و تردیدی است که به واسطه آنکه حجتی بر واقع پیدا نکرده، ایجاد شده است؛ یعنی تردید و تحیّر ناشی از عدم حجت بر واقع، نه مطلق تردید و شک. اگر این تردید موضوع اصول عملیه بوده و شک با این خصوصیت موضوع اصول عملیه باشد، آنگاه باید ملاحظه کرد که آیا حجّتی بر واقع، وجود دارد یا ندارد؟ اگر حجت بر واقع نبود، آنگاه مجرای اصول عملیه است اما اگر انسان شک داشته باشد، لکن می‏تواند واقع را از طریق حجتی احراز کند. اینجا معلوم نیست که مجرای اصول عملیه باشد.

بعد تنظیر می‏کنند به مسئله علم و یقین و می‏گویند: اینکه گفته می‏شود اگر علم به احکام باشد باید انسان به علمش عمل کند و ترتیب اثر بدهد، منظور از این علم چیست؟ آیا علم بما أنّه صفة النفسانیة؟ یعنی حالت یقین نفسانی؛ یعنی آن حالتی که اساساً احتمال خلاف واقع نمی‏دهد؟ یا منظور از علم این است که انسان حجت بر واقع داشته باشد؟ مثلاً اگر زراره بگوید نماز جمعه واجب است، انسان از خبر زراره یقین به معنای یک صفتی از صفات نفسانی پیدا نمی‏کند و نهایتش ظنّ معتبری برای ما ایجاد می‏کند. اما با همین خبر و ظنّ معتبر واقع برای ما حجت می‏شود. کأنّ واقع برای ما احراز می‏شود.

پس به طور کلّی همان طور که علم بما انّه صفةٌ من الصفات النفسانیة موضوع نیست بلکه منظور از علم یعنی حجت بر واقع و چیزی که واقع با آن احراز می‏شود، در مورد شک هم همین گونه می‏باشد؛ شک بما أنّه صفة النفسانیة موضوع اصول عملیه نیست. شک به این عنوان موضوع اصول عملیه است که انسان حجتی بر واقع ندارد. اگر این مطلب گفته و پذیرفته شود، به صرف شک در یک موضوع یا حکمی، انسان نمی‏تواند بگوید که من تردید دارم (واقعاً نمی‏دانم این هست یا نیست) و باید اصل جاری کنم، پس شک با این خصوصیت و با این وصف و با این شرط که حجتی بر واقع نباشد (صفت نفسانی ملاک نیست)، مجرای اصل است و موضوع اصل عملی قرار می‏گیرد.

لذا نتیجه این است که اگر انسان در جایی در مورد ثبوت حکم یا موضوعی تردید و شک داشته باشد ولی امکان وصول به یک حجت برایش فراهم است و خیلی راحت به ادنی تأمل و توجه و فحص، می‏تواند حجت بر واقع پیدا کند، نمی‏تواند اصل عملی جاری کند. برای کسی که باب خروج از شک برای او باز است و مفتاح حجت در دست اوست امکان تحقق و علم و دلیل برایش فراهم است، نمی‏تواند به صرف ادعای عدم علم به واقع وادعای شک و تردید رجوع به اصل کند. این چیزی نیست که عند العقلا به عنوان عذر پذیرفته شود.

پس در واقع طبق این بیان در شبهات موضوعیه که امکان وصول به علم و خروج از تحیّر و پیدا کردن حجت بر واقع وجود دارد، نمی‏توانیم به اصل عملی رجوع کنیم و باید اختبار و بررسی شود.

استدلال این مستدل یک نکته محوری دارد و آن اینکه: اگر شک به ادنی توجه و تفحص قابل رفع باشد، آن شخص دیگر شاکّ محسوب نیست و در وظیفه‏اش متحیر نیست در حالی که اصول عملیه برای متحیر و شاکّ در وظیفه است و کسی که امکان رفع تحیّر به ادنی تفحص را دارد، کأنّ شاک و متحیر نیست. لذا حق رجوع به اصول عملیه ندارد.

بعد کأنّ کسی سؤال می‏کند که چرا در باب طهارت و نجاست این چنین گفته نشده است؟ اگر شما شبهه دارید که مثلاً این شیء طاهر است یا نجس، لازم نیست فحص کنیم. اگر شک داری که این مایع نجس یا پاک است، گفته‏اند که فحص لازم نیست. اگر موضوع اصول عملیه شکّی است که ناشی از عدم حجت بر واقع است، در اینجا که امکان وصول به حجت فراهم است و می‏تواند با یک تأمل و تفحصی بفهمد که این نجس است یا نه پس چرا در مورد طهارت و نجاست فحص لازم نیست؟ پاسخ این است که اگر باب طهارت و نجاست استثناء شده، به خاطر دلیل خاص است؛ روایات خاصه داریم که در اینجا فحص لازم نیست. اما در غیر باب طهارت و نجاست باید فحص شود. اما نمی‏توانیم از این دلیل خاص به سایر موارد تعدّی کنیم و بگوییم در سایر موارد هم فحص لازم نیست.

بررسی دلیل ششم

این دلیل از ادله‏ای که تا به حال گفته شد، به نظر قوی‏تر می‏آید؛ حال اگر منظور مستدل از این دلیل این باشد که: «در شبهات موضوعیه مطلقا امکان پیدا کردن حجت بر واقع وجود دارد یعنی در مواردی که انسان در یک امر خارجی تردید دارد، مشکل امر خارجی و موضوع خارجی با جستجو و فحص قابل حل است و با فحص می‏شود تردید را در آن موضوع خارجی از بین برد و کأنّ این مستدل می‏خواهد بگوید در موضوعات خارجی به ادنی تأمل و توجه و تفحص این شک قابل رفع است و بعد نتیجه بگیرد در همه شبهات موضوعیه باید فحص کرد.» ما اطلاق آن را قبول نداریم؛ چون در همه شبهات موضوعیه هم این چنین نیست که به ادنی توجه و تفحص بتوان شبهه را برطرف کرد. در بعضی موارد می‏توانیم با اندک تفحصی شبهه را برطرف کنیم که جای رجوع به اصل نیست اما در بعضی موارد به اندک تفحص و توجه، شک قابل برطرف شدن نیست و می‏توانیم به اصل رجوع کنیم.

ولی اگر رفع تردید نیاز به تفحص و توجه زیاد داشته باشد، بعید است که بتوان گفت اصل جاری نمی‏شود.

لذا باید ببینیم که منظور مستدل نفی جواز رجوع به اصول عملیه است مطلقا یا خیر؟ به عبارت دیگر اگر منظور مستدل لزوم فحص در شبهات موضوعیه است مطلقا؛ چون در شبهات موضوعیه و شک در موضوعات خارجی با ادنی تفحصی می‏توان شبهه را برطرف کرد به نحو مطلق در همه موضوعات خارجی، ما این را قبول نداریم بلکه به نظر ما باید تفصیل داد؛ در بعضی موارد شک به ادنی تفحصی از بین میرود و در بعضی موارد این چنین نیست.

این محصل ادله‏ای است که در مورد لزوم اختبار اقامه شده، از طرف دیگر باید جمع بندی کنیم که بالاخره با این ادله ما در شک در نصاب چه باید بکنیم؟ ان شاء الله در جلسه آینده به جمع بندی این بحث خواهیم پرداخت.

عوامل مثبت معنوی در رزق و روزی

موضوع بحث تأثیر عوامل معنوی در رزق و روزی است؛ قبلاً عرض کردیم از دید آیات و روایات به غیر از عوامل مادی در ازدیاد رزق یا در کم شدن رزق، یک سری عوامل معنوی دخیل می‏باشند. البته اینجا ما کاری به عوامل مادی ازدیاد و نقصان رزق نداریم. اما در کلام ائمه معصومین (ع) بعضی از امور که ممکن است به نظر ما علّیتی برای ازدیاد رزق نداشته باشند ولی در وسعت رزق و روزی مؤثر‏ هستند، بیان شده است. هم چنین بعضی از کارها مانع از وسعت در رزق و روزی می‏شوند و چه بسا موجب نقصان می‏شوند.

این موضوع اساساً یک موضوع خوب و مهمی است؛ باید در روایات استقصاء بشود که چه عواملی در وسعت و برکت و ازدیاد رزق و روزی اثر دارند. اینجا به چند نمونه که مهم هست اشاره می‏کنیم:

۱- امیر المؤمنین علی (ع) می‏فرمایند: «أَكْثِرُوا مِنَ‏ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا» [۱] ؛ صدقه را زیاد کنید (صدقه زیاد بدهید) که اثر صدقه زیاد دادن این است که شخص متصدّق رزق و روزی پیدا می‏کند.

۲- باز هم امیرالمؤمنین (ع) می‏فرمایند: «مَنْ‏ حَسُنَتْ‏ نِيَّتُهُ‏ زِيدَ فِي‏ رِزْقِه‏» [۲] ؛ کسی که حسن نیت داشته باشد رزقش زیاد می‏شود.

بعضی از انسان ها حسن نیت دارند. نیت پاک و خوب دارند. خوش نیتند. اگر کاری انجام می‏دهند و اگر عملی را در رابطه با خودشان و دیگران، خانواده، همسایه، سایر مردم انجام می‏دهند، حرفی میزنند و کاری انجام می‏دهند، حسن نیت دارند. دنبال این نیستند که مثلاً آسیبی به کسی برسد و ضرری متوجه کسی بشود. بطور کلی نیاتشان، نیت پاکی است در رابطه با اعمال و کارهایی که دارند مخصوصاً در مورد دیگران. این موجب ازیاد رزق است.

۳- امام صادق (ع) فرمودند: «حُسْنُ‏ الْخُلُقِ‏ يَزِيدُ فِي‏ الرِّزْق‏» [۳] ؛ حسن خلق در رزق و روزی تأثیر دارد و رزق و روزی را زیاد می‏کند.

خوش اخلاقی با دیگران، با خانواده، با همسایه، با همکار، با هم بحث و مردمی که انسان با آنها مواجه می‏شود، رزق و روزی را زیاد می‏کند. این عوامل قطعاً در واقع اثر وضعی دارند؛ زیاد شدن رزق، اثر وضعی کثرت در صدقه دادن است، اثر وضعی حسن نیت است، اثر وضعی حسن خلق است.

۴- امام صادق (ع)می‏فرمایند: «عَلَيْكَ‏ بِالدُّعَاءِ لِإِخْوَانِكَ‏ بِظَهْرِ الْغَيْبِ فَإِنَّهُ يَهِيلُ الرِّزْق‏» [۴] ؛ توصیه می‏کنند به دعا در حق برادران خودتان آن هم در غیابشان. یعنی اگر زیارتی می‏روید، برای برادرانتان دعا کنید این برای خود داعی و کسی که دعا برایش می‏کنید آثاری دارد. از جمله آثاری که برای دعا کننده دارد، این است که رزق را وسیع می‏کند. موجب توسعه در رزق و روزی و برکت در رزق و روزی می‏شود. ممکن است ما فکر کنیم که چه ارتباطی است بین اینکه من مثلاً در حرم امام رضا (ع) در غیاب برادر دینی ام برایش دعا کنم یا نکنم؟ چه رابطه‏ای است بین دعا کردن من برای برادرم در غیابش، و زیاد شدن روزی من. این نصّ کلام نورانی امام صادق (ع) است که کاملاً مؤثر است.

۵- امام صادق (ع) می‏فرمایند: «مَنْ‏ حَسُنَ‏ بِرُّهُ‏ أَهْلَ‏ بَيْتِهِ زِيدَ فِي رِزْقِه‏» [۵] ؛ کسی که با اهل بیتش به نیکویی رفتار کند، رزقش زیاد می‏شود. خوش رفتاری با خانواده و اهل بیت و زن و فرزند روزی را زیاد می‏کند.

۶- از امام صادق (ع) وارد شده که: « إِنَ‏ الْبِرَّ يَزِيدُ فِي‏ الرِّزْق‏ » [۶] ؛ نیکوکاری رزق را زیاد می‏کند.

عجیب است! آن چیزی که انسان از کلمات معصومین استفاده می‏کند، این است که یک اموری در رزق و روزی اثر دارند که بیشتر به دیگران مربوط است تا به خود انسان؛ صدقه به دیگران، حسن خلق با دیگران، نیکوکاری با دیگران، دعا برای دیگران. هرچه انسان در این مسیر برای دیگران و به دیگران توجه کند، چه در مقام دعا و چه برای رفع گرفتاری و حل مشکلات دیگران، خدا رزق و روزی انسان را زیاد می‏کند. این یک اثر وضعی مهم است که ببینید که چقدر از دید خداوند و از دید ائمه معصومین (ع) انسان باید دغدغه دیگران را داشته باشد و به دیگران توجه کند و به مشکلات آنها فکر کند و برای حل مشکلات دیگران کار کند. درست است که انسان باید با دعا برای خودش طلب رزق و روزی کند، اما همه‏اش این نیست. یک مقداری انسان باید از خودش بگذرد تا بتواند باب برکات الهی را برای خودش باز کند.

«الحمد لله رب العالمین»


[۱] . بحار الانوار، ج۷۷، ص۱۷۶، حدیث۱۰.

[۲] . کافی، ج۲، ص۱۰۵؛ بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص۲۱، حدیث۱۸.

[۳] . بحار الانوار، ج۷۱، ص ۳۹۶، حدیث۷۷.

[۴] . بحار الانوار، ج۷۶، ص۶۰، حدیث۱۴.

[۵] . بحار الانوار، ج۶۹، ص ۴۰۸، حدیث۱۱۷.

[۶] . بحار الانوار، ج۷۴، ص ۸۱، ح۸۴.