جلسه چهلم
فروع- فرع چهارم- بررسی ادله قول دهم
۱۳۹۶/۱۰/۱۰
جدول محتوا
خلاصه جلسه گذشته
تا بحال درباره موردی که مالکِ مالِ حرامِ مخلوط به حلال مشخص باشد اما مقدار آن مال معلوم نباشد و تراضی و صلح محقق نشده باشد، نُه قول بیان شد.
عرض شد قول دهم با رعایت جهات مختلف و توجه به این جهات شکل گرفته است. در ذهن من بود که همان قول مختار را عرض کنیم، اما این قول را که بعض الاعاظم فرمودهاند، این را هم بررسی میکنیم و بعد نظر مختار را بیان خواهیم کرد.
قول دهم
قول دهم، تفصیل بین دو صورت است؛ از یک طرف صورت جهل از ابتدا و بدون اینکه استیلاء بر مال غیر، عدوانی باشد، و از طرف دیگر آن جایی که از ابتدا علم به مقدار حرام حاصل شده ولی بعد فراموش کرده تقصیراً یا استیلاء بر مال حرام عدوانی باشد. عرض شد تارة این شخص از ابتدا مقدار حرام را نمیدانسته و أخری از اول میدانسته ولی بعداً نسیان بر او عارض شده استبه خاطر تقصیر در تأخیر؛ هم چنین عرض شد گاهی استیلاء بر مال غیر، عدوانی بوده و أخری عدوانی نبوده است. همچنین گاهی دایر بین اقل و اکثر است و أخری دوران بین المتباینین است. و نیز جهت چهارمی هم مد نظر هست که گاهی استیلاء بر جمیع مال است و گاهی استیلاء بر جمیع مال نیست.
این قول، در واقع با عنایت و لحاظ این جهات میباشد. (هرچند جهت چهارم در آن بیان نشده ولی سه جهت اول به نوعی مورد توجه قرار گرفته است). لذا میگوید اگر این شخص از ابتدا نمیدانسته و به مقدار حرام جاهل بوده و نیز استیلاء او بر مال غیر، عدوانی نبوده، در این صورت یکتفی بدفع الاقل. کأنّ با این دو خصوصیت، حکم به وجوب دفع اقل میکند؛ یکی اینکه از ابتدا نمیدانسته و دوم اینکه استیلاء او بر مال حرام، عدوانی نبوده است. قهراً مسأله دوران بین اقل و اکثر هم مورد لحاظ بوده است. پس کأنّ اگر دوران بین اقل و اکثر باشد و از ابتدا جاهل باشد و استیلاء بر مال غیر هم عدوانی نباشد، در این صورت یجب دفع الاقل.
اما اگر از ابتدا عالم بوده ثم طرء النسیان، یا اینکه اساساً استیلاء بر مال حرام به نحو عدوانی بوده است. (اگر استیلاء بر مال حرام عدوانی باشد، تفاوتی ندارد که این شخص از ابتدا جهل داشته یا نداشته است). همچنین دوران بین اقل و اکثر هم باشد؛ یا اگر دوران بین المتباینین هم هست، یک اقل معلوم و مقدار متیقن دارد و یک مقدار زائد بر متیقن؛ (این در جایی تصویر میشود که متباینین از حیث عدد یا قیمت اختلاف دارند). اینجا یجب دفع الاکثر.
اما در دوران بین متباینین، نسبت به آن مقدار زائد یحکم بالتنصیف؛ حکم به تنصیف میشود. اگر امر دایر بین متباینین باشد، در زائد بر مقدار معلوم، حکم به تنصیف میشود؛
پس قول دهم در واقع تلفیقی از سه وجه [یا دو وجه] از وجوه سابقه است. هم حکم به دفع اقل کرده و هم حکم به دفع اکثر کرده و هم حکم به تنصیف. در بعضی صورتها گفته یجب دفع الاقل؛ آنجایی که از ابتدا نمیدانسته یا استیلاء او بر مال غیر، عدوانی نبوده و امر هم دایر بین اقل و اکثر بوده است. در یک جا حکم به دفع اکثر کرده است؛ آنجایی که از ابتدا میدانسته سپس نسیان عارض شده، یا استیلاء او به نحو عدوانی بوده است. در دوران بین متباینین نیز نسبت به زائد بر مقدار معلوم در جایی که متباینین از حیث قیمت یا عدد اختلاف دارند، حکم به تنصیف کرده است. هم از مرحوم آقای بروجردی اخذ کردند، هم از مرحوم سید اخذ کردند؛ آنجایی که فتوا به دفع اقل دادند. و هم از کسانی که معتقد به لزوم دفع اکثر بودند. منتهی هر کدام را در یک فرض و صورت خاصی بیان کردند.
عمده این است که دلیل این تفصیل چیست؟ ایشان سه حکم داده است: یکی حکم به دفع اقل، دفع اکثر و تنصیف. هر کدام از این احکام، به چه دلیل بیان شده است؟
دلیل حکم به دفع اقل
راجع به آن مواردی که حکم به دفع اقل کردهاند، آن را مستند به قاعده ید کردهاند و گفتهاند در آن مواردی که اقل کافی است و بیشتر از آن لازم نیست، این به دلیل ید است. یعنی قاعده ید اقتضا میکند که ید او اماره ملکیت است الّا ما عُلم خلافه. پس تا جایی که یقین دارد ملک خودِ او نیست، ید او اماره ملکِ او نیست. اینکه در اختیار من است، دلیل نمیشود که این مال برای من باشد؛ با توجه به اینکه میدانم این متعلق به غیر است. اما نسبت به زائد بر اقل، الان شک دارم که ملک من هست یا نیست؛ ید اماره ملکیت است. همین که این مال در اختیار من است، این نشان میدهد که من مالک آن هستم. همین که تحت اختیار و در ید من است، این اماره ملکیت من است.
پس در مواردی که حکم به دفع اقل کردهاند، با قاعده ید، زائد را از اینکه متعلق به غیر باشد نفی کرده و ملکیت او را نسبت به زائد ثابت کرده است.
این ید به دو شرط اماریت دارد؛ یکی اینکه مال تحت اختیار باشد، دوم اینکه ید، ید عدوانی نباشد. پس قدرت این قاعده و توان اماریت ید برای ملکیت، تا جایی است که اولاً ید، ید عدوانی نباشد و ثانیاً موضوع ید محقق شده باشد. لذا در مواردی که ایشان حکم به دفع اقل کردهاند، اولاً ید نباید عدوانی باشد؛ چون قاعده ید جایی را که ید عدوانی باشد، در بر نمیگیرد. و نیز آنجایی که مال از ید او خارج باشد، در بر نمیگیرد. فقط جایی را میگیرد که جمیع المال تحت یده باشد و ید او، ید عدوانی نباشد. روشن است که دوران هم باید بین اقل و اکثر باشد آنطور که از کلام ایشان استفاده میشود.
پس دلیل حکم به دفع اقل در موارد استیلاء غیر عدوانی و استیلاء بر جمیع مال در حالی که دوران بین اقل و اکثر است روشن شد.
دلیل حکم به دفع اکثر
اما چرا ایشان در برخی موارد، حکم به دفع اکثر کرده است؟ یکی از این موارد جایی است که استیلاء بر مال غیر، عدوانی باشد. دیگری جایی است که از ابتدا علم به مقدار حرام بوده ولی جهل و نسیان عارض شده است. حال چرا اگر عالم باشد اقل کافی نیست؟ چرا اگر ید، ید عدوانی باشد اقل کافی نیست و باید اکثر بدهد؟ چرا اگر استیلاء بر جمیع مال نباشد، نمیتواند به اقل اکتفا کند؟
اگر استیلاء بر جمیع مال نباشد؛ یعنی تمام اموال [چه حرام و چه حلال] در اختیار او نباشد، اینجا زمینهای برای اخذ به قاعده ید باقی نمیماند. چون باید یدی باشد تا اماره ملکیت باشد. وقتی این نسبت به بعضی از مال ید ندارد، نمیتواند به استناد ید، ملکیت را اثبات کند. وقتی نسبت به زائد ید ندارد، نمیتواند زائد را از تعلق به غیر نفی کند. در صورتی میتواند بگوید که آن مقدار زیاده برای غیر نیست که او بر این مال ید داشته باشد؛ وقتی ید نداشته باشد، موضوع برای نفی زائد باقی نمیماند.
اما اگر بر همه مال استیلاء داشته باشد ولی ید، ید عدوانی باشد، چرا نمیتواند به ید استناد کند و اینجا هم مثل صورت قبل، حکم به دفع اقل کند؟ میگویند وقتی ید عدوانی باشد، حجیت ندارد. اعتبار ید و اماریت آن برای ملکیت، تابع این است که این ید، ید عدوانی نباشد. کسی که اجمالاً میداند غاصب است و مال دیگران را سرقت کرده، چطور ید او میتواند نشانه ملکیت باشد؟! ید در جایی نشانه ملکیت است که نداند این مال برای غیر است یا برای خودِ او. اما وقتی میداند، حجیت و اماریت آن ساقط میشود. پس در صورتی که ید، ید عدوانی باشد، اماره ملکیت نیست. لذا نمیتواند به استناد ید، تعقل زائد به غیر را نفی کند و ملکیت خودش را اثبات کند.
اما اگر علم به مقدار حرام داشته و سپس نسیان بر او عارض شده، چرا نتواند دفع اقل کند؟ چرا اینجا باید اکثر را بدهد؟ در صورتی که از ابتدا نداند، گفتند که دفع اقل کافی است. اما اگر از ابتدا میدانسته ولی بعداً فراموش کرده است، اینجا نمیتواند بگوید که من شک دارم آیا نصف است یا ثلث، ثلث را بدهم و زائد از ثلث تا نصف برای خودم باشد؛ چون ید دارم.
این به این دلیل است که وقتی علم به مقدار حرام باشد، این علم منجز تکلیف است. یعنی وقتی از ابتدا علم به این پیدا کرده که چه مقدار حرام است و میداند این مقدار برای غیر است، علم سبب تنجز تکلیف به پرداخت همان مقدار به صاحب مال است. وقتی این شخص فراموش میکند که چه مقدار از این مال متعلق به غیر بوده، باعث رفع تنجز تکلیف نمیشود. به تعبیر ایشان، بعد از آن که تکلیف به سبب علم منجز شده است، با زوال علم تنجز به قوت خودش باقی است. تکلیف به پرداخت همان مقدار مال، گریبان او را گرفته و الان که فراموش کرده، گریبان او را رها نمیکند. اگر بگوید من فراموش کردم و نمیدانم چه مقدار برای غیر بوده، میگویند میخواستی آن موقع که میدانستی، پرداخت کنی. یعنی در پرداخت آن حق تقصیر داشته و کوتاهی کرده است. تکلیف او مشخص بوده و مکلف به لزوم دفع مال غیر بوده و میتوانسته پرداخت کند اما کوتاهی کرده است. چون تقصیر داشته، الان که فراموش کرده باعث نمیشود که تکلیف از دوش او برداشته شود.
پس چون یک تکلیف یقینی دارد، برای اینکه فراغ از این تکلیف یقینی پیدا کند، باید اکثر را بپردازد. چون اشتغال یقینی مستدعی فراغ یقینی است.
پس ملاحظه فرمودید دلیل حکم به دفع اکثر در این صور چیست.
تا اینجا دلیل دو حکم ایشان را بیان کردیم؛ یکی اینکه چرا در برخی موارد باید اقل را بپردازد. اینکه چرا در بعضی موارد باید اکثر را بدهد، یکی آنجایی که استیلاء بر جمیع مال ندارد و دیگری آنجایی که ید، ید عدوانی است و یکی هم آنجایی است که از ابتدا علم داشته ثم طرء النسیان. دلیل را گفتیم که چون هم قاعده ید در این فرض موضوع ندارد و هم وقتی ید، ید عدوانی باشد اماره ملکیت نیست و هم به این دلیل که وقتی علم داشته باشد، علم سبب تنجز تکلیف است و میبایست کاری کند تا یقین به فراغ ذمه پیدا کند، چون یقیناً ذمه او قبلاً مشغول شده است.
دلیل حکم به تنصیف
اما چرا ایشان در دوران بین المتباینین حکم به تنصیف کرده است؟ به طور کلی بنابر آنچه از روایات [روایت درهم ودعی و درهم مورد تنازع] استفاده شد، هر مالی که در مقدار آن اختلاف است، از راه تنصیف به حسب آن روایات میتوانیم تکلیف این مال را معلوم کنیم. یعنی از مورد آن دو روایت خارج میشویم و حکم را به همه مواردی که نزاع و اختلافی در یک مال پدید آمده، سرایت میدهیم. آن دو مورد خصوصیت ندارد بلکه همه مواردی از این قبیل را شامل میشود.
این نظری است که مرحوم آقای منتظری در کتاب الخمس مطرح کردهاند .
بررسی قول دهم
همان طور که ملاحظه فرمودید، این قول و نظر بر چند پایه استوار شده که باید ببینیم آیا این پایهها محکم هستند یا خیر. ایشان سه حکم را بیان کرده: دفع الاقل فی بعض الموارد؛ دفع الاکثر فی بعض الموارد؛ التنصیف فی موارد أخری. این سه حکم در واقع بر پایههایی استوار شده که برخی از این پایهها و اساسها، جای بحث و گفتگو دارد.
بررسی دلیل حکم به دفع اقل
اما اینکه حکم به دفع اقل کردهاند در جایی که از ابتدا نمیدانسته و استیلاء او بر مال کامل بوده و ید هم عدوانی نبوده و این را مستند کردهاند به قاعده ید، در اینجا مخالف این مقدار از بیان ایشان نیستیم و جای بحثی نیست. درست است که سابقاً در بیان قول دوم از این اقوال دهگانه، اشکالاتی به قاعده ید کردیم؛ اما اگر به خاطر داشته باشید اشکال ما به قاعده ید برای استنتاج حکم به لزوم دفع اقل مطلقا بود. ما آنجا گفتیم نمیتوانیم در همه جا حکم به دفع اقل کنیم، اماریت ید در برخی موارد قابل قبول نیست. اشکالاتی که در آنجا داشتیم، فی الواقع ناظر به بخشهایی بود که میشود به قاعده ید استناد کرد و ملکیت را اثبات کرد. و الا رأساً مورد انکار واقع نشد.
پس ما با این بخش از کلام ایشان مشکلی نداریم. اما در آن دو حکم دیگر و استنادی که به آن امور کردند، جای اشکال میبینیم.
بررسی دلیل حکم به دفع اکثر
در حکم به لزوم دفع اکثر، ملاحظه فرمودید که این را در آن صور سهگانه جاری کردند. یکی در جایی که استیلاء به جمیع مال نباشد؛ بلکه استیلاء نسبت به بعض المال باشد. (گرچه این مطلب صریحاً در کلام ایشان نیامده ولی علی الظاهر این روشن است که کسی که نسبت به یک مال ید نداشته باشد و تحت استیلاء او نباشد، نمیتواند به قاعده ید تمسک کند. ید اماره ملکیت است در صورتی که موضوع ید محقق باشد. اگر این پول در جیب شما باشد، چون تحت ید شماست، اماره ملکیت شماست. اما پولی که در ید شما نیست و در جیب نفر دیگری است، دیگر نمیتوانیم بگوییم که این پول ملک شماست چون نسبت به آن ید دارید؛ نسبت به آن که ید ندارید، در جیب شما نیست تا نشانه ملکیت شما باشد). این هم مورد قبول است که نمیتوان حکم به دفع اقل کرد چون تعلق زائد به غیر نفی میشود و ید اماره ملکیت است؛ اینجا اصلاً یدی در کار نیست که بخواهد اماره ملکیت باشد.
اما راجع به آن صورت دیگر؛ یکی آنجایی که علم به مقدار حرام از ابتدا بوده، ثم طرء النسیان. در واقع از دید ایشان علم منجزیت برای تکلیف دارد و چون اشتغال یقینی حاصل شده، مستدعی فراغ یقینی است. دوم، مسأله عدوان است. همچنین درباره حکم سوم ایشان [تنصیف] اشکال داریم که در جلسه آینده بررسی خواهیم کرد.
نظرات