جلسه نود و هفتم – مسأله یک – جهت سوم: ملاک سیادت- ادله استحقاق همه سادات نسبت به خمس

جلسه ۹۷ – PDF

جلسه نود و هفتم

مسأله یک- جهت سوم: ملاک سیادت- ادله استحقاق همه سادات نسبت به خمس

۱۳۹۷/۰۲/۰۵

       

  خلاصه جلسه گذشته

بعد از اثبات ملاک سیادت و اینکه خمس فقط به کسانی متعلق می‎شود که انتساب به هاشم از طریق پدر داشته باشند، بحث در این بود که آیا همه فرزندان هاشم و عبدالمطلب در این جهت یکسان هستند و فرقی بین تیره‎های مختلف سادات نیست یا اینکه فرق وجود دارد؟ مشهور معتقدند فرقی بین تیره‎های مختلف سادات نیست؛ هر چند امام(ره) متعرض این مطلب نشده‎اند اما مرحوم سید و دیگران فرموده‎اند «لا فرق فی ذلک بین أن یکون عقیلیاً أو عباسیاً أو علویاً».

ادله استحقاق همه سادات نسبت به خمس

عمده این است که ببینیم دلیل بر این مدعا چیست. مجموعاً چهار دلیل بر این ادعا می‎توان ذکر کرد. مدعا این است که در تعلق خمس به سادات یا به عبارت دیگر استحقاق نسبت به خمس، فرقی بین تیره‎های مختلف از سادات نیست.

دلیل اول

دلیل اول که در جلسه قبل اجمالاً به آن اشاره شد، این است که وقتی ما ملاک استحقاق خمس را انتساب به هاشم از طریق أب بدانیم، چنان‎چه ادله بر این مطلب دلالت دارد، قهراً هر کسی که این عنوان بر او صادق باشد، مستحق خمس است. عنوان مَن انتسب إلی هاشم بالابوة، به همه فرزندان عبدالمطلب صدق می‎کند. البته بنابر گزارشات تاریخی، از فرزندان عبدالمطلب تنها چهار فرزند باقی ماندند و بقیه از دنیا رفتند؛ ابوطالب، عباس، حارث و ابولهب. لذا هر کسی که از طریق این چهار نفر به هاشم انتساب پیدا کنند و به او منتهی شوند، واجد ملاک سیادت هستند و خمس به آن‎ها داده می‎شود.
پس دیگر فرقی نمی‎کند بین اینکه علوی باشد، عباسی یا فاطمی باشد، هیچ فرقی بین این‎ها نیست. لذا با این بیان، اشکالی به صاحب عروه وارد می‎شود؛ چه اینکه صاحب عروه فقط به سه تیره از تیره‎های سادات اشاره کرده، در حالی که اگر این بیان را بپذیریم، همه تیره‎ها را در برمی‎گیرد؛ مگر اینکه بگوییم ایشان به عنوان مثال این‎ها را ذکر کرده است.

دلیل دوم

دلیل دوم اجماع است. صاحب جواهر تصریح کرده به اینکه جمیع کسانی که انتساب به هاشم از طریق پدر پیدا کنند، مستحق خمس هستند. عبارت صاحب جواهر چنین است: «لا خلاف في استحقاق الجميع الخمس، بل الإجماع محصل و منقول عليه»، ابتدا ادعای عدم خلاف می‎کند در اینکه جمیع منتسبین به هاشم از طریق پدر، مستحق خمس هستند. بعد اِضراب می‎کند و می‎فرماید اجماع محصّل و منقول بر این مسأله داریم.

دلیل سوم

دلیل سوم، روایاتی است که دلالت می‎کند بر اینکه مستحق خمس، هاشمی است. قبلاً خواندیم که در برخی روایات تعبیراتی وارد شده مبنی بر اینکه خمس به بنی هاشم داده می‎شود؛ مثل مرسله حماد یا روایت زراره. در این روایات عنوان هاشم یا بنی هاشم به کار رفته و این‎ها را به عنوان مستحقین خمس مطرح کرده است. اگر عنوان هاشمی موضوع این روایات است و این روایات به صراحت گفته که مستحق خمس عبارت است از هاشمی، این‎جا واضح است که هاشمی منطبق بر کلّ مَن انتسب إلیه بالابوة است؛ بر هر کسی که منتسب به هاشم از طریق پدر باشد، هاشمی گفته می‎شود. لذا مصداق آن اعم از این است که علوی یا عباسی یا عقیلی یا فاطمی باشد.
البته این دلیل به نوعی با دلیل اول، قریب و نزدیک به هم هستند اما تقریر و تبیین آن‎ها متفاوت است. در دلیل سوم استناد به روایاتی می‎کنیم که متضمن عنوان هاشمی است. در این روایات آمده مستحق خمس فقط هاشمی است. بعد می‎گوییم هاشمی عند العرف کسی است که انتسب إلی هاشم بالابوة. این عنوان بر هر کسی منطبق شود، قهراً خمس به او داده می‎شود. اما در دلیل اول با استناد به ملاک سیادت که قبلاً ثابت شده و چند دلیل نیز بر آن اقامه شده، می‎گوییم خمس طبق آن ادله فقط به منتسب به هاشم مِن طریق الاب تعلق می‎گیرد و منتسب به هاشم مِن طریق الاب شامل همه فرزندان عبدالمطلب می‎شود. لذا همه تیره‎ها را در بر‎می‎گیرد. پس بین دلیل اول و سوم تفاوت نیز هست.

دلیل چهارم

دلیل چهارم، روایاتی است که دلالت می‎کند بر حرمت صدقه بر بنی عبدالمطلب. روایاتی در باب زکات داریم که دلالت می‎کند بر اینکه بر فرزندان عبدالمطلب صدقه حرام است؛ منتهی چون حرمت صدقه ملازم با استحقاق خمس است، نتیجه می‎گیریم همه بنی عبدالمطلب مستحق خمس هستند. در دلیل چهارم ما از دلالت التزامی این روایات استفاده می‎کنیم؛ یعنی روایاتی که دلالت بر حرمت صدقه بر بنی عبدالمطلب می‎کند، بالملازمه دلالت می‎کند بر استحقاق خمس؛ این دو با هم ملازم هستند، یعنی حکم حرمت صدقه و حکم استحقاق خمس با هم ملازم هستند. اگر جایی استحقاق خمس بود، لازمه‎اش این است که صدقه و زکات حرام است. اگر جایی زکات حلال و جایز بود، لازمه‎اش این است که استحقاق خمس نیست. پس این روایات حرمت صدقه را ثابت می‎کند ولی چون لازمه حرمت صدقه، استحقاق خمس است پس ثابت می‎شود بنی عبدالمطلب مستحق خمس هستند. چند روایت در این‎جا به عنوان ذکر می‎کنیم.
روایت اول: صحیحه عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله(ع) است. «لَا تَحِلُ‏ الصَّدَقَةُ لِوُلْدِ الْعَبَّاسِ وَ لَا لِنُظَرَائِهِمْ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ».  طبق این روایت، صدقه بر فرزندان عباس و نظائر آن، (یعنی کسانی که فرزندِ سایرِ اولاد عبدالمطلب هستند مِن بنی هاشم،) حلال نیست. یعنی بر ولدِ عباس، ولدِ حارث، ولدِ عقیل، بر همه این‎ها حرام است. اگر صدقه حرام بود، لازمه‎اش این است که استحقاق خمس دارند. پس این دلالت می‎کند بر اینکه بنی‎هاشم مطلقا مستحق خمس هستند و فرقی بین تیره‎های گوناگون بنی هاشم و بنی عبدالمطلب نیست.
روایت دوم: صحیحه فُضلا است. در جوامع روایی، به این سه نفر، فضلا می‎گویند: محمد بن مسلم، ابوبصیر و زراره. یعنی روایتی که این‎ها نقل کنند، هیچ مشکلی در آن نیست. «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ أَبِي بَصِيرٍ وَ زُرَارَةَ كُلِّهِمْ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)‏ إِنَ‏ الصَّدَقَةَ أَوْسَاخُ‏ أَيْدِي النَّاسِ وَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَيَّ مِنْهَا وَ مِنْ غَيْرِهَا مَا قَدْ حَرَّمَهُ وَ إِنَّ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُّ لِبَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ الْحَدِيثَ».  رسول خدا فرمود: صدقه از اوساخ و چرک‎های دست مردم است و خداوند آن را بر من حرام کرد. [این جمله مورد نظر و شاهد ماست:] صدقه بر بنی عبدالمطلب، حلال نیست. لازمه عدم حلیت صدقه، استحقاق خمس است.
روایت سوم: صحیحه عیص بن القاسم عَن ابی عبدالله(ع) این روایت چند جمله دارد که منظور ما فقط همین جمله است: «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنَ‏ الصَّدَقَةَ لَا تَحِلُ‏ لِي‏ وَ لَا لَكُمْ وَ لَكِنِّي قَدْ وُعِدْتُ الشَّفَاعَةَ»، ای بنی عبدالمطلب، صدقه نه برای من و نه برای شما حلال نیست. بنی عبدالمطلب چه کسانی هستند؟ بنی عبدالمطلب شامل همه فرزندان عبدالمطلب می‎شود. فرزندانی که از طریق پدر به عبدالمطلب می‎رسند، آن‎ها را هم در برمی‎گیرد. اگر صدقه بر این‎ها حلال نباشد، لازمه‎اش این است که خمس بر این‎ها حلال است و مستحق خمس هستند.
پس ملاحظه فرمودید که این چند روایت دلالت می‎کند بر عدم جواز صدقه، لکن از آن‎جا که عدم جواز صدقه ملازم با استحقاق خمس است، می‎توانیم نتیجه بگیریم که بنی عبدالمطلب مستحق خمس هستند و بنی عبدالمطلب نیز شامل همه فرزندان عبدالمطلب می‎شود و نه خصوص فاطمیین یا علویین.
 

توجیه روایات دال بر اختصاص خمس به آل رسول

همان طور که قبلاً اشاره شد، در برخی روایات این مطلب وارد شده که خمس اختصاص به آل الرسول یا آل البیت دارد؛ البته تعبیرات مختلف است، گاهی تعبیر به آل الرسول و گاهی تعبیر به آل محمد شده، بعضاً تعبیر به ذریه رسول یا ذریه فاطمه(س) شده است. ما با این روایات چه کنیم؟ ما تا این‎جا چهار دلیل نقل کردیم که خمس مختص به یک تیره خاصی از سادات نیست بلکه همه سادات را شامل می‎شود؛ اما در عین حال در برخی روایات به نحوی اختصاص به یک تیره از تیره‎های سادات و کسانی که آل الرسول و ذریه رسول محسوب می‎شوند، استفاده می‎شود.
بعضی از روایات که البته عددشان خیلی زیاد نیست و دلالت می‎کند بر اختصاص خمس به این گروه خاص از بنی‎هاشم، یا به این جهت است که می‎خواهد اهتمام ویژه‎ای نسبت به شأن این خاندان نشان دهد. یعنی کأن در بین همه سادات، ذریه رسول خدا از یک موقعیت خاص‎تری برخوردار هستند و آن هم به دلیل شخص پیامبر است که تکریم شده و به این وسیله ذریه او به طور خاص بهره‎مند از خمس معرفی شده‎اند. یا اساساً برای این است که می‎خواهد تأکید کند بر اینکه اختیار امر خمس، به دست ذریه رسول خداست. همان مطلبی که قبلاً هم گفته شد که امر خس به دست ائمه سپرده شده و آن‎ها باید اخذ و توزیع کنند.
لذا نمی‎توانیم به استناد این روایات، بگوییم خمس فقط مربوط به فاطمیین است. نهایتاً این است که این یک مزیت خاصی برای این گروه در مقایسه با سایر گروه‎های سادات اثبات می‎کند.

جمع بندی مسأله اول

«هذا کله بالنسبة الی المسألة الاولی». بحث‎هایی که در مسأله اول داشتیم، تمام شد. ما وقتی مسأله یکم را خواندیم، گفتیم امام(ره) در این مسأله متعرض سه جهت شده است؛ ما هر سه جهت را توضیح دادیم و ادله و مستندات را ذکر کردیم. جهت اول تقسیم خمس به سهام سته که در کلام امام آمده بود و بحث شد که بالاخره خمس شش سهم یا پنج سهم یا یک سهم است. نظر مشهور را گفتیم؛ نظر مشهور این است که خمس به شش سهم تقسیم می‎شود؛ البته برخی پنج سهم را گفته‎اند اما نظر ما برخلاف مشهور این شد که خمس تقسیم نمی‎شود؛ خمس یک سهم است و امر آن بید الامام است. نهایت این است که نسبت به بخشی از مصارف، یعنی ابن السبیل، یتیم و مسکین از سادات، یک اولویتی عند التزاحم ثابت است.
جهت دوم پیرامون معنای ذی القربی و منظور از مسکین و یتیم و ابن السبیل بود. ملاحظه فرمودید که مشهور معتقدند ذی القربی همان امام معصوم است. قهراً ما نیز همین را پذیرفتیم. اما منظور از سه صنف یعنی یتیم و مسکین و ابن السبیل که در آیه از آن‎ها نام برده شده، طبق نظر مشهور فقط سادات هستند؛ یعنی سادات از ابناء السبیل و ایتام و مساکین، مستحق خمس هستند. عرض شد مطلق یتیم و مسکین و ابن السبیل به عنوان مصارف جامعه و نیازمندی‎هایی که این‎ها دارند، قهراً بر امام جامعه لازم است که این نیازها را برطرف کند. ولی ما فقط مسأله اولویت سادات را پذیرفتیم اما اینکه بگوییم فقط باید به این‎ها داده شود، محل اشکال قرار گرفت. به هر حال نتیجه در باب ذوی القربی و در باب اصناف ثلاثه معلوم شد.
جهت سوم بحث درباره ملاک سیادت بود. توضیح دادیم که آن سیادتی که موضوع برای استحقاق خمس است، عبارت است از انتساب به هاشم بالابوة.
این تمام سه جهتی است که امام(ره) در مسأله اول متعرض آن شده‎اند و ما این‎ها را با همه مستندات و اقوال مخالفی که در این مسأله وجود دارد و ادله مخالفین، همه را بیان کردیم. با این بیان، مسأله اول تمام شد.
سؤال:
استاد: عرض شد علی کلا المبنیین بحث از ملاک سیادت جا دارد. علی مبنی المشهور که روشن است؛ چون طبق نظر مشهور، نصف خمس برای این سه صنف است و باید معلوم شود که آیا مطلق فقیر و مسکین و ابن السبیل منظور است یا خصوص سادات. طبق نظر مختار هم گفتیم جا برای این بحث هست؛ چون ما اولویتی برای این‎ها پذیرفتیم. درست است به نظر ما این‎ها مالک نیستند، اما اگر یک نوع اولویتی را عند التزاحم برای سادات از این سه صنف پذیرفتیم، بالاخره یک جایی نیاز داریم که بدانیم سادات چه کسانی هستند. فرق مشهور و ما در همین است. مشهور می‎گویند که این سه صنف مالک هستند ولی ما می‎گوییم این سه صنف، مصارف هستند و اختیار خمس به دست امام است. لذا حتی علی مبنی المختار نیز نیاز به این بحث داریم.
بحث جلسه آینده: مسأله دوم در مورد دو چیز بحث می‎کند: اعتبار ایمان و اعتبار عدالت. آیا ایمان معتبر است یا نه؟ که در جلسه آینده بحث خواهیم کرد.

مواجهه با روزگار

امیرالمؤمنین می‎فرماید: «لَا تَيْأَسْ مِنَ‏ الزَّمَانِ‏ إِذَا مَنَعَ‏ وَ لَا تَثِقْ بِهِ إِذَا أَعْطَى وَ كُنْ مِنْهُ عَلَى أَعْظَمِ الْحَذَرِ» .
از روزگار ناامید نشو زمانی که دریغ می‎کند از تو. امیرالمؤمنین(ع) در این روایت پندهای مهمی داده‎اند. گاهی اوضاع و احوال بر وفق مراد انسان پیش نمی‎رود؛ گاهی مشکلات پیش می‎آید. این‎جا برخی می‎گویند روزگار چه بر سر ما می‎آورد و همین آب باریکه‎ای که در دست ما بود، این را هم از ما دریغ کرد. به قول عوام یک کسی بد می‎آورد؛ البته به زعم خودش و الا در تربیت دینی بد آوردن معنا ندارد.
امیرالمؤمنین می‎فرماید زمانی که زمانه و روزگار از تو دریغ می‎کند، ناامید نشو. گاهی یک مشکل که برای ما پیش می‎آید هر چند گرفتاری‎های جدی و واقعی هم هست، ولی زود مأیوس می‎شویم و تسلیم می‎شویم. در حالی که بدترین مشکل و سم برای انسان، یأس است. یأس از رحمت خدا که در صدر است و بالاترین گناه است، یک یأس هم از حلّ مسائل جاری زندگی. الان در جامعه مشکل زیاد است ولی آن چیزی که از همه بدتر است و بر روح و فکر جامعه سیطره پیدا کرده، یأس از روزگار است. اینکه بگوییم اوضاع درست نمی‎شود، جامعه خراب است، این بدترین است. به هیچ وجه نباید مأیوس بود؛ نه نسبت به شرایط شخصی زندگی و نه نسبت به شرایط کاری. مثلاً ما که در حوزه هستیم، مثلاً بگوییم این حوزه فایده ندارد، درست شدنی نیست. مثلاً یک روز یک جایی رفته و یک گیری پیدا کرده و کمی معطل شده، بیرون می‎آید و به زمین و زمان بد و بیراه می‎گوید. یک وقت هم هست که اشکالات از خودمان است. حضرت می‎فرماید اگر روزگار دریغ کرد و منع کرد و درِ بعضی از چیزها به رویت بسته شد، مأیوس نشو.
بعد می‎فرماید آن هنگامی هم که به تو می‎دهد، اعتماد نکن، فریب نخور. گاهی اوقات از هر دری برای انسان می‎آید. چپ و راست برای انسان می‎آید؛ می‎گوید آن وقتی که برای تو می‎آید، اطمینان نکن. این دوام ندارد و باقی نیست؛ معلوم نیست که در آن خیر باشد.
آنگاه می‎فرماید: «كُنْ مِنْهُ عَلَى أَعْظَمِ الْحَذَرِ» و از آن سخت بر حذر باشد. آن زمانی که روزگار رو به تو کرده و به تو می‎دهد، مواظب باش و سخت بر حذر باش. چه بسا این اعطا مقدمه هلاکت و نابودی انسان باشد. ما بر اساس ظواهر؛ فکر می‎کنیم یک کسی بالا می‎رود اما در واقع به حَضیض سیر می‎کند.
وقتی روزگار از تو دریغ می‎کند، مأیوس نشو و وقتی هم که به تو عطا می‎کند، اطمینان و اعتماد نکن و سخت بر حذر باش.