جلسه بیست و چهارم-ادله- روایات وجوب تعلم


دانلود-جلسه بیست و چهارم-PDF

ادله- روایات وجوب تعلمجلسه بیست و چهارم
ادله- روایات وجوب تعلم
۰۷/۰۸/۱۳۹۰

خلاصه جلسه گذشته:

عرض شد برای اشتراک احکام بین عالم و جاهل به ادله­ای استدلال شده، دلیل اول اجماع بود که به نظر ما نمی­تواند به عنوان دلیل، مورد استناد واقع شود، دلیل دوم اطلاق ادله احکام شرعیه بود که آن دلیل هم ناتمام است، دلیل سوم روایات است، عرض کردیم به سه طائفه از روایات برای اشتراک احکام بین عالم و جاهل استدلال شده است، طائفه اول روایات دال بر عدم معذوریت جاهل بود که عرض کردیم به وضوح اشتراک احکام بین عالم و جاهل را ثابت می­کند، طائفه دوم روایات وجوب تعلم است، مقدمةً عرض کردیم که در رابطه با وجوب تعلم پنج قول وجود دارد که آن اقوال را در جلسه گذشته اشاره کردیم، بنابر سه قول، اشتراک احکام بین عالم و جاهل ثابت نمی­شود و فقط بنا بر دو قول؛ یعنی بنا بر استفاده وجوب مقدمی و وجوب طریقی از روایات می­توان اشتراک احکام بین عالم و جاهل را ثابت کرد.

نکته دوم: برای خود وجوب تعلم هم ادله­ای ذکر شده، به آیاتی استدلال شده گرچه منظور ما در اینجا این است که روایات دال بر وجوب تعلم را بررسی کنیم اما به آیاتی هم استدلال شده که ما اجمالاً به چند آیه اشاره می­کنیم تا ذهنیت برای استناد به روایات آماده شود.

آیه اول: آیه سؤال است:«فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» یکی از آیاتی که برای وجوب تعلم به آن استدلال شده آیه سؤال است که می­فرماید: اگر علم ندارید و جاهل هستید از اهل ذکر سؤال کنید، خود فاسئلوا به تنهایی امر به سؤال می­کند و ظهور در وجوب دارد که اگر قرینه­ای بر خلاف نباشد بر وجوب نفسی دلالت می­کند ولی به قرینه ذیل آیه که می­فرماید:«ان کنتم لاتعلمون» معلوم می­شود که وجوب سؤال، وجوب نفسی نیست بلکه وجوب ارشادی است که یا ارشاد به حکم عقل است یا ارشاد به سیره عقلاء است، برای حکم عقل هم ۲ تقریب وجود دارد: یک تقریب این است که: عقل می­گوید جاهل باید به عالم رجوع کند و سؤال کند تا یاد بگیرد و علم پیدا کند، سیره عقلاء هم بر این است که در چیزهایی که عقلاء علم و اطلاع ندارند به اهل خبره و اهل علم رجوع می­کنند لذا آیه سؤال دلالت بر وجوب ارشادی تعلم می­کند و می­گوید اگر نسبت به چیزی علم ندارید از اهل ذکر سؤال کنید تا جهالتتان برطرف شود.

آیه دوم: آیه نفر است:«فلو لا نفر من کل فرقةٍ منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلهم یحذرون» این آیه شریفه می­فرماید: لازم نیست همه برای جهاد بروند بلکه باید عده­ای به مدینه و خدمت پیامبر(ص) رفته و تفقه در دین کنند. طبق این آیه لازم است عده­ای برای تفقه در دین کوچ کنند و بعد که به سوی قوم خود برگشتند قومشان را انذار کنند شاید که متحذر شوند، در اینجا نفر برای این است که تفقه در دین پیدا کنند، خود تفقه هم برای این لازم است که قوم خود را انذار کنند تا شاید متحذر شوند، اگر دلالت این آیه را بر وجوب نفر بپذیریم و بگوییم وجوب نفر مقدمه است برای تعلم و تفقه و تعلم برای انذار قوم است و وجوب نفسی ندارد، انذار قوم هم برای تحذر است، تحذر هم فی نفسه مطلوب نیست بلکه تحذر برای عمل به احکام است؛ یعنی تحذر باید به صورت عمل به احکام نمایان شود پس غایت تفقه و تعلم عمل به احکام است، طبق این فرض، آیه نفر بر وجوب نفسی تعلم دلالت ندارد، پس به یک بیان می­توان گفت آیه نفر بر وجوب مقدمی تعلم و تفقه دلالت دارد و به یک بیان هم می­توان گفت بر وجوب ارشادی دلالت دارد. اجمالاً آیاتی که برای وجوب تعلم مورد استناد قرار گرفته بر وجوب نفسی تعلم دلالت نمی­کند.

بهرحال پس از ذکر این دو نکته به بررسی روایات دال بر وجوب تعلم می­پردازیم:

طائفه دوم: روایات دال بر وجوب تعلم

روایت اول:

عن ابی عبدالله(ع):«طلب العلم فریضةٌ علی کل مسلمٍ الا انّ الله یحبُّ بغاةَ العلم» [۱] طلب علم بر هر مسلمانی واجب است و بدانید و آگاه باشید که خداوند بغاة علم را دوست دارد، بغاة جمع باغٍ است به معنای طالب العلم، اگر جمله طلب العلم فریضةٌ علی کل مسلم به تنهایی آمده بود فریضه ظهور در وجوب داشت، وقتی گفته می­شود فرض است؛ یعنی واجب است اما ذیل روایت قرینه است بر اینکه مراد از فریضه در اینجا وجوب نیست، ذیل روایت که سخن از حب و دوست داشتن بغاة علم است نشان دهنده این است که صدر روایت که سخن از فریضه بودن طلب علم است در واقع می­خواهد اهمیت طلب علم را برساند نه وجوب را، در موارد زیادی آیات و روایات، بحث از حب خداوند نسبت به بعضی از امور دارند مثل آیه شریفه:«انّ الله یحب الصابرین» یا«انّ الله یحب التوابین»، حب و دوست داشتن بعضی از امور در واقع تشویق و تحریک مردم برای رفتن به سمت آن امر و بیان اهمیت و کمال بودن آن است پس از کلمه حب، لزوم فهمیده نمی­شود بلکه کمال بودن آن امر و اهمیت آن چیز استفاده می­شود، در ما نحن فیه هم ما به قرینه«الاإنّ الله یحب بغاةَ العلم» می­گوییم مسلماً منظور از فریضه در آیه شریفه، وجوب نیست بلکه می­خواهد بگوید طلب علم و تعلم احکام مهم است لذا این روایت بر وجوب نفسی تعلم دلالت نمی­کند، بلکه بر اهمیت و کمال آن دلالت دارد.

روایت دوم:

عن ابی عبدالله(ع):«طلب العلم فریضةٌ» [۲] این روایت ظهور در وجوب نفسی تعلم دارد. زیرا آن جمله­ای که در ذیل روایت اول آمده در این روایت نیست و لذا به استناد کلمه فریضه و اینکه قرینه صارفه­ای هم وجود ندارد دال بر وجوب نفسی تعلم است.

روایت سوم:

مرسله یونس بن عبدالرحمن، قال:«سُئل ابوالحسن(ع) هل یسعُ النّاس ترکَ المسئلة عمّا یحتاجون الیه؟ فقال(ع): لا.» [۳] ؛ در این روایت از امام(ع) سؤال شده آیا مردم می­توانند نسبت به چیزی که نیاز دارند تعلم و سؤال کردن را ترک کنند؟ امام(ع) فرمودند: خیر و از ترک تعلم نهی کردند؛ یعنی تعلم واجب است. پس ترک تعلم طبق این روایت حرام است حال آیا می­توان گفت که این روایت بر حرمت نفسی ترک تعلم یا وجوب نفسی تعلم و تفقه دلالت دارد؟ اینجا قیدی در روایت وجود دارد که به واسطه وجود آن قید، وجوب نفسی تعلم استفاده نمی­شود و آن قید،«عما یحتاجون الیه» است که دلالت می­کند بر اینکه مراد از ترک تعلم، مطلق ترک نبوده بلکه معنای روایت این است که آنچه که مورد نهی واقع شده ترک تعلمی است که مربوط به امور مورد نیاز و احتیاج مردم است؛ یعنی تعلم نسبت به مایحتاج مردم واجب است و ترک آن نهی شده است، قید«مما یحتاجون الیه» دلالت می­کند بر اینکه نیاز مردم مربوط به عمل آن­هاست؛ یعنی «ترک المسئله عمّا یحتاجون الیه فی عملهم»؛ دانستن و تعلم در صورتی برای مردم نیاز تلقی می­شود که مربوط به عمل آن­ها باشد و نفس علم و دانستن برای عامه مردم ارزش ذاتی ندارد بلکه احتیاج مردم به علم بخاطر عملی است که بر علم مترتب می­شود؛ مثلاً انسان برای رفع نیازهای عمومی زندگی خودش مثل خوراک و سلامتی و غیره سؤال می­کند تا علم پیدا کند و به واسطه آن نیازهای خودش را برطرف نماید، پس عمده سؤال­های مردم، برای رفع نیازشان در عمل است، در امور شرعی هم همین طور است؛ یعنی سؤال می­کنند تا عمل کنند، پس قید«عما یحتاجون الیه» نشان دهنده این است که ترک تعلم در امور مورد نیاز مردم مورد نهی واقع شده و احتیاج هم مربوط به عمل است و اگر عمل نباشد احتیاج معنا ندارد، پس در اینجا طبق این احتمال که عرض شد تعلم و تفقه مقدمه عمل است که در این صورت تعلم وجوب نفسی ندارد بلکه وجوب تعلم، مقدمی است.

روایت چهارم:

سمعتُ امیرالمؤمین(ع) یقول:«ایها الناس اِعلموا انّ کمالَ الدّین طلب العلم و العمل به الا و انّ طلب العلم اوجب علیکم من طلب المال… و قد اُمرتم بطلبه من اهله فاطلبوه» [۴] ؛ بدانید که کمال دین طلب علم و عمل به آن است و طلب علم از طلب مال واجب­تر و لازم­تر است و شما به طلب علم از اهلش امر شدید پس علم را طلب کنید.

در سه جمله از جملات این روایت سخن از طلب علم است:

جمله اول این است که امام(ع) می­فرمایند: کمال دین طلب علم و عمل به آن است، حال اگر طلب علم کمال باشد صرف این جمله به تنهایی بر وجوب نفسی تعلم دلالت نمی­کند. البته بر طبق این جمله کمال در طلب علم و عمل به آن است نه صرف طلب علم، لذا به نحوی مقدمیت علم برای عمل استفاده می­شود.

جمله دوم این است که امام(ع) می­فرماید: طلب علم از طلب مال واجب­تر و لازم­تر است، این جمله هم بر وجوب نفسی تعلم دلالت نمی­کند و کلمه «اوجب» که در عبارت آمده دال بر وجوب نیست و فقط می­خواهد بگوید که طلب علم در مقایسه با طلب مال از اهمیت بیشتری برخوردار است و واجب اصطلاحی منظور و مراد نیست چون اصلاً طلب مال واجب نیست تا طلب علم از آن واجب­تر باشد، پس این عبارت می­خواهد بگوید که همانطور که طلب مال برای حیات بشر مهم است طلب علم هم مهم است و اهمیت طلب علم از طلب مال بیشتر است پس این جمله هم بر وجوب نفسی تعلم دلالت ندارد.

جمله سوم این است که امام(ع) می­فرماید: شما امر شدید به اینکه علم را از اهلش بیاموزید،«اُمرتم» در عبارت«اُمرتم بطلبه من اهله» ماده امر است و ظهور در وجوب دارد،«فاطلبوه» هم صیغه امر است و دال بر وجوب طلب علم است، به نظر ما این جمله هم بر وجوب نفسی تعلم دلالت نمی­کند چون «من اهله» که در ذیل عبارت آمده است دلالت می­کند بر اینکه لازم است علم را از اهلش بیاموزید و می­خواهد بگوید لزوم طلب علم مقید به طلب از اهلش است و «فاطلبوه» هم به همان طلب العلم من اهله اشاره دارد؛ یعنی«فاطلبوه من اهله» که در این صورت ارشاد به حکم عقل است چون عقل می­گوید علم را باید از اهلش طلب کنید لذا این جمله هم بر وجوب نفسی تعلم دلالت نمی­کند، تا اینجا چهار روایت را اشاره کردیم که غیر از روایت دوم بقیه روایات بر وجوب نفسی تعلم دلالت نمی­کنند.

«والحمد لله رب العالمین»



[۱] . اصول کافی، ج۱، ص۳۰، کتاب فضل العلم باب اول، ح۱.

[۲] . همان، ح۲.

[۳] . اصول کافی، ج۱، ص۳۴، باب وجوب طلب العلم، ح۳.

[۴] . همان، ح۴.